برای آزادی ، دموکراسی ،صلح، استقلال و عدالت اجتماعی                         آزادی زندانیان سیاسی 
نویدنو -  کتاب - رحمان هاتفی  درباره ما -  بایگانی

2020-09-17

نویدنو  27/06/1399           Print Friendly, PDF & Email      چاپ مطلب

 

  • محمدعاقل بیرنگ کوهدامنی، عضو برجستۀ "حزب دمکراتیک خلق افغانستان" در سال‌های دهه 60 بود و گردآوری مجموعه‌ای از سروده‌های پراکنده‌‎‌ای از احسان طبری توسط وی (گرچه با اشکالاتِ تایپی متعدد و فاقد کمترین ویرایش)، گام بسیار ارزشمندی بوده است که باید به تدریج تکمیل و به زیورِ نشر برای علاقه‌مندان آن فیلسوف- شاعرِ فرزانه آراسته شود. متن زیر نقد یا تفسیری است بر شعر "از میان ریگ‌ها و الماس‌ها" سرودۀ زنده یاد احسان طبری برگرفته از کتاب "در شراقِ واژه‌ها - مجموعه نقد و بررسی/ چاپ اول/ تیر 1363/ کابل" که با هم می خوانیم.

     

 

 

نوشتارهایی از ارژنگ شماره 9مرداد ماه 1399

 تفسیری بر شعر "از میانِ ریگ‌ها وُ الماس‌ها"

محمدعاقل بیرنگ کوهدامنی؛ شاعر و نویسندۀ افغان

 (سال1330 کابل- 10 آذر 1386 لندن)

ارژنگ: زنده‌یاد محمدعاقل بیرنگ کوهدامنی از نوجوانی به سُرایشِ شعر پرداخته، کار های پژوهشی پُرشماری انجام داده و مقالات زیادی نوشته که در نشریات افغانستان، تاجیکستان، ایران... به زیور چاپ آراسته که نام بخشی از آن‌ها را می‌توان چنین برشمرد: سلام بر شقایق (مجموعه شعر) کابل/ در اشراقِ واژه ها (نقد و بررسی) کابل/ طلوعِ سبزِ شگُفتن(مجموعه شعر) تاجیکستان/ فرهنگ آدم های شاهنامه (پژوهش) تاجیکستان/ ترکمنستانی را که من دیدم(سفرنامه) مسکو/ به سوی خورشید (گزینه شعر امریکای لاتین) کابل/ سرود صبحگاهی (گزینه داستان کوتاه امریکا لاتین) کابل/ از میان ریگ ها و الماس ها( گزینۀ شعرهای احسان طبری) کابل/ تلخ ترین فصلِ خدا( گزینه شعر) لندن/ من ناله می نویسم (گزینه شعر) لندن/ و"دیوانه‌ها و دیوان‌ها" که در ذهنش پَرپَر ماندند و با او یک‌جا رفتند...

محمدعاقل بیرنگ کوهدامنی، عضو برجستۀ "حزب دمکراتیک خلق افغانستان" در سال‌های دهه 60 بود و گردآوری مجموعه‌ای از سروده‌های پراکنده‌‎‌ای از احسان طبری توسط وی (گرچه با اشکالاتِ تایپی متعدد و فاقد کمترین ویرایش)، گام بسیار ارزشمندی بوده است که باید به تدریج تکمیل و به زیورِ نشر برای علاقه‌مندان آن فیلسوف- شاعرِ فرزانه آراسته شود. متن زیر نقد یا تفسیری است بر شعر "از میان ریگ‌ها و الماس‌ها" سرودۀ زنده یاد احسان طبری برگرفته از کتاب "در شراقِ واژه‌ها - مجموعه نقد و بررسی/ چاپ اول/ تیر 1363/ کابل" که با هم می خوانیم.

***

"از میانِ ریگ‌ها و الماس‌ها" نامِ شعری بلند [و عنوان اولین دفتر چاپی حاوی ترانه‌های خوابگون] از "احسان طبری"، مردِ بیدار و آگاهِ دورانِ ماست. احسان طبری، اندیشمند بزرگ زمانۀ ماست. کوشش ها و یادداشت های او در زمینۀ فلسفه، تاریخ، ادیان، ادبیات و هنر دیدگاه‌های مشخصی دارد. آثار احسان طبری از اعتبارِ خاصی در میان پژوهندگان برخوردار است. احسان طبری تسلّطی شگرف و چیرگی چشمگیر[ی] بر زبان و ادبیات بارورِ دَری دارد، حتی نوشته های فلسفی او با سبکی متین و شاعرانه و آهنگین پرداخته می‌شود. ترجمه‌ها و پژوهش هایش، یک‌دست ناب و در خورِ تحسین و ستایش است. طبری با آن‌که شاعری را به گونه‌ای حرفه‌ای دنبال نمی‌کند، امّا سروده‌های او می‌تواند آغازِ دیگری باشد برای شعرِ متعهّدِ دوران ما. مرورِ پیوسته در متونِ کهنِ شعری و نثریِ گذشتۀ دَری، احسان طبری را مجالِ پروازِ بیشتری می‌بخشد. طبری، مردی متین، آرام، پژوهنده‌ای سخت‌کوش است. با مسئولیت و آگاهی قلم می‌زند. در زمینه های سیاستِ جهان و فلسفۀ نوین، سیمایی فروغ‌مند و درخورِ اعتناست. دیدگاه‌های ادبیِ احسان طبری که در برگیرندۀ یادداشت‌های عمیقِ او دربارۀ مولانا جلال الدین محمد بلخی، ناصرخسرو بلخی، خواجه شمس‌الدین محمد حافظ، حکیم عمر خیام است [که] در همین مجموعه، به وسیلۀ نویسندۀ این سطرها نمایانده شده است. در اینجا سخن بر سرِ شعرِ "از میان ریگ‌ها و الماس‌ها"ی اوست که سروده‌ای است در اوجِ شکُفتگیِ شعری. در این اثر، گوینده از عُمقِ فاجعه سخن می گوید، صدای خود را از دیواره‌های استبداد بلند می‌کند. می‌بیند که شب چیره است، گَردِ خزان باریده است، اما ناامید نمی گردد. راه‌پیمایی سخت‌کوش و امیدوار است. توقف نمی‌کند، به رفتن ادامه می‌دهد. از سنگ و صخره می‌گذرد و در سرانجام، به روشنی و آفتابِ بهارانِ راستی می پیوندد:

شَریانِ روُدها
عَضُلاتِ زمین را
باروَر می کنند،
و در سُکوتِ کرکس ها و صَخرِه ها
باد، به زبانِ امواجْ سُخن می گوید.
بیشه ها آن جا از خاموُشی سَرشارَند
و در صُلحِ بیابان ها
چِکّه ی شقایقِ وَحشی می درَخشَد
بید بُنْ
عَروسْ آسا
سِیلِ رام نَشُدنیِ گیسوان را
بر گُل کف هایِ موجْ می پاشَد
و از سِتیزِ موج و سَنْگ
بر رِشته ی گل ها و نِیزه های ارغوانیِ گیاهان
مُشتی کبوترِ بُلورینْ می پَرَند
و عَطری که از آن بر می خیزَد
در ریشه هایِ هَستی ام رِخنِه می کند.

 رودها، آدم‌های انقلابی، از جان‌گذشته، فدایی و پیشتازاند که توقف را نمی‌شناسند و شاید آن را ننگ می‌دانند، دلبستۀ حرکت، رفتن و پویایی‌اند. شوقِ رسیدن به دریا را در سر دارند. با هرچه دشواری و ناهمواری است به مبارزه و ستیز برمی‌خیزند، با زمین یگانه می‌شوند و زمزمۀ خویش را در گوشِ زمان سر می‌دهند. با حرکت و آوازِ خود، طاقِ سکوت را می‌شکنند. از ایستایی و توقف به ستوه آمده‌اند. می‌خواهند از قطره‌گی و ناتوانی بیرون آیند. به سرزمین‌های گسترده و بی‌کرانه برسند.

باری، رودها به راه افتاده اند. سرود می خوانند، سرودِ رهایی و آزادی را، سرودِ یگانگی و اتحاد را، سرودِ رسیدن به افق‌های روشن زندگی را. امّا کرکس‌ها و صخره‌ها، ریگ‌ها و الماس‌ها ‌می‌خواهند که این اجازه را به رودهای به‌راه افتاده و جاری ندهند. از حرکت‌شان جلوگیری نمایند. سدها بسازند و دیواره‌ها، ناهمواری پدید آورند و دشواری. کرکس‌ها، صخره‌ها، ریگ‌‌ها و الماس‌ها، پاسدارانِ بیداد، خاموشی و فراموشی، توقف و سکوت‌اند. از حرکتِ رودها که به‌راه افتاده اند و به سوی سپیده‌دمانِ راستین می‌پویند، در هراس و تشویش‌اند. کرکس‌ها دل‌بستگانِ نظامی ارتجاعی و پوسیده‌اند، به لاشه‌ها و گندیدگی‌ها دل خوش می‌کنند. از بلندی و پرواز در آسمانِ صاف می ترسند.

رودها که به راه افتاده اند، در این راه‌پیمایی تنها نیستند. باد و باران به آن‌ها می‌پیوندند و یاری‌شان می‌رسانند. رودها را می‌توان طبقۀ پیشاهنگِ جامعه که در پشتِ ماشین کار می‌کنند و رنج می کشند دانست، و باد و باران را کِشت‌کاران و کشاورزان حساب کرد. در اتحادِ دهقانان و کارگران است که انقلابی راستین به پیروزی می‌رسد. باد و باران و رودها یگانه و هم‌بسته می‌شوند و به سوی هدف‌های معیّن می‌رانند، به سوی ساحل‌های نجات و رهایی. بیشه ها خاموش‌اند. صحراها و دامن‌ها در سکوت فرو رفته اند. خواب‌شان سنگین و گران شده است و این می‌تواند نشانه‌ای از مردمِ اجتماع باشد که حادثه و فاجعه را می نگرند. دل‌شان می‌خواهد که این همه بیداد نباشد و روزگارِ فراعنه به پایان آید، امّا می‌ترسند. کرکس‌ها بر سرِ شهر سایه انداخته‌اند و بال می‌زنند. مردم وحشت‌زده و هراس‌ناک‌اند. اگر صدایی از رودها می شنوند، آن‌را به باور نمی‌نشینند. لاشخوران فضا را رعب‌انگیز و ترس‌آور کرده‌اند امّا رودهای پوینده از رفتن باز نمی‌مانند. گاه‌گاهی سکوتِ دشت ها را، رویشِ شقایق‌ها که می‌تواند نمایندۀ نسلۀ جوان و قشر روشنفکرِ جامعه باشد در هم می‌شکند امّا این شکُفتن‌ها نیز با بیدادِ خزان روبرو می‌آید.

شقایق‌های خونین با آن‌که جانبازان‌اند، اما کرکس‌ها هم‌چنان به رقص و پایکوبی و بیداد ادامه می‌دهند و شقایق‌های خونین پی‌درپی پَرپَر می شوند. زمستانِ رویش‌ها است و دم‌سَردیِ دل ها و دست‌ها. امّا روحِ مقاومت، مبارزه و ایستادگی در شقایق‌ها نمی‌میرد. شقایق‌ها در هر کرانه تخم افشانده‌اند و به پایانِ زمستان و بیداد ایمانی راستین و استوار دارند. بیدبُن‌ها حرکتِ رودها را، آوازِ باران‌ها و بادها را، دعوتِ شقایق‌های خونین را بی پاسخ نمی گذارند. بیدبُن‌ها با قطره‌های باران تجدیدِ پیمان می‌نمایند. با وزیدنِ باد ها، سری به علامتِ تایید تکان می‌دهند. بیدبُن‌ها می‌خواهند راهی را که رودها، ابرها، باران‌ها و شقایق‌ها و بادها در پیش گرفته‌اند، دنبال کنند. آن‌ها می‌توانند زنانِ جامعه باشند که در درازنای تاریخ، در اسارت نگاه داشته شده‌اند و اینک دعوتِ فدایی‌ها و پیشتازانِ جامعه را صمیمانه می پذیرند. آنها هم دلشان برای روزهای آفتابی شور می زند. می‌خواهند به ساحل‌های رهایی برسند و با سنگ‌ها و کرکس‌ها، و ریگ‌ها و الماس‌ها به ستیزه و مقابله برخیزند. مقاومت و ایستادگی و ایمان نشان دهند. بیدبُن‌ها آن‌گونه که شِبهِ دانشمندانِ وابسته به دنیای سرمایه‌داری می‌گویند، بی‌ثمر نیستند، اگر مجالِ شگُفتن بیابند، می توانند در شکوفایی و سازندگی جامعه نقشی برجسته و قاطع داشته باشند.

در شعر بلند "از میان ریگ‌ها و الماس‌ها"، کبوتران که پیام آورانِ صلح دوستی و محبت‌اند، می‌توانند تعبیری از نوخاسته‌گان و کودکانِ جامعه باشند که با گُل‌های ارغوانی رابطه دارند. شکوفه‌ها و گُل‌ها و سبزه‌ها را صادقانه دوست دارند. خوابِ گُل‌های سُرخ را می‌بینند و [از] مناسباتِ توان‌شکن و فرتوت بیم‌ناک و بیزارند. کودکانِ قرنِ ما بیدارند و دلبستۀ افسانه‌های زرد پَری و سبز پَری نیستند و اصولاً [هم] نمی توانند باشند. در عصرِ افسانه‌ها زندگی نمی‌کنند، در دورانِ حماسه‌ها به سر می‌برند. در عصرِ دانش و رستاخیزهای اجتماعی و به قول فروغ فرخزاد، شاعرِ آگاهِ دورانِ ما، کودکانِ قرنِ ما خشمگین و عِصیانی‌اند. به جای اسباب‌بازی در بُکسهای مکتب‌شان [کیف‌های مدرسه‌شان] اسلحه حمل می‌کنند. می‌خواهند خشمِ خود را بر ضدّ نابرابری‌ها و ناراستی‌ها نشان دهند.

حرکتِ رودها و راه‌پیمایی ابرها، و سرودِ باد و باران، و شکفتنِ شقایق[ها] و پروازِ کبوترها، و تکان خوردنِ بیدبُن‌ها، [همگی] شاعرِ "از میان ریگ‌ها و الماس‌ها" را که عاشقِ حرکت و پویایی و تکامل است، سخت امیدوار، شادمان و خوشحال می‌کند. او که در خزانِ باورها زندگی می کند، از این رویش‌ها و شکفتن ها بیشترین لذّت‌ها را می‌برد:

زمانِ زایَنده، زمانِ دِگر ساز، زمانِ طوُفان زا
هر دَم با پوُیِه ی اَبْرها هَمراه است
و تارهایِ سیمینِ باران
بر سَروْ نازهایِ هَمیشه جوان
و بر طُرقه هایِ جنوبی که بر درختِ اَنجیر نِشَسته اند،
و بر فَریبای رؤیا رَنْگِ بوته ها
فُرو می نِشیند
شَفَقِ چشم اَفروز،
آمیختِه با جیر جیرِ صُبحگاهی
از میانِ گلّه ی سِتارگان بَر می خیزَد
همراهِ با بادِ خودسَر و مَستی آوَر
که گیاهان را
با پایْ بَندِ ریشه ها
به رَقص می آوَرَد
آن گه که روزی نو نُطفِه می بَندَد،
و در چوب هایِ خوشاهَنْگ
زایشِ جَوانه هاست،
و ریشه، در تاریکیِ زَمین
استخوان هایِ سَنْگ را از هم می گُسَلَد،
به غُرور و صَلابَتِ آن، تَسْخَر زَنان
و رَنْگین کمانِ لرزانْ در اوجِ رَنْگ پَریدۀ آسمان
گامِ نَغمِه ناکِ خود را بر موُرانِ راهِبِ بیشِه
و پروازِ بَنَفشه گوُنِ پَروانه ها
و نگاهِ گوگِردیِ روباهان
و دیدگانِ شَرابْ آلوُدِ غَزالان
و بالِ مِهربانِ پَرَستو می گذارد

برای شاعرِ بیدارِ دورانِ ما "زمان" ارجمندیِ ویژه‌ای دارد. باید با زمان همگام و همراه شد زمان را باید دریافت و باور کرد. زمانی که زاینده است، دگرگون‌گر و طوفان زاست. رودها، باد، ابر، بیدبُن‌ها، شقایق‌ها و کبوترها همه دل‌بسته و عاشقِ زمان هستند. با زمان یک‌جا در حرکت‌اند. نمی‌خواهند که از زمان گامی عقب بمانند. باید با زمان رفت و زمان‌زدگی و عقب‌گرایی را نابود کرد. حربۀ زمان بسیار قاطع و بُرّنده است. زمان با کسی تعارف و تشریفات هم ندارد. زمان همۀ پوسیده‌گی‌ها و تیرگی‌ها را که کاربُردی نوین ندارند، دور می‌اندازد و نابود می‌کند.

باری، "زمین به فرمانِ زمان است." [زمان]، باران را که با رودها پیوسته است و روحِ زمان را دریافته، بوته‌ها، سبزه‌ها و جوانه‌های جوان را بیدار می‌کند. باران، گَردِ مَلال را از  بال و پَرِ کبوتران می‌شوید، آمادۀ پروازشان می‌کند. به دنبالِ حرکتِ رودها، شفق‌ها و تک‌تکِ ستارگانِ جدا مانده نیز، با شب و تاریکی و ظلمت و سردی و خاموشی به پیکار برمی‌خیزند. گوگردهای شفق، شعله‌های ستارگان می‌خواهند شب و شب‌زدگان و خفاشانِ شب‌پرست را نابود نمایند. دیگر مجالِ زندگی و بیداد به آن‌ها ندهند. گیاه‌ها و ریشه‌ها هم به دنبال رودها می افتند، به رودهای رونده و بی باک و به باران‌های دل‌بسته به خورشید اقتدا می‌کنند. روزهای دیگری آغاز می‌شود. روزهای آفتابی، سرسبز و بارانی، زردی‌ها و خشکی‌ها و سردی‌ها نابود می شوند. درخت‌ها ریشه‌های خود را در تاریکی عمیق‌تر فرو می‌برند، در سیاهیِ زمین در محیطِ بیداد، سنگ‌ها و ریگ‌ها و الماس‌ها را که دست نشاندگانِ کرکسان‌اند، در هم می‌شکنند و نابود می نمایند. ریشه‌ها صَلابتِ دروغینِ سنگ‌ها و الماس‌ها را به ریشخند و مسخره می‌گیرند.

رنگین کمان نیز به حرکت و روشنی‌بخشی و رقص می‌آید و گوشه‌های بام‌ها را مقبول و رنگین می نماید و این موج همه جا را فرا می‌گیرد. کوشش‌های کرکس‌ها نمی تواند کارگر افتد. پروانه‌ها و غزالان و پرستو‌ها نیز به این موجِ بزرگ، شکننده و سازنده پیوسته‌اند. مورهای منزوی نیز از خلوتِ خانه‌های خود بیرون آمده اند، راهِ دیارانِ ر‌هایی و روشنایی را در پیش گرفته‌اند و این راه‌پیمایی، این آواز و این پرواز، بس بسیار آگاهانه و رساست. همه بر فرمانِ زمان در حرکت افتاده اند و می خواهند خواب‌های سُرخ‌شان تعبیر گردد. دریاچه‌ها می خواهند در همدستی با باران‌های مژده بخش، به دریاهای بزرگ برسند. حرکتِ خویش را توانایی و تندیِ بیش‌تری می بخشند. رنگین کمان، "گامِ نغمه ناکِ" خود را بر سرِ شهرِ خاموش، بام‌های کوتاه و گِلین می‌گذارد. شهر پُر از ترنّمِ باران، صدای بالِ پرستوهای عاشق می‌شود. خلوتِ مورانِ منزوی و راهب‌پیشه هم بر هم می‌خورد. طاقِ سکوتِ دیرینِ سال در هم می شکند. تاریکی آهسته آهسته رو به نابودی می گذارد. شهر روشن می شود:

 و تا فوجِ عُقابان در لاژوَرد
و طِلِسمِ سِپیده ی بَرفْ بر قلّه ها
و دریاچه ای که بر پیشانیِ زمین می درَخشَد
عَکس می افتد
در شَبِ زمین
آن گه که در لَجَنِ مَرموُزْ، مارها می خوابَند،
و کرکس، شاهِ آدَم خواران، در لانِه می خَزَد،
و سَراسَرِ هَستی در آبِ تیره تَعمید می یابَد،
و خاکسترِ فراموُش را
بر سَرِ خاکِ لاله و تبِ گل های زَرد می پاشَند،
به تنهاییِ غُرور آمیزِ قُلّه ها می اندیشَم
به رازِ بارآوَریِ ابَدیِ عَناصِر
و غُبارِ بَذرهای سَبز
آه، روز فَرا می رسد

شاعر در هوای آلوده نفس می‌زند. در فضایی مُختَنق که همۀ ارزش‌های انسانی را نفی می نمایند. دورانِ کرکسانِ آدم‌خوار و مارانِ گرسنه و وحشی است که فضا را چنین آلوده و دودزده کرده‌اند. زمان به کامِ آدم‌خواران و ستم‌پیشه‌گان است که نفسی آلوده دارند و به هر چه می دمند خاکسترش می‌کنند. کرکسانِ آد‌م‌خوار و مارانِ خوش خطّ وخال به رقص و پایکوبی پرداخته‌اند و گردی از بی باوری ها بر شهر پاشیده‌اند. اما شاعر همچنان به غرورِ کوهستان می‌اندیشد، و پروازِ بلندِ عقابان و باروری سبزه‌ها و درخت‌ها. [او] همیشه امیدوار است و در انتظار. در انتظارِ روزانِ گرم و آفتابی. شاعر با آن‌که در گذرگاهِ خزان ایستاده است، امّا در انتظارِ بهاران است. او دولتِ خزان را موقتی و کوتاه می‌داند. حرکتِ دریاچه‌ها فرجامی آفتابی و دلپذیر دارد. روزی که شاعر در انتظارِ آن است، فرا می‌رسد. روزی سرشار از ترنّمِ باران و مژدۀ خورشید:

و سُتون هایِ طلاییِ خورشید
بر سیبِ مَه آلودِ آب
ترانه های شِگرفی را بیدار می کُنند
که از آن تاریخی نو شِکُفته می شود
و غوغایِ شَهبازْها به آسمان بَر می خیزد

و فیروزِه ها از ظلمَتِ مَعدَن می گُریزَند
و کاهِنان با چِهره هایی به رَنْگِ سَبز
وِرد خوانان
خواستارِ نُفوذِ شَب ها در گنبَدهایِ عَقیق اند

پاسدارانِ تاج و تخت، جادوگران و کاهنان، آن ریزه خوارانِ خوانِ بیداد  که قشری مفت‌خور و بهره‌کش‌اند و بقای خویش و آسودگی خود را در حفظِ نظامِ موجود می‌دانند، می‌خواهند شبِ سیاهکاری جاودانِ جاودان گردد. دل‌شان می‌خواهد که با توسّل به خرافات و اوهام و رَمل و اُسطرلاب، عُمرِ نکبت‌بارِ طاغوت ها درازتر گردد. می‌خواهند یکّه‌تازان و مستکبران بیشتر خون ستم‌کِشان را در پیاله‌ها کنند. کاهنان، پاسداران و اشاعه‌دهندگان فرهنگی منحط و مبتذل هم اینان‌اند که برای نظام های طاغوتی شجره نامه می نویسند و اَعمالِ خودسرانه شان را موجّه جلوه می‌دهند. کاهنانِ سیاه‌درونِ سبزپوش می‌خواهند جنبش های اجتماعی را سرکوب نمایند. حقایق را در لفافه‌ای از رنگ‌ها و نیرنگ‌ها می‌پیچند. از درخشیدنِ خورشیدِ حقیقت در تشویش و هراس‌اند. پایداری و دوامِ خود را در ادامۀ خودسری‌های نظام‌های غاصب می‌دانند امّا این رَمل و اُسطرلاب به جایی نمی‌رسد. عُمرِ شب به پایان آمده است، مردم بیدار شده‌اند و دیگر فریبِ دَغَل‌کاران و نیرنگ‌بازان را نمی‌خورند. و اینک ستون‌های طلایی خورشید بر سیمِ آب‌ها زخمه می‌زند و ترانه‌های شگرفی را بیدار می‌کند. ترانه‌های در گلو خفتۀ آب‌ها در سکوتِ دشت‌ها می پیچد. دیگر فیروزه ها را نیز تابِ اسارت و در بند بودن نمانده است. فیروزه‌ها می توانند کارگرانی باشند که در معادنِ زغال سنگ به کارهای توان‌شکن می‌پردازند. فیروزه‌ها دیگر سرودِ عِصیان را می‌سُرایند، نمی‌خواهند برای کارخانه داران و بهره کشان کار کنند. دلشان می خواهد کرد [برای] طبقۀ خود کار کنند و از این سیه‌روزی و عُسرت نجات یابند. فیروزها [طنینِ] گام‌های رودها و باران‌ها و شقایق‌ها را از دشت‌ها شنیده‌اند. دیگر شنیده‌اند که بیدبُن‌ها هم بیدار شده‌اند. کبوتران هم به پرواز درآمده‌اند. دیگر روزانِ زمستان گذشته است، باید آزاد بود و سرودِ رهایی را خواند. شهر و سکوتِ دشت از آواز و پرواز شهبازهای جوان پر شده است.

روزهایی دیگر آغاز می یابد. روزهای گرم و آفتابی و یاقوتی‌رنگ. فیروزه‌ها از تاریکی‌ها فراری شده‌اند، خواستارِ آن هستند که در چشمۀ خورشید دست و روی بشویند و بر جادوگران پیروز آیند:

ولی این جا،
بَرقِ شُورِ دامَنه هاست
و شِتابِ موُرانِ بیابانی در غُبارِ داغ
و خُفتنِ مَرجانِ غُروبْ بر طَلایِ غَلّات
و انسان،
چون پوُدی از تافتِه ی زمین
شَمشیرِ پوُلادینِ خود را
بر راهِبان می کوبَد
نور با اشیاء در می آمیزَد، ریشِه ها را بُلوُرینْ می کند
و به هِنگامِ بیدار شدنِ تَذَروان
پَرتوِ جَهان بر نَقش و نِگارِ تِرمِه ها می افتد
و مانندِ توازُنِ کندوُها
شهرها می رویَند
و از خُم هایِ بُزُرگ، شَرابِ شادمانی می آشامَند
چون دوُدی که از اُفقِ غُروبْ بر خیزد
یا چون آبِ صافی در شَبِ زَلال
یا چون آشیانه ای تُهی
از این مَرزِ آسمان تا آن مَرز
با سینه یِ گشادِه
به سویِ بادها که از دَریا می آیَند،
ایستادِه ام!
خَزانی ناگزیر از راه فَرا می رسد
شَبْ، دیوارهایِ سیاهِ خود را
بر من فُرو می ریزَد
ولی ناقوُسِ روشَنِ آب
و غوغایِ شَهرها
از زیستن سُخَن می گویند، از اِنقِلاب!
آری، رَگْ هایِ اَبَدیِ سَرنِوِشت

از میانِ ریگ ها و اَلماس ها می گذرَند... 

وقتی نو نُطفه می بندد و از بطنِ کهن سر بر می‌آورد، کهنه که تجربه دارد، نمی‌خواهد به آسانی حضورِ نو را بپذیرد، لجاجت می‌کند، مقاومت و ایستادگی و سرسختی نشان می‌دهد. به رنگ‌ها و نیرنگ‌ها متوسّل می گردد تا مگر بتواند چند روزی بیش‌تر به زندگی خویش ادامه دهد اما این میسّر و ممکن نیست و این قانونِ بسیار سادۀ دیالکتیک است که نو باید جای کهنه را بگیرد. شاعر هنگامی که قطعۀ "از میان ریگ‌ها و الماس‌ها را می‌سُراید، هنوز بهارِ راستینِ جامعه‌اش فرا نرسیده است، روحِ خزان بر ارکانِ جامعه چیره است. شاعر در فرصتی که در گذرگاهِ خزان ایستاده است، سخن از بهارانِ آفتابی دارد. می بیند که روزها به حرکت افتاده‌اند، هم‌چنان باران‌ها و بادها، بیدبُن‌های جوان، شقایق‌ها، کبوترها و فیروزه‌ها، دشت‌ها و سبزه ها، همه سمبل‌هایی‌اند از آدم‌های اجتماعی که بیدار شده‌اند. اعلامِ نبردی بزرگ کرده‌اند. می‌خواهند با کرکس‌ها، ماران و راهبان، ریگ‌ها و الماس‌ها که همه سمبل‌هایی از آدم‌های دیگرِ جامعه است، ستیزه کنند. دنیایی برتر و نوین بیافرینند که دیگر نشانی از عُسرت و سیه بختی و مناسباتِ ظالمانه و توان شکن نباشد.

باری، روستاها، صحراها و شهرها را غوغایی بزرگ و رستاخیزی سرنوشت‌ساز فرا گرفته است. روشنایی با اشیاء و آدم‌ها پیمانی استوار بسته است. ریشه‌ها عمیق‌تر در زمین فرو می‌روند. فصلِ رویش‌ها و روشنی‌ها آغاز یافته است. دیگر ترفندها و نیرنگ‌های پاسدارانِ دنیای کهن کارگر نمی‌افتد. دلبسته‌گانِ تاریکی و بیداد می خواهند در برابر نور و آب و رودبار سدّها ببندند امّا رودها دیگر توقّف نمی‌کنند. رودها آدم‌های پُرتکاپو و جست‌وجوگر و انقلابی جامعه‌اند که با شاعر از انقلاب و رویش و دگرگونی سخن می‌گویند. ریگ‌ها و الماس‌ها که نشانه‌ای از نظامی بیدادگر است و آدم‌های سنگ‌واره‌ای و ضدّ تحوّل و دگرگونی، دیگر یارای ایستاده‌گی ندارند. در شهر غوغایی بزرگ در گرفته، روزگارِ طاغوت‌ها و فراعنه و قیاصره به پایان آمده است. توده ها بیدار شده‌اند. در سراسرِ جهان سرودِ یگانگی و جهان‌وطنی را می‌خوانند. می‌خواهند دیگر آزاد باشند، زندگی کنند و مُشتِ محکمی بر فرقِ پاسدارانِ ضوابطِ کهن و ظالمانه فرود آرند. و بدین‌سان است که احسان طبری، حماسۀ بزرگِ زمانۀ ما را می‌سُراید. اوست که با ما "از زیستن سخن می گوید، از انقلاب"، و ما را اُمید می دهد که "رگ‌های ابدیِ سرنوشت از میان ریگ‌ها و الماس‌ها می‌گذرد."

 

***

 

لینک متن و شنیدن و دانلود خوانش شعر با صدای شاعر

امکان دانلود آلبوم صوتی و متنِ اصلاح شدۀ "گزیدۀ اشعار احسان طبری" *

(با کیفیتی بالا و متفاوت از نوار کاست گذشته)

https://khosousi.com/az-miyane-righa-va-almasha-tabari-lotfi/

http://dl.khosousi.com/Tabari%20%26%20Lotfi%20-%20Az%20Miyane%20Righa%20va%20Almasha.rar

 

* آن‌چه از زمان انقلاب تا دو سه سال پیش این‌جا و آن‌جا به عنوان "گزیدۀ اشعار احسان طبری" شامل 16 قطعه متفاوت (از جمله شعر از میان ریگ‌ها و الماس‌ها) ابتدا بر روی نوار کاست شنیده می‌شد، و آن‌چه به نام متن این اشعار از روی نوارهای کاستِ بی کیفیت پیاده شده (و متاسفانه پُر بوده و هست از اغلاط املایی و نگارشی متعدد)، و همچنین فایل های ام.پی.تری تهیه شده از روی نوار کاست؛ به هیچ روی در شأن شاعر و منزلتِ علاقمندان به زنده یاد احسان طبری نمی توانست باشد. مدتی پس از درگذشت زنده یاد محمدرضا لطفی (که طنین تار جادویی او را همراه با صدای طبری می شنویم) بود که فایل‌های صوتی این اثر مشترک با کیفیتی بالا ابتدا توسط شرکت پرشین ریکوردز در خارج از کشور، و سپس در سایت‌های "خصوصی" و "نوایاب" انتشار یافت که با استقبال فراوانی روبرو شد. نکته تاسف بار این است که هنوز در فضای گستردۀ اینترنت و شبکه های اجتماعی و گروههای مجازی، همان متن‌های پُر اشکال و فایلهای صوتی نامفهوم فوروارد می شوند و لایک می گیرند! (توضیح از ارژنگ است.) 

 

از این قلم :

Share

Comments System WIDGET PACK

ادامه:

آرشیوماهانه

نقل مطالب نوید نو با ذکرمنبع آزاد است

 

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست