نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2019-09-12

نویدنو  21/06/1398 

 

  • میل بی امانی به سوی استبداد  در دیگر ملی گراهای افراطی وجود دارد، چون ملی گرایی مستلزم یک دشمن، واقعی یا فرضی است، که خود را در برابر آن تعریف ونیروهایش را گرد آورد. وعده های ملی گراهای افراطی معمولا به دوای زهر مار تبدیل می شود به نحوی که دیگرقادر به متقاعد کردن مردم به رای دادن به آن ها نیست و باید به زور یا تقلب تکیه کنند. این خط سیر موگابه بود.  

 

 

حاکمیت موگابه به کنار گذاشتن ملی گرایی از سوی بسیاری منجر شد ،

 اما در را برای چیز بدتری باز کرد

پاتریک کوبرن - برگردان : آرش وجدانی

رابرت موگابه یکی از رهبران بسیاری بود که به عنوان آزادی بخش ملی بین سال های دهه ی 1950 و 1980  تنها برای استقرار خشونت، فساد و دیکتاتوری های بی کفایت به قدرت رسیدند. تحمیل دهه ها حکومت بی کفایت بر کشورهایشان ملی گرایی را به عنوان یک ایدئولوژی ترقی خواهی که می توانست زندگی بهتری به خلق ها بدهد از اعتبارانداخت.

موگابه بداندیش بود، اما بدتراز دیکتاتورهای هم عصرش نبود، که شامل صدام حسین هم می شد، که در سال 1979 ، سال قبل از انتخاب موگابه به عنوان نخست وزیر زیمبابوه به حاکم مطلق عراق تبدیل شد. هر دو مرد کشورهایشان را ویران کردند، مخالفان خود را در مبارزه ای جاری برای تعیین سرنوشت به عنوان خائن بدنام و حذف کردند.  

مرگ موگابه تفسیرهای انتقادی بسیاری را در باره زندگی و روز های آخر عمر او تحریک خواهد کرد. اما تاثیر یک سویه سال های فاجعه بار حکومت او – و بسیاری از رهبران ملی مانند او- مردم را به این تصور که پرونده ترسناک او و دیگرانی چون او می تواند ملی گرایی را به عنوان یک نیروی سیاسی خراب کند هدایت کرده بود. درکشوری پس از کشوری دیگر،در راس همه، وعده های انتقال آزادی فردی و ملی فراموش شده بود و سلسله های خانوادگی از قاهره تا مانیل ریشه های خود را کاشته بودند.

نتیجه آن شد کسانی که قبلا ازاستقلال ملی حمایت می کردند سرخورده شده بودند و تمام اشکال ملی گرایی را هم بدبینانه به مثابه شگرد هایی از سوی نخبگان فاسد یا گروه ملی واحدی برای انحصاری کردن قدرت و پول می دیدند. ترقی خواهان و لیبرال ها ی غرب همیشه رویکردی دوگانه به جنبش های ملی گرا داشتند، آن ها را در کشورهای خارجی زمانی که با امپریالیسم و استعمار مخالفت می کردند تایید می کردند، اما با آن ها در کشور خودشان به عنوان ایدئولوژی برتری نژادی و گیرندگان زمین امپراطوری مخالفت می کردند.  اکنون همه ی اشکال ملی گرایی به یک اندازه سمی به نظر می رسد.

روز های اوج جهانی سازی را بین سال های 1991 و 2008 نیز به یاد بیاوریم ، که ملی گرایی چگونه نا امیدانه به عنوان تاریخ مصرف گذشته تصویر می شد. ملی گرایی با آخرین نسخه لیبرال شدن سرمایه داری جهانی که می توانست تمام مشکلات را حل کند جایگزین می شد. سیاست مداران و اندیشکده های ثروتمند نو ظهور یک سره از ضرورت و اجتناب ناپذیری "وضعیت برد- برد" در روابط بین المللی صحبت می کردند.

اما در عمل جهانی سازی به مثابه ملی گرایی سبک قدیم صرفا به حقه بازی در وعده هایش تبدیل شد. آن چنان که همیشه کرده اند باز هم ماهی بزرگ ماهی کوچک را می بلعد. جنگ های افغانستان، عراق و لیبی از سوی بریتانیا ، امریکا و متحدان آن ها به عنوان مبارزه برای خیر بشریت توجیه شد، اما بیشتربه همان جنگ های بیشرمانه امپریالیستی در گذشته تبدیل شد. برای ذکر یک مثال، ناتو معمر قذافی را برای حفظ مردم بنغازی در لیبی غربی در سال 2011 سرنگون کرد، اما هشت سال بعد بخش مهمی از شهر، بیشتر توسط مخالفان قبلی قذافی، بی آن که کشورهای ناتو کوچکترین علاقه ای نشان دهند، نابود شد.

نابرابری بین و در داخل کشورهای ملی در یک جهان به هم پیوسته خیلی مهم به نظر نمی رسید، اما سقوط 2008 نشان داد که این نیز افسانه است. سیاستمداران و اکادمسین های بسیاری در به رسمیت شناختن روند کند بودند ، اما پس از آن علیه نیروهای فروپاشی پایمال کردن یکپارچگی آن ها راآغاز کردند. کشورهای ملی هرگز از کسب و کار خارج نشده بودند، اما به عنوان ماشین ناقص اما حیاتی برای آرزوهای سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی به صورت فزاینده ای به چشمان بسیاری بازگشته اند.

بسیاری در چپ و مراکز سیاسی که امروز از ظهور ملی گرایی دست راستی ضجه می زنند، رهبران پوپولیست با رد ناسیونالیسم به عنوان چیزی کهنه در را برای آن ها باز کردند. آن ها یک خلا سیاسی ایجاد کردند وزمانی که ملی گرایی مورد توجه عمومی قرار گرفت و به هویت تبدیل شد با سرعت از سوی سیاست مدارانی چون دونالد ترامپ در امریکا، ویکتور اوربان در مجارستان و رجب طیب اردوغان در ترکیه شناسایی و پرشد. کوبیدن آن ها بر طبل ملی گرایی ناپخته اما موثر بود- همین طور که محکوم کردن مخالفانشان به عنوان خائنان برای ملت و تهدیدی برای "مردم واقعی" که ساکن آن هستند موثر بود.

حتی اتونی های (شاگردان کالج قدیمی اتونیا) اپرای خنده دار قدیمی مانند بوریس جانسون و جاکوب ریز موگ توانستند خودشان رابه مثابه نمایندگان ناخواسته ملت حقیقی عرضه کنند. همین طورمیل بی امانی به سوی استبداد  در دیگر ملی گراهای افراطی وجود دارد، چون ملی گرایی مستلزم یک دشمن، واقعی یا فرضی است، که خود را در برابر آن تعریف ونیروهایش را گرد آورد. وعده های ملی گراهای افراطی معمولا به دوای زهر مار تبدیل می شود به نحوی که دیگرقادر به متقاعد کردن مردم به رای دادن به آن ها نیست و باید به زور یا تقلب تکیه کنند. این خط سیر موگابه بود.  

  نمایش های بی نظم بوریس جانسون خلع سلاح می شوند، اما او بخش بزرگی از این موج ملی گرای پوپولیست است و مسیر سفراو نیزبرای همه آشکار است. ظهور او در مقابل دسته ای از پلیس سیاه پوش در ویکفیلد ممکن است مضحک به نظر برسد، اما آخرین رهبر بریتانیایی که  چنین کاری را انجام داد اسوالد موسلی (رهبر فاشیست های بریتانیایی در دهه ی 1930- مترجم) و پیراهن سیاهان او بودند .

 تحقیر طبقه جدید ملی گرای هوچی بعنوان فاشیست های نخستین آسان است، اما طرح آن که آن ها چگونه ممکن است  مقاومت کنند مفید تر است. آن ها نباید هرگز اجازه یابند تمام کارت های ملی گرایی را انحصاری کنند: جنبش های ملی گرابه لحاط ماهیت خود کلیسا های پهنی با جماعتی از لحاظ اجتماعی و اقتصادی متنوع هستند که با نمایش یک دشمن مشترک کنار هم قرار گرفته اند. از این رو پولداری مانند ترامپ با برخی موفقیت ها در انتخابات ریاست جمهوری 2016 با گفتن آن که چون امریکایی ها نباید مشاغل خود را از دست بدهند و او اطمینان می دهد که این امر هرگز اتفاق نخواهد افتاد برای کسب حمایت کارگران صعنتی سابق در میشیگان تلاش کرد.

دموکرات ها در امریکا و محافظه کاران در بریتانیا در نمایش سیاست های خودشان به عنوان بخشی از پروژه ملی گرا بی عرضه بوده اند. این تاحدی به خاطر آن است که آن ها از وضع موجود به شکل عضویت اتحادیه اروپا دفاع می کنند چون در رابطه با  آن اشتباه زیادی ندارند. آن ها مشکلی با جهانی سازی ندارند چون از آن سود می برند.

افراد بسیاری که ملی گرایی اسکاتلندی ، یونانی یا ویتنامی را تایید نمی کنند از دور به ملی گرایی انگلیسی به عنوان تلاشی برای دفاع از برتری نژادی در کشور و خارج از کشور واکنش نشان می دهند.اما تصور آن که بسیاری از رای دهندگان هوادار برگزیت در هارتل پول با ولش والیز نوستالوژی زیادی برای دنیای رودیاردکیپلینگ[1] داشته اند اشتباه است - اگر چه ممکن است برای یک شغل آبرومند نوستالوژی داشته باشند.

پراکنده کردن رویاهای ملی گرایانه آسان نیست چون برای مظالم واقعی راه حل های ساده ای ارائه می دهد. آن ها برای بیگانه هراسی ، که هرگز دربریتانیا زیر سطح نبوده عبایی فراهم می آورند، که علیه اتحادیه اروپا و مهاجران در کشورهدایت می شود.

مشکل آن است که موضوعات تفرقه انداز اما بسیار متفاوت در داخل صحنه ی هویت ملی انگلیس به هم دیگر رسیده اند . مانند همیشه ، ملی گرایی چیزی مانند گیاه سمی است چون برای توجیه همبستگی همگانی به یک دشمن نیاز دارد . شارل دو گل گفت که " میهن پرستی زمانی است که عشق مردم خود شما اولویت پیدا می کند ، ملی گرایی زمانی است که نفرت از ملتی غیر از ملت خود شما اولویت می یابد". در بحران کنونی ، ملی گرایی به صورت غیر عادی در پیش رو است.   

منبع : کانتر پانچ


 

[1] جوزف ردیارد کیپلینگ روزنامه نگار ، نویسنده داستان کوتاه ، شاعر و رمان نویس انگلیسی بود. او در هندوستان متولد شد که روی بسیاری از کار های او اثر داشت . آثار کیپلینگ شامل جنگل کتابی بود، کیم ، و بسیار داستان های کوتاه ، از جمله "مردی که می خواست شاه شود" می شود .

.

 

 

Comments System WIDGET PACK

Share

بازگشت به صفحه نخست

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

 

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: