برای آزادی ، دموکراسی ،صلح، استقلال و عدالت اجتماعی                         آزادی زندانیان سیاسی 
نویدنو -  کتاب - رحمان هاتفی  درباره ما -  بایگانی

2020-12-24

نویدنو 04/10/1399           Print Friendly, PDF & Email      چاپ مطلب

 

  • این کتاب صمیمی با اشاره شورانگیز و صمیمانه به نام مردی آغاز می‌شود که عظمت و تأثیرات عظیم او بر یکی از سنگین‌ترین ادوار مبارزاتی دهه‌های 40 و 50 قرن حاضر ایران، تحت‌الشعاع نام رفیق بزرگ و خواهر زاده بزرگ‌تر از خودش، زنده‌یاد بیژن جزنی فروغ کمتری یافته است: مشعوف کلانتری که بیشتر با نام دومش یعنی سعید کلانتری شناخته می‌شد. 

     

     

 

 

 

شاهد صادق، ناظر مهربان، راوی صمیمی

معرفی کتاب«آنچه بر من گذشت»، خاطرات عارف (علی) پاینده

علی پورصفر (کامران)

زندگی‌نامه‌ها و خاطرات دولتمردان و فعالان سیاسی و اجتماعی، به‌ویژه زندانیان سیاسی، در هر زمان همواره محل توجه و اعتنای جامعه فرهنگی و در مراحلی نیز مرجع مردم درتعیین صلاحیت دولت‌ها و اتخاذ نحوه رفتار در برابر آنها بوده است. در ایران ما به‌ویژه پس از انقلاب و سقوط رژیم پهلوی، گزارش‌نویسی از آنچه که در مراکز به اصطلاح قضائی و زندان‌های رژیم جریان داشت، و توحشی که بی‌پروا و دم‌افزون تصاعد می‌گرفت و شکنجه‌های روزبه‌روز وحشیانه‌تری که علیه مخالفان و زندانیان سیاسی به کار می‌رفت، نقشی بسیار ارزنده در افشای سلطنت پهلوی و ساختارهای ارتجاعی و استبدادی آن رژیم و نقش اساسی شاهان پهلوی و اتباع‌شان در هیأت حاکمه و طبقه حاکمه ایران در نابودی برگشت‌ناپذیر مشروطیت داشته و قدرت مبارزه با قهقرای سیاسی را در ایران افزایش دادند. یکی از آخرین گزارش‌ها از این دست، زندگی‌نامه و خاطرات دوست شریف و بزرگوارم عارف پاینده است – ما البته همیشه او را علی پاینده می‌خواندیم - به نام آنچه بر من گذشت که در آبان‌ماه سال جاری با ویراستاری آقای محمدحسین خسروپناه و توسط نشر اختران به بازار آمد. 

این کتاب صمیمی با اشاره شورانگیز و صمیمانه به نام مردی آغاز می‌شود که عظمت و تأثیرات عظیم او بر یکی از سنگین‌ترین ادوار مبارزاتی دهه‌های 40 و 50 قرن حاضر ایران، تحت‌الشعاع نام رفیق بزرگ و خواهر زاده بزرگ‌تر از خودش، زنده‌یاد بیژن جزنی فروغ کمتری یافته است: مشعوف کلانتری که بیشتر با نام دومش یعنی سعید کلانتری شناخته می‌شد. 

علی پاینده با تقدیم زندگی‌نامۀ خود به آن شجاعت متین که تجسم این هر دوصفت بود، حقی را ادا کرد که دیگران یا فراموش کرده، و یا به دور اندخته‌اند و یا بیرون از مصلحت‌های خود می‌بینند. 

آغاز خاطرات پاینده یادآور لحظاتی از زندگی ایرانیان ساکن شوروی است و به‌ویژه اشاره دارد به تصمیم آن دولت در باره اختیار ایرانیان آن کشور در کسب تابعیت دولت شوروی و یا بازگشت به ایران. اغلب گزارش‌هائی که تا امروز در این باره به‌دست داده شده، این لحظات را در وجیزه‌های متورم‌شان چنان با تلخی ارائه کرده‌اند که گوئی دولت شوروی این مردم را که بی‌پناه مانده بودند، همچون طعمه‌های آماده برای تصرف اموال و نقدینگی‌هایشان می‌نگریسته و همگی را لخت و عریان به ایران انتقال داده است. اما علی پاینده به نقل از والدین خود و دیگر بستگانش که از قلمرو شوروی به ایران بازگشته بودند، تصویر دیگری از این واقعه به‌دست می‌دهد و بدین ترتیب آشکار می‌شود که تنها گروه معدودی از ایرانیان که به اخطارهای چندگانه دولت شوروی از سال 1937 تا 1939 توجهی نکرده بودند، با سختگیری و شدت عمل محسوس دولت شوروی ناگزیر از ترک قلمرو آن دولت شدند (ص 17 – 19)

پاینده در ادامه به احترام بخش قابل توجهی از افکار عمومی فعال جامعه ایران و یا در حقیقت تهران نسبت به میر جعفر پیشه‌وری صدر فرقه دموکرات آذربایجان ایران اشاره می‌کند و همین مطلب را مانعی در راه ابراز احساسات خصمانه و زننده مخالفان نسبت به او می‌داند، اما به قول او هم‌اینان برای پریدن از این مانع چاره دیگری اندیشیدند که اتفاقاً هنوز نیز در کار است و آن عبارت بود از تحقیر و تمسخر غلام یحیی دانشیان همکار سرشناس پیشه‌وری. مرتجعان دولتی و طرفداران دربار و امپریالیسم بریتانیا و آمریکا، خاستگاه اجتماعی غلام یحیی را که ریشه در طبقات رنجبر و محروم داشت، دستاویز هجو و تحقیر او قرار می‌دادند و به‌ویژه در آن دسته حرکات خیابانی که عمده نیروهایش از اراذل و اوباش – به قول معروف داش مشدی‌ها و شاپومخملی‌ها – بودند، این هجویات و تمسخرها شدت و قوت بیشتری می‌گرفت و به سرعت متوجه همه ایرانیان ترک و ترک زبان می‌شد. طبقه حاکمه ایران کمترین نگرانی از این بابت نداشت و به همین سبب نیز مانع عملیات آنان نمی‌شد. اما این حرکات ارتجاعی موجب واکنش‌های متقابل سخت و خشن ترکان می‌شد و هر بار که اراذل و اوباش یاد شده از میدان بهارستان به حوالی چهارراه‌های لاله‌زار و نادری می‌رسیدند، درگیری‌های شدیدی میان کاسبکاران ترک آن محدوده با این گروه لمپن‌ها پیش می‌آمد.

پاینده در ادامه به احترام بخش قابل توجهی از افکار عمومی فعال جامعه ایران و یا در حقیقت تهران نسبت به میر جعفر پیشه‌وری صدر فرقه دموکرات آذربایجان ایران اشاره می‌کند و همین مطلب را مانعی در راه ابراز احساسات خصمانه و زننده مخالفان نسبت به او می‌داند

 دامنه این حرکات و به‌ویژه اصرار لمپن‌های یادشده که اغلب از جانب دربار و حزب عدالت سید جمال امامی و حزب اراده ملی سید ضیاءالدین طباطبائی بسیج می‌شدند به تکرار توهین‌های زننده علیه هموطنان ترک، عواقب زیانبار و مخربی داشت که بدترین آنها تشکیل و تقویت نقار و خصومت‌های قومی میان ترکان و غیر ترکان بود. نیروها و احزاب ملی در آن زمان متوجه مخافت چنین پدیده‌ای نشده بودند و کوششی برای فرونشاندن این فتنه گری‌ها نمی‌کردند اما به قول علی پاینده «... یکی از کارهای مثبتی که حزب توده در آن مقطع کرد، جلوی این دعوای خطرناک را گرفت. به سران هر دو طرف اخطار داد، وقتی توجهی نکردند، اعضای سازمان جوانان حزب را برای مقابله با آنها به خیابان فرستاد. روزهائی که دسته داش مشدی‌ها راه می‌افتاد و به اصطلاح دعوی ترک و فارس می‌شد، اعضای سازمان جوانان می‌آمدند و هر دو طرف را کتک می‌زدند. اقدام حزب توده موثر بود و در ضمن به تدریج مسائل جدی‌تری جای آن تقابل را گرفت و این ماجرا تمام شد» (ص 31)

عارف در جوانی، منتقد حزب توده شد اما همانگونه که خود تذکر داده در طول 50 سال بعد، از آن احساسات اولیه فاصله گرفت و به استدلال نزدیک‌تر شده است (ص 33 – 34) و نتیجه این تحول همانگونه که زندگی پاینده نشان داده است، چیزی نبود جز رعایت انصاف و عدالت در اتخاذ هر موضعی، له یا علیه هر فرد و گروه و حزبی. بسیاری از دوستان او از کسانی بودند و هستند که پاینده نسبت به تعلقات سیاسی‌شان انتقاد داشت. 

در خاطرات پاینده از تشکلی نام برده شده که اغلب مراجع تاریخ ایران بعد از کودتا و شاید همه‌شان در باره آن خاموش‌اند. تشکلی به نام «سازمان دانش آموزان» که مستقل بود و توسط جوانانی ایجاد شد که بعضاً در سال‌های بعد نقشی اساسی در یکی از ادوار مبارزات ضد استبدادی و ضد امپریالیستی ایران ایفاء کردند. جوانانی همچون مشعوف کلانتری و علی اکبر صفائی فراهانی و عزیز سرمدی و احمد جلیل افشار. او در همین فصل از برخی مبارزان گمنام ایران نام برده که شایسته است بعدها با تفصیل بیشتری در باره آنان نوشته شود: پرویز اشجعی و عظیم رهین. 

" در خاطرات پاینده از تشکلی نام برده شده که اغلب مراجع تاریخ ایران بعد از کودتا و شاید همه‌شان در باره آن خاموش‌اند. "

اهمیت سازمان دانش آموزان تنها دراین نیست که برای آینده، جریانی را تأسیس و هدایت، و برخی از رهبران آن را تربیت کرده است، زیرا خود آن نیز در گسترش پایه‌های اجتماعی جبهه ملی دوم و احیاء نام زنده یاد دکتر محمد مصدق و تقویت گرایش به چپ در آن جبهه موثر بوده است. حضور این تشکل از سوی دیگر، ماهیت ارتجاعی برخی گرایش‌های درونی جبهه ملی دوم و خصومت لجام‌گسیخته برخی رهبران آن را با سوسیالیسم و سوسیالیست‌ها آشکار نمود و برخی از آنان را نظیر خنجی و حجازی و سلامتیان به روی صحنه کشانید (ص 50 – 55)

به نوشته پاینده 90 نفر از اعضای سازمان دانش آموزان پس از انتشار اعلامیه رهبران یادشده جبهه ملی دوم درباره اخراج‌شان از جبهه، به واسطه دکتر غلامحسین مصدق نامه‌ای برای دکتر مصدق ارسال داشتند و از تنگ نظری‌های جریان راست جبهه ملی دوم، شکوه و گلایه کردند و آن مرحوم نیز نامه‌ای با این مضمون برای رهبران جبهه ملی فرستاد که «... این‌ها (جریانات چپ و دگراندیش) فرزندان پاک این ملت و مملکت هستند و کسی حق ندارد با آنها چنین برخوردها بکند. آنها را باید به جبهه ملی بر گردانید» (ص 55). اما با وجود چنین توصیه روشنی، دست راستی‌های رهبری جبهه، بازگردانیدن آنان را منوط به ترک نظرات و عقایدشان کردند. معترضان نیز چنین شرطی را نپذیرفتند و از ادامه همکاری با جبهه ملی منصرف شدند. پیامد‌های این رفتار دست راستی‌های جبهه ملی نیز آشکار بود: آگاهی ساواک از یک گروه قدرتمند چپ اعم از منتقدان و طرفداران حزب توده ایران که آماده همکاری با جبهه ملی دوم بوده است و این خدمتی بود که دست راستی‌های جبهه ملی به ساواک و دربار پهلوی کردند. 

پاینده در همین فصل به تحول دیگری اشاره می‌کند که با وجود ارزش‌های فراوان خود، بیشتر یک استثناست و به‌ندرت صورت می‌گرفته است. به نوشته او، داریوش فروهرکه از پیامدهای انتشار اسامی آنان توسط خنجی وحجازی آگاه و نگران شده بود، به همه آنان پیشنهاد کردکه با حفظ آراء و عقاید خود به حزب ملت ایران بپیوندند تا از پیگردهای ویژه ساواک در امان بمانند. 

پاینده سپس به واقعه‌ای اشاره می‌کند که حاکی از درایت و هوشمندی برخی فعالان سیاسی آن روزگار و صبر و شکیبائی همانان در موضع‌گیری علیه برخی تحولات نامألوف و ناروشن زمانه است. سازمان دانش آموزان دو سه روز بعد از تعیین دکتر امینی به صدارت –16 اردیبهشت 1340– اعلامیه‌ای علیه دکتر امینی منتشر کرد و او را معلوم‌الحال و عاقد قرارداد کنسرسیوم نامید. پخش اعلامیه تازه آغاز شده بود که بیژن جزنی از آن آگاهی یافت و با اصرار فراوان خواهان جلوگیری از انتشارآن شد. اصرار او نتیجه داد و بجز تعداد اندکی از اعلامیه‌ها که دیگر قابل جمع‌آوری نبود، از انتشار بقیه اوراق اعلامیه، خودداری شد. بیژن ده سال بعد در زندان عشرت آباد به پاینده گفت که انتشار آن اعلامیه، در زمانی‌که هنوز مواضع و کابینه دکتر امینی اعلام نشده، غلط‌ترین کاری بود که می‌شد در آن مقطع انجام داد (ص59 –60)

برخی تغییرات نامألوف دیگر نیز در همین سال‌ها دامنگیر اندیشه‌های سیاسی اجتماعی چپ شد. تغییراتی که یادآور مبارزات فکری و قلمی مارکس و انگلس و لنین با طرفداران سرمایه‌داری در جنبش کارگری است. جمعی از دانشگاهیان و صاحب‌نظران نظیر محمود توکلی گمان داشتند که برخورداری از قابلیت‌های امپریالیسم آمریکا و بورژوازی کمپرادور ایران که چشم به حمایت‌های آمریکا دوخته است، برای طرد و حذف نفوذ امپریالیسم بریتانیا به مثابه حافظ و حامی فئودالیسم ایران، یک ضرورت و یک سیاست صحیح است و ما باید و می‌توانیم به کمک امپریالیسم آمریکا، استعمار بریتانیا را از ایران اخراج کنیم. این تصورات بی‌پایه و سخیف هر چند برای عده‌ای از کسانی که دستی از دور بر آتش داشتند، جذاب آمده و به انتشار برخی نوشته‌ها نظیر کتابچه‌ای به نام «چه باید کرد» نوشته دکتر محمود توکلی منتهی شد، اما کمترین پیشرفتی نداشت و همان سال‌ها به پایان رسید (ص 60 – 63)

پاینده سپس از چگونگی و دلایل انحلال سازمان دانش آموزان می‌گوید و به همکاری خود با گروهی به نام اول ماه مه می‌پردازد که توسط باقر مومنی از منتقدان کمیته مرکزی حزب توده و برخی هم‌فکرانش تاسیس شده بود و سپس از گروه دیگری با همین نظریات به نام کمیته انقلابی حزب توده ایران –با سازمان انقلابی اشتباه نشود- یاد می‌کند که تقریباً برای اغلب پژوهش‌گران تاریخ چپ ایران ناشناخته مانده است. یکی از اعضای این کمیته دکتر خانک عشقی بود که تحقیق ارزنده‌ای درباره جنگ‌های اول ایران و روسیه و انعقاد قرارداد گلستان 1228هق/ 1813م تألیف و منتشر کرده است. گزارش پاینده درباره گروه‌های موسوم به «جریان» و «پروسه» نیز خواندنی است و فواید معینی در مطالعه احوال چپ ایران دارد (ص 65 – 72)

گزارشی را که پاینده در خاطرات خود از تشخیص درست فعالان سیاسی اجتماعی سابق نسبت به طرز انتشار حیرت‌آور ضمیمه روزنامه مردم یا ارگان تشکیلات تهران حزب توده به‌دست می‌دهد (ص 72 – 74). روایتی از اعتبار تجربیات عمومی و کاربست عاقلانه آن تجربیات در تشخیص کار سالم اصیل از کار ناسالم مصنوعی است. تفاوت وضع ابتدائی و طرز انتشار نامناسب روزنامه مردم به عنوان ارگان حزب توده ایران که مقدم و مرجح بر ضمیه خود بوده است، در قیاس با طرز چاپ شکیل و انتشار گسترده ضمیمه، حکایت از این داشت که فرع، به طرزی نامعقول، زیاده بر اصل شده است و هر جا که چنین باشد، بی گمان اصل مفقود، و فرع نیز صوری و موهوم است. 

پاینده در نیمه دوم دهه 40 همکار ناپیوسته سازمان توفان شد و اشاراتی که در این باره به‌دست می‌دهد، حکایت بی‌تجربگی‌هائی است که عمل بدان‌ها به‌طور عمده منتهی به تشدید موفقیت‌های ساواک در کشف و شناسائی و برهم زدن سازمان‌های سیاسی مبارز کشور می‌گردید. پاینده در همین ارتباط دستگیر شد و تا آستانه مرگ پیش رفت. او ضمن بازگوئی روند دستگیری خود اشاره‌ای نیز به طبع پست و طینت پلید ماموران امنیتی رژیم پهلوی دارد و از سرقت یکی از لباس‌های قیمتی خود توسط تهرانی بازجوی بدنام ساواک –همان بهمن نادری که در بهار سال 1358 اعدام شد- از خانه پدری‌اش یاد می‌کند. 

شرح مختصر پاینده از شکنجه‌هائی که هادی جفرودی هم پرونده او تحمل کرده بود، در عین کوتاهی، بسیار رنج آور و آزارنده و غیر قابل باور است. تصور اینکه ماموران جنایت‌کار امنیتی رژیم، انسانی را به مدت 6 شبانه‌روز سرپا نگه دارند و مانع از خواب و خوراک و قضای حاجت و هر گونه حرکت دیگری شوند، در مخیله بسیاری از آدمی‌زادگان نمی‌گنجد، اما جانیانی که تنها هدف‌شان خدمت به مستبد خائن جانی و تأمین ارتقای شغلی خودشان است، در زمرۀ این‌گونه آدمی‌زادگان نیستند. عارف ضمن گزارشی از مرحله دوم بازجوئی‌اش به طعنه کثیف تهرانی نسبت به خود و پاسخ دندان شکنش به آن جانی فرومایه اشاره می‌کند که حقیقتا افتخارآفرین است. پاسخ او هر چند شکنجه و تنبیه سختی به‌دنبال داشت، اما از سوی دیگر نشانه استقامت و استواری در برابر فرومایگانی بود که تنها در مکان‌های اختصاصی همراه با اسلحه یا تحت حفاظت‌های سخت پلیسی و مسلحانه، قدرت عرض اندام و خودفروشی داشتند و نمی‌توانستند تصور کنند مردمانی پیدا می‌شوند که درست بر خلاف آنان قادرند با خریدن مشت و لگد و شلاق به جانشان، پاسخی مناسب فرومایگی‌هایشان در کف دست‌شان بگذارند (ص 96 – 97). پاینده این استواری و استقامت را در پاسخ به فحاشی‌های کثیف یکی از بدکارترین جانیان دستگاه ساواک یعنی حسین زادۀ معروف تکمیل کرد و تمامی فحاشی‌ها و اهانت‌های آن سگ وحشی ناطق را به خود او بازگردانید و البته چنان شکنجه و مضروب شد که هنوز از عواقب آن رنجور است. آن جانیان سه گانه یعنی حسین زاده و عضدی و تهرانی که انتظار چنین جسارتی را نداشتند، چونان کفتار و گراز به جانش افتادند و با مشت و لگد تا توانستند به هرجای بدن او ضربه‌های کاری وارد کردند و سرانجام به مغزش آسیب رسانیدند. شرح این روزها را باید از زبان خود او شنید. 

یکی از فرازهای گیرای کتاب، نجوای پاینده با خود، به هنگام ملاقات استثنائی با مادرش است که به‌وسیلۀ استوار ساقی بدون اطلاع ساواک، با همکاری سرهنگ رئیس بیمارستان 501 ارتش -که متاسفانه نامش را فراموش کرده است- صورت گرفته بود. فکر فرار با استفاده از آن موقعیت استثنائی، و رها کردن همه عوامل این ملاقات در دام بلایایی از همان گونه که بر خود او رفته بود، چند لحظه‌ او را به‌خود مشغول کرد. اما دوست مبارز ما از آن فکر بی‌پایه دست کشید چرا که اگر صورت عملی هم به خود می‌گرفت، نتیجه‌ای نداشت جز زیان‌های بسیار برای گروهی از حاملان احساسات انسانی که هنوز در منافذ ساختار ارتجاعی و استبدادی رژیم خیانت و جنایت پادشاهی باقی مانده بود (ص 102 – 110)

قسمت دیگری از خاطرات پاینده، گزارش حق‌شناسانه او درباره یکی از معروف‌ترین زندان‌بان‌های ایران در دوران پهلوی دوم یعنی استوار ساقی، معاون رئیس زندان قزل قلعه است که به تقریب همه زندانیان سیاسی ایران که گذرشان به قزل قلعه افتاده است، در مجموع از او با رضایت یاد می‌کنند. پاینده نیز از حق فروگزار نکرده و فراغت‌هائی را که ساقی برای بسیاری زندانیان و شکنجه شدگان مهیا می‌نمود، بر شمرده است. 

مشاهدات پاینده از زندان عشرت آباد، رسواگر سازمان قضائی رژیم گذشته است و البته که هریک از زندان‌های رژیم پهلوی و حتی زندان‌های تازه بنیاد آن نظیر گوهردشت و شیراز و مشهد نیز تا حدودی حامل ننگ و عاری بودند که در زندان قجری عشرت‌آباد مشاهده می‌شد. با این همه به گزارش پاینده، زندانیان توانستند بر اوضاع وخیم محبس خود فائق آیند و آن را بدون دسترسی به مصالح و ملزوماتی که ضروری بازسازی هر بنائی است، برای اقامت خود بازسازی کنند و حتی مراسم بزرگداشت دکتر تقی ارانی را که همه احزاب و سازمان‌های سوسیالیستی و کارگری آن را میراث مشترک خود و متعلق به ملت ایران می‌دانستند، برگزار نمایند (ص 128 – 129)

پاینده در کنار گسترۀ وسیع مناسباتش با بسیاری از زندانیان سیاسی ایران، خاطرات قابل توجهی نیز از برخی رهبران انقلاب آینده ایران داشته و از نیکی‌هایشان در آن زمان یاد کرده است؛ از جمله هاشمی رفسنجانی که هم سلول پاینده بود و حاضر به همکاری غیرمستقیم با برنامه فرار چندنفر از زندانیان چپ محکوم به اعدام شده بود و نیز از مرحوم شیخ حسن لاهوتی و روابط گرمی که با همه زندانیان سیاسی بدور از تعلقات سیاسی و اجتماعی شان داشت (ص 199–200 و 209 و 343– 347)

برخی گزارش‌های پاینده از روندهای جاری در زندان‌های سیاسی ایران حکایت سن و سال کودکانه و بی‌تجربگی‌های بازدارنده و سطح فرهنگی رشد نایافته مبارزۀ سیاسی در آن روزگار است. برخی توقعات جوانان عضو کمون حامل نوعی آموزش تحمل ناملایمات و سختی‌ها و نوعی از تمرین مقاومت در برابر سختی‌های بیشتر آینده –و برای عده‌ای نیز نوعی تمرین تحمل شکنجه– به حساب می‌آمد. استقبال از سختی‌ها برای گروهی از جوانان، به نوعی همراهی با شدائد زندگی محرومان و زحمتکشان شمرده می‌شد و اصرار داشتند که برای مقابله با تشدید احساسات فردگرایانه، دسته‌ای از فراغت‌ها که اتفاقا وجودشان در زندان موجبات تحمل بهتر دوران حبس بود، داوطلبانه ترک شود. این گرایش‌ها البته دوام چندانی نداشت و با مقاومت برخی سال‌دیدگان زندان نظیر بیژن جزنی و همچنین مخالفت‌های پاینده که اتفاقا در سال 1351 نماینده کمون بود و سپس تسلط پلیس بر زندان، از جریان افتاد (ص 260 – 278)

پاینده در خاطرات خود توجه ویژه‌ای به اخبار مرگ زندانیان در زیر شکنجه به‌دست بازجویان ساواک نشان داده و با قاطعیت از مرگ برخی از دلاوران مردم ایران به‌دست جانیان ساواک سخن گفته است نظیر اخبار قتل زنده یادان پرویز حکمت‌جو و هوشنگ تیزابی که هر دو بر اثر شکنجه‌های سنگین به قتل رسیده بودند. 

پاینده در خاطرات خود توجه ویژه‌ای به اخبار مرگ زندانیان در زیر شکنجه به‌دست بازجویان ساواک نشان داده و با قاطعیت از مرگ برخی از دلاوران مردم ایران به‌دست جانیان ساواک سخن گفته است

پاینده همواره مورد وثوق و اعتماد همه زندانیان سیاسی و گروه‌ها و جریان‌های داخل زندان بود و بارها به نمایندگی کمون بزرگ زندان انتخاب شد. با این همه، پیچیدگی‌ها و ناروشنی‌های جاری در روابط نیروهای سیاسی عضو کمون و پیامد‌هائی که می‌توانست با خود به همراه داشته باشد، منتهی به خروج او از کمون شد و اصرار فراوان یارانی همچون بیژن جزنی و عزیز سرمدی -که یادشان بخیر- برای بازگشت او به کمون، به‌جائی نرسید. او در خرداد 1354 به کمون کوچک پرونده ساکا پیوست. حادثه جنایتکارانه قتل 9 زندانی سیاسی مشهور ایران در 30 فروردین 1354 بدترین حادثه زندان‌های ایران در سال‌های بعد از فجایع زندان رشت در اردیبهشت سال 1333 و جنایات ماموران تیپ رشت به فرماندهی سرهنگ قرنی بود. به گواهی ارزنده پاینده، واکنش زندانیان نسبت به این جنایت چنان سنگین از آب درآمد که سرهنگ زمانی از بابت دستاوردها و نتایج سرکوب‌ها و خشونت‌هایش علیه زندانیان سیاسی پاک مأیوس و ناامید شد و دریافت که تمامی آنچه را که او با همکاری مشتی خود فروخته و مشتی نادان رشته بود، در یک آن، پنبه شد، زیرا زندان سیاسی ایران به آن قفسی تبدیل نشد که زمانی و روسایش در شهربانی و بازجویان فرومایه ساواک و روسای بی‌وطن و مزدور آن نهاد خیانت و جنایت می‌خواستند (ص 397 – 407). من برای نشان دادن خباثت حیرت‌انگیز محمدرضا پهلوی نسبت به این ماجرا و آگاهی کامل او از این جنایت، گفتگوی مختصری را که میان او با اسدالله علم در این باره صورت گرفته، به اطلاع می‌رسانم: در کارهای امروز چند گزارش بود که همه را به عرض مبارک رساندم و عرض کردم بی‌جهت این وجهه عالی در بین مردم و دنیا با ندانم‌کاری‌ها لکه‌دار می‌شود. فرمودند چاره نبود. همه خرابکار بودند و فرار می‌کردند. آن بدتر بود (یادداشت‌های علم، جمعه 12 اردیبهشت 1354).

پاینده با اینکه عضو کمون نبود اما به درخواست مدیران کمون مدیر آشپزخانه بند‌های 4 و 5 و 6 زندان شد و سپس مسؤولیت مالی کمون و توزیع میوه میان زندانیان نیز را به او سپردند. شاید برخی‌ها از اهمیت این‌گونه مسؤولیت‌ها در زندان‌ها بی‌خبر باشند، اما برای دریافت این اهمیت تنها اشاره به این نکته کافی است که علاوه بر مهارت و امانت و صداقت و احساس مسؤولیت شخص یا اشخاص نامزد چنین مسؤولیت‌هایی، تمامی گرایش‌های کمون نیز باید موافق چنین شخص یا اشخاصی باشند و علی پاینده چنین بود. 

توضیح پاینده درباره رواج اصطلاح «ملی کشی» به طور کامل مطابق واقعیت است (ص 423 – 424)، چون همه کسانی که آن سال‌ها را تجربه کرده بودند، می‌دانند که اولین ملی‌کشان، این اصطلاح را نخست به طنز و برای تفکیک دوران حبس پیشین از دوران حبس کنونی باب کرده بودند. یعنی این که حبس قبلی را از بابت جرایم انتسابی گذرانیدیم و مدت حبس کنونی را از برای ملت می‌گذرانیم. صدای این اصطلاح به زندان قصر نیز رسید و بسیاری از مبارزان سیاسی که در آستانه اتمام مدت زندان بودند خود را آماده می‌کردند تا دوران ملی‌کشی را آغاز کنند. در اینجا به گفتگوی شاه و اسدالله علم در این باره اشاره می‌شود تا بخشی از قانون ستیزی بی‌انتها، و بی‌اعتنائی بی‌حد و حصر هر دو نفر به حقوق مردم عیان گردد. اسداللـه علم نوشته است: «... عرض کردم محکومین به حبس از طرف دادگاه‌های نظامی وقتی حبس آنها به سر می‌رسد، آزاد نمی‌شوند. جای تعجب است و صحیح نیست. فرمودند، آخر امتحان کرده‌ایم. صدی نود خرابکاران از میان همین‌ها برخاسته‌اند. عرض کردم با وصف این صحیح نیست و در شأن کشور شاهنشاه نیست. اگر اجازه فرمایید، آنها را برای مطالعه و تزکیه به یک شهر دور افتاده، تحت نظر منتقل کنیم که فرار هم نتوانند بکنند و حبس هم نباشند. فرمودند صحیح است، برو فکرش را بکن و با رئیس ساواک ارتشبد نعمت الـله نصیری صحبت کن (یادداشت‌های علم، دوشنبه 23 فروردین 1355). این گفتگو و توصیه درست یک‌سال و یک هفته بعد از آغاز نگهداری غیرقانونی زندانیان سابق یا کسانی است که مدت حبس‌شان به‌سر آمده بود و باید آزاد می‌شدند. 

 دوران ملی کشی از پایان تعطیلات نوروز 1354 تا اواخر سال 1356 ادامه داشت، اما از زمستان سال 1355 و بعد از آغاز ریاست جمهوری جیمی کارتر در آمریکا و کاهش سختگیری‌های رژیم علیه مخالفان، تا پایان عمر سلطنت بر قرار بود (مفهوم جیمی کراسی نیز در این دوران رایج شد). در اردیبهشت سال 1356 زندانیان ملی کش را به کمیته مشترک منتقل کردند و سپس به زندان قصر بردند، اما 20 نفر از این زندانیان را که علی پاینده نیز از آنان بود در همان روزهای اقامت در کمیته از بقیه جدا کردند و در سلول‌های دیگر جای دادند، و هم‌اینان بودند که با نمایندگان صلیب سرخ ملاقات و گفتگو کرده و آنان را از وضع زندان‌ها و رفتار با زندانیان و انواع شکنجه‌ها و اعدام‌ها و ترورهای دولتی و قتل زندانیان در زیر شکنجه و اعدام غیرقانونی زندانیان محکوم به حبس -به‌ویژه داستان قتل 9 زندانی در 30 فروردین 1354- و انتقال گروه بزرگتر زندانیان ملی کش به زندان قصر آگاه کردند. همین افشاگری‌ها بود که روند رهائی باقیمانده زندانیان ملی کش را سرعت بخشید. 

 دوران ملی کشی از پایان تعطیلات نوروز 1354 تا اواخر سال 1356 ادامه داشت، اما از زمستان سال 1355 و بعد از آغاز ریاست جمهوری جیمی کارتر در آمریکا و کاهش سختگیری‌های رژیم علیه مخالفان، تا پایان عمر سلطنت بر قرار بود

صبح زود روز بعد از گفتگوهای گروه 20 نفره با هیأت صلیب سرخ، نخست فرخ نگهدار و ساعاتی بعد علی پاینده را برای ملاقات با دکتر جوان از گروه کبوترهای بازجویان ساواک، احضار کردند. جوان با اعتراض به پاینده می‌گوید که چرا به صلیب سرخی‌ها دروغ گفتید و ما را به قتل 9 زندانی متهم کردید در حالی که آنها در حین فرار کشته شدند. پاینده نیز با اشاره به پروتکل‌های نگهداری و ایاب و ذهاب زندانیان و رعایت انواع مراقبت‌ها حتی نسبت به زندانیان بیمار و ناتوان که خود نیز در سال 1350 از جمله چنین بیمارانی بود، در مخالفت با او می‌گوید که شاید شما بتوانید با شگردهای خود، ناآگاهان غیرسیاسی را قانع کنید اما من و امثال مرا نمی‌توانید فریب دهید. ما نمی‌توانیم باور کنیم که آنان را بر خلاف پروتکل‌های خودتان چنان جابجا می‌کردید که بتوانند به راحتی به فکر فرار بیفتند. دکتر جوان که توضیحی نداشت، در پاسخ به او می‌گوید که البته ما از کسی وحشت نداریم. می‌دانیم که بر حق هستیم و می‌دانیم که شماها اشتباه می‌کنید. ملت با ماست. در هر حال پاینده اعتنائی به اظهارات جوان نمی‌کند و جویای زمان آزادی زندانیان ملی کش می‌شود و او نیز اطمینان می‌دهد که همه آنان تا پیش از پایان سال آزاد خواهند شد. 

خوب به خاطر دارم که نمایندگان صلیب سرخ در یکی از روزهای آخر اقامت در زندان قصر با اسامی باقیمانده ملی کشان در زندان شماره 3 سابق (حیاط سه گوش) حضور یافتند تا با ما ملاقات کنند. پس از دقایقی به خواست آنان اسامی ما را یکایک با بلندگو صدا کردند تا خود را به نماینده صلیب سرخ نشان دهیم. او نیز پس از مشاهده زندانی علامتی بر روی نام او می‌نهاد. چند روز بعد بار دیگر مارا به زندان اوین بازگردانیدند و بدین ترتیب بود که روند رهاسازی زندانیان ملی کش سرعت گرفت و به آنجا رسید که در میانه شهریور 1356، هر اطاق بند 4 اوین فقط 2-3 زندانی در خود داشت. دلتنگی‌های این روزها هیچگاه فراموش نمی‌شود. 

بله؛ علی پاینده در مرداد 1356 به اتفاق سعید آذرنگ از زندان آزاد شد و در میان استقبال شگفت‌انگیز مردم محل به میان خانواده‌اش بازگشت. شرح زندگانی پاینده در سال‌های زندان او همه خواندنی است، اما یکی از بهترین و ارزنده‌ترین گفته‌های او در خاتمۀ بر من چه گذشت ثبت شده است. آنجا که می‌گوید: 

علی پاینده در مرداد 1356 به اتفاق سعید آذرنگ از زندان آزاد شد و در میان استقبال شگفت‌انگیز مردم محل به میان خانواده‌اش بازگشت

در اینجا «آنچه بر من گذشت» به پایان می‌رسد. اما آنچه ما در طول هفت سال پر فراز و نشیب پشت سر گذاشتیم می‌تواند تجربه‌ای باشد برای آیندگان و کسانی که قلب‌شان به عشق مردم و میهن‌شان در سینه‌هایشان به تپش در می‌آید. مبارزه مقوله‌ایست ضمن اینکه جانبداری سیاسی و اجتماعی دارد، علم مخصوص به خود را هم می‌طلبد. نسل ما که من کمترین آن هستم، اگر نتوانستیم از توانائی‌های خود کمال بهره را ببریم، حداقل به این نتیجه رسیدیم که به اندازه کافی از دانش مبارزاتی لازم و بینش‌های منطبق با معیارهای جهانی بر خوردار نبودیم. ‌ای‌کاش معلمانی داشتیم که به ما می‌آموختند مبارزه فقط سلحشوری و آرمان‌گرائی نیست، بلکه حلم است و صبوری است و ایستادگی، و به‌کار گرفتن آموخته‌ها در راه ارتقا و اعتلای لحظه به لحظه دانسته‌ها و فعالیت‌ها. امید آنکه آیندگان آنچه را که ما نتوانستیم به سرانجام برسانیم، با آموختن از تجربه‌های مبارزان پیشین و توانائی‌های خود به سرانجام برسانند.

 انتشار اول نشریه دانش و امید شماره 3

 

 

 

از این قلم :

 

Share

Comments System WIDGET PACK

ادامه:

آرشیوماهانه

نقل مطالب نوید نو با ذکرمنبع آزاد است

 

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست