نویدنو - سیاست - اقتصاد-  کتاب -  زنان -صلح  - رحمان هاتفی فرهنگ وادب - درباره ما - پیوندها -  -دیدگاه نظری - ویژه نامه

تصفیه حساب تئوریک با "کودکی چپ"- بخش اول

نویدنو:09/11/1385

تصفیه حساب تئوریک با "کودکی چپ"- بخش اول

سوسیالیسم و ناسیونالیسم

صادق نبوی

«خورده بوروژوا که از بدختی های دهشتناک سرمایه داری «دچار جنون شده»؛ پدیده ای است اجتماعی که ، همانند آنارشیسم، ذاتی همه کشورهای سرمایه داری است، نا استواری این انقلابی گری، بی ثمری آن، خاصیت اینکه سریعا به تمکین و بی حالی و پنداربافی تبدیل گردد و حتی نسبت به جریان های بوروژوایی «مد روز» شیفتگی «بیقرار» پیدا کند؛ همه اینها مطالبی است که همگان از آن باخبرند».

لنین، بیماری کودکی چپ روی در کمونیسم

 

رفیق گرامی آقای فواد شمس مطلب مطولی در وبلاگشان منتشر کرده اند با عنوان« ناسیونالیسم یا سوسیالیسم؟ یک انتخاب سیاسی ساده!» . مدتها بود که می خواستم پیرامون چند مساله اساسی و حاد امروز جنبش چپ مطالبی بنویسم که این نوشته آقای شمس بهانه ای مناسب شد برای آغاز سخن. البته که در این روزها نوشته های متعددی بوده اند که می توانستند جرقه ای برای افروختن وارسی های تئوریک باشند. دلیل انتخاب نوشته آقای شمس در این نبوده که نوشته ایشان نمونه ای عالی و متکامل از آنچه که به عقیده­ی من "کودکی چپ" است می باشد. بل به این دلیل بوده که نوشته «گذرا» ی ایشان که به قول خودشان « سرخط وار نکات پراکنده ناکاملی» را پیرامون بحث ناسیونالیسم مطرح کرده است، با بیانی عامیانه و سرراست(بی هیچ پالان زربافت)، به نحو عجیبی کلکسیونی است از انحرافات کودکانه­ی چپ.

ناسیونالیسم چیست؟

ناسیونالیسم به عنوان یکی از اصول ایدئولوژی و سیاست بوروژوازی، متضمن ملی گری متعصب همراه با خصومت با سایر ملل است.

به لحاظ تاریخی ناسیونالیسم به عنوان شالوده­ی ایدئولولوژیک دولت ملی( که در تمام جهان سرمایه داری «جنبه عمومی و عادی دارد») در دو موضع ریشه ای قابل بحث است:

1)            «دوره ورشکستگی فئودالیسم و حکومت مطلقه یعنی دوره­ی  به وجود آمدن جامعه بوروژوا دموکراتیک و دولت است که در آن جنبشهای ملی برای اولین بار جنبه توده ای به خود می گیرند و جمیع  طبقات اهالی را بانحاء مختلف از طریق مطبوعات، شرکت در مجالس نمایندگی و قس علیهذا به سیاست جلب می نمایند». در این دوره، یعنی در دوره­ی اعتلا و انکشاف سرمایه داری، ناسیونالیسم در عرصه اقتصاد سعی در تکامل تولید سرمایه داری( تکامل تولید کالایی)، درعرصه سیاسی سعی در ایجاد دولت ملی(با نهادهای دموکراتیک و سرکوبگر ضمیمه اش) و در عرصه فرهنگی سعی در تعمیق احساس خصومت با سایر ملل و حس والا دانستن همه خصائل و ويژگي هاي ملت خودی است.

2)            دوره ای که در آن «تشکیل دولتهای سرمایه داری کاملا صورت گرفته، رژیم مشروطیت مدتهاست برقرار گردیده و تضاد آشتی ناپذیر بین پرولتاریا و بوروژوازی قویا شدت یافته است». در این دوره ناسیونالیسم بیانگر مناسبات بین دولت ها( و ملت ها) در دوران سرمایه داری است. مناسباتی که تحت آن دولت ها(که خود مجموعه ای از باند های سرمایه داران هستند) مدام در تلاش اند تا اولا از موضع فرودست(تحت ستم) رها شوند و ثانیا به موضع فرادست(ستمگر-استعمارگر- امپریالیست) بپیوندند. بخصوص در شرایط امپریالیستی، ناسیونالیسم نزد ملت حاکم به شکل «شوونیسم ملت بزرگ» و نزد ملت محکوم به شکل «ناسیونالیسم محلی» و تحقیرشده رشد می کند.

در این چند پاراگراف سعی کردیم با تعریف صورت مساله، با تبیین و نورافشاندن به «ناسیونالیسم» ببینیم چه چیز قرار است در این "انتخاب سیاسی ساده" رد یا پذیرفته شود.

فواد شمس می نویسد: « لزوم یک نقد رادیکال و ریشه ای به آن چیزی که ناسیونالیسم در هر شکل اش و احساسات کودکانه و خام وطن پرستانه می نامیم اهمیت دو چندان یافته است.»

می نویسد: « اموری از قبیل زبان، فرهنگ، نژاد ، قومیت، ملیت، کشور و....  با پسوند مشترک! اموری مقدس و لاتغییر نیستند! اموری هستند که به انسان منتسب می شوند در نتیجه عامل تقسیم بندی و طبقه بندی انسان ها نمی­توانند قرار بگیرند و بر این اساس وحدت و یا تضاد گروه های انسانی را تعریف کرد.»

متاسفانه "اراده گرایی" و "ایده آلیسم" آنچنان در ذهنیت و نوشته آقای شمس رسوخ کرده که ایشان باور کرده اند که وظیفه دارند «وحدت و یا تضاد گروه های انسانی» را «تعریف کنند»! واقعا عجیب است که آقای شمس نمی دانند که «تضاد» ها قبل از اینکه نیازمند تعریف ایشان باشند، وجود دارند! وظیفه انسانها این است که این تضاد ها را بشناسند و تفسیر کنند، در برابر نیروهای درگیر در این تضاد به نفع نیروی مترقی تر موضع گیری کنند و سعی کنند تضاد را به نفع آن نیروی مترقی دگرگون کنند.

با این دید اگر به مساله نگاه کنیم در می یابیم که ناسیونالیسم بیش از آنکه "احساسات خام و کودکانه­ی وطن پرستانه باشد" یک جریان تاریخی است که فارغ از اینکه آقای شمس آن را تعریف کند  یا نکند وجود دارد.

تئوری خورده بوروژوازی- که در قالب تئوریسین های پست مدرن به این نتیجه می رسد که 18 تیر یک بازی زبانی بوده است- هنگامی که در جایگاه «کودکی چپ» قرار می گیرد، "ملیت" را یک «تقسیم بندی سرمایه دارانه» و «انتزاعی» می داند و منافع ملی را یک «افسانه» می خواند. اتفاق تازه ای هم نیست: مارکس نیز در نامه ای برای انگلس از «دار و دسته پرودون» که «ملیت را مهمل می خوانند» و در جایی دیگر از کسانی که «هر ملیتی و حتی خود ملت را خرافات کهنه شده ای» می نامیدند حرف می زند و آنها را ریشخند می کند.

فواد شمس در بخشی از نوشته خود که عنوان «افسانه ای به نام منافع ملی» را دارد می نویسد: « این ترم "منافع  ملی" را ما بارها شنیده ایم. اما آیا تاکنون سعی کرده ایم که ریشه ای آن را بررسی کنیم؟ که در واقع این منافع ملی منافع چه بخشی از جامعه است؟ به واقع منافع ملی منافع بخشی از جامعه است که ابزار تولید مادی جامعه و سود ناشی از آن و در کل بیشتر منافع و مواهب مادی جامعه را در دست داد. منافع ملی در واقع منافع طبقات حاکم است چون در همان کانتکس جامعه که به نام یک "ناسیونال" و کشور تقسیم بندی شده است تمام مواهب و ابزار تولید سود و سرمایه در دست یک عده خاص است و حفظ و حراست از آن یعنی حفظ و حراست از منافع طبقه سرمایه دار و مسلط جامعه! فرهنگ مشترک و زبان مشترک  و غیره هم صوربندی ظاهری و ذهنیت سازی  این امر هستند.»

خوب البته مشخص است که در جامعه ای که در آن مناسبات اقتصادی سرمایه داری وجود دارد و دولت نیز ارگان حفظ منافع سرمایه داران است، منافع ملی بیشتر سر از کیسه حاکمان در می آورد و البته مشخص است که دستگاه تبلیغاتی بوروژوازی سعی می کند که با انواع  لطایف الحیل منافع خود را به عنوان «منافع ملی» جا بزند. 

اما برای آنکه پرده بدیهیات را کنار بزنیم و پی ببریم که محتوای این پاراگراف، چه محتوای ساده لوحانه، غیر قابل قبول، ارتجاعی و غیر واقعی ای است کافی است باور کنیم که فواد شمس قصد دارد در پس این سفسطه های بچه گانه به این نتیجه برسد که:

« منافع ملی دقیقا مترادف با منافع طبقاتی طبقات حاکم هر جامعه است. این یک انحراف نیست این یک اصل بدیهی است!».

بهترین راه برای جواب دادن به سفسطه گری نگاه انداختن به واقعیت هاست:

پس از اشغال عراق که توسط دولت ناسیونالیست آمریکا انجام شد تغییرات اقتصادی به سرعت در دستور کار پل برمر حاکم آمریکایی عراق قرار گرفت. برمر به شرکت های خارجی اجازه داد در عراق سرمایه گذاری کنند و حتی تا 100 درصد سهام سازمان های تولیدی را در عراق تصاحب کنند. وی به این شرکت ها اجازه داد که تا 100 سود خود را از عراق خارج کنند بدون اینکه حتی یک درصد مالیات بپردازند. بدون اینکه حتی مجبور باشند این سود را دوباره در عراق سرمایه گذاری کنند. وی میلیاردها دلاری را که قرار بود بازسازی عراق توسط آن انجام شود(و تا سنت آخر از درآمد نفت عراق که درآمدی «ملی» است برگردانده شود) را چطور خرج کرد؟ درحالی که سازمان های تولیدی عراق(«ملی» و خصوصی) از جمله کارخانجات سیمان سازی تقاضایی برای تولید نداشتند، دیوار های پیش ساخته با هزینه 1000 دلار از شرکت های آمریکایی می خرید، در حالیکه عراقی ها می توانستند این دیوار ها را با هزینه 100 دلار بسازند.(بغداد در سال صفر، نوشته ناومی کلاین، ترجه خ.طهوری، م.هادی)

آیا غیر از این است که این اقدامات دقیقا در غیاب یک دولت ناسیونالیست( که حتی ممکن است سرسپردگی هم به امپریالیسم داشته باشد) صورت گرفته است؟ آیا غیر از این است که با این اقدامات «منافع ملی» عراق آسیب دیده است؟ آیا غیر از این است که سرمایه های ملی عراق در این جنگ نابود شده است؟ آیا غیر از این است که در خلال این تبهکاری های اقتصادی-ناسیونالیستی، کارگر عراقی، شهروند عراقی، سرمایه دار عراقی، همه و همه متضرر شده اند؟ آیا غیر از این است که در خلال ویران سازی عراق هیچ یک از گروه های اجتماعی- اقتصادی عراقی منفعت نبرده است؟ آیا جز این است که یک دولت ناسیونالیست که منافع یک «ملت» خودخواه را رهبری می کند، به «ملتی» دیگر آسیب رسانده است و «منافع ملی» آن «ملت» را زیر پا گذاشته است؟

آیا جز این است که دولت های رفاه در کشورهای امپریالیست با تکیه بر ناسیونالیسم و با غارت «منافع ملی» دیگر «ملت» ها، «رفاه» را برای «ملت» خود به ارمغان آورده اند.

آیا از این پاراگراف فواد عزیز جز این نتیجه گرفته می شود که «ملی شدن» صنعت نفت در ایران از ابتدا ربطی به طبقه کارگر ایران نداشته است و پس از آن هم هیچوقت ربطی به این طبقه پیدا نکرده است؟

آیا از این پاراگراف فواد عزیز جز این نتیجه ای می توان گرفت که مثلا اگر امروز مجلس بخواهد قرارداد ننگین دارسی را به مدت 50 سال تجدید کند این مساله به منافع طبقه کارگر ایران ربطی ندارد و «مساله ما نیست»؟

آیا از این پاراگراف شرم آور فواد عزیز جز این می توان نتیجه ای گرفت که تا زمانی که در ایران انقلاب سوسیالیستی رخ نداده و دولت، ارگان طبقه کارگر نیست، هیچ چیز به ما مربوط نیست جز جنگیدن با این دولت؟ «منافع ملی» ما در دریای خزر به ما مربوط نیست! منافع ملی ما در داد و ستد ها و قرار داد های بین المللی به ما مربوط نیست! مناسبات احتمالا نوکرمنشانه دولت در برابر قدرت های امپریالیست به ما مربوط نیست! حتی اگر فردا خود « پل برمر» هم رییس جمهور ایران شود به ما مربوط نیست!

آیا این محتوا ارتجاعی نیست؟ آیا باید از فواد عزیز بپذیریم که « این یک انحراف نیست این یک اصل بدیهی است!» بله! بدیهی است که انحراف است! بدیهی است که ارتجاعی است!

اتفاقا فواد شمس کار ما را راحت می کند و خود به این نتایج ارتجاعی می رسد. وی می پرسد:« آیا در برابر خطر حمله آمریکا باید ناسیونالیسم و ملی گرایی را تقویت کرد؟]از آن حمایت کرد؟[»  و جواب می دهد:« پاسخ من صریحا نه است! حمله آمریکا هیچ منافاتی با منافع ملی در ایران ندارد! اتفاقا در راستای دفاع از منافع ملی است! چرا؟ چون همان طور که گفتم منافع ملی ترجمانی از منافع طبقات بالایی جامعه و دارندگان مالکیت ابزار تولید و سرمایه داران  است. تضاد آمریکا با حاکمیت کنونی نیز بر سر این است که جامعه ایران در سرمایه داری جهای ادغام شود و در این جا بخشی از حاکمیت که منافع اش در زندگی انگلوار در کنار سرمایه داری جهانی است نه ادغام در آن! و نمی خواهد تن به قواعد باز سرمایه بدهد و تنها می خواهد بازی را بر هم بزند تا بتواند سود بیشتری ببرد مشغول مقاومت در برابر آمریکا است».

وی می نویسد:

« یک عده خرده بورژوای ناراضی در کشور های جهان سوم به خاطر آن که منافع طبقاتی شان با منافع طبقاتی سرمایه داری جهانی  در تضاد بود به نام استقلال یابی و جنبش های ضد استعماری در آن کشور ها رشد پیدا کردند در این میان از یک طرف اینان بخشی از بورژازی وطنی  را نیز با خود همراه کردند و متاسفانه در نبود یک جنبش کارگری قوی با افق های درست سوسیالیستی بخش اعظمی از طبقه کارگر و مزدبگیران جامعه نیز پشت سر اینان به راه افتادند. به خاطر شرایط جهان  دوقطبی آن زمان اینان برای آن که مرزبندی شدید خود را با کشور های به اصطلاح امپریالیستی اعلام کنند یک نوع ادبیات سطحی و بیشتر شعار گونه که ظاهر چپ داشت را نیز برای اعلام نظرات خویش برگزیدند.»

وی می نویسد:« این نوع جنبش ها بر خلاف ظاهر و اسمی که برای شان جا افتاده است به هیچ عنوان نمی توان چپ و سوسیالیست و مارکسیستی دانست. این جنبش های ملی گرایانه بیشتر یک نوع پوپولیسم در دل خود داشتند. به معنای نقد سرمایه دارانه ی، سرمایه داری جهانی نه نقد رادیکال و ریشه ای و ارائه بدیل سوسیالیستی!  از لحاظ طبقاتی هم طبقه کارگر در این جنبش ها متاسفانه تنها حکم پیاده نظام دیگر طبقات را داشت.»

می نویسد:« در ایران نیز این جنبش در زمان دکتر مصدق به اوج خویش رسید!  و یک افسانه ای در باب این که مشکلات جامعه و نابرابری ما تنها به خاطر وجود سرمایه دار خارجی و بیگانه است به وجود آمد. انگار اگر این سرمایه دار هم وطن و هم خون من باشد دیگر روابط تولیدی بی معنا می شود! برای همین اکثر فعالین چپ نیز بر روی ترم " بورژوازی ملی و پیشرو"  تکیه کردند. راه نجات جامعه و رهایی طبقه کارگر را در اخراج سرمایه دار خاجی و سپردن سرمایه و صنعت به دست ملی گرا ها دانستند. به جای آن که کلیت روابط سرمایه دارانه را نفی کنند تنها در پی اصلاح ظاهری آن بر آمدند. در این شرایط است که دکتر مصدق در قامت "قهرمان ملی" عروج می کند»

وی می نویسد:« دکتر مصدق به صورت فردی یک انسان شریف و خوب بوده است. به طور قطع ایشان به نسبت دیگر حکمرانان تاریخ ایران انسان بسیار بهتری بوده اند! این جا بحث بر سر شخصیت فردی ایشان نیست این جا بحث بر سر جایگاه اجتماعی _ طبقاتی و سیاسی ایشان است . بحث بر سر این است که ایشان نماینده ی کدام طبقه بودند!»

« تضاد ایشان با سرمایه داری جهانی که در جنبش ضد استعماری ملی گرایی آن زمان تبلور یافته بود از یک منظر طبقاتی دیگر است. در نیتجه مصدق قهرمان  اکثریت مردم ایران نیست!».

«هژمونی حاکم بر جنبش چپ در ایران در این دوره تاریخی را می توان یک نوع چپ خلقی و غیر کارگری و غیر سوسیالیستی به معنا درست کلمه دانست!»

فواد شمس در دوراهی سوسیالیسم و ناسیونالیسم، در این انتخاب سیاسی ساده، به خیال خودش قدم در راه سوسالیسم گذاشته است!

 

موضع سوسیالیسم علمی در برابر ناسیونالیسم

همانطور که لنین می گوید، هر سوسیالیسم آگاهی نیز می داند که:« پرولتارها دشمن هرگونه ناسیونالیسم هستند». در میان طبقه کارگر در کشورهای گوناگون تضاد بین انترناسیونالیسم پرولتری و ناسیونالیسم بوروژوایی همیشه در دوران سرمایه داری وجود داشته و وجود خواهد داشت. این تضاد، در واقع تضادی است بین منافعی که پرولتاریا در کشور خود، در دل منافع ملی دارد و منافعی که از همبستگی بین المللی نصیب پرولتاریا می شود.

مارکسیسم- لنینیسم به طور کلی در تضاد میان انترناسیونالیسم پرولتاری و ناسیونالیسم بوروژوایی، ضمن دفاع قاطع و بی چون و چرا از تساوی حقوق ملت ها، به سود انترناسیونالیسم موضع می گیرد. سوسیالیستها که معتقدند «آزادی کامل همه ملیت ها فقط منوط به پیروزی طبقه کارگر است» می دانند که تضاد میان «منافع ملی» و «منافع بین المللی» زحمتکشان رفع نخواهد شد مگر زمانی که سوسیالیسم در مقیاس بین الملل پیروز شود و دولت های ناسیونالیستی جای خود را به دولت های سوسیالیستی بدهند که دیر یا زود این دولتهای سوسیالیستی مرز های کمرنگ تری با یکدیگر خواهند داشت.

« مارکس هیچگونه شکی ندارد که مساله ملی نسبت به «مساله کارگری» دارای اهمیت فرعی است. ولی میان تئوری وی و بی اعتنایی نسبت به جنبشهای ملی فاصله از زمین تا آسمان است»( درباره حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، لنین)

نمونه بارز این تضاد منافع را می توانیم در بین ملل ستمگر و ملل تحت ستم ببینیم. در کشورهایی که ملیت های گوناگون را در درون یک مرز جای می دهند، پرولتاریای ملت ستمگر باید به آن درجه از آگاهی برسد که بداند: باید از حقوق ملت تحت ستم(تساوی حقوق ملت ها) دفاع کند و بداند اگرچه منفعتی ستمگرانه را از دست می دهد، برادری طبقه کارگر را در ملت تحت ستم به دست آورده است. از سوی دیگر دامن زدن به این ناسیونالیسم ستمگرانه، ارتجاع را در ملت خودی تقویت می کند. همانطور که مارکس در مورد انگلستان و ایرلند،( و لنین پیرامون روسیه و لهستان) می گوید: «طبقهء کارگر انگلستان، مادامیکه گریبان خود را از مساله ایرلند خلاص نکرده است هیچ کاری انجام نخواهد داد... ریشه های ارتجاع انگلستان در اسارت ایرلند است».

ما با همین مساله در مورد کشورهای امپریالیستی روبرو هستیم. احزاب پرولتاری که در خلال جنگ اول جهانی به نفع میهن امپریالیستی خود موضع گرفتند و به این جنگ میهنی پیوستند از شناخته ترین لعنت شدگان تاریخ سوسالیسم هستند.

از سوی دیگر در کشورهای کثیرالملله هم پرولتاریای ملت های تحت ستم تصمیم گیری «جدا شدن یا نشدن» را باید با رعایت همین نظرگاه انترناسیونالیستی انجام دهد.

با این حساب موضع سوسیالیستها نسبت به ناسیونالیسم چیست؟ آیا آنها هیچ گاه و در هیچ شرایطی از ناسیونالیستها و از دولت ملی حمایت نمی کنند؟

سوسیالیستها پیدایش دولت های ملی را در زمان انکشاف و اعتلای سرمایه داری پدیده ای مترقی ارزیابی می کنند. لنین می نویسد:

«این حقیقت مسلم است که سرمایه داری با بیدار کردن آسیا، در سراسر آنجا نیز جنبش های ملی برپا کرده است و تمایل این جنبش ها تشکیل دولتهای ملی در آسیاست و بهترین شرایط را برای تکامل سرمایه داری ] حداکثر تکامل تولید کالایی و آزاد ترین، وسیع ترین و سریع ترین رشد سرمایه داری [ همانا چنین دولتهایی فراهم می کنند».(همان)

از سوی دیگر هنگامی که سیستم های ناسیونالیستی دو ملت در برابر یکدیگر قرار می گیرند یا توازن و تناسبی(نسبی) میان این دو سیستم ناسیونالیستی برقرار است و یا اینکه یکی از این ناسیونالیسم ها نسبت به دیگری در موضع سلطه قرار می گیرد. موضع گیری سوسیالیسم علمی در این موارد دقیق، ظریف و تاریخی است. سوسیالیسم علمی آنقدر شجاع است که در اینگونه موارد ضمن آنکه دشمنی دیرین و ریشه ای خود را با ناسیونالیسم به خاطر دارد، از ناسیونالیسم ملت تحت ستم حمایت می کند. لنین می نویسد:

«برای کارگران موضوع مهم تفکیک اصولی دو تمایل است. تاآنجا که بوروژوازی ملت ستمکش با ملت ستمگر مبارزه می کند. تا آنجا ما همیشه و در هر موردی و راسخ تر از همه  طرفدار وی هستیم، زیرا ما شجاعترین و پیگیر ترین دشمنان ستمگری هستیم. در آنجا که بوروژوازی  ملت ستمکش از ناسیونالیسم بوروژوازی خود طرفداری می نماید ما مخالف وی هستیم».(همان، تاکید ها از من)

وی در جایی دیگر از «مضمون دموکراتیک عمومی» این ناسیونالیسم می گوید:

«در هر ناسیونالیسم بوروژوازی ملت ستمکش، یک مضمون دموکراتیک عمومی بر ضد ستمگر وجود دارد و همین مضمون است که ما بی قید و شرط از آن پشتیبانی می کنیم»

لنین در جزوه «درباره حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» از بخشی از برنامه های حزب خود (پیرامون مساله ملی و بخصوص مساله لهستان) در برابر منتقدان(از جمله روزا لوکزمبورگ) دفاع می کند، بارها و بارها تاکید می کند که باید از این مضمون دموکراتیک در ناسیونالیسم ملت ستمکش و از مبارزه آن علیه ملت ستمگر پشتیبانی کرد. وی معتقد است که روزا لوگزامبورگ از ترس اینکه مبادا به بوروژوازی ناسیونالیست لهستان کمک کند، عملا به باند سیاه روس های ستمگر کمک می کند. لوگزامبورگ که به مبارزه با ناسیونالیسم لهستان مشغول شده، ناسیونالیسم روسها را که در آن زمان «از همه موحش تر» است فراموش می کند!

 

دولت ملی دکتر مصدق

آقاي شمس معتقد اند كه «جنبش چپ» ايران- به رهبري حزب توده ايران و سازمانهاي آن- در سالهاي پس از شهريور 20، دوران «ملي شدن» صنعت نفت و حكومت ملي دكتر مصدق، «غير كارگري» و «غير سوسياليستي» («به معناي درست كلمه»!) بوده است!

جالب است که ایشان درباره جریانی حرف می زنند که در سال 1323(که طبقه کارگر ایران هنوز بسیار رشد نیافته و کوچک بود) مرکزیتی از اتحادیه های کارگری(با 60 اتحادیه عضو) تاسیس می کند که 100 هزار نفر عضو دارد! این اتحادیه ها در روز کارگر تظاهرات 60 هزار نفره در تهران برگزار می کنند! در سال 1325 در آبادان تظاهرات 80 هزار نفره (از کارگران شرکت نفت) برگزار می کند! در صنعت نفت اعتصاب 65 هزار نفره برگزار می کند و دولت قوام را وادار می کند که با اعتصابیون مذاکره کند و خواسته های آنان را بپذیرد! پس از غیر قانونی شدن خود نیز در سال 30 با اعتصاب طولانی مدت 65 هزار نفر از کارگران صنعت نفت(و با حمایت کارگران سایر نقاط کشور) می تواند   دولت اعلا را ساقط کند، حقوق و مزایای کارگران را(که گرفته شده بود) برگرداند و اساسی ترین گام را در جهت ملی شدن صنعت نفت بردارد!

آقاي شمس يا معناي «كارگري» نمي دانند چيست و يا چيزي از تاريخ اين دوره از جنبش سوسياليستي ايران نمي دانند.

اگر بخواهيم از ديدگاه سوسياليسم علمي، كارنامه جنبش سوسياليستي ايران را در مورد «ملي شدن صنعت نفت»، «جبهه ملي» و دولت «ملي» دكتر مصدق بررسي كنيم، به طور كلي(فارغ از جزئيات اين كارنامه و حوادث آن دوران، كه خود جاي بحث گسترده دارد) با اين سوالات كلي روبرو هستيم:

آيا جنبش سوسياليستي ايران فعالانه در عرصه خلع يد از شركت نفت انگليس، لغو قرارداد اسارت بار 1933 و «ملي شدن» صنعت نفت شركت كرده است؟

آيا جنبش سوسياليستي ايران از سياستهاي ملي «جبهه ملي» پشتيباني و حمايت كرده است؟

آيا جنبش سوسياليستي ايران از «مضمون دموكراتيك عمومي» ناسيوناليسم دولت ملي دكتر مصدق بر ضد ناسيوناليسم ستمگرانه­ي انگلستان حمايت كرده است؟

آيا جنبش سوسياليستي ايران از اين دولت ملي و ناسيوناليسم بورو‍ژوايي در برابر « فئوداليسم ورشكسته» و در جهت تكامل توليد پشتيباني و حمايت كرده است؟

و در كنار همه اين ها آيا جنبش سوسياليستي ايران توانسته است در تضاد طبقاتي با فئوداليسم كهن، از منافع دهقانان كوچك و در تضاد طبقاتي با صنايع نوپا از منافع طبقاتي پرولتارياي كوچك اما آگاه ايران دفاع كند و مبارزه طبقاتي را جهت دهد و رهبري كند؟

بررسی عملکرد جنبش سوسیالیستی ایران در آن سالها در زمینه دفاع از منافع طبقاتی و جهت دهی و رهبری مبارزه طبقاتی کارگران بحثی گسترده است که امیدوارم بتوانم در فرصتی دیگر به آن بپردازم.

جنبش سوسیالیستی ایران در سالهای پس از شهریور 20 به عنوان وارث خلف حزب کمونیست ایران با تمام توان خود در راه لغو قرارداد اسارت بار 1933 قدم برداشت. پس از اینکه شعار ملی شدن صنعت نفت در جبهه ملی تصویب شد، حزب توده با چند ماه تاخیر این شعار را پذیرفت. بعدها حزب چند ماه تاخیر خود را در پذیرفتن این شعار نقد کرد چرا که اساسا خود حزب می بایست پیشروتر از همه گروه ها این شعار را پیش می کشید. پس از پذیرفتن این شعار با تمام قوا در راه «ملی شدن» صنعت نفت  تلاش کرد، جانفشانی کرد تا آنجا که رهبر «ضد کمونیست» حزب همرهان نوشت:«منکر نمی توان شد که حزب توده یکی از مهمترین عواملی بود که به نهضت ملی شدن نفت کمک بسیار نمود».

جنبش سوسیالیستی ایران پس از شهریور 20 از هر حرکتی که با مضمون دموکراتیک و یا ملی صورت می گرفت پشتیبانی می کرد. پس از تشکیل جبهه ملی نیز رابطه ای اصولی با این جبهه داشت و بخصوص از جناح مترقی این جبهه در برابر جناح راست ارتجاع مذهبی- بازار که در آن لانه کرده بودند(و کم هم نبودند) پشتیبانی کرد.

به طور کلی جنبش سوسیالیستی ایران کارنامه ای مثبت در زمینه پشتیبانی از مضمون دموکراتیک عمومی دولت دکتر مصدق و نبرد این دولت با سیاستهای انگلستان دارد. درسالهای 1330 تا 1332 همواره دو گرایش در میان رهبران حزب توده ایران وجود داشت. گرایش اول که بیشتر از سوی رهبران با تجربه تر حزب حمایت می شد با موضع گیری اصولی در برابر دولت ملی دکتر مصدق خواهان نزدیک تر شدن حزب به «جبهه ملی» و پشتیبانی قاطع تر از دولت دکتر مصدق بود. گرایش دوم که بیشتر از سوی رهبران جوان حزب پیگیری می شد با درک اشتباهی که اولا از توان جنبش سوسیالیستی و شرایط و ثانیا از اصول سوسیالیسم علمی داشت از «بی پناه» گذاشتن جبهه ملی حمایت می کرد. تبعید اجباری رهبران با تجربه تر حزب (به علت غیر قانونی بودن)، بدگمانی های میان حزب و دکتر مصدق و اشتباهات دکتر مصدق( ازجمله مبارزه نکردن با عوامل سرکوب میتینگ ها، تعلل در نزدیک شدن به نیروهای سوسیالیست، پیشنهاد سلب حق رای از بی سوادان و ...) و به طور کلی جوان بودن جنبش سوسیالیستی ایران باعث شد که گرایش دوم گاه مواضع غیر اصولی خود را در حزب مسلط کند (بخصوص پیش از قیام 30 تیر). حزب پس از 30 تیر توانست عملکرد خود را تا حد زیادی اصلاح کند و سپس در پلنوم چهارم خود و در نوشته هایی به قلم رهبران، عملکرد خود  را نقد کرد و اشتباهات چپ روانه را محکوم نمود.

بله! چپ روي هاي كودكانه كه امروز به چشم آقاي شمس بديع و جذاب به نظر مي رسد و ايشان آنها را بدوي، «گذرا» و «سرخط وار» بيان مي كند. پنجاه و خرده اي سال پيش توسط  كودكي چپ در درون جنبش سوسياليستي تئوريزه شد،  در مقياس محدود اجرا شد، نقد شد و براي هميشه با آن وداع شد!

جنبش ريشه دار سوسياليستي ايران اين نان كپك زده­ي خورده بوروژوازي را مزمزه كرد، كمي جويد و تف كرد!

آقای شمس با احساسات رقیق و نفرتی که نسبت به سرمایه داری دارند و با آگاهی نارس و عجول خود به آنجا می رسند که بی اطلاع از ارزش علمی، تاریخی، دلاری(!) آثار باستانی چند هزار ساله که نزدیک است با آبگیری سدی- که می تواند و باید جای دیگر احداث شود- در آستانه­ی نابودی قرار بگیرد، می گوید: « ناسیونالیسم ایرانی... قبور پادشاهان مرده را والاتر از هزاران انسانی که از تشنگی خواهند مرد می داند!»

جالب است که در نوشته آقای شمس تقریبا در پایان هر جمله یک علامت سوال هم حاضر است. ظاهرا ایشان هم کمتر از ما از حرفهای خودشان تعجب نمی کنند.

آقای فواد شمس در دو راهی «ناسیونالیسم و سوسیالیسم»، در این «انتخاب سیاسی ساده»، راه سوم، انتخاب دشوار را برگزیده است! "وارونه"ی ناسیونالیست بودن را!  نه سوسیالیست بودن! نه سوسیالیست انترناسیونالیست بودن!

 

http://khorous.blogfa.com/post-32.aspxوبلاگ قوقولی قوقو

 

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست  


Free Web Counters & Statistics