نویدنو :
: پس لرزه های بزرگداشت 16 آذر98 دانشگاه
های ایران همچنان ادامه دارد .بخش مهمی از نیروهای راست و بخشی از چپ
به این برآمد دانشجویی چپ برخورد کرده اند و در طی مقاله ها و نوشتارهایی در فضای مجازی به
رد و نا به هنگام بودن حرکت دانشجویان پرداخته اند . در برابر کسان
دیگری به وسع خود برای توضیح بیشتر این حرکت کوشیده اند . نویدنو بی آن
که تایید کننده همه ی این دیدگاه ها باشد ، جهت اطلاع خوانندگان چند
نوشتار را در این مورد باز نشر می کند.
شعار مرگ بر نئولیبرالیسم و مرزبندی با اصلاحطلبانِ برانداز –
شبگیر حسنی
دست راست «محمد قوچانی» زیر سر «احمد زیدآبادی» – یاسر عزیزی
نشانه شناسی شعار علیه نئولیبرالیسم در تظاهرات دانشجویان در ۱۶
آذر – مهرداد درویش پور
نویدنو :
پس لرزه های بزرگداشت 16 آذر98 دانشگاه
های ایران همچنان ادامه دارد .بخش مهمی از نیروهای راست و بخشی از چپ
به این برآمد دانشجویی چپ برخورد کرده اند و در طی مقاله ها و نوشتارهایی در فضای مجازی به
رد و نا به هنگام بودن حرکت دانشجویان پرداخته اند . در برابر کسان
دیگری به وسع خود برای توضیح بیشتر این حرکت کوشیده اند . نویدنو بی آن
که تایید کننده همه ی این دیدگاه ها باشد ، جهت اطلاع خوانندگان چند
نوشتار را در این مورد باز نشر می کند.
دانشجویان به درستی با مبارزات مردم دیگر کشورها ابراز همبستگی کرده و
با بازگشت به سنت نیکوی همبستگی بین المللی چپ، خود را در کنار مردم
عراق، لبنان، شیلی و فرانسه در مبارزاتشان برای آزادی و عدالت دانسته
اند. و محکم تر باد این همبستگی بین المللی مردمان جهان در راه آزادی و
عدالت اجتماعی!
اعتراضات دانشجویی شانزده آذر ۹۸ از یک ویژگی مهم برخوردار بود.
دانشجویان بعد از سرکوب قیام خونین آبان ماه پرچم اعتراض را در دانشگاه
ها به اهتزاز در آوردند و شعارهای این قیام خونین و سرکوب شده را تکرار
کردند. مهم ترین پیام شانزده آذر ۹۸ این بود که قیام مردم ایران برای
آزادی و عدالت ادامه دارد و جنایات حکومت در کشتار، سرکوب و از نفس
انداختن آن نتوانسته است، آرامش گورستانی را – که معمولا بعد از سرکوب
هر اعتراضی به وجود می آید، بر کشور حاکم کند. برپا نگاه داشتن پرچم
این قیام در شرایط سنگین و رعب آور سرکوب و کشتار، موج بازداشت ها و
تهدیدها، احترام برانگیز است. باید در برابر شجاعت دانشجویان کشورمان
تمام قد به پا بایستیم و عمیق ترین احترام ها و درودها را نثار آنان
کنیم!
اما تنها چند ساعت بعد از این شانزده آذر به یادماندنی و دوست داشتنی،
با موجی از انتقاد علیه دانشجویان مواجه شده ایم. انتقادی که به طور
عمده از جناح های راست سیاسی و طبقاتی منشاء می گیرد و در خارج از کشور
بیشتر به گوش می رسد. برخی از این منتقدین حتی تا آن جا پیش رفته اند
که تظاهرات دانشجویان را «مشکوک» و «بودار» خوانده اند و مستقیم و
غیرمستقیم مدعی شده اند که «دست» جمهوری اسلامی در برپایی آن و
شعارهایش «در کار» بوده است. «دلیل» آن ها چند شعاری است که دانشجویان
در محکومیت سرمایه داری جهانی و نئولیبرالیسم داده اند.
این انتقادها در برخی موارد شاید از سر دلسوزی باشد که نشانه ی آن است
این منتقدین دلسوز معنای این شعارها را به درستی متوجه نشده اند. در
بیشتر موارد اما متکی بر غرض ورزی عوامفریبانی است که از قدرت گیری
اندیشه و نیروی چپ در جنبش اعتراضی ایران ناراضی و نگران هستند. عمده ی
شعارهایی که دانشجویان در زیر تیغ سرکوب و سرنیزه هایی که به سمت آن ها
اشاره رفته بود، در فضای دانشگاه ها طنین انداز کردند، درخواست آزادی
دانشجویان و زندانیان سیاسی و محکومیت سرکوب و استبداد و اختناق و
کشتار و اعتراض به فقر و گرسنگی و بی عدالتی بوده است. این شعارها را
که دیروز در دانشگاه طنین اندازه شد، تا امروز همه ی ایران شنیده است و
در اینجا تاکید مجددی بر آن ها لازم نیست. اما پرسیدنی است آن ها که
این همه را نادیده می گیرند و دانشجویان را محکوم می کنند که «مبارزه»
علیه استبداد حاکم را «منحرف» کرده اند، به راستی چه نیتی در پس گفته
های خود دارند؟
به عنوان نمونه به این کلیپ نگاه کنید:
نئولیبرالیسم!
آیا نئولیبرالیسم ربطی به کشور ما ندارد و اعتراض به نئولیبرالیسم به
معنای منحرف کردن مبارزه علیه استبداد حاکم در ایران است؟
من در حد این یادداشت کوتاه، چند نکته به نظرم مرکزی را در این باره
یادآوری می کنم.
هم دیروز و هم به ویژه امروز که جهان ما از هر زمان دیگر همبسته تر و
جهانی تر شده است، بسیاری از مفاهیم، هم جهانی شده اند و کاربرد این
مفاهیم از سوی نیروهای چپ به خاطر همین مفهوم و عملکرد جهانی آن هاست.
نئولیبرالیسم هر چند از کشورهای سرمایه داری غرب سر برآورده، اما امروز
خصوصیت اصلی سرمایه داری به شدت جهانی شده است. سرمایه داری ی که نمی
توان بین شرق و غرب و خاورمیانه و جهان سوم آن دیوار کشید. موج های
نئولیبرالیسم جهان را درنوردیده است و بحران هایش و شیوه ی حکومت کردنش
و مصیبت هایش مدام و مدام به تمام جهان سرریز می کند و ملت ها را در
سراسر جهان به اعتراض علیه آن می کشاند. کشور ما حتی اگر دهکده ی عقب
مانده ای هم می بود، از تبعات این نئولیبرالیسم جهانی در امان نمی ماند
و بنابر این نمی تواند خود را از این پیکار جهانی کنار بکشد. این ناشی
از یک روحیه ی ناسیونالیستی محافظه کارانه – که من در پائین به آن
اشاره خواهم کرد – است که بگوید: ما را به این مبارزه ی جهانی کاری
نیست، ما را معاف کنید، ما گرفتاری های خودمان را داریم!
نئولیبرالیسم در ایران
شاخص ترین نهاهای اقتصادی نئولیبرالیسم بانک جهانی و صندوق بین المللی
پول هستند. حضور این نهادها در ایران «خیال» نیست. صف اقتصاددانان و
نشریات و رسانه ها و نهادها و مقام های دولتی و حکومتی که برای انطباق
جز به جز اقتصاد ایران با دستورهای این نهادهای بین المللی شب و روز می
کوشند «خیال» نیست، به شهادت اقتصاددانان متعهد و چپ ایران، روند
تغییرات ساختاری اقتصادی ایران در دو – سه دهه ی اخیر با فراز و نشیب و
به طور مداوم در حال انطباق با همین دستورات و فرامین ستادهای فرماندهی
نئولیبرالیسم جهانی بوده است.
نئولیبرالیسم در فشرده ترین تعریف خود عبارت است حاکمیت مطلق بازار و
خصوصی سازی و پولی کردن و کالاسازی همه ی جنبه های زندگی از تولید و
آموزش و بهداشت گرفته تا آب و هوا و خاک. آیا ما در ایران شاهد همه ی
این ها نیستیم؟ چه فرقی می کند خصوصی سازی گسترده، کاهش نقش دولت،
پائین آوردن هزینه های رفاهی و اجتماعی، بیکارسازی های گسترده کارگران،
تبدیل کردن آن ها به برده ی شرکت های پیمانکاری، به دست گروهی از
بانکداران کراواتی صورت بگیرد یا پاسداران صورت نتراشیده؟ روشن است که
نئولیبرالیسم وقتی به ایران اسلامی می رسد و با دیکتاتوری مذهبی می
آمیزد، چهره ی «اسلامی» به خود می گیرد، خشن تر و وحشی تر می شود، اما
آن چه اقتصاد ایران را در چنبره ی خود گرفته است، «اقتصاد مقاومتی»
نیست، آن فقط حرف و شعار است. همین نئولیبرالیسم است که بر روی آن حجاب
اسلامی کشیده اند و با دیکتاتوری مذهبی عریان از آن پاسداری می کنند.
از
نگاه منتقدین شعارهای دانشجویان؛ در ایران اساسا مناسبات سرمایه داری،
نئولیبرالیسم، کارفرما و کارگر وجود ندارد چون سرمایه داران پرورش
یافته در جمهوری اسلامی مثل همتایان غربی خود رفتار نمی کنند.
در باره ی مناسبات سرمایه داری و نئولیبرالیسم در ایران در همین سایت
اخبارروز ده ها مقاله به قلم محققان و اقتصاددانان چپ منتشر شده است و
در آینده نیز منتشر خواهد شد. این واقعیت را کسی نمی تواند کتمان کند
که بیش از ۹۵ درصد کارگران ایران قرارداد دائم ندارند. قرداد موقت و
قرارداد سفید امری رایج در بازار کار است، رسما واحدهای تولیدی زیر ده
نفر از شمول قانون کار خارج هستند، کارگران حق سازمانیابی و انعقاد
قرارداد دسته جمعی و یا حق اعتصاب برای پیگیری دستمزد معوقه خود را
ندارند. به هنگام اختلاف بین کارفر و کارگر دولت عملا جانب سرمایه دار
ایستاده است، حال صاحب سرمایه نهادهای دولتی باشد و یا افراد خصوصی.
همه ی اینها از نگاه معترضان به تظاهرات دانشجویان، ذهنی و ساخته و
پرداخته ی چپ های مخالف نظام مقدس “بازار بنیاد” است.
همبستگی بین المللی
در پارچه نوشته ها و پلاکاردهای دانشجویان، شعارهایی در محکومیت سرمایه
داری و نئولیبرالیسم به چشم می خورد که همین واقعیات را در نظر دارد.
این شعارها از جمله دلایل برافروختگی عده ای شده است که «وحدت مبارزه
علیه جمهوری اسلامی» را در خطر دیده و چپ ها را به بی توجهی به دیگر
اقشار شرکت کننده در جنبش ضداستبدادی در ایران متهم می کنند. می گویند:
«لیبرال دموکراسی» فرانسه که با «جمهوری اسلامی» یکی نیست، پس چرا
دانشجویان آن ها را در کنار هم آورده اند و جمهوری اسلامی را از «زیر
ضرب» خارج کرده اند!؟ هر کسی می داند که آن «لیبرال دموکراسی» با این
حکومت خون و جنایت یکی نیست، اما کسانی که به هر دلیل این شعارها را
نقد می کنند، یا از مفهوم حقیقی چنین شعارهایی بی خبر هستند و یا
آگاهانه آن را کتمان می کنند. این شعارها بر یک واقعیت تاکید می کند: همبستگی
بین المللی زحمتکشان جهان!
جامعه ی ما دارد «دوران اصلاحات» را پشت سر می گذارد. پشت سر گذاشتن
این دوران، در عین حال پشت سر گذاشتن فرهنگ سیاسی و روحیاتی هم هست که
آن جنبش با خود پدید آورده بود و بسیاری به دلایل مختلف در آن شریک شده
بودند و تا همین حالا هم از آن دفاع می کنند.
«ناسیونالیسم
ایرانی»، یکی از جنبه های این فرهنگ سیاسی بود که غالبا در محافظه
کارانه ترین شکل خود بروز می کرد. شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای
ایران» مظهری از این ناسیونالیسم محافظه کارانه بود. هر چند برخی ها
کوشیدند که چنین شعارهایی را با دخالت های جمهوری اسلامی در لبنان و
فلسطین توجیه کنند، اما روح حرکات های اصلاحی در ایران – دست کم تا پیش
از دی ماه ۹۶ – بی اعتنایی به مبارزات و مشکلات مردم دیگر کشورها بود.
ساده ترین بیان آن این بود که می گفت: «گورپدر» دیگران، فقط ایران! و
از ایران نیز غالبا «خاک» را مدنظر داشت. کسانی و جریاناتی از این فکر
دفاع می کردند که در عین حال طلبکار این بودند که چرا همه ی جهان به
پشتیبانی از «ایران» برنمی خیزد و کشورها و دولت های دیگر خط مشی های
سیاسی خود را مطابق میل آن ها بر اساس دشمنی با جمهوری اسلامی تنظیم
نمی کنند!
یکی از نشانه های قدرت گرفتن چپ در جنبش های اجتماعی ایران، کنار
گذاشتن این فکر ناسیونالیستی و بازگشت به اندیشه ی همبستگی مردم جهان
است. دانشجویان در شعارهای خود این همبستگی را بازتاب داده اند.
تظاهرات شانزده آذر در شرایطی برگزار شد که در عراق، شیلی و لبنان مردم
به خیابان ها آمده اند و در فرانسه بزرگترین «اعتصاب صنفی» تاریخ در
جریان است. بسیاری از خواسته های مردمان این کشورها با بسیاری از
خواسته های مردم ایران متفاوت نیست. دانشجویان به درستی با این مبارزات
ابراز همبستگی کرده اند و با بازگشت به سنت نیکوی همبستگی بین المللی
چپ، خود را در کنار مردم عراق، لبنان، شیلی و فرانسه در مبارزاتشان
برای آزادی و عدالت دانسته اند. و این همبستگی پاسخی است به همبستگی که
مردم در شیلی و عراق و لبنان و فرانسه، با مبارزات مردم ایران ابراز
کرده اند.
و محکم تر باد این همبستگی بین المللی مردمان جهان در راه آزادی و
عدالت اجتماعی!
آزادی و عدالت
«شعار
علیه نئولیبرالیسم» کار «مشتی جوان احساساتی و خام» نیست. ماه ها و سال
هاست که «نه به خصوصی سازی» یکی از اصلی ترین شعارهای جنبش کارگری در
ایران است. «نه به خصوصی سازی» یعنی نه به نئولیبرالیسم. تجربه ای که
کارگران با پوست و خون خود آن را زیسته اند و به آن رسیده اند. مطالبات
بازنشستگان، معلمان و فرهنگیان، زنان و اقلیت های قومی – ملی تحت ستم
نیز در بسیاری موارد در همین چارچوب می گنجد.
ما در دو ساله ی اخیر شاهد گسترش مبارزات کارگران، دانشجویان، معلمان،
بازنشستگان، کارمندان پائین و حتی کشاورزان بوده ایم. دقت در شعارهای
این گروه های اجتماعی نشان می دهد که آن ها علاوه بر خواست های مستقیم
سیاسی و مطالبات دموکراتیک – تا جایی که امکان پذیر باشد – یک رشته
خواست های عمومی و مشابهی را مطرح کرده اند، که متوجه ی ساختار اقتصادی
و مطالبات ضدسرمایه داری نئولیبرالی است. شاه بیت این خواست ها مخالفت
با خصوصی سازی و بازگرداندن صنایع و کارخانه های ویران به دولت – که در
اعتراض کارگران هفت تپه با یک شعار تکمیلی نظارت و یا کنترل کارگری
همراه شد و می تواند شعار دولتی کردن را یک گام به سوی اجتماعی کردن
جلوتر ببرد – بوده است. کارگران هفت تپه و فولاد و هپکو و آذرآب و
بسیاری شرکت ها و کارخانه های دیگر که این مطالبه را مطرح می کنند، آن
را از جایی تقلید نکرده اند، آن ها این را به تجربه ی زندگی خود
دریافته اند و دیده اند هر جا شرکت ها و کارخانجاتشان به دست بخش خصوصی
سپرده شده، ویرانی و فلاکت به همراه آورده است، زمین ها و ابزار
کارخانه ها را چوب حراج زده و فروخته اند و حقوق های آن ها را چند ماه
به چند ماه پرداخت نکرده و دسته دسته اخراجشان کرده اند. آیا باید با
«کوچک کردن دولت» این ویرانی و فلاکت را بزرگ تر کرد؟
از دیگر شعارهای این دوره از مبارزات کارگران و دانشجویان و معلمان و…
آموزش رایگان، بهداشت رایگان، درمان رایگان و مناسب، و جلوگیری از روند
روز افزون کالایی شدن همه ی جنبه های زندگی در ایران و جلوگیری از
تاراج آب و خاک کشور است که به طور مداوم در کاهش بودجه ی رفاهی و
عمومی خود را نشان می دهد. آن چه که در بیانیه ها، شعارها و اجتماعات
اعتراضی دیده می شود این است که فعالین مطرح کننده ی این خواسته ها آن
ها را به عنوان مظاهر سرمایه داری و نئولیبرالیسم در ایران مورد انتقاد
قرار می دهند، برای کارگران و زحمتکشان ایرانی که این شعارها را می
دهند «نئولیبرالیسم»، پدیده ای خارجی نیست، واقعیتی است که زندگی شان
را به فلاکت کشیده است و دانشجویان که خود را فرزندان کارگران می
دانند، پرچم مخالفت با این وضعیت را برافراشته کرده اند.
موضوع اصلی و تعیین کننده ی جنبش هایی که از دی ماه ۹۶ آغاز شده است،
فقط این نیست که می گوید «اصول گرا، اصلاح طلب؛ دیگه تمومه ماجرا». این
یک پیشرفت بسیار بزرگ در مبارزات مردم ایران در جهت سرنگونی جمهوری
اسلامی است. پیشرفت بزرگتر در آن جاست که از دی ماه ۹۶ دو مطالبه ی
اصلی اکثریت مردم ایران یعنی آزادی های سیاسی و دموکراسی از یک طرف و
عدالت اجتماعی از طرف دیگر به هم نزدیک شده و پیوند خورده است. این
پیوند در آبان ماه ۹۸ بیشتر به چشم خورد و در شعارهای شانزده آذر تکرار
شد. با پیوند این دو مطالبه ی اصلی است که می توان وسیع ترین اقشار
مردم را به مبارزه جلب و موفقیت این مبارزه را تضمین کرد و در عین حال
چشم بسته و کور به طرف فردای بعد از جمهوری اسلامی نرفت.
بسیاری از آن هایی که امروز زیر پرچم های «دموکراسی» و «حقوق بشر»
پنهان شده و خود را حامی «مردم» می دانند، وقتی پای مطالبات اقتصادی و
خواست های معطوف به عدالت اجتماعی به میان می آید، نیات واقعی و دشمنی
خود با حقوق کارگران و زحمتکشان را آشکار می کنند. صف آرایی جناح های
راست جامعه علیه شعارهای دانشجویان از این حقیقت سرچشمه می گیرد، اما
آن ها باید بدانند که اگر قرار است «انحراف»ی در مبارزه علیه جمهوری
اسلامی صورت نگیرد، این کارگران و زحمتکشان نیستند که باید از مبارزه
برای رفع فقر و تنگدستی و یک زندگی بهتر دست بردارند.
شعار مرگ بر نئولیبرالیسم و مرزبندی با اصلاحطلبانِ برانداز – شبگیر
حسنی
شانزده آذر امسال هم مانند سالیان اخیر به صورت محدود در دانشگاههای
کشور برگزار شد و طبیعی بود که با توجه به اعتراضات اخیر، بسیاری منتظر
واکنش و شعارهای دانشجویان در روز دانشجو باشند تا بازتاب تحولات
اجتماعی را در آئینه ی یکی از پیشروترینِ جنبشهای کشور مشاهده
نمایند.
شعارهایی نظیر«آزادی، عدالت، این است شعار ملت»؛ «مجاهد، پلهوی، دو
دشمن آزادی»؛ «علینژاد و ارشاد، ارتجاع و انقیاد» و پلاکاردی با مضمون
جهانی بودنِ مبارزه برای سرنگونی نئولیبرالیسم، آئینه ی تمام نمای
وضعیت کشور و جهان در نزد دانشجویان بود. اما همین تصویر واضح و شفاف
صداهای اعتراض بسیاری را از چپ و راست اپوزیسیون برانگیخت چه آنان که
«لیدر» حزبشان دفعه ی قبل به کنار هم گذاشتن مسیح علینژاد و وزارت
ارشاد معترض بود و چه فرشگردیها و سایر هواداران دیکتاتوری پهلوی. در
این میانه البته همسویی چهره های اصلاح طلب داخل کشور، نظیر
زیدآبادی، نیز با اپوزیسیون راست خارج از کشور کاملا شایان توجه بود و
یک همبستگی نانوشته ی طبقاتی را حول دشمن مشترک، چپگرایان، به نمایش
گذاشت تا بار دیگر درسی در زمینه ی چگونگی تشکیل جبهه ی واحد ارتجاع
بر ضد نیروهایی را بدهد که فریاد اتحاد و همبستگیشان گوش فلک را کر
کرده اما قادر نیستند حتی بیانیه ی مشترکی را منتشر نمایند!
در میان نیروهای چپ، به ویژه در خارج از کشور نیز اعتراضاتی به شعار بر
ضد نئولیبرالیسم طرح گردید که البته از سنخ دیگری بود: ادعا شد که شعار
بر علیه نئولیبرالیسم در حقیقت شعاری انحرافی است که بخشی از حکومت را
در مقابل جناح دیگر حمایت میکند و نسبت به شعار «اصلاح طلب، اصولگرا،
دیگه تمومه ماجرا» گامی به عقب است؛ کسانی دیگر نیز این شعار را به
تفکیک زمانی و دوره
بندی جمهوری اسلامی در ده سال نخست و سی سال بعد از آن، نسبت دادند و
برخی دیگر هم اصولا مدعی شدند اقتصاد سیاسی ایران ارتباطی با
نئولیبرالیسم ندارد، لذا بیفایده نیست اگر توضیحی پیرامون شعار بر
علیه ئولیبرالیسم داده شود:
شعار بر ضد نئولیبرالیسم، که توسط دانشجویان سر داده شد، برای چپ
انقلابی شعاری دقیق و رادیکال است؛ بسیار بیشتر از شعار بر ضد جمهوری
اسلامی که اپوزیسیونِ برانداز برایش غش و ضعف میرود؛ زیرا می توان
خواستار سرنگونی جمهوری اسلامی بود اما در فردای حکومت جدید، همان
سیاستهای دیکته شده از سوی صندوق بین المللی پول و بانک جهانی را پیش
برد، البته احتمالا با صورت اصلاح کرده و کراوات یا کت و دامن! در
حقیقت، خواست سرنگونی، بدون حذف نئولیبرالیسم تنها تغییری در شکل یا به
عبارت بهتر نوعی ازاصلاح طلبی است. اندکی بیشتر توضیح میدهم:
الف.
بر اساس نظریه ی طبقاتی دولت، ماشین دولت خادم بلوک طبقاتی حاکمه است
و این ماشین میتواند بنا به شرایط و مقتضیات فرمهای متفاوتی (سلطنت
مشروطه، جمهوری بورژوایی، نظام فاشیستی و …) را شامل شود. نکته
ای که حائز اهمیت است آن است که در شرایط عادی- و نه استثنائاتی نظیر
دولتهای بناپارتی که در شرایط ویژه
ی توازن قوای طبقاتی، در زمانی محدود به صورت مستقل عمل میکنند- بلوک
طبقاتی حاکمه به عنوان مخدوم، ماشین دولت را در اختیار خود و نمایندگان
خود دارد و آنچه اساسی است حراست از منافع طبقاتی حاکمان است نه حفظ
این فرم یا آن فرم حکومت.
ب. نئولیبرالیسم یا آنچنان که هوادارانش مایلند آن را بنامند «اجماع
واشنگتن»، سیاستهای اقتصادی احیا طبقاتی و باز توزیع ثروت به سود قشر
فوقانی فرادستان است که از دهه
ی هفتاد میلادی در بسیاری از کشورها به اجرا درآمد و با توجه به گفته
ی مشهور فریدمن، یکی از سرشناسترین تئوریسینهای نئولیبرالیسم، این
سیاستها، لباسی تک سایز برای تمام جوامع است؛ از ایران و شیلی، تا
فرانسه و بریتانیا و تک سایز بودن این لباس باعث دفرمه شدن آن در جوامع
گوناگون است که باعث میشود تا عده ای با مقایسه
ی فرانسه و کشورهای غربی با ایران، ادعا کنند که در ایران نئولیبرالیسم
وجود ندارد اما این کژدیسگی سیاستهای نئولیبرالی در ایران، در ماهیت و
نتایج آن سیاستها تغییری ایجاد نمیکند؛ تشدید نابرابری طبقاتی و
بازتوزیع ثروت به سود فرادستان.
ج. امروزه در ایران با سه سطح از اصلاح طلبی مواجهیم؛ اول اصلاح طلبان
حکومتی که قصد دارند با حفظ بلوک طبقاتی حاکم و فرم حکومت و همچنین
پذیرش سیاستهای اقتصادی نئولیبرالی، تنها به اصلاحاتی در این یا آن
حوزه
ی خاص و به ویژه در چگونگی و نحوه
ی اجرای سیاستهایی نظیر خصوصی سازی دست بزنند؛ دوم کسانی که قصد
دارند تا با حفظ طبقه
ی حاکمه، ماشین دولت را از میان بردارند و فرم دیگری از دولت را
جایگزین شکل فعلی جمهوری اسلامی کنند؛ اپوزیسیون راست و سلطنت طلب از
این دسته
اند؛ اینان اگرچه خواستار سرنگونی ج ا هستند اما سیاستهای اقتصادی
آنها همان است که در جمهوری اسلامی اجرا میشود و اگر به انتقادات
اقتصاددانانِ هوادارِ آنها از سیاستهای اقتصادی دولت بنگرید با
عباراتی از این دست مواجه میشوید که خصوصی سازی خوب است و خصولتی سازی
بد است؛ دولت جمهوری اسلامی خصوصی سازی واقعی را اجرا نمیکند؛ یا
سیاستهای اقتصادی درست، در کشور بد اجرا میشوند و … . چپ
ستیزی نیز از بارزترین نشانه
های این دسته از نیروهاست. اینان کسانی هستند که علیرغم خواست سرنگونی،
باید به عنوان اصلاح طلب طبقه بندی شوند زیرا تنها خواستار تغییر فرم
حکومتند نه تغییر بلوک طبقاتی حاکمیت و سومین دسته کسانی هستند که بهتر
است آنان را متوهم
ها بنامیم؛ اینان کسانی هستند که گمان میکنند میتوان با حفظ شرایط
کنونی، با نئولیبرالیسم و در نتیجه مناسبات سرمایه
داری و بی
عدالتی
های برآمده از آن، مبارزه کرد. اینان به علت عدم درک علمی از مفاهیمی
نظیر حاکمیت، ماشین دولت و فرم حکومت، قادر به تشخیص این حقیقت نیستند
که پیشبرد سیاستهای نئولیبرالیستی، اشتباه دولت روحانی یا خواستِ تنها
یک جناح نیست؛ برنامه
ی بلوک حاکمیتی است که ماشین دولت (نه فقط قوه ی مجریه) خادم آن است
و برای نشان دادن درستی این مدعا، کافی است به یاد بیاوریم که این دولت
هاشمی رفسنجانی بود که نخستین بار نسخه
ی اقتصاد نئولیبرالی را تحت نام تعدیل اقتصادی در کشور پیاده کرد؛ دولت
اصلاحات هم با خروج کارگاه
های کوچک از شمول قانون کار، گامی اساسی در مقررات زدایی از بازار کار
برداشت؛ احمدی نژاد با اجرای طرح موسوم به هدفمندی یارانه
ها مورد تشویق نهادهای بین
المللی نئولیبرالی قرار گرفت و دولت تدبیر و امید هم با خصوصی
سازی
گسترده در حوزه
های مختلف و نهایتا تلاش برای آزاد سازی قیمت سوخت نقش خود را بر اساس
سناریوی صندوق بین
المللی پول ایفا نمود.
با
توجه به آنچه گفته شد میتوان بیان کرد که خواست سرنگونی، لزوما خواستی
انقلابی، به مفهوم انقلاب اجتماعیِ مارکسیستی نیست، بلکه میتواند به
عنوان خواستی اصلاح
طلبانه برای نجات طبقه
ی حاکمه در نظر گرفته شود اما مبارزه
بر علیه نئولیبرالیسم در شکل صحیح و در صورت پایبندی به الزامات
منطقیِ آن، خواستی انقلابی است؛ بدون شکستن ماشین دولت نمیتوان طبقه
ی حاکمه را به زیر کشید و البته این شرط، شرطی لازم و نه کافی است. این
شعار در کنار شعار بر ضد مجاهدین و سلطنت
طلبان، مرزبندی دقیقی را با اپوزیسیون ارتجاعی و وابسته ایجاد مینماید
و اتفاقا اعتراض شدید اپوزیسیون راست حکومت، به شعار مبارزه با
نئولیبرالیسم، نشان از درک دقیقِ طبقاتی اینان و اشراف کامل آنها به
منافعشان دارد.
دست راست «محمد قوچانی» زیر سر «احمد زیدآبادی» – یاسر عزیزی
چنین سویههای شکبرانگیزی در تحلیلها و مواضع افراد، بلافاصله مخاطب
را یاد هشدارها و گراهای امنیتی «محمد قوچانی» در هفتهنامهی «شهروند
امروز» میاندازد که سال ۱۳۸۶ مقامات امنیتی را از اوجگیری چپ در
دانشگاهها آگاه میکرد و در کوتاهی احتمالی به آنها هشدار میداد
در مطلبی که «احمد زیدآبادی» به بهانهی ۱۶آذر منتشر کرد، این نویسنده
و فعال سیاسیِ سابق، سعی نمود به یک دلنگرانی برخی دانشجویان بپردازد
که پیداست بیش از دانشجویان، مسئلهی ذهنی و دغدغهی خود زیدآبادی است.
در آن نوشتار؛ تناقضها، ایرادها و حفرههایی قابل رهگیری است که مردد
بودم ارزش پرداختن دارند یا نه. با اینهمه بر آن شدم در حد حوصله و
فرصت، به بخشهایی از آنچه در مواجهه با نوشتهی ایشان به ذهنم رسیده
است، بپردازم.
۱-
نخست و در مقدمهی حاشیهایِ (از نظر نویسنده) این مطلب، زیدآبادی بر
آن است بر این اشتباه نوری بیفکند که دانشجویان کشته شده در ۱۶ آذر
۱۳۳۲، در اعتراض به سفر معاون رئیسجمهور ایالات متحده (ریچارد نیکسون)
جان خود را از دست دادهاند. البته که در برخی اشارههای تاریخی، آن
اعتراض در پیِ ورود «دنیس رایت»، به عنوان کاردار جدید انگلستان در
تهران صورت پذیرفته بود، اما آیا این ایضاح احتمالیِ جناب زیدآبادی
میتواند تاثیری در سویهی ضداستبدادی، ضداستعماری و ضدامپریالیسمِ
اعتراض آن دانشجویان داشته باشد؟ بعید است که زیدآبادی نداند در آذر
۳۲، حساسیت بسیاری از مردم و بهویژه دانشجویان نسبت به ایالات متحده،
نمیتوانست کمتر از حساسیت آنها نسبت به انگلستان بوده باشد و بر این
اساس انگیزهی زیدآبادی در بیرون کشیدن نیکسون از قلب ماجرا، نخواهد
توانست ۱۶آذر ۳۲ را از حضور ایالات متحده خالی کند.
۲-
زیدآبادی در بخش مقدماتی نوشتار خود آورده است:
«دو
تن از دانشجویان قربانی در روز ۱۶ آذر به عضویت در سازمان جوانان حزب
تودۀ ایران شهره بودهاند و طبعاً فداکاری و مرگ آنها باید به حساب
مبارزات حزب متبوعشان نوشته میشد. حزب توده اما چه در زمان سلطنت
پهلوی و چه در دوران جمهوری اسلامی، از سوی تقریباً تمام نیروهای سیاسی
از جمله گروههای چپ مارکسیستی چندان بدنام و وابسته و خائن معرفی شده
است که با قلع و قمع نیروهای آن در هر دو نظام نیز همدلی چندانی نشان
داده نمیشود چه برسد به اینکه کسی بخواهد میراث ۱۶ آذر را به آنها
نسبت دهد!»
این که زیدآبادی به روشی قوچانیوار، حزبی با مختصات «حزب تودهی
ایران» را به اتهامهای اثبات نشدهای متهم میکند قابل بحث است، اما
آیا عجیب نیست که اینگونه به سادگی از ناهمدلی دیگران با قلع و قمع
نیروهای این حزب در قبل و بعد از انقلاب۵۷ سخن بگوید و بالمآل چنان قلع
و قمعهایی را از دل آن اتهامها و این ناهمدلیها توجیه نماید؟ بر
فرضِ غلطِ امثال وی که حزب تودهی ایران «بدنام، وابسته و خائن» بوده
باشد، سرکوب خیل عظیم اعضا و هواداران این حزب آیا باید اینچنین برای
روح لطیف! و رنجدیدهی زیدآبادی بیاهمیت باشد؟ من که از بیشرمی و
وقاحت در بیان این عبارتها شوکه شدم. برای اثبات دروغ مندرج در کلام
او، کافی است تنها دو نامِ «مرتضی کیوان» و «وارطان سالاخانیان» را
بجوید و همدلیها با به شهادت رساندن آنها را با دیگر نامها بسنجد.
۳-
زیدآبادی از یک دلنگرانی دانشجویی به عنوان موضوع اصلی مطلب خود یاد
کرده و آن را ذیل دغدغهی «رشد چپ استالینیستی» صورتبندی نموده است.
بماند که او به عمد و خوشخیالانه با چسباندن قید «استالینیستی»، از
همان ابتدا خواسته است مخاطب را مرعوب هیولایی ساخته و پرداختهی
رسانههای غربی به نام «استالین» نماید که با همهی ایراداتش، نسبتی با
تصویری که دم و دستگاه فرهنگی غرب از او ساخته است ندارد و بیتردید
این توصیف از چپ رشده یافته اگر عامدانه نباشد، ناشی از همان است که
خود نیز بیان کرده است؛ «پای[اش] از دانشگاه بریده شده است.»
اما ایراد اساسی این بخش از سخن او این است، که چرا رشد اندیشهای که
بدبینترین نگاهها نیز نتوانستهاند آثار مثبت آن را در دو سدهی اخیر
نادیده بگیرند، اینگونه دلنگرانی زیدآبادی و بهاحتمال، دانشجویان
نزدیک به او را موجب میشود؟ در قاموس متساهل و دموکرات حضرت ایشان و
نزدیکانشان آیا این مرز قاطعِ خودی و غیرِخودی چنان محکم است که جدای
از نیروهای قلع و قمع شدهی حزب تودهی ایران، وجود و بروز هر صورتی از
اندیشهی چپ، موجب ملال و دلنگرانیشان میشود؟ آیا ایشان به دقت
جستجو کرده و به درستی یافتهاند که رشد اخیر همه دارای سویهی
استالینیستی است؟
۴-
نویسندهی مطلبِ «۱۶ آذر و جریان چپ در دانشگاه» در ادامه، رویِ خطاب
خود را مشخص میکند و مینویسد: «روی سخن من در حقیقت با دانشجویانی
برخاسته از قشر محروم جامعه است که با زحمت و رنج به دانشگاه راه
یافتهاند و به دلیل خاستگاه طبقاتی خود مستعد چپگرایی لنینیستی هستند.»
در اینجا زیدآبادی درست شبیه حاکمان اسلامی در ایران، که بدون رفتن به
ریشهی اعتراضها، همواره سعی داشتهاند نفس اعتراضهای مردمی را مسموم
جلوه دهند، به دنبال این مهم نیست که چرا خاستگاه طبقاتی دانشجویان،
آنها را پیش از هر گرایشی، مستعد «چپگراییِ» ولو «لنینیستی» میسازد؟
آیا منطقیتر نیست جناب ایشان تردیدشان را متوجه سایر اندیشههایی
نماید که جاذبهای برای دانشجویانی با خاستگاههای طبقاتی مورد اشاره
ندارند؟ وانگهی، سایر نحلهها و گرایشها مگر بر پیشانی برنامهها و
اهدافشان چیزی جز برنامهها و اهداف اجرا شدهای را دارند که در
نتیجهشان اینچنین دانشجویانی را مستعد «چپگرایی لنینیستی» مینماید؟
جهان برآمده از سایر ایدئولوژیها مگر در برابر چشم امثال زیدآبادی
قرار ندارد؟ هرچند این دوستان در پاسخ به چنین پرسشهایی، خیلی سریع
ردیفی از کشورهایی را پیش میگذارند که تجربهی سوسیالیسم را از سر
گذراندهاند و در آن صورت بحث مسیر دیگری پیدا میکند.
۵-
نویسند پس از انتخاب جمعیت هدف خود، از آنها میخواهد «به سرنوشت
جریان چپ مارکسیسیتی در سدهی اخیر در ایران نیک بیاندیشند» و بلافاصله
خود هم سرگذشت و هم سرنوشت محتوم این جریان را به ایجاز با آنها در
میان میگذارد:
«به
واقع مارکسیستها با جذب دانشجویان مستعد در تمام صحنههای مبارزه در
حدود صد سال گذشته حضور فعال داشتهاند و قربانی دادهاند، اما هنگام
پیروزی و تقسیم قدرت نخستین قربانی بودهاند! چپها این سرنوشت را
عمدتاً به بیرحمی و بدسگالی نیروهای مخالف خود نسبت میدهند، اما
واقعیت این است که در مارکسیسم ایرانی عناصری وجود دارد که این سرنوشت
را برای آنان محتوم میکند!»
نویسنده ضمن تصریح بر ایثار نیروهای چپ در طول مبارزه با قربانی دادن،
آنها را نخستین قربانیان پس از پیروزی نیز خوانده است و البته در این
قربانی شدنِ پس از پیروزی، خیلی ظریف و نرم دست عوامل قربانی کردن
چپها را میشوید و توپ را باز هم به زمین خود چپها میاندازد. در
واقع همانگونه که در این سالها رهبر رژیم اسلامی، مسئولیت قتل
معترضان را به واسطهی تمرد آنها بر عهدهی خودشان گذاشته است، جناب
زیدآبادی نیز دستشوی جنایتکاران میشوند و با این استدلال، قربانیان
آنان را مقصر جلوه میدهند؛
«مارکسیستهای
ایرانی رؤیایی از برابری طبقاتی در ذهن دارند که در این دنیا و بنا به
سرشت آدمیزاد یا قابل تحقق نیست و یا تحقق آن در گرو سرکوب و حذف و
معدوم کردن جمع کثیری از اقشار و طبقات دیگر است. به همین علت احزاب و
گروههای چپ ایرانی درست در سر بزنگاههای تاریخی که برای گرفتن قدرت
خیز برمیدارند، با ائتلاف گستردهای از نیروهای مخالف خود روبرو
میشوند و چون ساز و کار دمکراتیک را نیز به عنوان پدیدهای بورژوازی
ابزار مناسبی برای حل اختلاف نمیبینند، بعضاً دست به سلاح میبرند و
موجب نابودی خود و منابع انسانی و مالی کشور میشوند.»
راستش را بخواهید، بیانی بیپایهتر و مبتذلتر از این استدلال جناب
زیدآبادی کمتر به چشم دیدهام. در همان آغاز پاراگراف، رویای برابری و
عدالت چپها را بنا بر «سرشت آدمیزاد» محقق نشدنی دانسته و تحقق محال
آن را نیز در گرو قتل و کشتار بسیاری توصیف نموده است. این که تا چه
اندازه مطلقگرایی سرشتباورانهی نویسنده در این مقدمه و نتیجهگیری
در باب «رویای» چپها موثر است نیازی به توضیح ندارد. با این همه باید
از وی پرسید که کدام محک و دستآوردی این فرض را به قطعیت رسانده است
که آدمی سرشت نابرابر و نابرابریخواهی دارد تا اسباب چنین نتیجهای را
برای وی فراهم آورده باشد؟
در بخش دیگری از این پاراگراف، ادعای مضحک دیگری مطرح میکند که جای
تامل و تاسف بیشتری دارد. زیدآبادی مینویسد در بزنگاههای تاریخی،
وقتی چپهای ایرانی خواستهاند برای گرفتن قدرت خیز بردارند، با دیوار
گروههای مؤتلف مخالف روبرو شدهاند. تا اینجای بحث ایرادی ندارد. اما
درست پس از این ادعا، مینویسد چون چپها به ساز و کار دموکراتیک به
عنوان پدیدهای بورژوایی باوری ندارند، ناگزیر در مواجهه با طیف مخالف
دست به اسلحه میبرند و باعث «نابودی خود و منابع انسانی و مالی کشور
میشوند».
خاضعانه از جناب زیدآبادی میخواهم روشن بفرمایند چپهای ایرانی در این
چند دههی مبارزاتی خود، کِی و کجا در برابر خود ساز و کار دموکراتیکی
دیدهاند که در اثر برنتافتن چنان ساز و کاری، دست به اسلحه برده
باشند؟ جنابشان بفرمایند حزب تودهی ایران به رغم داشتن سازمان نظامی،
کی و کجا قائل به مبارزهی مسلحانه بوده است و از دیگرسو جنبش
مسلحانهی چپ ایران چرا به این سمت رویکرد پیدا کرد؟ آیا انسداد سیاسی
و سرکوب خشن تنها علت وجودی جنبشهای مسلحانه نبوده است؟ بعید نیست که
عدم تاکید نیروهای چپ بر سویههای اصیل دموکراتیک اندیشهشان در این
بدفهمی امثال زیدآبادی موثر بوده باشد، اما این ادعا بیش از سوءفهم،
ناشی از سوءنیت و چپستیزی جناب «قوچآبادی» است.
این تحلیلها مغرضانه و تحریف تاریخ و توجیه سرکوب، چه جای و عیاری در
میان ژستهای دموکراتیک و متساهل و حتا غیرِ قطعیتگرای اخیر امثال
آقای زیدآبادیِ گوشهگرفته دارد؟ چنین سویههای شکبرانگیزی در
تحلیلها و مواضع افراد، بلافاصله مخاطب را یاد هشدارها و گراهای
امنیتی «محمد قوچانی» در هفتهنامهی «شهروند امروز» میاندازد که سال
۱۳۸۶ مقامات امنیتی را از اوجگیری چپ در دانشگاهها آگاه میکرد و در
کوتاهی احتمالی به آنها هشدار میداد.
جالب است که احمد زیدآبادی به رغم غیرستیزی تجربه شده در تاریخ معاصر و
تجربهی تحمل سرکوب وحشیانهی سال ۸۸، که برای نگارندهی این سطور،
جدای از اندیشههای نامحترمش، از وی شخصیت محترمی ساخته است، اینچنین
قربانی شدن چپها در قبل و بعد از انقلاب را توجیه میکند و حتا در
پایان مطلب خود، بداندیشانه چپستیزانه سرنوشتی مشابه را برای نیروهای
چپ در آیندهی ایران پیشبینی و یا پیشنهاد میکند، آنجایی که متذکر
میشود؛
«کسی
که کمترین واقعبینی را از شرایط ایران و جهان داشته باشد، میداند که
اصولاً چنین خبری نیست و به فرض تغییر و تحولی بنیادی در ایران، این
نیرو به همان ترتیبی که گفته شد، نخستین قربانی آن است!»
و با این تصویر رعبآلود از سرنوشت چپها در آیندهی ایران، بددلانه و
شاید مذبوحانه آرزو میکند که «کاش دانشجویان مستعد ما تاریخ این
سرزمین را تکرار نکنند!»
……
پ.ن.۱: تردیدی نیست که این نوشتار نمیتواند همهی آنچیزی باشد که
میتوانست بیان شود و ممکن است رنگ تعجیل و عدم انسجام را داشته باشد.
با این همه چیزی بود که فکر کردم باید نوشته میشد و به طور حتم در
فرصتی مناسبتر از آنچه من داشتم، میتواند پختهتر و مستدلتر ارائه
گردد.
بهت انگیز است که بخشی به نام اپوزیسیون به جای خرسندی از تظاهرات
دانشجویان که اراده حکومت در به سکوت واداشتن جامعه را درهم شکست، از
آن وحشت زده شدند! بدتر از آن، برخی چنان اندیشه های پارانوئید و دایی
جان ناپلئونی خود را به پرواز درآوردند که بی هیچ آزرمی آز دست داشتن
حکومت در پشت اعتراضات دانشجویی در ۱۶ آذر سخن گفتند؟ آیا این است عیار
دمکرات منشی و مدارجویی اپوزیسیون دست راستی ایران؟
قصدم از این یادداشت پشتیبانی از طرح همه شعارهای اعتراضات دانشجویی در
۱۶ آذر امسال و سنجیده و دقیق دانستن تک تک آنها نیست. برآنم که متمرکز
شدن بر خواست های عمومی و ایجابی علیه نظام حاکم در تظاهرات ها به جای
شعار علیه این و آن یا شعارهای “خاص” معمولا از قدرت بسیج بیشتری
برخوردار است. اما در شرایطی که جریان های دست راستی در اپوزیسیون
کوشیدند خیزش آبان ماه را مصادره به مطلوب کنند نمیدانم برای دانشجویان
چپ گرا که پرچمی هم جز شعارهای خود ندارند، چه راهی باقی مانده بود تا
نشان دهند خواست بسیاری از معترضان از جنس دیگری است؟ وانگهی، این چه
عیار دمکراسی خواهی است که بخش مهمی از اپوزیسیون راست تاب شنیدن صدای
مستقل چپ در جامعه را نداشته و از آنان می خواهد از شعارهای خود بگذرند
تا مبادا وفاق پوپولیستی تحت رهبری این و آن مدعی قدرت خدشه دار شود؟
شخصا از برآمد صدای مستقل چپ در تظاهرات دانشجویی در ۱۶ آذر با تمام
فراز و نشیب های آن به وجد آمدم.
دانشجویان در ۱۶ آذر یکصدا و پر صلابت به سرکوب خونین خیزش آبان ماه
اعتراض کردند؛ از ایستادگی در مبارزه همچون طریقت زندگی در برابر
“قضایی جلادان” که “مقدمشان خونباران” است سخن گفتند؛ فروتنانه از
پیوند زحمتکشان و دانشجویان سخن به میان آوردند؛ مسالمت جویانه گفتند
“پاسخ ما تفنگ نیست، این همه کشته بس نیست؟” از فقر، کشتار گرانی و
نان، کار، ازادی سخن گفتنند؛ نه یک شعار انتقام جویانه و خشونت آمیز سر
دادند؛ نه یک شعار گذشته گرایانه و نه دستی به سوی “ناجی” که با حمایت
خارجی به مسند قدرت دست یابد دراز کردند. آنان تنها علیه استبداد و
شکاف طبقاتی و تبعیض علیه زنان و پیوند آزادی و عدالت سخن گفتند.
چه مشکلی در این شعارها وجود داشت که برخی با چسبیدن به یکی دو شعار،
تخطئه را بر حمایت ترجیح دادند؟ جز آن که برخی این شعارها را آنقدر
رادیکال یافتند که نظیر آن در جنبش های اجتماعی پیشین به این عریانی
مطرح نشده بود؟
این که جمهوری اسلامی از برآمد اعتراضات دانشجویی – به ویژه پس از تلاش
خونبار خود برای درهم کوبیدن هر نوع صدای اعتراض – وحشت زده شد، عجیب
نبود. عجیب هم نبود که در پی عقب نشینی ضمنی خامنه ای که “اشرار” دیروز
را “شهدای” امروز نامید و فرمان به “دلجویی” از برخی از خانواده های
آنان داد، حکومت در وضعیتی قرار نداشت که بتواند قتل عام دیگری در ۱۶
آذر براه اندازد. به ویژه آن که چون و چرا درباره دلایل این کشتار و
پیامدهای آن حتی از درون بخشی از اصلاح طلبان نیز فزونی گرفت. هم ازاین
رو حکومت تنها به تهدید و دستگیری های گسترده قبل از ۱۶ آذر و ایجاد جو
امنیتی بسنده کرد. اما این نیز نتوانست مانع از تظاهرات دانشجویان شود.
اما بهت انگیز است که بخشی به نام اپوزیسیون به جای خرسندی از تظاهرات
دانشجویان که اراده حکومت در به سکوت واداشتن جامعه را درهم شکست، از
آن وحشت زده شدند! بدتر از آن، برخی چنان اندیشه های پارانوئید و دایی
جان ناپلئونی خود را به پرواز درآوردند که بی هیچ آزرمی آز دست داشتن
حکومت در پشت اعتراضات دانشجویی در ۱۶ آذر سخن گفتند؟ آیا این است عیار
دمکرات منشی و مدارجویی اپوزیسیون دست راستی ایران؟
پیام دانشجویان چپ گرا در ۱۶ آذر آن روشن بود: نئولیبرالیسم پاسخ شکاف
های طبقاتی در ایران نیست. آنها خواستند در متن گرایش فزاینده
ناسیونالیستی نوستالژیک در ایران، اشاره ای – به جا یا نا به جا- به
شکاف های طبقاتی همچون ریشه مشترک اعتراضات در چهار گوشه جهان از لبنان
وعراق و ایران گرفته تا شیلی و فرانسه داشته باشند. بسیار خوب، گیرم
حتی برخی از شعارهای آنان رویایی یا نابه جا بوده باشد. پرسش این جا
است پاسخ اپوزیسیون راست برای کاهش شکاف های طبقاتی و فقر فزاینده در
ایران که هچون بمب ساعتی عمل می کند چیست؟
این نوشته را در پاسخ به انتقاد دوستی بس گرامی از سخنانم در دفاع از
تظاهرات ۱۶ آذر نوشتم که هم نامه ایشان و هم پاسخ ویرایش و کوتاه شده
خود را در اینجا درج می کنم:
“مهرداد
گرامیم، نقد به نئو لیبراسیم به جای خود, اما آدرس عوضی دادن به نئو
لیبراسیم ما را به هیچ جا نمیرسند. پست فیس بوکی شما را دیدم و بسیار
تعجب کردم و به اختصار توضیح خوهم داد چرا.
۱.
نخست آنکه اقتصاد در ایران امروزی کوچکترین شباهتی نه به یک اقتصاد
نئولیبرال و نه حتی به یک اقتصاد لیبرال دارد. در کشوری که بزرگترین
منبع درآمد ان دولتی است, و بخش بزرگی از اقتصاد (بر اساس آمار های
متفات) بخش دولتی و چهار نهاد ستاد اجرایی فرمان امام، قرارگاه خاتم،
آستان قدس و بنیاد مستضعفان مجموعا چیزی بیش از ۷۰ درصد اقتصاد ایران
را تشکیل میدهند و به علاوه آنچه به عنوان خصوصی سازی مطرح شده است شما
و من میدانیم که تقریبا تماما در اختیار شرکتهای وابسته سپا ه و مافیای
حاکم بر اقتصاد ایران قرار دارد. اقتصاد ایران یک اقتصاد مافیایی است ,
که. این هیچگونه ارتباطی به لیبرال یا نئولیبرال ندارد.
۲.
اما تعجب من از آن است که شما پژوهشگر سوسیال دمکرات, که سالهاست در
غرب و در سوئد زندگی کرده و الگوهای اقتصادی را میشناسید , و احتمال
قریب به یقین برای بسیاری از دانشجویان چپ گرا درون ایران , منبع به
حساب میایید و آنها شما را دنبال میکنند, از شما شاید الهام میگیرند, و
حرفهای شما را قبول دارند از این جهت روشنگری شما بسیار مهم است, که
آنچه در ایران میگذرد یک الگوی مافیایی اقتصاد است و هیچ ارتباطی به
لیبرال و نولیبرال ندارد. نه اینکه شما نولیبرال را تایید کنید. اما
لازم است آدرس درست داد. و شاید با یک پست فیس بوکی دیگر در ادامه
بتوانید این کار انجام دهید.
۳.
جدای از این مورد, فکر میکنم ضروری است یک بحث تئوریک در مورد آینده
ایران در این زمینه پا بگیرد. و شما به عنوان یک سوسیال دمکرات, و
دوستان هم نظر, توضیح دهند که عدالت اجتماعی مورد نظر شما , از کدام
طریق بدست می اید, آیا از طریق دولتی شدن بیشتر است؟ در این صورت باید
پاسخگو باشید که در جهان امروز کدام الگوی آزادی دمکراسی و توسعه
پایدار را سراغ دارید که از طریق دولتی کردن یا دولتی ماندن بیش از ۶۰
درصد اقتصاد به ان حد از دمکراسی و توسعه رسیده است؟
۴.
من در مورد حیاتی بودن عدالت اجتماعی در کشوری مانند ایران که نزدیک به
چهل درصد از جمعیت در فقر بسر میبرد, شکی ندارم, من هم احتما لا با شما
هم نظرم, چون بدون ان ایران به توسعه نخواهد رسید. نکته من در مورد
دولتی شدن منابع تولید است.”
در پاسخ ضمن سپاسگزاری و افزودن یادداشت یاداوری کردم براستی نمی دانم
حوزه تاثیر گذاری نظراتم در داخل ایران و از جمله در دانشجویان تا کجا
است. اما به قصد احترام یاد داشت زیر را نوشتم:
۱
هرچند اقتصاد دان نیستم اما با مفاهیم آن کاملا بیگانه نیستم. مشکل
اصلی سیاست اقتصادی در ایران امروز را نمی توان نئولیبرالیسم خواند. با
این همه برخی نقدها درباره الهام پذیری دولت روحانی در پیش گرفتن
سیاست های نئولیبرال به قصد تغییر وضع اسفناک کنونی درخور توجه است و
نمی توان منکر آن شد. یک نمونه آن مقالهتصاحب
بهمدد سلب مالکیت در کالاییسازی آموزش عالی از محمد مالجواست
که به نقد سیاست دولت روحانی در حوزه خصوصی سازی آموزش عالی پرداخته
است. البته شخصا در گفتگوی با کامبیز غفوری (منتشر شده در سایت زمانه)
تاکید داشته ام که به گمان من همچنان اقتصاد رانتی و مافیایی ایران
سرمنشا ظهور “الیگارشی مالی نوین” در ایران است که در کنار “اقتصاد
مقاومتی”، عمده ترین مانع شکوفایی اقتصادی و رفاه اجتماعی همگانی در
ایران امروز است.
۲٫
گرچه معضل اصلی کنونی اقتصاد ایران نئولیبرالیسم نیست، اما باور ندارم
نقد نئولیبرالیسم هیچ شان نزولی در فرایند طرح آلترناتیو های اقتصادی
پیش رو برای آینده ایران نداشته باشد. برای من بهت انگیز است که به
شناورسازی قیمت بنزین درایران که به سه برابر شدن بهای آن و خیزش آبان
منجر شد انتقاد کرد، اما هر نوع رابطه ای بین آن با سیاست های
نئولیبرالیستی را رد کرد. منظور این نیست که اقتصاد فاسد و مبتنی بر
اختلاس، انگلی، تجاری، رانتی و “مقاومتی” و الگیارشیک ایران که با
گسترش تحریم ها بیش از هر زمان دیگر بخت هر نوع توسعه اقتصادی در ایران
را سلب کرده است، محصول نئولیبرالیسم است. اما شوک های اقتصادی از نوع
شناورسازی قیمت بنزین و سه برابر ساختن آن و برخی دیگر از سیاست های
اقتصادی خصوصی سازی و پیامدهای آن در دولت روحانی تنها در این راستا
قابل فهم هستند. با این همه، بیش از آن که خصوصی سازی یا مداخله فعال
دولت در اقتصاد به خودی خود مرز نئولیبرالیسم با دیگر اشکال توسعه
اقتصادی را روشن سازد، کاهش تعهد دولت به رفاه شهروندان شالوده سیاست
نئولیبرال است. پرسش اینجا است که از منظر عدالت اجتماعی دولت باید
مبلغ و تضمین کننده تامین حداقلی از رفاه اجتماعی و کاهش فاصله های
طبقاتی باشد یا ابزاری برای تحمیل ریاضت اقتصادی به شهروندان برای سرو
سامان دادن به اوضاع اقتصادی کشور؟ این دو آلترناتیو کاملا متفاوتی است
که الگوهای توسعه فردای ایران پیش روی وضعیت اسفناک امروز قرار می
دهند. من طرفدار راه حل نخست هستم که توسعه را با عدالت درهم می آمیزد.
۳
وانگهی شعار علیه نئولیبرالیسم الزاما و همیشه به معنای ضدیت با سرمایه
داری نیست. نه تنها چپ گرایان بلکه حتی بسیاری از مدافعان لیبرالیسم هم
منتقد نئولیبرالیسم هستند که توسط صاحب نظرانی همچون هایک ارائه شد و
شاید بتوان آنرا زمخت ترین ایدئولوژی سرمایه داری آزاد نام نهاد که در
یک معنا عروج آن با تاچریسم و ریگانیسم که بیشتر مبلغ کنسرواتیسم بود
آغاز شد. از جمله این منتقدان، “لیبرالسم اجتماعی” است که همچون خط
میانه ای بین سوسیال دمکراسی و لیبرالیسم کلاسیک در دفاع از برخی ایده
های دولت رفاه ، بسر می برد. حتی برخی از اقتصاددانان لیبرال نظیر
دنیدنی رادریک، در مقاله ای با همین نام خواستار “نجات علم اقتصاد
ازچنگال نئولیبرالیسم” شده اند. ویلیام دیویس نیز در کتاب “لیبرالیسم
در عصر نئولیبرالیسم” در روشن سازی تفاوت این دو مفهوم توضیحات مبسوطی
داده که چکیده ای از آن در مقاله
“نئولیبرالیسم
چه فرقی با لیبرالیسم میکند؟”
نیز آمده است:
“اول
اینکه نئولیبرالیسم هیچگاه به دنبال دولتی ضعیفتر نبوده است؛ در
واقع میتوان آن را فلسفهای سیاسی و برنامه و سیاستی دانست که همواره
از دولت انتظار دارد تا جامعه را حول ایده الهایش شکلی تازه ببخشد.
نئولیبرالها بیش از همه به لیبرالهای برابریطلب و خوشبین بدگمان
هستند که بازارها و جامعۀ مدنی را به مثابه فضاهایی بالقوه برخوردار از
خودقانونی و خودنظارتی میدانند. دوم اینکه، نئولیبرالیسم برداشتِ
لیبرال “جدایی حوزههای اقتصادی و سیاسی” زندگی را کنار میگذارد. دستِ
آخر (از نظر نئولیبرالیسم) همه چیز را میتوان از دریچۀ اقتصاد دید که
دولت، قانون، دموکراسی، رهبری، و جامعۀ مدنی نیز از آن جمله است. ایده
الها و ارزشهای سیاسی (فرایندهایی) خطرناک پنداشته شده که احتمال
منتج شدن آن به استبداد وجود دارد. از دریچۀ نئولیبرال بهتر است همۀ
فضاهای رفتار انسانی را اقتصادی بپنداریم و فضاهای سیاسی و فرهنگی را
حول الگوی بازار سامان دهیم…. دست آخر، مسائل شهروندی و عدالت به راحتی
در چارچوب نئولیبرال نادیده گرفته شده و با سؤالات تکنوکراتیکِ کارایی،
انگیزهها، ریسک و بازده سرمایهگذاری جایگزین میشوند. سوم آن که
نئولیبرالیسم رقابت را مهمترین و با ارزشترین خصیصۀ کاپیتالیسم
میداند.از نظر آنان رقابتْ، رهبران را از رهروان متمایز میکند؛
برندگان را از بازندگان، تلاشگرها را از تنبلها: مهاجری پویا، مولد،
و انگلیسی زبان را از مهاجر مفتخور… در سطح کلان، کشورها نیز میبایست
خود را از دیگران متمایز کنند”
دیوید هاروی نیز در “تاریخ مختصر نئولیبرالیسم” که یکی از
پرارجاعترین کتابها دراین باره است به اندازه کافی به بررسی
پیامدهای منفی نئولیبرالیسم در جهان (واز جمله در چین!) پرداخته است.
به رغم تشتت های فکری درباره مفهوم نئولیبرالیسم می توان گفت
نئولیبرالیسم بیش از ان که بر کاهش مداخلهی دولت در اقتصاد تاکید
داشته باشد برکاهش تعهدات آن در مورد تامین رفاه شهروندانش تاکید می
ورزد و پژوهش ها نشانگر آنند که قصابی دولت رفاه در غرب و افزایش شکاف
های طبقاتی درجهان ازجمله پیامدهای سیاست های اقتصادی جهانی شدن
نئولیبرال هستند.
۴٫
با شما سخت موافقم که می بایست در حوزه اقتصادی، بحث و طرح های مربوط
به گسترش عدالت اجتماعی در آینده ایران غنا یابند. به نقد می دانم که
گذشته از تعرض جهانی نئولیبرالیسم که حتی دولت رفاه در سوئد را نیز به
عقب نشینی های گسترده واداشته است، پدیده “شبه دولت رفاه” و مالکیت
دولتی و اقتصاد رانتی در جمهوری اسلامی، تا حدودی چپ را نیز در دفاع از
ایده دولت رفاه و تامین رفاه شهروندان تحت فشار قرار داده است. اما
برآنم نه سیاست ریاضت اقتصادی و نه گسترش خصوصی سازی و نه گسترش بخش
دولتی هیچ یک به خودی خود بازدارنده شکاف های طبقاتی فزاینده در کشور
نیست. تامین رفاه اجتماعی بدون توسعه اقتصادی حرفی پوچ و عبارت پردازی
رمانتیکی بیش نیست. اما برنامه توسعه اقتصادی از طریق خصوصی سازی بدون
در پیش گرفتن سیاست تامین رفاه اجتماعی نیز راه حلی برای کاهش شکاف های
طبقاتی و فقر فزاینده در کشور نیست. پرسش اصلی دفاع از مالکیت دولتی و
برنامه ریزی یا خصوصی سازی نیست. در سوئد آن هنگام که بهترین الگوی
دولت رفاه در جهان به شمار می رفت، حداکثر ۱۰ درصد اقتصاد و صنایع کشور
تحت مالکیت دولت قرار داشتند. آنچه سوئد را در چشم طرفداران بازار آزاد
مطلق، “سوسیالیستی” جلوه می داد، نه سیاست “اقتصاد مختلط”، بلکه “خانه
مردم” یا دقیقتر بگویم سیاست دولت رفاه آن و تعهدش به گسترش رفاه
اجتماعی شهروندان و کاهش فاصله طبقاتی از طریق سیاست مالیاتی و تضمین
های دولتی در حوزه بهداشت، آموزش و نظارت بر بازار کار از طریق تنظیم
قوانین کار بود.
۵٫
البته برای آینده ایران نه باید به دنبال الگوپردازی از مدل سوئد بود و
نه چندان خوش بین به کپی بردازی از الگوی “ببرهای آسیا”. روشن است که
این به معنای در سایه قرار گرفتن ضرورت گسترش روابط اقتصادی و سیاسی با
جهان یا از آن بدتر اتخاذ سیاست پروتکسیونیستی و انزواجویانه نیست.
خوشبختانه در ایران اقتصاددانانی جدی بسیاری که میانه چندانی هم با
“گفتمان های ضد امپریالیستی” برای چاره جویی اقتصادی اینده کشور ندارند
بحث های درخوری در این زمینه دارند که به مراتب از من ذیصلاح تر برای
اظهارنظر در این باره هستند. اما یک چیز را خوب میدانم یا بهتر بگویم
به آن باوردارم. تحت هیچ بهانه ای نباید به خواست کاهش شکاف های طبقاتی
و گسترش رفاه همگانی را به بوته فراموشی سپرد. شاید تنها از این رو هم
که شده شعار دانشجویان در ۱۶ آذر علیه نئولیبرالیسم که آب در خوابگه
مورچگان انداخته است، باید مورد توجه قرار گیرد که می تواند بحث های
جدی در ایران برای یافتن راه حلی برای جهانی بهتردر ایران را دامن زند!