نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 

2019-09-09

نویدنو  18/06/1398 

 

  • آن روز جمعه صبح روز شانس ما بود. پاسدار ها نیامده بودند.به مناسبت تولد مهناز نجاری دور کپه خاکی که مادر مهناز نشان کرده بود جمع شده بودیم .دختر دیگر مادر مهناز در بهشت زهرا بود.مادر مهناز ضمن صحبت هایش گفت : اصلا من نمی دونم این جایی که نشون کردم قبر مهنازهست، یا نه؟

 

 

خاوران، نبش قبر به همین سادگی، مثل آب خوردن

فاطمه سرحدی زاده


از سال ۵۹ ـ ۶۰ که اعدام های بی وقفه جمهوری اسلامی شکل سیستماتیک به خود گرفت برای تفکیک با خدا ها و بی خدا ها لازم دیدند گورستانی را به بی خدا ها اختصاص دهند بعداً بخشی از آن را به بهایی های لا مذهب دادند
مادران اعدام شدگان سال ۶۰ عده زیادی بودند که با قرار های خود جوش جمعه ها صبح گرد هم می آمدند و هر روز بر تعدادشان افزوده می شد. خواهر من هم از جمله این مادران بود. دخترش منیژه معنوی پرست اول آبان سال ۶۰ اعدام شد. در این گرد همایی های جمعه صبح من همیشه همراه خواهرم بودم .
این تجمع خود جوش و پر شمار کم کم شکل نیمه تشکیلاتی به خود گرفت و چون در منطقه ای به نام خاوران قرار داشت، نام خاوران مناسب ترین اسمی بود که به طور خود به خودی دهان به دهان چرخید و بدین سان بود که گورستان عظیمی به نام خاوران شهرتی جهانی یافت .
بارها می خواستند همه آن را به بهایی های بی مذهب!!! بدهند و چیزی به نام گورستان اعدام شده ها را از روی زمین پاک کنند، اما مقاومت مادران و از همه مهم تر امتناع شدید خود بهایی های لا مذهب!!! مانع از انجام آن شد که آن را از مادران بگیرند. سپس سعی در امحاء آن داشتند مثلا درخت کاشتند که پارک کنند. بنر زدند، در اصلی اش را جوش دادند، ولی حریف مادران خاوران نشدند که نشدند. مقاومت مادران خاوران را زنده و سربلند نگه داشت و صبح جمعه شد میعادگاه عاشقان شیفته و خانواده هایی که تا پای جان برای حفظ راه فرزندانشان تلاش می کردند.
‌خانواده ها کم کم با هم اشنا شده و به هم اعتماد می کردند. بعضی ها هم شهرستانی بودند ولی به عشق آمدن سر خاک با هر سختی بود خودشان را می رساندند .اکثر مواقع پاسدار ها هم آنجا بودند و یا می آمدند.با مادر ها کل کل می کردند. حتی سر قبر ها که فقط با کپه خاک مشخص می شد می نشستند و بحث هم می کردند. این بحث ها گاهی آرام و گاهی با ناسزا و بگیر و ببند و بزن و ببر همراه بود. در یکی از همین برخورد های نا آرام بود که مادر رضایی را می خواستند بیرون کنند. او به طرف انها ایستاد و پستان هایش را رو به اسمان بالا برد و فریاد زد" پسرانم شیرم حلالتون که شما جان فدا کردین ولی مثل این ها نشدین‌ ‍‌‌‍"
آن روز جمعه صبح روز شانس ما بود. پاسدار ها نیامده بودند.به مناسبت تولد مهناز نجاری دور کپه خاکی که مادر مهناز نشان کرده بود جمع شده بودیم .دختر دیگر مادر مهناز در بهشت زهرا بود.مادر مهناز ضمن صحبت هایش گفت : اصلا من نمی دونم این جایی که نشون کردم قبر مهنازهست، یا نه؟.مادر ها همه با تعجب به او نگاه کردند و گفتند" مگه تا حالا نبش قبر نکردی؟ مادر مهناز گفت" نه والله من خودم که نمی تونم، کسی رو هم ندارم که برام این کار رو بکنه" همه با دلسوزی به او نگاه کردند و دلشان می خواست به او کمک کنند.

پسر جوانی که همراه با خانواده ای آمده بود و سر و وضع کارگر مسلکی هم داشت، با تعجب به مادر مهناز گفت "هنوز نبش قبر نکردین؟میخواین من این کار رو براتون بکنم؟ "همه نگاه ها متوجه مادر مهناز شد. مادر مهناز گفت"آره از خدا می خوام اما چطوری؟ کی این کار رو بکنه؟". پسر جوان دیگر معطل اجازه دوباره مادر مهناز نشد، فوری صدا زد " عباس بدو برو اون خاک انداز رو ور دار بیار. " عباس که پسربجه ده دوازده ساله ای بود فرز دوید، مثل اینکه بارها این فرمان را برده بود دقیقا می دانست چکار باید بکند. به گوشه ای رفت و خاک ها را پس زد خاک انداز فلزی دسته چوبی بزرگی را که زیر خاك ها پنهان کرده بودند در آورد و فوری به پسر جوان داد. پسرجوان هم مانند یک فرمانده به او دستور داد دم در بایستد و مراقب باشد. و خودش شروع به کندن و کنار زدن کپه خاکی شد که همه دورش جمع بودیم .کمتر از یکی دو وجب خاک ها را که کنار زد سنگ لحد سیمانی پیدا شد. به سرعت سنگ ها را برداشت، جسد مردی با شلوار لی و پیراهن خاکی چهار خانه قرمز و آبی پیدا شد. دست ها و صورت و پاهایش خشکیده شبیه اهن قهوه ای متمایل به سیاه بود. کفن و این چیزها هم نداشت. خوب معلوم بود که این قبر مهناز نیست. سنگ ها را سر جایش گذاشت خاک ها را ریخت سر سنگ ها و قبل از این که مادر مهناز چیزی بگوید با چابکی شروع به کندن قبر بالا دستی کرد. آن را هم مثل اولی کند و سنگ لحد را برداشت جسد مردی بود با شلوار سیاه و پیراهن طوسی، دست و پا و صورت خشکیده و قهوه ای سیاه شده، ولی چه آرام خوابیده بود !

خوب این هم نبود. خاک ها سر جایش برگشت. قبر سوم شکافته شد. دختر کوچک اندامی با موهای بلند پیدا شد با دامن و حتی کفش هم پا داشت مادر مهناز شناسایی کرد و گفت دخترش نیست. قبر چهارم که نبش شد متعلق به مردی بود با موهای بلند که کنار صورت، با ریش بلند ریخته شده بود زیر پیراهن یا تی شرت سفید و شلوار لی به تن داشت. یک پهلو خوابیده و مو های بلندش کمی روی صورتش را پوشانده بود. این هم نبود.
خانواده ها هم مثل یک امر عادی منتظر بودند که بالاخره قبر مهناز پیدا شود. هرکسی چیزی می گفت، یکی می گفت " یعنی دو متر چلوار نداشتن که این بچه ها رو کفن کنن؟ " دیگری می گفت " همون بهتر که کفن اونها به تن بچه های ما نره، این بچه ها کفن می خوان چیکار کنن ."  مادر دیگری گفت " حالا حالا ها کار داریم من دوازده تا قبر کندم تا بالاخره قبر بچه م رو پیدا کردم " و رو کرد به مادر مهناز گفت "فکر نکن به این زودی ها قبر بچه ت پیدا بشه"
این بار پسر جوان رو کرد به مادر مهناز و گفت " دقیقا کجا آدرس دادن؟ "
مادر مهناز شماره های روی دیوار را نشان داد و گفت" تو بهشت زهرا به من گفتن قبرستون لعنت آباد!! !شماره ۶۴ قبر هشتمی " .
پسر جوان به طرف دیوار و شماره ۶۴ رفت و با حفظ حریم دیوار با گام های بلند که هر کدام حدود یک متر می شد به حساب خودش زمین را متر کرد تا به نقطه ای رسید که تصور می کرد به آدرس مادر مهناز نزدیک تر است و شروع به کندن کرد. اولین سنگ لحد را که برداشت دامن گلداری پیدا شد مادر مهناز در حالی که نفسش بند امده بود فریاد زد " همینه ،همینه این دامن دخترمه دیگه نکن، دیگه سنگ ها رو بر ندار، تحمل دیدن صورتش رو ندارم، همین جاست، قبر مهناز من همین جاست" همه از این که مادر مهناز قبر بچه اش را پیدا کرده خوشحال شدند. به او گفتند "شانس آوردی که با کندن ۴، ۵ ،قبر ، قبر دخترت رو پیدا کردی ما خیلی بیشتر و به دفعات زیاد این جا اومدیم و قبر کندیم تا قبر بچه مون رو پیدا کردیم. " پسر جوان سنگ لحد را سر جای خود گذاشت،خاک ها را به حالت اول بر گرداند و مقداری خاک هم اضافه روی قبر ریخت تا کپه شود و به این صورت قبر مهناز نجاری مشخص شد.
من مات و متحیر این جریان را مثل یک فیلم سینمایی هولناک نگاه می کردم و بر خود می لرزیدم. می دانستم که نبش قبر چقدر سخت و غیر قانونی و در آیین اسلام حرام است، وفقط با حکم دادگاه و با حضور نماینده دادستان در مواقع خیلی خیلی استثنایی و ضروری ممکن می شود.
ولی این جا این گورستان خاوران قانون خود را دارد.
در ظرف دو سه ساعت به سادگی آب خوردن ۵ تا قبر را نبش کردند. تازه یکی می گفت من دوازده تا شکافته و دیگری می گفت من هفت تا و هر کدام داستان هایی از نبش قبر داشتند .
عباس را صدا زدند از دم در آمد خاک انداز را سر جایش پنهان کرد. قبر مهناز نجاری هم که مشخص و کپه شده بود گل باران شد.

برگرفته از فیس بوک

 

Comments System WIDGET PACK

Share

بازگشت به صفحه نخست

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

 

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: