نویدنو 13/03/1399
چاپ مطلب
چند
نوشته از ارژنگ 6-3
زبان نباید ابزارِ جدال میان فارسی با
عربی شود
احسان
طبری
(سخنی
در بارۀ پیوند زبانی فارسی و عربی)
در دهه های اخیر، از جوانب گوناگونی پژوهندگان به کاخِ مرموزِ زبان روی
آورده اند. رشته های علمی معاصر مانند معنی شناسی (سمانتیک)، نشانه
شناسی (سمیوتیک)، آوا شناسی (فونولوژی)، مکاتب معاصر فلسفی بورژوائی از
نوع «ساختارگرائی»(ستروکتورالیسم) و «نوشتهشناسی» (گرافولوژی) و برخی
دبستانهای وابسته به جریان «پوزیتیویسمِ منطقی» بهدنبال رشته های
سنتی، در عرصۀ زبان و به پژوهش ها و جستجوها و تعمیمهائی که گاه
ثمربخش و گاه یاوه و عبث است، دست زدهاند. زبان شناسی مانند بسیاری
علوم طبیعی و اجتماعی و اسلوبی در کارِ تحوّلِ کیفیِ بزرگی است.
در واقع دستگاه ماوراء پیچیده و ارگانیک زبان هنوز عرصۀ پر برکتی است
برای هر جوینده و کاونده، و هنوز باید کار منطقی در مقیاس جهانی با
تجهیزات جدید علمی (تا حد شمارگرهای الکترونیک) انجام گیرد و ثمرات کار
سالیانه دراز تعمیم شود، تا تمام اطلاعات مفیدی که دستگاههای بغرنج
زبانی با خود دارند، از قوه به فعل آید و در دسترس انسانی قرار گیرد.
دستگاه های بغرنج زبان مرکب از اصوات ابتدا غیر تلفیقی و سپس تلفیقی،
واژه ها و گزاره های متحجّر و یکنواخت (فرایدئولوژی) طی صدها و هزارها
قرن بوجود آمده، تحول یافته، با دستگاههای نظیر در مجاورتِ خود رابطه
برقرارکرده، در آن تاثیر بخشیده و از آن متاثر شده و تمام این تاریخ
دراز را در وجود خود مانند سنگوارهای حفظ کرده است. در زبان، به مراتب
بیش از آثار باستانی نهفته در لایه های خاک، ردهای گذشته ثبت شده است و
در این سنگوارههای جاندار و فرّار (که واژهها یا الفاظ و گزارهها یا
جملات نام دارند)، روایتِ پارینه را می توان خواند، نهایت آنکه اسلوبِ
این خواندن را باید یافت.
مثلا همین زبان کنونی فارسی که اینک چند دهه است در وزشگاهِ تغییراتِ
لغوی و نحوی قرار دارد، تمام تاریخ گذشته پیش از آمدن آریاها به فلات
ایران، آمدن آریا در موج های مختلف، تبادل مدنی مابین قبایلِ نوکوچِ
آریائی و اقوامِ سنّتی ساکنِ سرزمینِ ایران، تماسِ ایرانیان با چین و
هند و تمدن باکتریا و کوشانی و هپتالیان از شرق و تمدن یونانی و رمی از
غرب، تاثیر هلنیسم، تاثیر اسلام، تاثیر ایلغار مغول و تیمور، تحولات
بعدی، اثرات استعمار، جنبش های انقلابی دوران اخیر و غیره و غیره...،
همه و همه را در درون خود نهفته دارد و صدها آوا و واژه و گزاره و
مقوله منطقی و دینی و فلسفی و ادبی و سیاسی و غیره، روایتگرِ این حوادث
است.
چرا و چگونه واژهها مانند بلورها در چینههای معدن و گلبرفها در
لفافِ ابر پدید می آیند، چگونه تحوّل می یابند، چرا و چگونه میمیرند،
امثال و حکم و ترکیباتِ ثابتۀ زبانیِ موجود کِی پدید شده و آنهائی که
زمانی بودهاند و اکنون نیستند، کدامند، همریشگی واژه ها در زبان ها
بیانگر چیست، چگونه می توان از این همریشگی به حوادث و پیوندها و هجرت
ها و تماس های تاریخی پی برد... و غیره و غیره.
اینها پرسش هائی است که در برابر هر زبان میتوان نهاد و تکاملِ
دیالکتیکیِ زبان را در مسیرِ زمان و تاثیراتِ متقابل آنها را در
یکدیگر معین کرد و از آن نتیجه گرفت.
پژوهش های زبانی قرن ۱۹ و ۲۰ میلادی
که بسیار گسترده و ارزنده است، مصالحِ اولیۀ گرانبهائی را برای این
هجوم وسیع به عرصه زبان فراهم آورده است، بهویژه هجوم از زاویۀ تاریخ
و با اسلوبِ بررسیِ علمی و عینی نَسجِ تاریخی در تجلّیاتِ گونهگون آن.
مثلا برای نگارندۀ این سطور، وجود پیوندهای ریشه ای زبانی، بین زبان
های هند و اروپائی از یک سو، و زبان های ترکی و سامی از سوی دیگر، امری
است کاملا محتمل. این نکته که آنرا کاملا محتمل اعلام میداریم، هنوز
درعلم پذیرفته نیست و معمولا بین زبانهای ترکی و مغولی از یک سو و
زبانهای سامی از سوی دیگر (که برحسبِ سرشتِ صرف و نحوی و اشتقاقی خود
دارای ویژگیهائی هستند)، با زبان های هند و اروپائی (که به سانسکریت
به عنوان زبان مادر بازگردانده میشود)، دیوار می کشند و حال آنکه
بررسیهای دقیقترِ ریشهشناسی و تاریخ، این دیوار را درهم میکوبد و
آنرا سخت نسبی اعلام میدارد. اثباتِ همریشگی زبانهای سامی و آریائی و
ترکی صرفنظر از اثراتِ معنوی آن، این واقعیتِ بزرگ را نشان میدهد که
نقشۀ تاریخی هجرت و انشعابِ اقوامِ بهشکل مشخصتر چگونه بوده است.
بر اساس فرضِ یکپارچگی در منشاءِ نژادی بین سفید پوستان (اعم از
آریائی و سامی که بخشی از آن با نژادهای سیاه در آمیخته شده) و ترک (که
بخشی از آن با نژاد زرد و سرخ پوستان شمال دور درآمیخته شده)، وجود
شباهت زبانی بین آنها، پدیدهای نامعقول و غریب نیست. منتها باید چنین
فرض کرد که نخستین انشعابی که در بین اقوام سفید، چندین هزاره پیش
انجام گرفته و احتمالا اقوامی که سامی نام گرفته اند، از قرارگاه اصلی
این نژاد به سوی جنوب آمده اند و درآسیای غربی و سپس شمال افریقا
پراکنده شدند و در هزارههای دیرتر، اقوامِ ترک به سوی آسیای مرکزی روی
نهادند و تنها در چهارهزاره پیش، اولین هجرتِ آریائی از شرق به سوی
افغانستان و هندوستان خاورِ فلاتِ ایران عملی شده و دومین هجرت به سوی
باخترِ ایران در سه هزارسال پیش روی داده است.
بدینسان، تنظیم نقشه هجرتهای بزرگ و کوچک خلقها و درآمیزی آنها نه
فقط بوسیله آثار باستان شناسی، بلکه بوسیله زبان شناسی نیز میسّر است و
بدون داشتن تصوری از این هجرتها، نمی توان تطوّر و تکوینِ خلقها را
نشان داد. این فرضیه مانند هر فرضیۀ دیگر، می تواند محتوی عناصرِ درستی
باشد که بههمان خاطر باید بدان توجه شود.
اکنون به عنوان نمونۀ مشخص در این زمینه، روابطِ فارسی و عربی را مورد
یک بررسی اجمالی قرار میدهیم:
چنین نیست که درآمیزی فارسی با عربی تنها پس از فتوحات اسلام صورت
گرفته است. رابطۀ طولانی فرهنگی با آرامی، زبان های سریانی، و عربی و
عبری در دوران ساسانیان و بسی پیش از آن، همیشه فارسی و دیگر زبانهای
سامی را در تماسی نزدیک با هم نگاه میداشته (منظور ما از فارسی نه فقط
پارسیِ دری، بلکه همچنین زبانهای پهلوی اشکانی و ساسانی و حتی فارسی
باستانی دوران هخامنشی است).
وجود واژههای فراوان «هزوارش» مانند: «لخما» (نان)، «ملکان ملکا»
(شاه شاهان) «یکتبونتن» (نوشتن)، «یَقتلونتن» (کُشتن) و امثال آن،
دبیران ایران را با این الفاظِ سامی از دیر باز آشنا نگاه می داشته است
و این مطلب سابقۀ بسیار طولانی، حتی قبل از دوران ساسانی دارد.
یکی از رسومِ فاتحانِ عرب که گویا از تجربۀ مملکتداری قیصرهای بیزانس
آموخته بودند، این بود که برای جذب و «ازخودسازیِ» خلق های مغلوب و
سرزمین های مفتوح، قبائل عرب را بدانجا بکوچانند. از اینرو قبائل
بسیاری به خراسان، نهاوند، اهواز، اطراف شیراز و نقاط دیگر کوچانده
شدند. از آن جمله گویا کوچاندن ۵۰ هزار
تن به خراسان بود (مانند مضریه و یمانیه و غیره). هنوز برخی از این
قبائل که خود را «عرب» می دانند، در برخی نقاط مرکزی ایران مانند اطراف
تهران، ساوه، قم، اصفهان و غیره ساکنند. سیطرهجویانِ عرب علیرغمِ
حربۀ مذهب و سلطۀ سیاسیِ شام و بغداد و خوش رقصی عمُّالِ ایرانیِ
عربپرست و وجود این قبائل عرب، نتوانستند، چنانکه به علت شباهتِ
زبانی در سوریه و مصر رخداده، کلا زبان عرب را جانشین زبان محلی سازند.
در آن نقاط، قرابتِ زبانها که همه از ریشه زبان های سامی است، کار را
تسهیل می کرد. بهعلاوه، کوچ قبائل بیشتر و سلطه هم مستقیمتر بود. اما
بهر جهت اقداماتِ خلفاءِ اموی و عباسی در ایران موثر واقع شد و زبانِ
فارسیِ دری را با عربی به سختی ممروج ساخت. در واقع زبانی نو پدیدار
آمد.
نکته اینجاست که این درآمیزی با عربی در ۲۰۰ سال
اول که سلطۀ مستقیمِ اعراب اعمال میشد، کمتر رخداد تا بعدها، یعنی
بویژه در دوران غزنوی و سلجوقی که عرب مآبان، در تعصّبِ غیظآلود نسبت
به معتزله و شیعه و اسماعیلیه، و بهقصد فضلفروشی و جلوهگری بر میزان
رخنۀ عربی در فارسی افزودند.
البته رابطۀ عربی و فارسی تنها در آن نیست که فارسی از عربی پذیرفته
باشد. عربی نیز از فارسی بسی متاثر شده است. برخی از ملک نشین های عرب
که در واقع دست نشانده شاهنشاهان ساسانی بود، پلِ انتقالِ فرهنگِ
ایرانی به جهان عرب محسوب می شدند. حتی در قرآن و نیز در آثار شعرای
جاهلی، واژههای متعددی دارای ریشۀ فارسی وجود دارد.
واژه های فارسی که به عربی داخل شده کلماتِ «دخیل» نام دارند. زبان
عربی بر حسبِ قوانینِ آهنگی(فونتیک) و دستوری(گرامری و مورفولوژیکِ)
خاصِ خود، این واژه ها را تغییر داده است و این کاری است که عربی با
همه واژههای خارجی که می پذیرد، بهناچار می کند.
در این باره به ارائه برخی نمونه ها به پردازیم:
اریکه (اورنگ)، استوانه (استون، ستون)، ترشح (تراوش)، رونق (روانگ-
روانی)، زیبق (ژیوک، خود ازریشه ژی = زیستن)، سخط (سخت)، سراج (چراغ)،
شارع (شاهراه)، شوکت (شکوه)، شیء (چی- چیز)، ضوضاء (زوزه)، عسکر(لشگر)،
عطش (تشنه)، قلعت (کلات)، مایع (مایه)، ورق (برگ)، هندسه (اندازه)،
فستق (پسته)، صرم (چرم)، جلاب (گلاب)، کنز(گنج)، ابریق (آبریز)، صولجان
(چوگان)، سرادق (سراپرده)، بابوج (پاپوش)، قنبله (خمپاره)، امروز به
معنای بمب بکار می رود مانند قنبله الذریه = بمب اتمی)، تخمین (ازریشه
خمانا = گمان)، تکدی (گدا)، مورخ (ماهروز، از همین ماده تاریخ).
تنها واژه های پهلوی و یا فارسی دری نیست که به عنوان «دخیل» به عربی
وارد شده، بلکه برخی تحقیقات سوابق این رخنه و تبادل لغوی را بسی دورتر
می برد، در زمان هخامنشیان، پارسی باستانی با زبانهای بابلی و آشوری و
عیلامی فعل و انفعال داشت. زبان سریانی در دوران ساسانی یکی از منابع
علوم بود، همچنانکه این نقش را عربی در دوران پس از اسلام ایفاء کرد.
هزوارشهای آرامی چنانکه یاد شد در پارسیک (پهلوی اشکانی) و پهلویک
(پارسی دوران ساسانی) متداول بود.
ما نمونه هائی از واژه های عربی که بنظر برخی زبان شناسان معاصر ما
دارای ریشه در زبانهای ایرانی است (فارسی، پهلوی، اوستائی) در اینجا
ذکر میکنیم:
امت (همه)، براق (باره، بارک = اسب)، بلوغ، بلغ (بالیدن، بالش)، حی،
حیات (گی، زی)، صورت (چهر)، عام (همه)، مرء(مرد)، عطش (آتش)، عشق (ایش
دراوستائی خواستاربودن)، قنات، خندق (کن = کندن)، رفیق (رپ دراوستائی =
پشتیبانی کردن)، جناح (گناه)، هوس(وس دراوستائی = خواستن)، مزاج- مزج
(مئیز= آمیختن). درالسنه اروپائی (آلمانی، فرانسه، انگلیسی، بویژه
آلمانی) به واژه های متعددی برخورد می کنیم که با واژه های نظیر عربی
از جهت لکسیک (معنی) و حتی فونتیک (صوتی) شباهت غیرقابل انکار دارد.
نخست برخی نمونههائی بین عربی و زبان آلمانی که نگارنده یافته است می
آوریم و سپس تحلیل خود را در این باره ذکر می کنیم:
جمیل= Kamel (آلمانی)
بلید = Blöd(آلمانی)،
صنف= Zunft (آلمانی)،
اکاره= Acker (آلمانی)،
ارض = Erde (آلمانی)،
لب = Lieve (Libido لاتین)،
فرس= Pferd (آلمانی)،
راحت (راح)=Ruhe(آلمانی)،
ساعت = ZeitT،
سن (دندان) = Zahn (آلمانی)،
عین= Augen (آلمانی)،
حوش=Haus (آلمانی)،
عجل= Eile (آلمانی)،حلق= Hals (آلمانی)،دور= Dauer (آلمانی)،هبه= Geben(آلمانی)،
وزن= Gewicht (آلمانی)،
طاق= Dach (آلمانی)،
فرح= Froh(آلمانی)،
صفر= Ziffer(آلمانی)،
عصفور= Spatze (آلمانی)،
وضوء= Waschen(آلمانی)،
فلاح = Pfluger (آلمانی)،
تراب-ثری= Terre (فرانسه)،
بیع= Buy (انگلیسی)،
قطع= Cut (انگلیسی)،
غراب= Rabe(آلمانی)،
معنی= Meinung(آلمانی)،
حمل = Hammel (آلمانی)،
قفس= Käfig (آلمانی)،
حب =Hobby (انگلیسی)،
راس- رئیس = Rat (آلمانی)،
فرصت= Frist (آلمانی)،
بغض = Böse (آلمانی)،
سلاخ= Schlachter (آلمانی).
آیا این پدیده، نتیجۀ تصادف است یا پدیده ای است قانونمند؟ و اگر
قانونمند است، آیا این الفاظ همانند عربی و آلمانی (و نیز انگلیسی و
فرانسه) مثلا از مبداء صوتی واحدی آمده اند و مستقلا رشد یافته اند و
یا با هم از جهت ریشهای خویشاوندند؟ به نظر ما پدیدۀ تصادفی نیست و
شباهت هم از تکاملِ مستقلِ فونولوژیک برنخاسته، بلکه ثمرۀ همریشگی
است. شاید این حکم به نظریۀ تقسیم زبانها به سامی و آریائی لطمه بزند،
زیرا نشان میدهد که هیچ «دیوارِ چینی» بین زبانهای سامی و آریائی
نیست. میتوان هم فرض کرد که قبائل آریائی و سامی که طی ۴ هزار
سال در خاور میانه در مجاورت هم بسر می بردند، در ذخیره لغوی زبانهای
هم، مهر و نشانی باقی گذاشته اند. بههر جهت، اقوام و قبائل مختلف
درازمنه دورتر تاریخ و در سحرگاه پیدایش خود بهم نزدیک تر بوده اند.
این شمای دیالکتیکی ما را از تِز یا بر نهاد (تقارب اقوام)، به
آنتیتِز یا برابر نهاد (تباعد بعدی آنها) میرساند و سپس از
آنجا بار دیگر به سنتز یا باهم نهاد (تقارب مجدد آنها در مقیاس
بین المللی) نزدیک می شویم. این شمای دیالکتیکی تجریدی نیست و دارای
محتوای تاریخی است. چنین استنتاجی که مبداء واحد بسیار زبانها و اقوام
را نشان می دهد خود کمکی است به اثباتِ واقعیتِ اندیشۀ
انترناسیونالیستی.
تصرّفِ زبان فارسی در زبانِ عربی به اشکالِ مختلف است. اینک برخی نمونه
ها:
۱-
علاوه برآنکه کلمات عربی را در فارسی، چنانکه طبیعی است، موافق تجوید
یا آهنگ شناسی (فونتیک) زبان خودمان دگرگون می کنیم (زیرا حروف حلقی و
نوک زبانی مانند ح، ع، ذ، ث در فارسی دری وجود ندارد)، در اعراب
کلمات نیز غالبا مداخله شده است. به عنوان مثال:
عقب در اصل عقب، ترجمه در اصل ترجمه، شجاعت در اصل شجاعت، حوالی در اصل
حوالی، شعبده در اصل شعبده، و طی در اصل طی، هلهله در اصل هلهله . . .
الخ.
این نکته درهمین جا درخور ذکر است که برخی ادیب مآبان که به رسانه های
گروهی دست داشتند، بازگشت تلفظ کلمات عربی متداول در فارسی را به صل
این تلفظ در زبان عربی توصیه کرده اند، ولی این فضل فروشی عبث و
نادرستی است. اگر این مراجعه به اصل منطقی بود پس باید تلفظ گلوئی و
نوک زبانی را هم احیاء کرد.
۲-
کلمات فراوانی چنانکه شادروان محمد قزوینی یاد آور می شود، عربیِ
مجعول و برساختۀ روشنفکران ترک عثمانی است که در فارسی مرسوم شده و
ابدا درعربی وجود ندارد. قزوینی (بیست مقاله جلد ۲-
صفحه ۲۷۶)،
امثله زیرین را آورده است:
اعاشه، اعزام، تمدن، مشعشع، سلطه، محیّرالعقول، عرضِ اندام، ذُواتِ
محترم، منوّرالفکر، سفالت، اشغال کردن...
۳-
واژه های عربی معینی را ما بدان معنا که در عربی است به کار نمی بریم و
معنای به کلی دیگری به آن میدهیم مانند:
ضرب (به معنای دنبک)، کثیف (که درفارسی یعنی چرکین و در عربی یعنی
انبوه)، نزاکت، رعنا (که در فارسی یعنی زن زیبا و درعربی یعنی زن
احمق)، وجه (به معنای پول)، ناشی (یعنی ناچالاک)، جدول (در عربی جوی،
در فارسی معنای مشخص یافته)، حقوق (مواجب، مزد).
۴-
برخی واژه ها را، در آن باب فعال به کار می بریم که در عربی نیامده
مانند تفکّر در بابِ تفعّل (به جای تفکیر در عربی) و تذکر (به جای
تذکیر).
همانظور که قزوینی یاد آوری می کند، برخی جمع های عربی است که در فارسی
به صورت مفرد درآمده است. مثلا میگوئیم طلبه ای آمد و حال آنکه طلبه
جمع طالب است و به معنای طالبان علوم است نه یک نفر.
و از این قبیل است:
جواهر (به معنای سنگهای قیمتی که مفردِ آن جوهر معانی دیگر دارد)،
مواجب (به معنای حقوق و خود این کلمه که جمع است و مفرد به کار میرود)،
مالیات (مفرد مالی به معنای دیگر است. مثلا میتوان گفت: یک مالیات
سنگین از او گرفت)، بله (که به معنای ابلهان است نه ابله)، عجایب (مثلا
عجایب صنعتی دیدم در این دشت که بیجانی پیِ جاندار می گشت) یا این
عبارت که معمول بود: «در کار او عجایب بماند». خوارج (معمولا می گویند
از خوارج)، اوباش، عوام (مثلا: آدم عوامی است)، حور (که مفرد آن حوراء
است یعنی زنِ سیاه چشم)، ملانکه (درتداولِ عوام)، اولیاء (فقط در
تداولِ عوام)، شیعه (که مردِ آن شاعی است).
۵-
در مواردی «پارسی سازی» با مراعات اکید مختصات زبان انجام گرفته است
مانند جزیره «فیس» که در فارسی «کیش» میگوئیم و «کوفی و عقال» که در
فارسی «چپی اگال» شده.
۶-
ما در مواردی کلمات عربی را چنان از خود ساخته ایم که با آن مصادر بسیط
ایجاد کرده ایم. مانند: فهمیدن، بلعیدن، رقصیدن، قبولاندن (قبولیدن
نیامده است).
۷-
و سرانجام این نکته را نیز متذکر شویم که تکامل ذخیره لغات و اصطلاحات
در زبان عربی امروز و فارسی امروزی با هم تفاوت جدی دارد و در بسیاری
موارد که ما واژه های عربی به کارمی بریم، این واژه ها برای عرب با
سواد اصلا مفهوم نیست و در عوض او نیز مصطلحاتی را بکارمیبرد که ما
آنرا درک نمی کنیم. یعنی لغات عربی در فارسی شناسنامه ایرانی پذیرفته و
اندیشه طرد کلمات عربی و بازگرداندن فارسی به «سرگی» دوران کهن پنداری
بیش نیست.
اینک
چند نمونهی پراکنده دراین زمینه:
تحکیمِ روابطِ مودت = تعزیزاو اصرالصداقه/ حکومتِ سلطنتی ارتجاعی= حکم
الملکی الرجعی
استثمار= استغلال/ شعور انقلابی و مترقی = وعی الثوری والتقدمی
به منظور عقیم گذاشتن تجاوز= من اجل احباط العدوان/ ملی کردن معادن=
تامیم مناجم
بسطِ بحرانِ عمومی = استفحال الازمه العامه/ مسابقۀ تسلیحاتی = سباق
التسلح
اِعمالِ تضییقات = تمارس ضغوط/ خلعِ سِلاح = نزاع السلاح
و
از این نمونه ها بسیار است. لذا برخطا هستند آنها که تصوّر می کنند با
دانستن عناصرِ عربی در فارسی، گویا زبان عربی می دانند و یا عربی می
فهمند. این واژه ها که معنی، محلِ استعمال، تلفظِ آنها به کلی دگرگون
شده، دیگر از آنِ زبان فارسی است و قرن های دراز است که فارسی با آنها
زیسته و آن ها را در زرادخانۀ لفظی و معنوی خود نگاه داشته و در پیکرِ
خود هضم کرده است.
بهتراست زبان ها را به افزارِ تفاهم و همبستگی بدل کنیم و نه به
دستاویزِ اختلاف و تفرقه.
احسان طبری
برای دریافت ارژنگ شماره 6 کلیک کنید
|