نویدنو 18/06/1398
من از کجا می دانستم
شهریور
زخمی؛
همیشگی می شود
می نشیند بر قلب مادرانی
که هنوز رخت سیاه بر تن
دارند،
و صدای هوره شان از دور دستها
به سپیده دمان می رسد
زخمی بر پیشانی شهریور،
رحمان
چقدر دلم پُر است
امشب،
هوای شهریور من را با خود
برده،
چنگ انداخته بر تار و پودِ تنم
من از کجا می دانستم ،
کار این دنیا به دستِ
نا اهلانِ بدکردار
که پرندگان را کنار نهر آب
سر می برند
و ریشه زمین را می سوزانند
شریانِ زندگی را با نیشتر می زنند
گل های سرخ را با داس مرگ
صبحگاهان درو می کنند،
به اینجا می رسم!
من از کجا می دانستم
شهریور
زخمی؛
همیشگی می شود
می نشیند بر قلب مادرانی
که هنوز رخت سیاه بر تن
دارند،
و صدای هوره شان از دور دستها
به سپیده دمان می رسد
و آدم نماهایی با مغزهای یخ زده؛
با چشمان شیشه ای
که از پستانِ تاریکی
شیر می خورند و ...
تکثیر می شوند
بادستانِی خون آلود
وضو می گیرند
و نماز می گذارند
و به کعبه می روند
که خدا سالها در آن غایب است
من از کجا می دانستم؛
توصیف همه دردهای جهان
پایانی ندارد،
و از روزی که پا بر درگاه آن گذاشتم
دردی لجوج و
سِمج،
رهایم نمی کند،
که هر روز باید به شمارش آنها
بنشینم،
اما امشب دانستم؛
همه چیز را از ما گرفتند
و تنها،
امید -
برای مان مانده
سوگند به تو؛
ای واژه مقدس،
در واپسین نفسهایمان -
روزی دنیا را واژگون،
و از نو خواهیم ساخت.
۱۰/۶/
۱۳۹۸
|