نویدنو 29/04/1399
چاپ مطلب
چند نوشته از ارژنگ شماره هفت
شعرهای هو شی مین از "دفتر زندان"
برگردان: داود جلیلی
رهبر کشور و ملت قهرمان ویتنام، "شاعر" هم بود؛ مانند بسیاری از مردانِ
بزرگِ تاریخ!...
هو شی مین(19
ماه می 1890-
2
سپتامبر 1969)،
در 52 سالگی(1942)، زمانی که رئیس کشور ویتنام شمالی بود، در محلی که
امروز تایوان نامیده میشود، توسط نیروهای چیانکایچک به اتهامِ
"جاسوسی" دستگیر شد. به مدت 14 ماه، با پاهایی بسته در زنجیر، از
زندانی به زندان دیگر منتقل شد امّا در تمامِ مدت، به نوشتن دفتر
شعرهایش ادامه داد.
در ادامه، گزینهای شامل 9 سرودۀ کوتاه از دفتر زندان را، که توسط
آیلین پالمراز چینی (به انگلیسی) ترجمه شده و در کتاب ها و مجلات چینی
قابل دسترس است، می خوانید:
جادۀ زندگی دشوار است
صعود کرده بر نشیبِ
کوهها و اوجِ قلّهها
من در دشتها
چگونه در انتظارِ خطرِ بزرگتری باشم؟
در کوهها،
من ببر را دیدم و زخمی ناشده
بیرون آمدم:
در دشتها،
من با مردان رو در رو گشتم
و زندانیام کردند.
فلوتِ همبندی
ناگهان صدای فلوت، یادآورِ دلتنگی
صدای غمانگیزِ موسیقی اوج می گیرد،
نوای آن به گریه می ماند:
اندوهِ دردناکی
بر فرازِ هزاران مایل،
در میانِ کوهها و رودها،
سفر می کند.
ما دیدنِ زنی را تصوّر میکنیم
که از بُرجِ بلندی بالا میرود
تا بازگشت کسی را نظاره کند.
نورِ ماه
الکل و گلی برای زندانیان وجود ندارد،
اما شبِ دوست داشتنی است،
چگونه میتوانیم آن را گرامی بداریم؟
من واردِ سوراخ هوا می شوم
و زُل میزنم به ماه،
و ماه از سوراخِ هوا
لبخند می زند به شاعر
در راه
اگرچه به سختی دست و پاهای مرا بسته اند،
اما من،
در سراسرِ کوهستان
آوازِ پرندگان را می شنوم،
و جنگل
از عطر گلهای بهاری
سرشار است.
چه کسی می تواند مرا
از لذتِ آزادِ اینها بازدارد.
که از سفری دراز
اندکی از تنهایی آن را می گیرد؟
در راهِ نانینگ
طنابِ انعطافپذیر
اکنون با بندهای آهنی جایگزین شده است.
انگار که
حلقههای سنگِ یَشم پوشیدهام،
بندها،
در هر قدم طنین می اندازند.
با این که به اتّهامِ جاسوسی زندانیام،
من با وقارِ تامِ یک مقامِ دولتِ باستانی
حرکت می کنم!
محدودیتها
زندگی بدونِ آزادی
درحقیقت وضعی تاسّفبار است.
حتّی خواستههای طبیعت
با محدودیت
اداره می شوند!
وقتی که در باز می شود،
شکم آمادۀ راحتکردن خود نیست.
زمانی که فراخوانِ طبیعت فشار می آورد،
در، بسته باقی می ماند.
شب های بی خوابی
در تمامِ شبهای بیپایان،
زمانی که خواب از آمدن سر باز می زند،
من بیش از صد شعر
دربارۀ زندگی زندان مینویسم.
در پایانِ هر رُباعی،
قلمام را زمین میگذارم .
و از میلههای زندان،
به آسمانِ آزاد نگاه می کنم.
در خواندن"گلچینی از هزار شاعر"
قدیمیها عادت داشتند دربارۀ زیباییِ طبیعی بسُرایند:
برف وُ گل،
ماه وُ باد،
مِهها، کوهها و رودها.
امروز ما باید شعرهایی بسُرائیم
شاملِ آهن وُ فولاد،
و شاعر نیز باید رهبریِ حمله را بشناسد.
پیادهرَوی در کوهها پس از زندان
ابرها قلّهها را در آغوش میگیرند،
قلّه ها ابرها را بغل میکنند،
در پایین، رودخانه،
بی لکه وُ پاک،
چون آیینهای میدرخشد.
در قلّۀ کوههای غربی،
قلبم به جُنبش میآید،
همچنان که سرگردانم
به سوی آسمانِ جنوبی نگاه میکنم
و دوستانِ قدیمی را در رویا میبینم.
برگرفته از سایت نیشن
|