نویدنو:27/02/1388                                                                     صفحه قابل چاپ است

 نویدنو

 

باردیگر خاتمی-11 بخش دوم

 

آیت الله موسوی خوئینی:

 پذیرفتنی نیست عده ای بگویند از رئیس جمهور می شود انتقاد کرد اما از رهبری نباید انتقاد کرد

 

مجمع: آیت الله موسوی خوئینی هفته گذشته در دفتر مجمع روحانیون مبارز میزبان "دانشجویان حامی میرحسین موسوی در دانشگاه علامه طباطبایی" بود وي پس از شنيدن نقطه نظرات وپرسش هاي آنان در سخناني به برخي از پرسش ها پاسخ داد.
بسم الله الرحمن الرحیم. ضمن تشکر از دوستان که از ما یادی کرده اید و آمده اید، در پاسخ به سوال اول شما که منظور از اصلاح طلبی چیست باید بگویم بعد از پیروزی انقلاب دو گروه سیاسی چپ و راست داشتیم که چپ ها امروز با نام اصلاح طلب شناخته می شوند و جریان اصولگرا هم با هر تعریفی که از اصولگرایی داشته باشیم همان جریانی است که روزگاری جناح راست نامیده می شد. برخی از مفهوم چپ تصوری دارند که گویی جناح چپ سابق اکنون نمی تواند اصلاح طلب باشد. البته باید در نظر داشت که از زمانی که عنوان اصلاح طلب مطرح شد ما مفهوم اصلاح طلبی را روشن نکردیم. در آن زمان ما واژه اصلاح طلبی را به کار نمی بردیم و فقط مسائلی را که مد نظر داشتیم مطرح می کردیم. من نمی دانم چه انسان خیراندیشی اولین بار از واژه اصلاح طلبی استفاده کرد، اما هرکسی که بود کار شایسته ای را انجام داد. در ابتدا جریان مقابل هم تلاش می کرد خود را اصلاح طلب بنامد اما موفق نشدند این واژه را مصادره کنند. البته ما هم در ابتدا تلاش نمی کردیم که اصلاح طلب خوانده شویم. در هرصورت ما اصلاح طلب نامیده شدیم و طرف مقابل اصولگرا.
دوستان عزیز سوال کردید این که می گوییم اصلاح طلبیم یعنی چه؟ چه چیز را می خواهیم اصلاح کنیم؟ آیا قرار است امور اقتصادی را اصلاح کنیم؟ بدون تردید هر دولتی اگر ببیند اوضاع اقتصادی کشور خراب است باید درستش کند. برای این منظور برنامه ای هم ارائه می دهد تا اوضاع اقتصادی را سامان ببخشد. آیا به این کار اصلاح طلبی می گویند؟ اگر نه، پس برای چه ما اصلاح طلب خوانده می شویم؟ در پاسخ باید عرض کنم اصلاح طلبی معنیش این نیست که بحران های اقتصادی و اجتماعی را حل کنیم. اصلاح این موارد وظیفه هر دولتی هست اما ما به خاطر این موارد اصلاح طلب نامیده نمی شویم. چون همه دولت ها به دنبال حل این مسائل هستند. دولت فعلی هم گرچه از نام اصلاح طلبی خودداری می کند اما مدعی است که در 16سال قبل از دولت فعلی همه چیز خراب شده و فساد افزایش یافته و مسئولین دچار خودباختگی شده اند و حالا قصد بهبود و اصلاح امور را دارد.
خواست عموم اصلاح طلبان این است که یک کشور اسلامی، آباد، پیشرفته و آزاد داشته باشیم. اصلاح طلبان برای توسعه کشور هر کاری لازم باشد انجام می دهند و هر فداکاری که لازم باشد می کنند. برای توسعه و پیشرفت کشور حاضرند از گذشته ها عبور کنند تا به مطلوب برسند. از نظر حضرت امام (ره) واجب ترین مسئله این است که نظام حفظ شود تا کشور سرپا بماند. حفظ نظام از اوجب واجبات است، یعنی باید از برخی واجبات و محرمات (اگر لازم باشد) عبور کرد تا نظام حفظ شود اما در جناح مقابل اصلاح طلبی، نگاه متفاوتی وجود دارد و منافع نظام به بهانه حفظ ارزش ها و اصول نادیده گرفته می شود.
اصولگرایان عقایدی را برای خود به عنوان اصل در نظر گرفته اند ومی گویند به هیچ عنوان از آنها عدول نمی کنیم و برایشان هم فرق نمی کند که کشور چه وضعی پیدا خواهد کرد. اگر کسی بگوید وضع اقتصادی ما بد است آنها می گویند عیبی ندارد مهم این است که ما از اصولمان عدول نکنیم. اگر بگویید با این اصول ممکن است اوضاع سیاسی کشور به هم بریزد و مشکلی ایجاد شود می گویند عیبی ندارد. اصول آن ها یک دسته عقاید دینی است که چنان برایشان قطعی است که هرکس خلاف آن بگوید کفر است و باطل. یعنی یک دسته عقاید را با استنباط خودشان چنان اصل می گیرند که به هیچ وجه از آن عدول نمی کنند حتی اگر کشور از دست برود. بحث ما با اصولگرایان این نیست که مسلمان باشیم یا نباشیم. اصلاح طلبان هم به دنبال کشور اسلامی هستند، اما کشوری که عقب مانده وفقیر باشد را به هیچ عنوان اسلامی نمی دانند. ما می خواهیم مسلمان باشیم اما مسلمان پیشرو و توسعه یافته، نه مسلمان عقب افتاده ای که فاصله اش با دنیای امروز یک فاصله تاریخی باشد. پس ما هم می خواهیم مسلمان باشیم و هم کشورمان اسلامی باشد. دین در کشور ما ریشه دار است اما نمی توان به نام اسلام کشور را عقب نگه داشت و نباید طوری بشود که نتوانیم در دنیا سربلند کنیم.
امام خمینی در زمان حیاتشان این موضوع را پذیرفتند که درست است ما مسلمانیم اما نمی خواهیم به بهانه اسلام جلوی پیشرفت کشور گرفته شود و کشورمان عقب افتاده شود، لذا نهادی درست می کنند به نام مجمع تشخیص مصلحت نظام و می فرمایند اگر شورای نگهبان مصوبه ای را خلاف شرع دانست و مجلس هم بر آن پافشاری کرد، آن مسئله به مجمع تشخیص برود و اگر مجمع، تشخیص داد قانونی که مجلس تصویب کرده به صلاح کشور است اجرا شود. این نشان می دهد که امام قبل از هر چیزی به فکر پیشرفت کشور بود و قصد اصلاح امور را داشت و نمی خواست به هیچ بهانه ای کشور عقب بماند ولی طرف مقابل ما می گوید هیچ چیز نباید خلاف شرع باشد و از شرع تفسیری ارائه می دهد که با پیشرفت و توسعه در تعارض است. امام خمینی (ره) حتی معتقد بودند همین که لایحه ای در کمیسیون تخصصی دولت بررسی شده و تصویب می شود و در هیات دولت هم مورد تائید قرار گرفته و سپس در کمیسیون های تخصصی مجلس هم مورد تصویب قرار گرفته و در انتها نمایندگان هم در صحن علنی با رای خود اعلام می کنند که به صلاح کشور است، برای اجرایی شدن قانون کافی است، ولو این که شورای نگهبان آن را خلاف شرع تشخیص دهد. با این حال از باب احتیاط مجمع تشخیص مصلحت نظام تشکیل داده شد.

در اصلاح طلبی هم اصولی وجود دارد. برخی گمان می کنند اینکه مهندس موسوی می گوید من اصلاح طلب اصولگرا هستم منظورش این است که به اردوگاه اصولگرایان تعلق دارد. این اشتباه است چون معنای حرف او این است که با در نظر گرفتن اصول، اصلاحات را پیش می برد. یکی از اصول این است که« میزان رای ملت است » و هر چیزی که در راه این اصل مانع ایجاد کند باید برداشته شود. اصل مهم برای اصلاح طلبان این است که مردم باید سرنوشت کشور را تعیین کنند و هر کاری که مانع انجام این اصل است باید برداشته شود نه این که به بهانه دیگری و هر روز هم به یک بهانه اصل بودن «میزان رای ملت است» زیر پا گذاشته شود.
الان مملکت ما اسلامی است. مجلس شورای اسلامی داریم. در این مجلس، هر قانونی که تصویب می شود باید اسلامی باشد و کسانی باید نمایندگی مردم را در مجلس برعهده بگیرند که به قوانین شرع پایبند باشند. ولی با این تصور و با این پیش فرض برخی گفتند باید فیلتری بگذاریم تا همه آنهایی که می خواهند به مجلس بروند معتقد به اسلامی باشند که ما می فهمیم و نیز آدم هایی باشند که مطمئن باشیم وقتی به مجلس می روند قوانینی را تصویب کنند که ما آن ها را شرعی می دانیم. این تصور اصولگرایان که منجر به نظارت استصوابی شد در عمل یک نتیجه داشت و آن اینکه میزان رای ملت نیست. یعنی آنها خودشان را به چیزی پایبند کردند که نتیجه آن این شد که در سرنوشت کشور میزان رای ملت نیست. پس آن اصولگرایی که نتیجه آن زیر پا گذاشتن این اصل اساسی است ضد اصلاحات و مردود است. چرا که اساسا مردم باید نماینده خود را به مجلس بفرستند نه اینکه از بالا برایشان مصلحت سنجی شود. اما این که بعضی ها می گویند ما باید تشخیص دهیم چه افرادی برای حضور در مجلس صلاحیت دارند معنایش این است که میزان رای ملت نیست.
وقتی مهندس موسوی می گوید اصلاح طلبی هستم که به اصول مراجعه می کنم ، معنایش این است که به اصل حاکمیت مردم پایبند است. مهندس موسوی اعلام کرده است که با نظارت استصوابی مخالف است. چون این نظارت، رای ملت را نادیده می گیرد. اساسا انقلاب برای این انجام شد که نظر مردم لحاظ شود. اگر قرار بود دیگران برای مردم تعیین تکلیف کنند و نظر مردم کنار گذاشته شود نیازی به انقلاب نبود. مگر مردم با شاه چه مشکلی داشتند؟ آیا مشکل فقط این بود که اعلیحضرت نماز نمی خواند؟ مشکل اصلی این بود که شاه هم مردم را صاحب رای نمی دانست. او هم می گفت مردم صلاح خود را نمی دانند و من باید برای آنها تصمیم بگیرم.

شاه در مصاحبه ای گفته بود چون من پدر مردم ایران هستم تا زمانی که مردم به رشد سیاسی و فکری دست پیدا نکردند که صلاح خود را تشخیص دهند من به جای آن ها تصمیم می گیرم. در حالی که اگر قرار است اینگونه رفتار شود مردم هیچ گاه به رشد نمی رسند. به همین خاطر تصمیم گرفتند نظامی مردمی برپا کنند. حالا اگر قرار باشد میزان رای ملت نباشد، اصلا نیاز به آن همه رنج ها و مرارت ها و شهید دادن ها و انقلاب نبود.

خواست اصلاح طلبان این است که کشوری اسلامی، توسعه یافته، پیشرفته و مترقی داشته باشیم و مردم کشور حداقل، یک زندگی معمولی وانسانی داشته باشند و در این راه هرچیزی که مانع ایجاد می کند باید کنار گذاشته شود. اصولگرایان اما اصولی را برای خودشان ساخته اند و می گویند این اصول نباید خدشه دار شود.
تحقق عملی اصل مترقی «میزان رای ملت است» در گرو انتقاد آزاد از مسئولان است . اگر مردم نتوانند عملکرد مسئولان را نقد کنند چگونه می توانند نظرشان را اعلام کنند؟ نظر مردم فقط روی برگه های رای گیری نیست. آن برگه ها نتیجه نظر مردم است که در طول سال ها مطرح می شود. رای مردم در طول چندین سال بر اثر مباحثه ها و نقد ها شکل می گیرد و برای همین نباید به هیچ بهانه ای جلوی انتقاد را گرفت و در انتقاد کردن نباید استثنا قائل شویم. نمی شود بگوییم از دربان وزارتخانه می شود انتقاد کرد اما از خود وزیر نمی شود انتقاد کرد. نمی شود گفت از وزیر می شود انتقاد کرد اما از رئیس جمهور نمی شود انتقاد کرد. پذیرفتنی نیست عده ای بگویند از رئیس جمهور می شود انتقاد کرد اما از رهبری نباید انتقاد کرد . می گویند رهبری یک اصل است و باید حریم رهبری را حفظ کرد. این را ما هم قبول داریم. نه فقط حریم رهبری بلکه حریم هر صاحب مقامی باید حفظ شود. همه احترام دارند و حرمت همه مسئولان باید حفظ شود چون حفظ حرمت آنان احترام به ملت است و احترام به انقلاب و کشور است، اما این حفظ حرمت نباید آنقدر اصل گرفته شود، به طوری که جلوی نقد گرفته شده و اسم نقد اهانت به مقدسات گذاشته شود. همه مسئولان کشور قابل نقد اند. اگر جلوی انتقاد گرفته شود، از مردم چه انتظاری داریم که پای صندوق بیایند و رای بدهند و رای آنان بر اساس تحلیل و درک صحیح مسائل کشور و تمیز مصالح از مفاسد باشد؟ اگر قرار است مردم بدون شناخت و بدون حق انتقاد فقط روز انتخابات یک اسم را روی کاغذ بنویسند، بهتر است به یک عده ای از اصولگرایان وکالت دهند تا خودشان از طرف مردم اسم کسی را بنویسند! اگر قرار است با درک درست از شرایط کشور رای داده شود لازمه اش این است که همه نقد شوند. اگر ما تصور کنیم که فقط در این کشور بعضی ها هستند که اشتباه می کنند اما بعضی ها هرگز اشتباه نمی کنند خلاف اصلاح طلبی است. همه احتیاج به نقد دارند. همه مردم از عادی ترین فرد تا عالی ترین مقام کشور باید قبول کنند که اشتباه می کنند و نیاز دارند که اشتباهات یادآوری شود و این اشتباهات باید اصلاح شود.
البته بین امر اجتماعی و حوزه خصوصی تفاوت وجود دارد. اشتباه مسئولان و انتقاد از عملکرد آن ها یک امر اجتماعی است. عملکرد مدیریتی در حوزه سیاسی مانند رابطه دو مسلمان نیست که گفته می شود اگر مسلمانی اشتباه کرد به او آهسته و در گوشی اشتباهش یادآوری شود تا آبرویش ریخته نشود. در موضوعات شخصی باید خصوصی تذکر داده شود اما در کار حکومتداری و مسائل اجتماعی، مسئولان باید بپذیرند که علنی نقد شوند. شهروندان باید حق داشته باشند تا علنی وآزاد مسئولان را نقد کنند.
اگر این اصل پذیرفته شود که « میزان رای ملت است » ، باید تمام اقتضائات آنرا پذیرفت و در این راه هیچ بهانه ای پذیرفتنی نیست. اصل سوم از نظر اصلاح طلبان این است که همه چیز باید بر محور قانون باشد. برای همین اصلاح طلبان هیچ شخصی را فراتر از قانون نمی دانند و این یک تفاوت مهم میان اصلاح طلب با غیر اصلاح طلب است. ما در اداره یک کشور نمی توانیم یک اصل فراقانونی را بپذیریم. اگر ما یک اصل را فرا قانونی بدانیم کم کم این مسئله به نقاط دیگر سرایت می کند ، همچنانکه امروز می بینیم کشوری که قرار بود بر خلاف رژیم گذشته همه چیزش بر مدار قانون باشد امروز به وضعی رسیده که آقای میرحسین موسوی ناچار شده بگوید خطری که کشور را تهدید می کند قانون شکنی است . این قانون شکنی آنقدر رواج پیدا کرده است که تبدیل به هنجار شده است و گویی برخی مسئولان می توانند و حق دارند قانون شکنی کنند. ما امروز شاهدیم که مجلس هم دیگر چندان حساسیتی به قانون شکنی نشان نمی دهد. ظاهرا قانون شکی آنقدر عادی شده که نمایندگان مجلس هم بعد از یکی دو بار تذکر و بعد از مواجهه با موارد متعدد قانون شکنی کوتاه آمده و به این قانون شکنی ها عادت کرده اند و این وضع یکی از نتایج پذیرفتن امر فراقانونی و از نظر اصلاح طلبی مردود است.
واما در پاسخ به این سوال که چرا اصلاح طلبان خود را نقد نکردند باید عرض کنم این درست نیست که بگوئیم اصلاح طلبان خود را نقد نکرده اند. آن ها خود را نقد کرده اند و من شنیده ام در برخی احزاب اصلاح طلب در داخل خودشان نقدهای مفصلی صورت گرفته و این نقدها مکتوب هم شده است.

اما اینکه بعضی ها می گویند اصلاح طلبان در هشت سالی که دولت را داشتند نتوانستند کاری انجام دهند ، من بر خلاف آنان معتقدم کارهای بسیاری انجام گرفته است. اما دو مسئله باعث شد چنین تصوری ایجاد شود.از یک طرف مخالفان اصلاحات برای ضعیف نشان دادن آنها القا کردند که اصلاح طلبان کاری انجام نداده اند و چنین القا کردند که گویا اصلاح طلبان می خواستند ساختار شکنی کنند و ساختار نظام را تغییر دهند و نتوانستند! این یک تبلیغ دروغ بود و نتیجه گیری از آن هم غلط بود. از طرف دیگر برخی اصلاح طلبان هم من باب تواضع گفتند که ما کاری برای مردم انجام نداده ایم. معنای این حرف این است که لیاقت مردم بیش از این حرف ها است و ما به اندازه شایستگی مردم کاری نکردیم. اما این حرف آنقدر تکرار شد که عده ای گمان کردند منظور این است که اصلاح طلبان در طول 8 سال خوابیده بودند و واقعا هیچ کاری انجام ندادند. آمار و ارقام نشان می دهد اصلاح طلبان در دوره خود بسیار موفق بوده اند. این در حالی است که این دولت اگر یک دهم دولت اصلاحات عمل کرده اما آن را صد برابر جلوه می دهد.ولی اصلاح طلبان ده برابر این دولت کار کرده اند اما از باب اخلاق و تواضع می گویند کاری نکرده ایم.

البته باید توجه داشت موانعی که اصلاح طلبان برای ایجاد تحول در کشور پیش رو داشتند در حد هر نه روز یک بحران بود. اینگونه نبوده است که راه اصلاح طلبان یک اتوبان پهن آسفالت بوده باشد که آنها می توانستند با سرعت حرکت کنند اما با کندی حرکت کردند. راه اصلاح طلبی جاده ای نا هموار با موانع فراوان بود. برخی مخالفان اصلاحات با اعتقاد راسخ مقابل آن ایستاده بودند و به هر قیمت تلاش می کردند جلوی آن را بگیرند. برخی اصولگرایان از روی ایمان و اعتقاد و از عمق جانشان فکر می کنند که واقعا اصلاح طلبان دین و ایمان و انقلاب و امام را بر باد می دادند و معتقد بودند به هر قیمتی هست باید جلوی آن را گرفت و به هر قیمتی هم که هست نباید اجازه دهیم که به حکومت برگردند و برای این هدف به ترور و کشتن هم متوسل شدند.

نکته ای در اینجا قابل ذکر است و آن اینکه جریان اصلاح طلبی جریان یکدستی نبوده و در زیر چتر آن افرادی با گرایش های مختلف جمع شده بودند. در جریان اصلاح طلبی عده ای وارد شدند که دنبال اهداف دیگری بودند. ما نباید تصور کنیم خودمان فرشته های آسمانی هستیم و رقیب ما شیطان است. در جریان اصلاح طلبی هم برخی زیر چتر اصلاح طلبی آمدند ولی مطالبات دیگری داشتند. اینها چون نمی توانند با تابلوی خود وارد شوند زیر تابلوی اصلاح طلبی جمع می شوند تا به اهداف خودشان برسند. این افراد بهانه ای دست رقیب می دهند تا شمشیر را روی سر تمام اصلاح طلبان بگیرد.

در زیر چتر اصلاحات عده ای بودند که داعیه اصلاح طلبی داشتند اما اصلاح طلبی را با کنار گذاشتن دین ممکن می دانستند، عده ای می گویند لازم نیست دین را کنار گذاشت اما نباید در سیاست دخالتش داد، عده دیگری می گویند داخل شدن دین در سیاست اشکالی ندارد اما به این شکلی که امروزه اتفاق افتاده کار درستی نیست. برخی هم کاملا چارچوب ها را قبول دارند اما به روش ها ایراد دارند. امروز به لطف خدا این مسائل با نقدی که اصلاح طلبان از خود داشته اند روشن شده است. با این حال طرف مقابل همه اصلاح طلبان را به یک چوب می زند و حتی اصلاح طلبانی را که کاملا معتقد به چارچوب ها هستند را هم می زنند. در بین اصلاح طلبان هم افرادی بودند که آقای خاتمی با آنها نسبتی ندارد. ولی طرف مقابل هم آقای خاتمی وهم آن دسته از اصلاح طلبان را همزمان می زند. چرا که معتقد است برای زدن آقای خاتمی این یک بهانه خوبی است.
البته این دسته از افراد باید بتوانند آزادانه در جامعه نظرات خود را مطرح کنند چون به هر صورت آدم هایی در جامعه وجود دارند که با دین مخالف هستند. با زور که نمی توان صدای همه را خاموش کرد. منطقی که معتقد به خاموش کردن صدای مخالف است اساسا منطق غلطی است. عده ای گمان می کنند با ایجاد اختناق در کشور، معاندین با دین از میان می روند، در صورتی که اینگونه نیست، این روش نتیجه عکس می دهد، اتفاقا اگر این افراد بتوانند حرف خود را بزنند و همه حرف ها شنیده شود مردم در دین خود راسخ تر می شوند.
اصلاح طلبان دیندار هستند اما معتقدند کسانی که دین ندارند هم باید حرف خود را بزنند چون در نهایت این مباحث به نفع دین تمام می شود. پس اصل چهارم در اصلاح طلبی آزادی مخالفان در اظهار عقاید است . اما مدعیان اصولگرایی می خواهند با سر نیزه همه مخالفان را ساکت کنند. ظاهرا بعضی ها از مخالفان دینداری در این کشور آنقدر هراس دارند که می ترسند تا کسی حرفی زد مردم از دینشان برگردند ولی هرگز اینگونه نیست. اگر مخالفان دین در جامعه آزادانه استدلال های خود را مطرح کنند مدافعان دین در دفاع از دین خود جدی تر می شوند تا این که چشمان خود را ببندند و فکر کنند که مخالفی وجود ندارد. هرچند اصلاح طلبان باید صف خود را از دین ستیزان جدا کنند اما این به معنای نابود کردن آنها نیست. فرق اساسی اصلاح طلبان و اصولگرایان در این زمینه این است که اگر اصلاح طلبان حاکم باشند اجازه می دهند کسانی که مخالف دین هستند آزادانه حرف خودشان را مطرح کنند و همه متوجه می شوند که گروهی نظراتی مخالف دارند و باید برایش فکری کرد ولی وقتی که جریان اصولگرا حاکم است با زور سرنیزه می خواهد همه را خفه کند و نمی فهمند که چنین تفکری هم وجود دارد و خطر این تفکر و این روش این است که همه چیز و همه کار را به دین می چسبانند و مخالف آن را مخالف دین معرفی می کنند تا مجوز برای سرکوب بتراشند و به این ترتیب همه آدم ها مقدس می شوند و همه کارها مقدس می شود و مخالفان آن ها، مخالفان مقدسات می شوند!

یک کشور برای این که مقتدر باشد لازم نیست چنین نمایش دهد که تمام مردم یک نفر را قبول دارند. این اتفاق مانند انتخابات صدام خنده دار می شود که در رفراندومی که برگزار کرد فقط یک نفر به او رای منفی داده بود. وقتی همه موافق یک مسئول باشند معلوم است که مسخره و خنده دار می شود. دنیا هم چنین چیزی را قبول نمی کند چرا که خدا هم طرفدارانش صد در صد نیست.

به دانشجویان عزیز توصیه می کنم که برای اصلاح طلبی ابتدا مشخص کنند که دنبال چه هستند و اگر افرادی هستند که در این هدف مشترک نیستند صفشان را جدا کنند. اگر کسانی با اصل دین مخالفند حق اظهار نظر دارند اما باید صفشان را از اصلاح طلبان جدا کرد.

من در این جلسه به تناسب بحث، چند اصل اصلاح طلبی را عرض کردم و اگر خدا بخواهد در فرصت های دیگر به اصول دیگر آن اشاره می کنم.
من به کسانی که اصلاحات را متهم به کند روی می کنند می گویم در شرایطی که اصولگرایان به تمامی ابزارهای نظامی، انتظامی و قضایی مجهز بودند اصلاح طلبان باید چه می کردند تا متهم به کند روی نشوند؟ آیا باید خودشان را وسط خیابان آتش می زدند تا ثابت شود دنبال تحول هستند؟ اصلاح طبان در حدی که مقدور بود کار انجام دادند. نکته مهم این است که اصلاحات با ایجاد بلوا، آشوب و شورش پیش نمی رود، برای همین اصلاح طلبان تا حدی جلو می رفتند که منجر به شورش نشود، آنها تا حد امکان پیش رفتند اما کار را به جایی نرساندند که کشور با بحرانی بزرگ رو به رو شود. اصلاح طلبان در شرایطی بودند که تحصن نمایندگان مجلس را مخالفانشان بدتر از کفر ابلیس معرفی می کردند! تحصن نمایندگان مدنی ترین نوع اعتراض سیاسی بود که می شد انجام داد. اما دیدیم که چه بلوایی سر آن به راه انداختند و آن را در حد مخالفت با نظام و اسلام بالا بردند و آنقدر در مورد تحصن بد گفتند که متاسفانه برخی از اصلاح طلبان هم با آنها هم نظر شدند و قبول کردند تحصن کار غلطی بود و به متحصنین خرده گرفتند و در نهایت هم دیدیم که صلاحیت متحصنین به جرم یک تحصن آرام رد شد. این در حالی است که متحصنین با نزاکت ترین شکل اعتراض را انجام دادند. آنها نه بلوا کردند و نه مردم را به شورش دعوت کردند، فقط در مجلس متحصن شدند. اما محافظه کاران همین تحصن ساده را به معنی مخالفت با نظام و همصدایی با دشمن تعبیر کردند. البته این که تحصن چه نتیجه ای داشت و می شد چه دستاوردی داشته باشد بحث دیگری است، موضوع این است که متحصنین برای اعتراض این راه به ذهنشان رسید. من هرچه فکر می کنم متوجه نمی شوم با کدام معیار قانونی، حقوقی و شرعی تحصن مودبانه و با نزاکت تعدادی نماینده در مجلس آنقدر زشت و ناپسند تلقی شد که به متحصنین دیگر هیچگاه اجازه نمی دهند نماینده شوند و صلاحیتشان را رد کردند.

بنا براین انتقاد از مسئولان و اعتراض به عملکرد آنان حق شهروندان است و نمی شود برای اعتراض از کسی اجازه گرفت. ممکن است یک اعتراض یا انتقاد غلط باشد اما چاره ای نیست راه انتقاد باید آزاد باشد. نمی شود که از طرف حاکمیت کمیسیونی تشکیل داد تا هر کسی انتقاد یا اعتراضی داشت از آن جا مجوز بگیرد. من معتقدم نمایندگان اصلاح طلب مجلس و دولت خاتمی در حد توان کار کردند. حتی برخی به شدت تهدید شدند اما نمی شود آن ها را به کم کاری متهم کرد. حقیقت این است که موانع بر سر راه، موانع بسیار سختی بود و این موانع هنوز هم وجود دارد.

اکنون ما راه دیگری به جز راه اصلاح طلبی نداریم و باید اصلاحات را با حضور در عرصه انتخابات پیش ببریم. نمی شود کنار نشست و گفت در انتخبات شرکت نمی کنیم. اینکه انتخابات سالم برگزار می شود یا نمی شود دست ما نیست اما ما تا وارد عرصه انتخابات نشویم سلامت یا عدم سلامت انتخابات را نمی شود به مردم نشان داد. ما باید تمام تلاش خود را بکنیم چون با قهر کردن و رای ندادن کاری از پیش نمی رود. کسی اگر می خواهد بگوید انتخابات ، درست برگزار نمی شود باید در آن شرکت کند تا عدم سلامت آنرا نشان دهد. اگر گروه ها در عرصه حضور نداشته باشند مردم آنها را فراموش خواهند کرد.

امروز راه ما روشن است. راهی داریم که هموار نیست، سنگلاخ و دست انداز دارد، مرارت و سختی دارد اما می توان در آن حرکت کرد. هر کسی که به آینده کشور فکر می کند راهی جز شرکت در انتخابات ندارد. در این زمینه هیچ عذر و بهانه ای پذیرفته نیست.

عدم حضور در صحنه هیچ مشکلی را حل نمی کند . بعضی ها فکر می کنند اگر در انتخابات حاضر نشوند تمام محاسبات و معادلات مخالفان را به هم می ریزند، اما اینگونه نیست. کسی که در صحنه سیاسی کشور حاضر نشود فراموش می شود. اتفاقا اگر ما را از در هم بیرون کردند باید از پنجره وارد شویم و تا جایی که ممکن است باید حرف زد و نوشت و در صحنه های گوناگون حضور داشت.

واما در پاسخ به این سوال که اگر اصلاح طلبان پیروز شوند با این اوضاع چه کاری می توانند انجام دهند باید عرض کنم در صورت پیروزی اصلاح طلبان در انتخابات، اگر وضعیتی که اکنون گرفتار آن هستیم متوقف شود خودش کار بزرگی است. متاسفانه دولت نهم هر روز دارد بنیان هایی که در سال های گذشته درست شده بود را ویران می کند. ما فکر می کنیم مهندس موسوی با توجه به تجربه مدیریت کشور در زمان جنگ می تواند اوضاع را سروسامان دهد، چون ایشان توانایی جذب نیروهای متخصص و کارآمد را دارد و با تفکر تصمیم گیری می کند. اما با توجه به وضعیت بد کشور نباید توقع داشت که در چهار سال آینده حتی بتوان کشور را به شرایط قبل از چهار سال اخیر برگرداند. با این حال ما انتظار داریم مهندس موسوی در درجه اول روند فعلی را متوقف کرده و در درجه بعد با استفاده از تجربیاتش و افراد کاردانی که دورش جمع می شوند چند قدمی به سوی توسعه بردارد.

واما سوال شما درباره پرونده هسته ای ایران . تصور عده ای بر این است که تاکید ایران بر دستیابی به انرژی هسته ای منجر به این بحران شده است اما اینگونه نیست. در زمان آقای خاتمی ایران راه خود را ادامه می داد و چنین بحرانی هم به وجود نیامد و پرونده به شورای امنیت هم نرفت. متاسفانه بعد از پایان دولت خاتمی، دستگاه های تبلیغاتی اجازه ندادند به مردم گفته شود در زمان خاتمی بدون ایجاد بحران چه پیشرفت هایی حاصل آمد.

اکنون مشکل ما این است که در کنار پرونده هسته ای کارها و اظهارنظرهایی انجام شده که مشکلاتی برای پرونده هسته ای ایجاد کرده است. این رفتارمسئولان ایران، باعث شده تا برای جهان سوظن ایجاد شود. دولت نهم از یک طرف قسم حضرت عباس می خورد اما از طرف دیگر دم خروس هم از جیبش پیدا است. از یک طرف می گویند با دنیا جنگ و دعوا نداریم و دنبال بمب اتمی نیستیم اما از طرف دیگر حرف از تغییر مدیریت جهان و هدایت دنیا برای جنگ با دشمنان می زنند. حرف ها و شعارهای طرح شده البته مصرف داخلی دارد و مسائلی مطرح می شود تا در داخل نظر مردم جلب شود، اما آمریکائی ها گمان می کنند لابد این صحبت ها جدی است و ایران در مسیر تغییر مدیریت جهانی دنبال بمب اتم است. این آقایان سعی می کنند برای لاپوشانی اشتباهات خود تمام مسائل را به غنی سازی گره بزنند اما اینگونه نیست. بسیاری از این حساسیت های غرب به خاطر اشتباهات و حرف های نابجا در حوزه های دیگر است که به انرژی هسته ای سرایت کرده است.

اماسوال شما درباره برقراری ارتباط میان ایران و آمریکا .باید عرض کنم در یک نگاه منطقی و تحلیلی موضوع رابطه با آمریکا به عنوان یک معضل به حساب نمی آید. این مسئله توسط برخی افراد به یک مسئله بزرگ تبدیل شده است. نمی دانم چرا گاهی اوقات در این کشور موضوعات به قدری پیچیده می شود که حل آن دردسر آفرین می شود. به هر صورت ما زمانی انقلاب کردیم وآمریکا با انقلاب ما مخالفت کرد وما نیز متقابلا پاسخ آن را دادیم اما نباید تا ابد با آمریکا در یک وضعیت ثابت ماند.

من معتقدم اگر طرف مقابل حاضر است با ما رابطه خوبی داشته باشد ما نیز باید در برابر آن اینگونه عمل کنیم اما باید دقت کرد که در این مسیر نه دست و پایمان را گم کنیم ونه سر سختی بیش از اندازه نشان دهیم. اگر به این نتیجه رسیدیم که آمریکا دیگرآمریکای 30 سال پیش نیست باید با آن کنار آمد و پیام اوباما هم تا حدودی این امر را نشان داد.

وقتی آمریکایی ها می گویند ما می خواهیم با شما متفاوت از گذشته حرف بزنیم ما هم باید نوع دیگری رفتار کرده و به آن ها علامت می دادیم که پیامتان را دریافت کردیم. به نظرم امروز برقراری رابطه با آمریکا از چنان پیچیدگی برخوردار نیست که ما در درون نظام نتوانیم درباره اش تصمیم بگیریم. حل این مسئله فقط به یک تدبیر عاقلانه نیاز دارد.

و اما پاسخ این پرسش که چرا روزنامه سلام پس از پایان مدت محکومیت دیگر منتشر نشد اینست که آن ها اساسا طوری حکم دادند که دیگر امکان انتشار سلام به مدیریت من وجود نداشته باشد. به این ترتیب که سه سال روزنامه را توقیف کردند و پنج سال من را از مشاغل مطبوعاتی محروم کردند. وقتی سه سال حکم توقیف روزنامه تمام شد من امکان انجام وظیفه مدیر مسئولی نداشتم و باید آن را به فرد دیگری واگذار می کردم. برخی دوستان پیشنهاد دادند کسی معرفی شود تا به حسب ظاهر مدیر مسئول باشد اما در واقع خود من روزنامه را اداره کنم. من این پیشنهاد را قبول نکردم چون درست نبود من کاری را انجام دهم و فرد دیگری مجبور شود در دادگاه پاسخگو باشد. اگر قرار بود فرد دیگری بیاید که با سلیقه خودش روزنامه را اداره کند آن روزنامه دیگر «سلام» نمی شد و می شد مجوزی با نام دیگری گرفت. بعد از پایان محرومیت مطبوعاتی من، مجوز سلام باطل شد چون دو سال از زمان رفع توقیف آن گذشته بود و منتشر نشده بود. به این ترتیب دیگر این روزنامه منتشر نشد.

اما درباره اجماع اصلاح طلبان که سوال کردید باید بگویم اگر اجماع در نهایت اتفاق بیفتد خیلی خوب است اما این ماجرا از ابتدا به گونه ای پیش رفت که از نظر من الان دور از دسترس است. البته برخی از دوستان برخلاف من فکر می کنند و معتقدند بعد از شروع تبلیغات رسمی و روشن شدن وضعیت کاندیداها اجماع امکان پذیر است.

مجددا از شما عزیزان که به اینجا آمده اید تشکر می کنم.

بازگشت به صفحه نخست         

                            

Free Web Counters & Statistics