نویدنو 24/10/1398
چاپ مطلب
نرخ استثمار(موردِ آیفون)/موسسه پژوهش
اجتماعی ترایکانتینِنتا-
ترجمه:
خسرو صادقی بروجنی
مقدمه مترچم
آیفون زیبا، جذاب، باکیفیت و دارای قابلیتهای زیادی است. چندان ارزان
نیست و خریداری، نگهداری و تعمیر آن نیازمند سطحی از توان اقتصادی است.
تصاویر باکیفیتی را میتوان با آن ضبط کرد. تکنولوژیاش پیشرفته است و
هر سال از یکی از مدلهای جدیدش رونمایی میشود. آیفون اغواکننده است.
سرمایه با گرایش نزولی نرخ سود هم مانع اصلی خودش برای رشد بیشتر است و
هم تولیدکنندگان ارزش را استثمار میکند؛ از این رو نیازمند اغوا و
ایجاد جذابیت است. آیفون این هدف را برعهده گرفته تا به جای سرکوب،
اغواگری کند. برخورداری از آن برای بسیاری شأن اجتماعی به همراه دارد و
محرومیت از آن ممکن است یک انگ اجتماعی و طبقاتی از طرف گروهِ مرجع
تلقی شود. سیب گاززدهای
که یادآور خرج انسان از بهشت است، امروز میتواند به نوعی جواز ورود
شما به بهشت سرمایهداران باشد! ممکن است این تعابیر را اغراقگویی
تلقی کنید اما حتماً با من هم عقیدهاید که استیو جابز، بنیانگذار و
مدیر اجرایی شرکت اپل، توسط رسانههای مسلط در قامت پیامبری معصوم و
دانشمندی نخبه تصویر میشود؛ ابرمردی که الگوی پیشرفتهترین سطح
تکنولوژی و پیشرفت است و اپل، آیفون، آیپد در نام او خلاصه میشود.
اما این همه واقعیت نیست. به راستی اپل چگونه به جایگاه کنونیاش
رسید؟ تولید، چگونه ویژگی «جهانی» یافت و این جهانی شدن تحت سلطه
سرمایه چگونه یک معدنچی بومی در آفریقا و یک شهروند جهان اولی را هم
سرنوشت ساخت؟ اپل در زنجیره جهانیِ کالا تنها نیست. کالاهای دیگری نیز
هستند که وضعیت مشابهی دارند. همین چند سال قبل بود که پیمانکارانِ
معروفترین و شیکترین برندهای جهانی پوشاک در بنگلادش فاجعه آفریدند.
فاجعهای که مسئولیت مستقیم آن بر عهدهی سفارش دهندهای است که به هر
قیمت میخواهد هزینه تولیدش را کاهش دهد.
تحقیق پیش رو تلاش دارد با نگاهی کلیت محور، ارتباط میان جزئیات تولید
جهانی را در آیفون نشان دهد. کم نیست مطالبی که به روش تحلیل مارکس و
محاسبه نرخ استثمار میپردازند. همچنین کم نیست گزارشهای متعددی از
مراکز بینالمللی مختلف که از وضعیت مرارتبار کارگران اپل در کشورهای
جهان میگویند. اما به یقین اندک مطالبی هست که واقعیتِ جهان امروز را
دستمایهی رفتن به ریشههای نظری و تحلیلی قرار دهد و پیوندی معنادار،
موثر و گویا میان این دو برقرار کند. تحقیق موسسه پژوهش اجتماعی
ترایکانتینِنتا (Tricontinenta)
با بیان ساده، ملموس و مبتنی بر اطلاعات و آمار واقعی تلاش دارد درک
درستی از مفهوم نرخ استثمار را توضیح دهد و آن را در نمونهی ملموسِ
آیفون محاسبه کند. این مطلب به خوبی نشان میدهد استثمار یک مفهوم ذهنی
و انتزاعی نیست که فقط مربوط به احساس و ادراک کارگران باشد بلکه یک
تعبیر کاملاً علمی و از نظر کمّی قابل محاسبه است. این نکته که کارگران
اپل 25 برابرِ کارگران نساجی انگلستان در قرن نوزدهم استثمار میشوند
ممکن است در نگاه اول شبیه به یک شوخی و یا اغراقگوییِ فردی بدبین و
سیاهاندیش باشد که تلاش دارد به هر قیمتی سازوکارهای موجود را زیر
سوال ببرد، اما محاسبات این مطلب بر پایهی واقعیتهای موجود در روند
تولید چیزی دیگری میگوید: نرخ استثمار نه فقط در وضعیت مجردِ کارگران
بلکه در رابطه نسبیِ کار و سرمایه و بهرهمندی هر یک از مزایایِ تولید
سنجیده میشود.
***
مارکس همانند بسیاری از اندیشمندان حساس دوران خود نگران وضعیت ناگوار
کارگران کارخانه و فعالیت اتحادیههای کارگریشان بود. واضح بود که
کارگران تولیدکننده کالا در کارخانهها خودشان را ناتوان از این
مییافتند تا پولی را برای ارتقای سطح زنگیشان ذخیر کنند؛ در حالی که
کارخانهداران پولدارتر میشدند و هر سال که میگذشت نابرابری میان
کارخانهداران و کارگران بیشتر میشد. امروز نیز شرایط مشابهی همانند
آنچه مارکس توصیف کرد وجود دارد. شرکتهای بزرگی مانند اپل رونق
مییابند، در حالیکه کارگران در کارخانههای چینی سازنده اپل دستمزد
پایینی میگیرند و شرایط کاری سختی دارند.
نیمنگاهی لیبرالی به این موارد، احتمالاً اظهار میکند باید مزد
بیشتری به کارگران پرداخت شود و آنان به دستمزد روزانه عادلانه در
ازای یک کار روزانه منصفانه نیاز دارند. مارکس این نظر را به این دلیل
که خوشایند لیبرالهاست و آن را عیناً تکرار میکنند، «شعار
محافظهکارانه» میدانست اما همزمان [تحقق آن] در شرایط درون مرزهای
نظام سرمایهداری کاملاً غیرعملی است.
دستمزدهای بالاتر لازم است، اما مادامی که ضرورت سرمایه برای کسب سود
بیشتر از کارگران در روند تولید تضعیف نشود، دستمزدها نمیتوانند تا یک
سطح عادلانه زیاد شوند. مطالبه دستمزدهای بالاتر- یا حداقل دستمزد
- لازم و ضروری است اما این تقاضا قادر نیست کارگران را از سلطه عامل
انسانی برای اجبار آنها به گرفتن دستمزد (کار مزدی) آزاد کند.
مطالبهی دریافت دستمزد معیشتی فقط مبارزه بین طبقات را شدیدتر خواهد
کرد و نتیجه این مبارزه نه دستمزدهای بالاتر بلکه باید لغو نظام مزدی
باشد. همانگونه که مارکس در کتاب «سود، قیمت، ارزش»
نوشت: «کارگران باید کلیدواژه انقلابی
"لغو
کار مزدی"
را روی بیرقهایشان حک کنند».
ما در این مطلب رئوس کلی روند تولید معاصر را که به آیفون منجر میشود
و از تولید آیفون تا طرز کار درونی سود و استثمار را ترسیم و بررسی
میکنیم. اما نه فقط به آیفون و اپل بلکه به طور ویژهای بیشتر به
تحلیل مارکسیستی نرخ استثمار و [نقش آن] در رقابت تولید چنین ابزارهای
الکترونیکی پیچیدهای توجه داریم. به باور ما ضروری است یاد بگیریم نرخ
استثمار چگونه محاسبه میشود تا بدانیم کارگران دقیقاً چه میزان از کل
ثروت اجتماعی تولید شده در هر سال را به دست میآورند.
قسمت اول
به آیفون خوش آمدید
چه اتفاقی میافتاد اگر آیفونX
در آمریکا ساخته میشد؟
اگر آیفون
X
در آمریکا ساخته میشد بخش عمدهای از جمعیت جهان قادر به خریداری آن
نبودند. یک برآورد نشان میدهد اگر آیفون
X
در آمریکا ساخته میشد قیمت آن حداقل 30 هزار دلار آمریکا بود، [در
حالیکه] قیمت کنونی آن از 900 دلار در آمریکا تا 1900 دلار در برزیل و
ترکیه متغیر است. آیفونX
سیهزار دلاری را به راحتی نمیتوان تهیه کرد.
یک کارگر با حداقل دستمزد در هند باید 16.5 سال هر روز کار کند تا
بتواند یکی از این تلفنها را خریداری کند. این میزان در آفریقای جنوبی
14.5 سال در ازای داشتن یک تلفن است. تقریباً تمام 70 میلیون آیفون
موجود (همچنین 30 میلیون آیپد و 59 میلیون محصولات دیگر اپل) در بیرون
از آمریکا ساخته شدهاند.
استیو جابز
به این موضوع اشاره نمیکرد که اپل از نرخهای پایین مالیات در طول
زنجیره جهانی کالا سود میبَرد. اگر آیفون در آمریکا تولید میشد اپل
باید 35 درصد مالیات میپرداخت. هماکنون در زنجیره جهانی کالا دو درصد
مالیات میدهد.
آیفون بخاطر چند دلیل مرتبط به هم در خارج از آمریکا ساخته میشود.
اولین و مهمترین دلیل آشکار، هزینهی نیروی کار است. هزینهی نیروی
کار درون آمریکا بالاتر از بخشهای مشخصی از جهان به ویژه در جمهوری
خلق چین است که بسیاری از محصولات آیفون در آنجا ساخته میشود. دومین
دلیل، شرایط کاری نامناسب (نبود اتحادیه کارگری، ساعات کار طولانی) در
بسیاری از مناطق جهان به ویژه در مناطق آزاد تجاری و صادراتی است که
صراحتاً اتحادیههای کارگری را ممنوع کردهاند و هیچ مقررات دولتی وجود
ندارد. عقبنشینی دولت در تنظیم مقررات محیط کار و استخراج مواد اولیه
به افزایش پیامدهای جانبی و منفی مانند دفع زبالههای سمی تصفیه نشده و
استفاده شرکتهای استخراج معدن از مواد شیمیایی مضر که منابع آب را
آلوده میکند و در نتیجه آن نابودی کشاورزی منجر میشود. این تبعات،
تعداد بسیار بیشتری از میلیونها کشاورز و دهقان کوچک را مجبور میکند
تا زمینهایشان را برای کار مزدی در فرایند تولید صنعتی ترک کنند.
تولیدِ گسیخته شده (منفصل) در زنجیره جهانی کالا در مرکز این تغییرات
قرار دارد. این مطلب توجه خود را بر تولید گسیخته شده و زنجیره جهانی
کالا متمرکز خواهد کرد.
زنجیره جهانی کالا
کارخانهها قبلاً در یک مکان واحد قرار داشتند. بر روی زمینشان که
اجاره یا خریداره شده بود ساختمان کارخانه ساخته میشد. سپس مالک
کارخانه (یا سرمایهدار)، ماشینآلات درون کارخانه را میخرید یا اجاره
میکرد. برای تولید الکتریسیته و به کار انداختن ماشینها، برق به درون
کارخانه کشیده میشد که امکان کار روزانه طولانیتر و شیفت سوم در
نیمهشب را فراهم میکرد. مواد خام یا اولیه از بیرون کارخانه خریداری
میشد و پس از آن، سرمایهدار، کارگران را استخدام میکرد تا مهارت و
انرژیشان را به کارخانه بیاورند و در مدت زمان مشخصی کارکرده و کالاها
را تولید کنند. ماشینآلات بهتر و همکاری بیشتر همانند تقسیم کار میان
کارگران، کارخانهها را بیشازپیش کارآمد میساخت. این کارخانههای
قدیمی عموماً در یک مکان واحد (و مشخص) قرار داشتند. حتی زمانی که آنها
در یک مکان بودند مواد خامشان از مناطق مختلف تأمین میشد. بنابراین
کارخانهها همیشه از نظر جهانی در ارتباط با مناطقی بودند که یا مواد
اولیهشان از آنجا تأمین یا محصولاتشان در آنجا فروخته میشد. از دههی
1960 میلادی به مرور سه تغییر تکنولوژیکی و سه
تغیر عمده اقتصادی- سیاسی این امکان را به کارخانهها داد تا
ساختار اصلیشان را تغییر دهند.
سه تغییر تکنولوژیک به هم پیوسته عبارت بودند از:
1- شبکههای ارتباط از راه دور.
از دههی 1960 تعداد زیادی ماهواره با اهداف تجاری به فضا فرستاده شد
تا ارتباط بین قسمتهای مختلف جهان را آسانتر کنند.
2- کامپیوتریشدن:
استفاده از بانکهای اطلاعاتی به شرکتها این امکان را میدهد تا فهرست
داراییهایشان (مواد خام و محصولات نهایی ذخیره شده در انبار) را بیش
از دفتر ثبت کالا،
در کامپیوتر نگهداری کنند. اگر دو کامیپوتر- یکی در هنگکنگ و دیگری در
لسآنجلس- بتوانند در شبکه ماهوارهای مرتبط شوند، دفاتر مرکزی شرکت در
لسآنجلس فوراً میتوانند از کاهش موجودی مواد اولیه و محصولات درون
انبار مطلع شده و در زمان کوتاهی مجدداً آنها را سفارش دهند.
3- استانداردسازی و تدارکات کارآمد:
قبلاً چند روز طول میکشید تا کارگران بارانداز، بارِ کشتی را تخلیه
کنند و محمولهیِ کالا به سادگی میتوانست در جایِ اشتباهی در انبار
کالا قرار گیرد. با این وجود، کارگران بارانداز اغلب از طریق
اتحادیههای رادیکالشان نه فقط برای افزایش دستمزد و شرایط کاریشان
بلکه همچنین به دلیل موضوعات سیاسی اعتصاب میکردند. لازم بود وحدت
سیاسی آنها شکسته شود. در اواسط دههی 1950 کشتیهای باربر شروع به حمل
کالاهایشان در محفظههای فلزی بزرگ با اندازه استاندارد (کانتینر)
کردند. [کانتینرها] میتوانستند در عرض چند ساعت توسط جرثقیل از کشتی
برداشته شده و فوراً پشت کامیون یا حمل کننده ریلی قرار گیرند. این
[تغییرات] به این معنا بود که زمان کمتری صرف انتقال کالاها به سراسر
جهان میشد و اتحادیه کارگران بارانداز به شکل قابل توجهی ضعیف شد. این
فرایندها هم هزینهی حملونقل سراسری و هم خطر اعصاب را کاهش داد. اما
کانتینرسازی
فقط یک بخش از انقلاب در تدارکات [تولید] است. سیستمهای تدارکاتی
پیچیدهتر به شرکتها امکان میدهد مواد خام و محصولات تولیدشدهشان را
رصد کنند و مطمئن شوند که آنها [از مسیرشان] منحرف نشده و بموقع به
مقصد میرسند. هیچیک از اینها بدون استانداردسازی (توسط سازمان
بینالمللی استاندارد) امکانپذیر نبود و به این معنا است که هر درون
دادی
برای تولید میتواند از هر جا در جهان تولید شود. درجهی کابل الکتریکی
و نوع شیشه دیگر به طور خودسرانه اندازهگیری نمیشود. آنها الان با
یک استاندارد دقیق تولید میشوند. به این ترتیب، استانداردسازی به
شرکتهای دریافتکنندهی کالا امکان میدهد تا یک تولیدکننده را علیه
تولیدکنندهی دیگر به رقابت وادارند و قیمتها را کاهش دهند. اگر
کارگران در یک جا شرایط کاری بهتری را کسب کنند، استانداردسازی و
تدارکات کارآمد به سرمایه اجازه میدهد تا مسیر روند تولید را به دور
از این «مشکل» و در جهت یک محل کار منعطفتر تعیین کند.
این سه تغییر تکنولوژیک به شرکتها اجازه داد تا به تقسیم کارخانه به
چندین بخش فکر کنند که هر بخش در نزدیکی مواد خام یا نیروی کار متخصص
ارزان قرار داشت. حتی زمانی که فرایند تولید در میان کشورهای مختلف تکه
تکه و از هم جدا شد، شرکتها همهی روندها را به واسطهیِ مدیریت
یکپارچهی دادههای مربوط به تولید، حملونقل و سازندگان کنترل
میکردند. سیستمهای تدارکات کارآمد و تکنیکهای حملونقل بهتر،
شرکتها را از حرکت سریع قطعات تولیدیشان در سراسر جهان مطمئن میکند.
یک خازن باتری میتواند در یک جا ساخته شود، صفحه نمایش در جای دیگر و
پس از آن اجزای مختلف برای مونتاژ در آیفون به یک مکان سوم آورده شوند.
گسیختگیِ تولید،
الگوی قدیمی انتقال مواد خام از یک کشور به کشور دیگر برای تولید محصول
نهایی را شدت میبخشد و سیستم تازهای را به وجود میآورد که نتیجهیِ
آن نادیده گرفتن حقوق کارگران و پروژههای توسعهی ملی است و در نهایت
سرمایه جهانی را برای افزایش استثمار توانمند میکند.
ما این سیستم جدید را «زنجیرهی جهانی کالا» مینامیم که با عنوان
«زنجیرهی جهانی ارزش»
نیز شناخته میشود. در زنجیرهی جهانی کالا، تولید (همانند بازاریابی و
توزیع) در میان چندین شرکت در مناطق گوناگون تقسیم میشود.
زنجیرهی جهانی کالا به شرکتها امکان داد موجودی انبارهای کالا را با
روند «تولیدِ سرِوقت»
مدیریت کنند. [در این روش از تولید] شرکتها کالاهای زیادی در
انبارهایشان نگهداری نمیکردند تا کالاهای سفارش داده شده نیاز بازار
را تأمین کنند. در این فرایند همچنین نقش شرکتهای چندملیتی (مانند
اپل) عمده است. چون به رغم آنکه به ندرت چیزی فراتر از نشان تجاری
تلفن آیفون تولید میکند، با این حال، این روند را کنترل کرده و سهم
اصلی
را از آن کسب میکند. برای بحث بیشتر در مورد گسیختگیِ تولید و
زنجیرهی جهانی کالا لطفاً به تحقیق دیگر ما به عنوان «در ویرانههای
اکنون»
رجوع کنید.
بحرانهای ساختاری سرمایهداری در دهه 1970 موجب شد زنجیره جهانی کالا
و تولید فوری ایجاد شود. چرا سرمایهداری جهانی وارد بحرانهای ساختاری
بلندمدتی شد که هنوز حل نشده است؟
شرکتهای سرمایهداری منفرد تلاش میکنند سودشان را حفظ کرده یا افزایش
دهند. این هدف آنهاست و به منظور آن این سری اقدامات را انجام میدهند:
1- ساخت محصولات جدید که موجب انحصار شرکتها در بازار میشود. هرچند
شرکتهای دیگر به زودی از این محصولات جدید کپیبرداری خواهند کرد و
مزیت آن نوآوری کاهش مییابد. بنگاهها برای محافظت از نوآوریشان و
مزایای انحصاری آن تلاش میکنند تا جایی که امکان دارد حقوق انحصاری
ثبت
این کالاها را برای خودشان نگه دارند.
2- رقابت با شرکتهای دیگر برای بزرگتر کردن بازارشان از طریق تبلیغات
و گسترش نشان تجاری (برند) و یا با [ابزارهای غیرقانونی] رشوه و
جاسوسی. اگر بِرَندی قادر باشد یک ارتباط عاطفی با مشتریان برقرار کند،
حتی اگر شرکتهای دیگر کالای کاملاً مشابهی تولید کنند، آن شرکت
میتواند بر بازار مسلط شود. همچنین دزدی از طرحهای جدید یا پرداخت
پول به شرکتهای خردهفروشی میتواند شرکت را در مقابل رقبایش منتفع
کند.
3- استفاده از فناوریهای جدید برای تولید و مدیریت نیروی کار با هدف
افزایش بهرهوری نیروی کار. مفهوم بهرهروی نیروی کار به این معنا است
که شرکتها کارگران را مجبور خواهند کرد برای تولید کالاهای بیشتر در
یک دورهی زمانی معین نسبت به قبل شدیدتر کار کنند. اگر فناوری و
مدیریت بتوانند کارگران را مجبور سازند تا در ازای دستمزد ثابت سختتر
کار کنند، آنگاه شرکتها میتوانند مزیت بهرهوری را به دست بیاورند.
به عبارت دیگر، شرکتها از تعداد ساعات ثابتی که کارگران کالاها را
تولید میکنند سود بیشتری میبرند.
کاهش هزینهی تولید به وسیله مکانیزاسیون موثرترین سلاح در جنگ بین
شرکتها است. شرکتها اگر میخواهند بهرهوری نیروی کار و سهمشان از
بازار را افزایش دهند، باید همانطور که در مدیریت بِرَند و تبلیغات
سرمایهگذاری میکنند، در ماشین آلات و فناوری نیز سرمایهگذاری کنند.
در اصطلاح مارکسیستی به این معنا است که شرکتها باید نرخ سرمایه به
کار را برای کاهش هزینه واحد تولید افزایش دهند و توان رقابتپذیریشان
را حفظ کنند.
نسبت سرمایه به کار (ترکیب ارزش سرمایه) یکی از مقولاتی است که مارکس
برای تجزیه و تحلیل دقیق تغییر به آن اشاره میکند. سرمایهداران برای
افزایش ترکیب ارزش سرمایه مجبورند بیشتر از سرمایه متغیر (هزینه اعمال
شده با استخدام نیروی کار) در سرمایه ثابت (شامل سرمایه ساکن همانند
ماشینآلات و سرمایه قابل جابهجایی مانند مواد خام) سرمایهگذاری
کنند.
مفهوم ترکیب ارزش سرمایه به مارکس امکان میدهد تا رابطهی بین
سرمایهگذاریها بر زمین، تجهیزات و مواد خام (سرمایه ثابت) به
سرمایهگذاریها در نیروی کار (سرمایه متغیر) در روند تولید را مشخص و
بهرهوری نیروی کار (به وسیله مکانیزاسیون) و ایجاد ارزش اضافی را
تعیین کند. سرمایهگذاری وسیع شرکتها در سرمایه ثابت به افزایش ترکیب
ارزش سرمایه منجر شد اما در عوض سودآوری اقتصادی را در بلند مدت کاهش
داد. برای مثال، ترکیب ارزش سرمایه در آمریکا طی سالهای 1985- 1947 به
میزان 103 درصد افزایش یافت در حالیکه نرخ سود در همین دوره 53 درصد
افت کرد. بحرانهای سودآوری که یک مشکل درونی و دائمی برای سرمایهداری
است سرمایهگذاران را واداشت تا فعالیتهای مولدشان را به مناطقی با
دستمزد پایینتر نیروی کار منتقل کنند (برای مثال کشورهای جنوب).
انتقال تولید به جنوب جهان بدون سه تغییر عمدهی سیاسی
که در دهه 1980 اتفاق افتاد امکانپذیر نمیشد.
1- فروپاشی اتحاد شوروی و بلوک سوسیالیستی در اروپای شرقی
همزمان با فروپاشی اتحاد شوروی و بلوک شرق، مانعی که از پیشروی دلخواه
و جهانیِ سرمایهداری چندملیتی جلوگیری میکرد، از بین رفت. اتحاد
شوروی به بلوک کشورهای جهان سوم قدرت ابراز وجود در عرصه جهانی داده
بود و این کشورها از مانعِ شوروی و بلوک شرق برای پیشبرد یک نظم
اقتصادی جدید استفاده کردند که شامل حق حاکمیت خطمشی توسعه و تجارت
میشد. فروپاشی مانعِ سوسیالیستی به این معنا بود که توانایی کشورهای
جهان سوم برای گفتگو بر سر حق حاکمیتشان ضربه خورد که تا الان نیز
همچنان ادامه دارد.
2- بحران بدهی جهان سوم و برآمدن چین
پس از قرنها استعمارگری، حقحاکمیت ملی و لزوم ایجاد اقتصادهای ملی
برای دولتهای پسااستعماری مانند چین دارای اهمیت بود. اما بحرانهای
بدهی اواخر دههی 1970 و دههی 1980 این کشورها را مجبور کرد که
استقلالشان را به نظام تجارت جهانی واگذار کنند. نظام تجارت جهانی
جدید که توسط قوانین بدیع مالکیت فکری و سازمان تجارت جهانی ایجاد شده
است، بیشتر از [الگوی تولید قدیمی مبتنی بر] کارخانه در یک محل به
ابرشرکتهای چندملیتی و ایدهیِ «جهانی» کمک میکند. عصر اصلاح بازار
چین که از 1978 آغاز شد مشارکتکنندهی اصلی در زنجیرهی جهانی کالا
بود. در این دوران از سال 1978 در جریان تولید گسیخته، صدها میلیون
کارگر چینی عمدتاً در سواحل چین وجود داشت تا به کار گرفته شوند.
3- جدایی خطمشی دولت از نیازهای شهروندانش در آمریکای شمالی، اروپا و
ژاپن
دولتها در مثلثِ آمریکای شمالی، اروپا و ژاپن سیاستهای جدیدی را وضع
کردند که به شرکتهای مستقر در سواحلشان اجازه میداد تا [برای
سرمایهگذاری] به کشورهای دیگر بروند. این سیاستها به بخش مالی آزادی
ورود و خروج نسبتاً کامل از کشورهایشان میداد. سیاستهایی مانند
عوارض و یارانهها که به ایجاد اقتصادهای ملی و برنامهی توسعه ملی
(عناصر حیاتی پروژه جهان سوم و دولتهای پسااستعماری جدید) کمک میکرد،
کنار گذاشته شد. فضای سیاستی جدید (نئولیبرالیسم) به شرکتها اجازه داد
تا کارخانههای قدیمی و محلی را رها کرده و کارخانهای را در سراسر
قارههای جهان ایجاد کنند که اجزا و قطعات کالاها را در همه مناطق
زمانی میساخت.
آیفون در زنجیرهی جهانی کالا
آیفون اپل بدون چرخهی جهانی کالا نمیتواند وجود داشته باشد. مواد خام
و اجزای سازندهیِ آیفون از 30 کشور جهان تأمین میشود. برای تولید
آیفون دو نوع درونداد (ورودی) وجود دارد:
1- مواد خام 2- قطعات تولیدشده
مالکیت فکری عامل دیگری است که در تولید آیفون نقش دارد. مالکیت فکری
همانند مواد خام و قطعات تولیدشده یک درونداد نیست بلکه حق قانونی
داده شده توسط دولتها است که میتواند پایه و اساس رانت شود. شرکتهای
مدعی حقوق مالکیت بر تولیدات دارویی یا فناوری الکترونیک، رانت استفاده
از حقوق داده شده به آنها توسط دولت را به کار میگیرند و بر پایه این
حق انحصاری مانع استفاده دیگران از این محصولات میشوند. یک فرضیه این
است که چون اپل فناوریهای مذکور را میسازد، پس حق دارد رانت مالکیت
فکری حاصل از فروش تلفنها را طلب کند. اما تقریباً تمام فناوریهای که
آیفون را میسازند- اینترنت، سیستم
GPS،
صفحه لمسی، فعالیار صوتی-
با پول [بودجه] عمومی داده شده به دانشگاهها و آزمایشگاههای تحقیقاتی
توسعه داده شدهاند. به بیان دیگر، اپل از فناوریهای توسعه یافته توسط
دولت برای تولید آیفون استفاده کرده است. دولت به شرکتهای خصوصی مانند
اپل امکان داد تا خواستار مالکیت حقوق فکری برای این فناوریها شوند.
سود حاصل از ابتکارات مبتنی بر تأمین مالی بخش عمومی به بخش خصوصی رسید
و همچنان میرسد. شرکتهایی مانند فاکسکان
که هم بخشهایی از آیفون را میسازند و هم آن را مونتاژ میکنند، به
دلیل محافظت از حقوق مالکیت فکری و اینکه اپل یک بِرَند قدرتمند را
ساخته است، نمیتوانند از [فعالیت] اپل و فروش این تلفنها جلوگیری
کنند. چون اپل این فناوریها را نساخته، با این سوال روبهرو هستیم:
«چه کسی مستحق است تا از فناوری تأمین مالی شده توسط بخش عمومی سود
ببرد؟».
این مواد را در میان مواد خام یک آیفون خواهید یافت:
آلومینیوم، آرسنیک، کربن، کوبالت، کولتان (نیوبیوم و تانتالوم)، مس،
گالیوم، طلا، آهن، پلاتین، سلیکون و قطع.
این مواد خام از منابع مختلفی از جمهوری دموکراتیک کنگو تا بولیوی
تأمین میشود. طی این سالها گزارشهای سازمانهای معروفی مانند یونیسف
(صندوق کودکان سازمان ملل متحد) و سازمان عفو بینالملل استفاده
سازندگان اپل از کار کودکان برای استخراج این مواد معدنی از معدن را
افشا کرده و نشان میدهد آنها به معدنچیان دستمزد بسیار ناچیزی (مزد
بخورنمیر)
پرداخت میکنند.
برای مثال، گزارش سازمان عفو بینالملل نشان داده 40 هزار کودک در
شرایط بسیار خطرناک در معادن جمهوری دموکراتیک کنگو کار میکنند تا این
مواد خام را استخراج کنند. مرگ، قطع عضو و مشکلات بهداشتی مزمن امری
عادی است. این کودکان برای یک تا دو دلار در روز، 12 ساعت در روز کار
میکنند و بارهای سنگین را از معادن عمیق بیرون میبرند. علاوه بر
اینکه کار کودکان اجباری است، شرکتهای معدن به خوبی آگاهند که هزینه
استخراج مواد خام مهم و مواد معدنی کمیاب زمین بسیار پایین است، چون
گروههای شبهنظامی با لوله تفنگ کارگران را مجبور میکنند از معاون
پایین بروند. هماکنون این یک منظرهی آشنا در آفریقایی مرکزی است. این
اَشکال انضباط نیروی کار، عناصر مهم و معدنیِ آیفون را از زمین تأمین
میکند و همچنان به عنوان بیارزشترین بخش زنجیرهی جهانی کالا تلقی
میشود.
دستورالعمل رفتاری عرضهکنندهی اپل
(مرتب بهروز میشود و تازهترین نسخهی آن مربوط به سال 2019 است) به
صراحت میگوید اپل معتقد است همه کارگران در زنجیرهیِ عرضهیِ محصول
مستحق یک محیط کار اخلاقی و منصفانه هستند. با کارگران باید با بیشترین
احترام و بزرگی رفتار شود و سازندگان اپل باید بالاترین استانداردهای
حقوق بشر را رعایت کنند. به نظر میرسد این کلمات معنای کمی برای اپل و
مقاطعهکارانی دارد که مواد خام را از مناطقی دور از تصور خریداران
آیفون تأمین میکنند.
پس از آن مواد خام وارد واحدهای تولیدی درحداقل 30 کشور جهان، از اروپا
تا چین میشود. بسیاری از اجزای آیفون در کارخانههای چین ساخته
میشود.
برای فهم تنوع سازندگان قطعات تولیدشده، نگاهی به مبدأ تولید قسمتهایی
از آیفون 5 و 6 بیندازید:
·
شتابسنج:
Bosch
در آلمان، اختراع در آمریکا
·
تراشهها و رمزگذارهای صوتی: Cirrus
Logic
در آمریکا (تولید خارج از آمریکا)
·
پردازنده پایه:
Qualcomm
در آمریکا (تولید خارج از آمریکا)
·
باتریها: سامسونگ در کره جنوبی،
Huizhou Desay Batteryدر
چین
·
دوربینها: سونی در ژاپن،
OmniVision
در آمریکا تراشههای دوربین جلوییِ
FaceTime
را میسازد اما مقاطعهکاران
TMSC
در تایوان دوربین را تولید میکنند
·
تراشهها و پردازشگرها: سامسونگ در کرهجنوبی و
TSMC
در تایوان، با همکاری شریکشان
GlobalFoundries
در آمریکا
·
تراشههای کنترلکننده:
PMC Sierra
و
Broadcom Corp
در آمریکا (تولید خارج از آمریکا)
·
Japan Display
و شارپ در ژاپن.
LG Display
در کرهجنوبی
·
TSMC
در تایوان.
SK Hynix
در کرهجنوبی
·
Alps Electric
در ژاپن
·
تأییدکنندهیِ حسگر اثر انگشت را
Authentec
در چین میسازد اما برای تولید به تایوان برونسپاری میکند
·
حافظه جانبی:
Toshiba
در ژاپن و سامسونگ در کرهجنوبی
·
STMicroelectronics
در ایتالیا و فرانسه
·
سیمپیچ واسط صوتی:
TDK
در ژاپن
·
مونتاژ اسکلت اصلی: فاکسکان و
Pegatron
در چین
·
تراشههای سیگنال مختلط (مانند
NFC):
شرکت
NXP
در هلند
·
بدنه پلاستیکی (برای آیفون
5C):
Hi-P
و
Green Point-Jabil
در سنگاپور
·
ماژولهای فرکانس رادیویی:
Win Semiconductors
(تولیدکنندگان ماژول
Avago
و
RF Micro Devices)
در تایوان. فناوریهای
Avago
و
TriQuint Semiconductor
در آمریکا. شرکت
Qualcomm
در آمریکا برای ساخت اتصال چرخهای بلندمدت (LTE)
·
صفحه نمایش و محافظ (برای نمایش):
Corning (Gorilla Glass)
در آمریکا.
GT Advanced Technologies
کریستالهای یاقوتی رنگ برای صفحههای نمایش را تولید میکند
·
Texas Instruments،
Fairchild
و
Maxim Integrated
در آمریکا
·
حسگر لمسی تشخیص هویت کاربر: شرکت
TSMC
و
Xintec
در تایوان.
·
کنترلکننده صفحه لمسی:
Broadcom
در آمریکا (تولید در خارج از آمریکا)
·
فرستند و تقویتکنندهیِ ماژولها: شرکت
Skyworks
و
Qorvo
در آمریکا (تولید در خارج از آمریکا).
شرکت تولیدی فاکسکان(Hon
Hai Precision Industry)
از تایوان مهترین شرکت در میان اینها است. این شرکت در سال 2017 درآمد
سالانهیِ 160 میلیارد دلار داشت. بزرگترین کارفرمای بخش خصوصی در چین
است و 1.3 میلیون کارگر در لیست حقوقی آن در چین قرار دارد. در سراسر
جهان فقط کارفرمایان وال مارت و مکدونالد بیشتر از فاکسکان کارگر
استخدام میکنند. رسوایی در این کارخانههای تولیدی امری عادی است.
هماکنون پدیدهای به نام «خودکشیهای فاکسکان»
به دلیل وفور مرگومیر کارگران در اعتراض به دستمزدهای پایین و شرایط
بد کاری در شهر فاکسکان در شینزن چین وجود دارد. رسانههای چینی این
پدیده را
«قطارِ خودکشی»
نامیدند. «پون نگای»
و «جنی چان»
دو شخصیت دانشگاهی چینی در در سال 2012 این پدیده را در فاکسکان بررسی
کردند. آنها در گزارش بسیاری انتقادیشان از چندین کارگر در کارخانه
مونتاژ تلفن همراه نقل میکنند: «ما همیشه فریاد میکشیم، اینجا [شرایط]
خیلی سخت است، ما در یک اردوگاه کار اجباری گیر افتادیم، فاکسکان ما را
با اصول
"اطاعت،
اطاعت، اطاعت مطلق"
مدیریت میکند! آیا ما باید کرامت انسانیمان را فدایِ کارایی تولید
کنیم؟». برای درک سرعت کار به توصیف این کارگر زن در مورد 10 ثانیه از
روز کاریاش گوش دهید:
"من
یک مادِربورد
را از روی خط تولید برمیدارم، آرم تجاری
آن را اسکن میکنم، آن را در کیسه الکتریسیته ساکن
میگذارم. هر یک از این کارها دو ثانیه طول میکشد، من هر 10 ثانیه،
پنج تا کار انجام میدهم"».
یک کارگر زن به «برایان مرچنت»
(2011) گفت هر روز هزار و 700 آیفون از زیر دستانش رد میشود. او مسئول
پاک کردن سطح صیقلی خاص روی صفحه نمایش تلفن بود و به مدت 12 ساعت در
روز، در هر دقیقه سه صفحه نمایش را برق میانداخت.
کارهای دیگر مانند بستن تختههای تراشه
و مونتاژ قابهای پشتی هرکدام چند دقیقه طول میکشد. فشار روی کارگران
غیرعادی است. استیو جابز از سال 2010 تا 2012 قاطعانه ادعا کرد اپل از
نرخ بالای خودکشی در آکسفان (خودکشیهای آکسفان) آگاهی دارد و مسئله
تحت کنترل است. او به طور مرتب اعلام میکرد «همه ما بر این [اوضاع]
مسلط هستیم». با این وجود، مسئله همچنان ادامه دارد و نمیتواند فقط با
خودکشی سنجیده شود. دستمزدهای پایین و شرایط بد کاری (از جمله تحقیر
روزانه) زندگی کارگران را تعریف میکند. حداکثر 150 کارگر در چند مورد
روی پشتبام یک ساختمان رفتند و تهدید کردند خودشان را پرت میکنند.
آنها از «خودکشی فاکسکان» به عنوان یک تاکتیک چانهزنی استفاده کردند
که مرحلهای از روند تولید آیفون است.
قسمت دوم
تحلیل مارکسیستیِ آیفون
اگر از آنچه خواندید عصبانی شدید میتوانید مطمئن باشید که «انسان»
هستید. هیچ انسانی نباید در مورد شرایط کاریای که آیفون را ایجاد
میکند، خواه در معادن آمریکای لاتین و آفریقا یا در کارخانههای شرق
آسیا، بیتوجه باشد. اما این مطلب فراتر از خشم است. ما مایلیم از طریق
چارچوب تحلیل مارکسیستی به تولید آیفون
–یک
کالا- بپردازیم. ما نه فقط حق داریم از دست اپل و فاکسفان عصبانی باشیم
بلکه علاقهمندیم بتوانیم میزان استثمار کارگران برای تولید این کالا
را محاسبه کنیم. به عبارت دیگر، ما میخواهیم نرخ استثمار را محاسبه
کنیم.
نرخ استثمار یکی از مهمترین مفاهیم در نظریهی مارکس است. این محاسبه
به ما امکان میدهد تا نشان دهیم کارگران چقدر در افزایش ارزش در روند
تولید نقش دارند. این موضوع نشان میدهد حتی اگر با جادویِ استثنایی
مکانیزاسیون و مدیریت کارآمد فرایند تولید بیشتر به کارگران پرداخت
شود، نرخ استثمار[همچنان] زیاد میشود. این نرخ منافع متضاد
سرمایهداران و کارگران را به طور کمّی بیان میکند. تحلیل نرخ استثمار
تلویحاً دربرگیرندهی یک سیاست رادیکال است. این نرخ کارگران را قادر
میسازد تا بفهمند چقدر از سهم ارزش تولیدشده، توسط سرمایهداران به
آنها اختصاص داده میشود، بنابراین قالبی برای یک روش متفاوت به منظور
سازماندهی تولید و پایان استثمار میسازد. برای درک کردن نرخ استثمار
ابتدا باید بفهمیم مارکس خودِ کالا و ارزش را [به عنوان] یک اصطلاح
کلیدی در نظام مارکسیستیِ اندیشه اقتصادی
چگونه معنا میکرد.
کالا چیست؟
مارکس اثر حماسیاش سرمایه (1867) را با بحث در مورد
کالا آغاز میکند. او مینویسد: «کالا، بیش از هر چیز یک شیء خارجی
است. چیزی که با ویژگیهای خود هر نوع نیاز انسان را برآورده میکند.
ماهیت این نیازها، چه از شکم ناشی شود چه تخیلی باشد، تغییری در موضوع
نمیدهد. چگونگی برآورده شدن این نیازهای انسانی هم در اینجا بیاهمیت
است، خواه مستقیماً در حکم وسیلهیِ معاش، یعنی شیئی مصرفی و خواه
نامستقیم به مثابهیِ وسیله تولید برآورده شود».
کالا یک شیء مفید است اما بیش از چیزی مفید است که هدفی را برای مصرف
کننده برآورده میکند. همچنین چیزی است که میتواند فروخته شود و افراد
سازندهاش را قادر به کسب سود میکند. پس دو «ارزش مصرف»
و
«ارزش [مبادله]»
درون کالا وجود دارد. ارزش مصرف کالا فقط مطلوبیت آن و چیزی است که
برای مصرفکننده میماند. آیفون یک مثال خوب است، چون کاربردهای زیادی
دارد: تماس گرفتن، دیدنِ فیلم، استفاده به عنوان قطبنما و دست گرفتن
زمانی که احساس ناخوشایندی دارید (یا حتی برای بهتر کردن تصویرتان).
ارزش کالا (ارزش مبادله)، [همان] قیمت کالا است. میدانیم که در میان
مارکسیستها یک بحث طولانی و ارزشمند در مورد رابطهی بین قیمت و ارزش
کل وجود دارد. این بحث به عنوان «مسئلهیِ تبدیل»-
یعنی مسئلهیِ تبدیل ارزشها به قیمتهای تولید- شناخته میشود. با
این وجود، ما معتقدیم در مثال آیفون این سطح مطالبهی مشخص ما را [از
محاسبهیِ نرخ استثمار] بازنمیدارد و همچنان قادریم نتیجهی مهمی به
دست بیاوریم.
ارزش مبادلهی آیفون 999 دلار است. این فقط ارزشی است که کالا میتواند
در بازار کسب کند. اما فراتر از قیمت، انبوهی از ارزشهای متبلور شده
وجود دارد که میتوانند در سه بخش از ارزش کل دستهبندی شوند: «سرمایه
ثابت»،
«سرمایه متغیر»
و «ارزش اضافی».
اینها مفاهیم اصلی برای تحلیل مارکسیستی هستند.
سرمایه ثابت
مواد خام مختلفی که به درون کارخانه منتقل میشود توسط اعمال کار و
ماشین آلات به کالا تبدیل میشوند. این مواد خام و دیگر مواد کمکی شامل
تجهیزات کار (ماشینآلات، وسایل و ...) قبلاً از طبیعتِ مناطق دیگر
درست شدهاند. درونِ این مواد خام که دیگر «خام» نیستند کار مجسم
وجود دارد. ارزش مواد خام و تجهیزات مختلف کار از نظر کمّی در میران
کارشان ثابت شده است. این مقدار ارزش ثابت هماکنون به کالاهای جدید
ساخته شده در روند تولید منتقل شده و ارزش آنها وارد کالاهای جدید
میشود. کارل مارکس ارزش این مواد و تجهیزات کار را «سرمایه ثابت»
مینامد.
سرمایه ثابت برای آیفون شامل همه فلزات و مواد معدنی است که روی خط
مونتاژ دیده میشود. همچنین بخشهای مستهلک ماشینآلات که با این مواد
خام کار میکنند. فلزات، مواد معدنی و ماشینآلات ارزششان را در روند
تولید کالا تغییر نمیدهند. ارزش آنها در آیفون حفظ میشود. این ارزش
ثابت میماند. در پایان روند تولید، کل ارزش انتقال داده شده از ابزار
تولید (مواد خام، ماشینآلات، ساختمانها و ...) نمیتواند چیزی بیشتر
از ارزش اولیهاش در ابزار تولید باشد. ارزش آنها که ثابت میماند در
آیفون وجود دارد.
سرمایه متغیر
شرکتهای سرمایهداری طی روند تولید [در موارد زیر] سرمایهگذاری اولیه
میکنند:
·
هزینهیِ مزد و مزایای کارگران که به عنوان سرمایه متغیر شناخته
میشود.
·
هزینههای غیردستمزدی به ویژه وسایل، ماشینآلات، ساختمانها، انرژی
و... که به آنها سرمایه ثابت میگویند.
ما برای ساده کردن محاسبه، فرض میکنیم همهیِ کارگران به تعبیر
مارکسیستی مولد هستند. (به عبارت دیگر کسانی که ارزش اضافی تولید
میکنند و همانند کارگران غیرمولد فعال در بخش مبادلهی کالا، ارزش
اضافی را فقط توزیع نمیکنند).
در نظام سرمایهداری مردم از دو طریق آزاد هستند. آنها از بردگی آزاد
هستند و آزادند تا از گرسنگی بمیرند. آزادی از بردگی و روشهایی که
خودشان را سیر میکنند، مردم را مجبور میکند تا ظرفیت نیروی کارشان را
به افراد صاحب سرمایه (زمین یا پول) بفروشند. مردم خودشان را
نمیفروشند (چون آنها از بردگی آزاد هستند)، اما در عوض نیروی کارشان
را در ازای دستمزد میفروشند. دستمزدها با مقدار مشخصی پول–
نشان دهندهیِ مقدار معینی ارزش- که برای تأمین نیازهای مصرفی کارگران
ضروری است، مطابقت دارند. مارکس نیروی کار را یک کالای خاص میدانست.
این کالا همانند کالاهای دیگر دارای دو جنبه ارزش مصرف و ارزش [مبادله]
است. دستمزدها ارزش مبادلهیِ نیروی کار هستند در حالیکه خودِ کار،
ارزش مصرفِ نیروی کار است. این تمایز بین ارزش مصرف و ارزش مبادلهیِ
نیروی کار برای فهم مارکسیستی ارزش اضافی و تولید آن بنیادی است.
کارگران در یک روز کاری معین ظرفیت نیروی کارشان را به یک فعالیت کاری
تبدیل میکنند. مهارتهای مختلف آنها برای تبدیل کردن مواد خام و
ماشینآلات به کالا به کار گرفته میشود. مقدار کل ارزش تولیده شده
توسط کارگران در یک روز کاری با شرایط کار معین بیش از چیزی است که
آنها برای مصرف و بازتولید خودشان نیاز دارند. ارزشی که آنها برای مصرف
و بازتولید [نیروی کار]شان احتیاج دارند
–
خود را در دستمزد نشان میدهد
–
فقط بخشی از ارزشی است که در طول روزِ کاری ایجاد میکنند. کارگران بیش
از دستمزدی که به آنها پرداخت میشود، ارزش تولید میکنند. این ارزشِ
مازاد، ارزش اضافی نامیده میشود. اگر مدیریت کار تغییر کند یا
ماشینآلات با سرعت متفاوتی کار کنند، ارزش تولیدشده طی روزِ کاری کم
یا زیاد میشود و این به این معناست که ارزش اضافی میتواند زیاد (یا
کم) شود. این واقعیت که نیروی کار - این کالای خاص- کیفیتی دارد که بیش
از چیزی که برای بازتولید خودش نیاز دارد، ارزش تولید میکند، از آن
سرمایهی متغیر میسازد.
در برخی کشورها استاندارد زندگی پایینتر از کشورهای دیگر است. به
عبارتی زمان کار لازم کوتاهتر است. زمان کار اضافی، باقیماندهیِ روزِ
کاری
–
بعد از زمانِ کارِ لازم–
است. یعنی زمانی است که کارگر صرف تولید کالاهایی بیش از مقدار نیازِ
لازم برای پرداخت دستمزدش میکند.
نرخ ارزش اضافی
مفهومِ مارکس–نرخ
ارزش اضافی- با استفاده از دستهبندیهای سرمایه متغیر و ارزش اضافی
محاسبه میشود. سرمایهیِ متغیر بخشی از ارزش تولیدشده در روند تولید
است که به کارگران میرسد. در مقابل آن ارزش اضافی بخشی از ارزش است که
به سرمایهدار میرسد. نسبت ارزش اضافی به سرمایه متغیر- یا
s/v-
میتواند به عنوان بیان کمّی استثمار کارگران در نظر گرفته شود که نرخ
ارزش اضافی نامیده میشود. یک کالای فرضی را در نظر بگیرید که ارزش کل
آن هزار دلار است. ارزش سرمایه ثابت 500 دلار است. آن سرمایه
–
مواد خام، وسایل و انرژی
–
وارد روند تولید شده و در شکلهای مختلف دوباره ترکیب میشود، اما
ارزشاش ثابت (دستنخورده) میماند. ارزش آن هیچ تغییری نمیکند.
سرمایه متغیر- چیزی که کارگران دریافت میکنند- 250 دلار است. ارزش
اضافی
–
چیزی که سرمایهدار سود میبرد–
مقدار ارزش ایجاد شده طی زمانِ کارِ اضافی است که در مثال ما 250 دلار
است. نرخ استثمار با
s/v
یا ارزش اضافی تقسیمبر سرمایه متغیر محاسبه میشود. اعداد این کالای
فرضی رابط تعریفی زیر را در اختیار ما میگذارد:
s/v
= $250/ $250 = 100%
در این کالا، نرخ استثمار کارگر 100 درصد است. [یعنی]
به ازای هر یک دلاری که کارگر دریافت میکند، سرمایهدار یک دلار ارزش
اضافی سود میبرد.
ما هماکنون ابزارهای مفهومی در اختیار داریم تا نرخ استثمار کارگران
تولیدکنندهیِ آیفون را محاسبه کنیم. باید اشاره شود که برای محاسبهیِ
تجربی نظریه ارزش-کار مارکس حتماً باید فرضیاتی بسازیم که واقعیت را
سادهسازی میکنند. با این وجود، این فرضیات–
مثل قیمتهایی که منعکسکنندهیِ ارزشها هستند–
از نظر ما میتوانند توجیه شوند و این سادهسازیها نتایج را
اغراقآمیز نمیکنند
(Shaikh And Tonak, 1994).
با قیمت فروش آیفونX
در آمریکا (999 دلار) شروع میکنیم. معتقدیم این مبلغ تقریباً ارزش کل
مجسم شده در کالا را نشان میدهد. حجم ارزشهای مجسم در هر کالای
تولیدشده در روند تولید سرمایهداری شامل سه بخش است: سرمایه ثابت،
سرمایه متغیر و ارزش اضافی. بنابراین باید ارزش این بخشهای ارزش کل را
در آیفونX
تخمین بزنیم.
سرمایه ثابت:
دادههای
TechInsights
جزئیاتی به ویژه در مورد قیمت اجزای سازندهیِ هر دو مدل آیفونXS
Max
و آیفونX
در اختیار ما میگذارد. قیمت کل اجزای سازندهی این دو مدل به ترتیب
453 و 395.44 دلار است. با این وجود، اولین بند از ستونهای [هزینه]
شامل هزینهی مواد «پشتیبانی، مونتاژ و بازرسی»
است. [این تقسیمبندی] دادهها را برای تمایزات تحلیلی ساخته شده توسط
مارکس مغشوش میکند. بازرسی و مونتاژ مربوط به سرمایه متغیر است، چون
برای انجام این کارها باید نیروی کار خریداری شود. اما مواد پشتیبانی
فقط بخش دیگری از مواد خام است و به سرمایه ثابت تعلق دارد. ما برای
ساده کردن موضوع، رقم فوق را از محاسبهی سرمایه ثابت حذف میکنیم.
بنابراین میزان سرمایه ثابت تقریباً 428.50 دلار (24.5
–
453) و 370.80 دلار (24.55
–
395.44) است. میزان سرمایه ثابت را با استفاده از آیفونX
، 370.89 دلار در نظر میگیریم.
(روشی
که در این مطلب برای محاسبه نرخ ارزش اضافی در آیفونX
استفاده میشود همانند روشی است که کارل مارکس نرخ ارزش اضافی در تولید
نخ (صنایع نساجی) را محاسبه کرد. مارکس در جلد اول کتاب سرمایه نوشت:
«مزدها هفتهای 52 پوند است ... قیمت نخ برابر با 510 پوند میشود.
بنابراین، ارزش اضافی در این مورد 80 پوند = 430 پوند
–
510 پوند است. بنابراین نرخ ارزش اضافی 52/80 = 153درصد
است)
سرمایه متغیر:
محاسبهی بخش متغیر ارزش کل آیفون مشکل سازتر است. ما با مخفیکاری اپل
روبهرو هستیم که اطلاعات [مربوط به]
دستمزد را منتشر نمیکند. در مورد دادهها به دو مسئله دیگر باید اشاره
شود. اولاً ما اطلاعات کافی در مورد هزینهیِ اپل برای تحقیق و
طراحی اولیه آیفون را در اختیار نداریم. ما معتقدیم هزینهی نیروی کار
در تحقیق و طراحی اولیه میتواند نادیده گرفته شود، چون این هزینهها
در مدلهای مختلف آیفون پخش شده و سهم هزینهیِ تحقیق و توسعه برای
آیفونهای جدیدتر به طور قابل توجهی ناچیز است.
ثانیاً، ما دادههای شفافی در مورد تفاوتهای دستمزدی بین کارگرانی که
بخشهای مختلف آیفون را در کشورهای گوناگون میسازند، نداریم. این
تفاوتهای دستمزدی میتواند نادیده گرفته شود، چون اکثر شرکتهایی که
قطعات مختلف آیفون را میسازند، در مناطق دستمزدیای قرار دارند که این
تفاوتهای دستمزدی در آنجا قابل توجه نیست. در واقع چون صورتحساب
دستمزد را بر اساس وجه تولید حساب میکنیم و استخراج مواد خام را
نادیده میگیریم، بیش از آنکه آن را کاهش دهیم، متورم میکنیم. ما این
فرضیات را برای این درنظر میگیریم تا طرحمان از سرمایه متغیر (24.55
دلار) بر اساس مواد پشتیبانی، مونتاژ و بازرسی قابل قبول باشد و این
میزان احتمالاً کار مولد مصرفی در روند تولید آیفون را بیش از اندازه
تخمین میزند.
ارزش کل آیفون: 999 دلار
سرمایه ثابت (c):
370.89 دلار
سرمایه متغیر (v):
24.55 دلار
(سرمایه ثابت + سرمایه متغیر) - ارزش کل = ارزش اضافی (s)
(370.80 دلار + 24.55 دلار)
–
999 دلار = 603.56 دلار
هر بار یک آیفونX،
999 دلار فروخته میشود، اپل 603.56 دلار ارزش اضاف به شکل پول کسب
میکند.
نرخ استثمار چیست؟
2458% = 24.55 / 603.56 = سرمایه متغیر (v)
/ ارزش اضافی (s)
نرخ استثمار 2458 درصد است. این نرخ 25 برابرِ نرخ استثمار جمعآوری
شده از مثالهای مارکس در جلد اول کتاب سرمایه (1867)
است. به عبارت دیگر، کارگران سازندهی آیفون در قرن بیست و یکم، 25
برابر بیشتر از کارگران نساجی انگلستان در قرن نوزدهم استثمار میشوند.
عدد 2458 درصد به ما چه میگوید؟
این عدد به ما میگوید بخش بسیار کوچکی از کار ِ روزانه به ارزش مورد
نیاز کارگران به عنوان دستمزد اختصاص داده میشود و بخش عمدهای از روز
توسط کارگر صرف میشود تا کالاها را بسازند و ثروت سرمایهدار را
افزایش دهند. هرچه نرخ استثمار بالاتر باشد، ثروتِ سرمایه توسط نیروی
کار نیز بیشتر میشود.
پیوست:
کنت ال. کرامر،
گِرِگ لیندِن
و جیسون دِدریک
(2011) توزیع جغرافیایِ کل سود کسبشده توسط عرضهکنندگان اولیه
آیفون4 را تحلیل کردند. آنها در مطالعهشان هزینههای درونداد را به
نیروی کار و مواد تقسیم کردند و از یک چشمانداز غیرمارکسیستی تلاش
کردند سهم تقریبی ارزش اضافی (سود کل)، سرمایه ثابت (مواد) و سرمایه
متغیر (نیروی کار) را در ارزش کل آیفون 4 تعیین کنند. ما با استفاده از
این جدول و یک محاسبه سرانگشتی میتوانیم نرخ استثمار آیفون 4 را
تعیین کنیم.
·
سهم تقریبی ارزش اضافی از ارزش کل آیفون4، 73 درصد است. (سودِ اپل +
سود شرکتهای آمریکایی غیر از اپل + سودِ کشورهایِ امارات، تایوان
ژاپن، کره جنوبی+ سودهای نامشخص)
·
سهم هزینه کل مواد اولیه 21.9 درصد است.
·
سهم هزینه کل نیروی کار 5.3 درصد است که سهم نیرویِ کار غیرچینی 3.5
درصد است.
·
در نظر بگیرید که بخش اعظمی از هزینه نیروی کار غیرچینی شامل دستمزد
کارمندان ارشد و مدیریتی است (کارگران غیرمولدی که دستمزدهایشان از سهم
ارزش اضافی پرداخت میشود). پس قاعدتاً ما میتوانیم فقط 1.5 درصد از
سرمایه متغیر را در نظر بگیریم. سهم کارگران چینی 1.8 درصد و سهم
کارگران مولد غیرچینی 1.5 از کل سرمایه متغیر است.
·
با توجه به این ارقام نرخ استثمار آیفون 4، معادل 2277 درصد = (3.3/
73) است.
منابع:
1.
Anwar M. Shaikh and E. Ahmet Tonak, Measuring the Wealth
of Nations. The Political Economy of National Accounts (Cambridge:
Cambridge University Press), 1994.
2.
Baruch Gottlieb, A Political Economy of the Smallest
Things, New York: ATROPOS Press, 2016.
3.
Brian Merchant, The One Device: The Secret History of the
iPhone (New York: Little, Brown and Company), 2017.
4.
Kenneth L. Kraemer, Greg Linden and Jason Dedrick, ‘Capturing
Value in Global Networks: Apple’s iPad and iPhone’,
Personal Computing Industry Center, July 2011.
5.
Karl Marx, Capital, volume 1 (New Delhi: LeftWord
Books), 2014.
6.
Pun Ngai and Jenny Chan, ‘Global Capital, the State, and
Chinese Workers: The Foxconn Experience,’ Modern China, vol.
38, no. 4, 2012.
Tricontinental: Institute for Social Research, In
the Ruins of the Present,
Working Document no. 1, 2018
منبع اصلی:
The Rate of Exploitation: The Case of the iPhone
این تحقیق بر اساس تحلیل «احمِت توناک» (E.
Ahmet Tonak)
اقتصاددان موسسه پژوهش اجتماعی
Tricontinenta
است. نسخه اولیه آن در اینجا منتشر شده است:
‘iPhone 6’daki sömürü orani?’ (Sendika, 30 November 2014)
توجه
به کشورهایی که مواد اولیه مورد نیاز ابرشرکتهای تولیدکنندهی
وسایل الکترونیکی (مانند اپل و مایکروسافت) را تأمین میکنند
سرنخ خوبی برای تحلیل دقیقتر پویشهای جهانی، توازن قوا و
دخالتهای امپریالیستی درون این کشورهاست. برای مثال پس از
کودتای دستراستی با حمایت آمریکا علیه مورالس در بولیوی،
شماری از تحلیلگران، سلطه بر
ذخایر لیتیوم بولیوی ( 70 درصدِ ذخایر لیتیوم جهان)
برای استفاده این شرکتها و نیروی کار ارزان بومیان را عامل
موثری در دخالتهای خارجی دانستند.
بولیوی با ملیسازی معادن و منابع اولیه درآمد حاصل از آن را
برای طرحهای توسعه و خدمات اجتماعی برای کاهش فقر و نابرابری
به ویژه در میان بومیان بولیوی هزینه کرد.
بُردِ مادر یا مادر برد یا برد اصلی (به انگلیسی:
Mainboard or Motherboard)
تخته مداری الکتریکی است که بخشهای گوناگون رایانه مانند واحد
پردازنده مرکزی، حافظه دسترسی اتفاقی
(RAM)
و...
بر روی آن سوار میشوند و قطعههای بسیار کاربردی و مهم
دیجیتالی نظیر بایوس
(BIOS)
در آن قرار گرفتهاند.
کیسه ضدالکتریسیته ساکن
(antistatic-electricity
bag)
برای نگهداری قطعات الکتریکی به کار میرود که تخیله
الکتریسیته ساکن به آنها آسیب میزند.
|