نویدنو:31/06/1386                                                                     صفحه قابل چاپ است

آفریننده ابرقدرت

بمناسبت صدوبیست وپنجمین سال تولد یوسف استالین(قسمت دوم)

نوشتۀ گنادی زیوگانوف- برگردان : ا.م.شیزلی

 فسمت اول :دولتمردی نابغه، سیاستمداری بی همتا ورهبری توانا

قسمت دوم

آفریننده ابرقدرت

البته، نمی توان از استالین، مثل هر شخصیت تاریخی دیگر، تـقـلـید کرد. استالین و زمان وی بازگشت ناپذیر است. تلاش برای تکرار این و یا آن کار وی، خطرناک و مضر است. انطباق مکانیکی شیوه های استالینی بر واقعیات زندگی امروزی، دور از عقلانیت است. مدت بسیار زیادی گذشته و دنیا تغییر کرده است. کشور ما در آغاز عصر جدید، با مشکلات بی سابقه و تجربه نشده ای مواجه شد.

از نظر ما مارکسیستها، امروز،  بهره گیری از ارثیه استالین، به مفهوم پیروی کور- کورانه از کار و عمل او، نبوده، بلکه، درک و استفاده خلاق از آن متدولوژی که، خود وی در برخورد با تجارب پیشینیان بکار گرفـت، می باشد.

استفاده از بهترین تجربیات وی، باید به معنی میهـن پرستی فداکارانه، میهـن پرستی درعمل، یعنی، دفاع  از آداب و سنن ملی، باید  باشد. آفـریننده تازه ترین سودمندیها و فواید برای کشور باشد.

گـفـتیم که، وفاداری به انقلاب و سوسیالیسم از صفات مشخصه استالین بود. تمام نیرو و توان خویش را صرف سازندگی دولت شوروی کرد. مدافع راستین منافع ملی خلقها در مقیاس جهانی بود. نابغه نظامی بود. دارای اراده قوی و استواری در اجرای وظایف تعیین شده که، وی بی دریغ به انها دست می یافت، استالین، شوق و اشتیاق اطرافیان را برمی انگـیخت، میل شدید بر پیشروی، غلبه بر سختیها و پیروز شدن داشت. انضباط پولادین و درک دقـیـق مسئولیت خود، برجسته ترین ویژگی استالین بود.

این، ارزیابی و. ای. لـنین، از شخصیت استالین است. اغلب در پیشنهاد سپردن پرمسئولیت ترین پستها، غیر از وی،«غیر از رفـیق استالین»، کسی را شایسته نمی دانست. زمانی که، در باره حـل مسئله کمیساریای ملی خلق تصمیم گرفته می شد، چنین بود، زمانی هم که، دولت کارگران ــ دهقانان تشکیل گردید نیز، چنین شد. لـنین گـفـت: « کار بس عظیمی در پیش داریم، برای اینکه بتوان تجربه اندوخت، باید فردی بانفوذ، عهده دار اداره آن شود وگرنه ما، در درون دسیسه های خرد، غرق می شویم». دقیقا  با پیشنهاد لـنین، در سال ١۹٢٢، استالین به مقام دبیر کلی کمیته مرکزی حزب، انتخاب گردید.

رئالیسم سیاسی و جایگزینی تاریخی ــ دو اصل اساسی بود، که استالین نظریه دولتی ــ سیاسی خود را بر روی آن بنا کرد. آنها، هر دو، مسئله الزامی امروز نیز هستند. زیرا وظایف ژئوپولیتیکی و ایدئولوژیکی، با تمام خود ویژگی بسیار شبیه آنها که، اتحاد شوروی در دوره استالین حل کرد، در پیش پای روسیه امروز نیز، قرار گرفته است.

استالین، حقیقت مسلم فوق العاده ضروری و همیشه مبرم کشور ما را، بسیار خوب درک می کرد. روسیه، با دارا بودن مجموعه کامل علـل عینی، تاریخی و ژئوپولیتیکی، همیشه مورد توجه بیش از حد خصمانه رقبای مختلف مدعی تسلط برجهان، بوده است. این کشور، باید همیشه برای دفع تجاوز خارجی، آماده باشد. بنابراین، پای بندی به سنـن حاکمیت دولتی قدرتمند کهن روسیه، در واقع چیزی غیراز تنها امکان جواب ممکن و مؤثر به تهدیدات خارجی نیست.

استالین، در مقابل انتخاب بسیار مشکلی برای حـل مسئله امنیت اتحاد شوروی قرار گرفته بود. یا می بایست به تنهائی منتظر زمانی می ماند تا، آلمان هـیتلری که، در نتیجه چشم پوشی دولتهای بزرگ جهان تحکیم یافـته و گستاخ شده بود، بااستفاده از همه توان اقتصادی و نظامی اروپای سلطه گر، به اتحاد شوروی هجوم آورد و یا، به بازی خطرناکی در میان تضادهای داخلی امپریالیسم، دست می زد.

در جریان سازش «دولتهای دموکراتیک» با هـیتلر و موسولینی در مونیخ، اتحاد شوروی مجبور بود به قرارداد عدم حمله متقابل اتحاد شوروی ــ آلمان، پاسخ دهد. بر اساس این قرارداد، مرزهای کشور، به طرف غرب گسترش یافـت، حمله هیتلر به تعویق افتاد، برادران اسلاو ساکن سرزمینهای اوکرائین غربی و بلیوروس غربی، مورد حمایت و پشتیبانی قرار گرفتند.    

رهبری کشور موفق شد در جبهه واحد امپریالیستی که، اتحاد شوروی را نشانه گرفته بود، شکاف ایجاد نماید و پس از آن، اتحاد ضد هـیتلری توسعه یافت که، بزرگترین موفـقـیت آموزشهای دیپلوماسی لـنینی ــ استالینی محسوب می شود.

با اینکه همه این فاکتها برای همگان روشن است ولی، دشمنان اتحاد شوروی و سوسیالیسم، آنها را تحریف می کـنند. در عین حال، پاکسازی تئوری انقلابی و جامعه از تروتسکیسم و تـفکر وی، مبنی بر نفی عمدی ایده آلهای ملی و میهن پرستانه، در مقایسه با راه اندازی صنایع پیشرفته، تشکیل نیروهای مسلح پرتوان و دیپلوماسی ماهرانه، نقش کمتری در آماده سازی کشور برای دفع تجاوز نظامی امپریالیستی، بازی نکرد. به گـفـته، الکساندر بئک نویسنده، استالین بهتر از هر کس دیگری می فهمید که، بلشویکها حـق ندارند، روسیه را کشوری فاقد تاریخ قلمداد کـنند. از همین رو، با فرمان وی، تمامی سیستم علوم اجتماعی، بطور ریشه ای بازسازی گردید و تدریس تاریخ کشور در مدارس متوسطه و عالی، از سرگرفته شد.

یادداشتهای گئورگی دیمیتریف، از بیانات استالین در سال1937، بمناسبت بیستمین سالگرد انقلاب اکتبر، روشنترین تأئید کـننده نظرات وی، در مورد دولت و حاکمیت می باشد.

استالین گـفـت: «تزارهای روس، کار بزرگی کردند، اراضی کشور بزرگ، تا کامچاتکا را بهم پیوستند. ما وارثان این دولت هستیم. و ما بلشویکها، برای اولین بار، وحدت این دولت را تحکیم و تقویت نمودیم، دولت تقسیم ناپذیری به نفع زحمتکشان و همه خلقهای این مرزوبوم، نه به سود مالکان و سرمایه داران، بوجود آوردیم. ما، کشوری را متحد ساختیم که، هر بخشی از آن در صورت کـنده شدن از بخش اصلی سوسیالیستی، نه تنها ضربه به آن خواهد بود، حتی خود، مستقلا قادر به ادامه حیات نخواهد بود و نا گزیر به اسارت بیگانه درخواهد آمد».

این ارزیابی دقـیـق استالین، با وضوح تمام در دوره آشوبهای بعد از تجزیه اتحاد شوروی که، عملا" همه جمهوریهای متحد پیشین اتحاد شوروی، به اسارت کشورهای « رشد یافته» بیگانه غرب درآمدند، به اثبات رسید.

استالین، مهمترین وظیفه خود را ــ ساختن دولت مقتدر ، همیشه با نیازهای زمان، با توجه به وضعیت سیاسی مشخص حزب و کشور می سنجید. مثلا، او بخوبی درک می کرد که، در صورت عدم ثبات داخلی، عدم پیوند متقابـل بین مرکز و مناطق، دولت نمی تواند، به قدرت بزرگ تبدیل شود. به همین سبب، استالین، کاملا قانونمندانه یک سانترالیست  معـتقـد و پیگیر بود. یک سانترالیست واقعی بود. حتی وی، در دوره های مختلفی،حاضر بود با اشکال مختلف سیاسی، با مکانیزمهای و شیوه های مختلف اصولی تحقـق این دولت، توافق نماید.

او، در زمان نقلاب هم، طرفدار سرسخت سیستم متحد اداره دولتی بود. در ٢٨ماه مارس سال 1917، در روزنامه «پراودا»، مقاله وی، تحت عنوان "مخالفـت با فدرالیسم" منتشر شد. در شرایط سقوط امپراطوری روسیه، استالین، در مقابل رشد تمایلات ویرانگرانه جدائی طلبانه در نواحی و ناتوانی و عـجـز دولت موقت، هرگونه تضعـیف دولت مرکزی را غیر قابل قبول و نابودکـننده می دانست.

او، در مورد نمونه ایالات متحده آمریکا، کانادا، سوئیس که، طرفداران فدرالیسم دوست دارند به آنها استناد نمایند، نوشت که،« ترقی نواحی مستـقـل از طریق تبدیل فدرالیسم آنها به دولت متحد، بدست آمد، که، سمت رشد آن نه به سود فدرالیسم، بلکه، بر علیه آن بود... و خود وی، نتیجه می گیرد که، تطبیق فدرالیسم در روسیه عاقلانه نیست و بخودی خود، به زوال محکوم است».

جالب توجه این است که، استدلال استالین درمخالفـت با «تـقـسیم» روسیه به « خان نشینهای» تازه، بسیار شبیه استدلالهای ایوان ایلین، مخالف ایدئولوژیک وی بود. البته، در این که، هم این و هم آن، هر دو میهن پرست بودند، روسیه را دوست می داشتند و به تاریخ آن بسیار آگاه بودند، هیچ تناقضی وجود ندارد.

به هر حال، گرایشات گریز از مرکز، بسیار قوی بودند. در گیر شدن «مستقیم» با آنها، می توانست به اشتباه سیاسی بسیار جدی منجرشده و موجب انشعاب در حزب شـود. بدین جهت، استالین، در ماه آوریل سال 1918، در مصاحبه با خبرنگار « پراودا» موضع خود را ملایم تر کرد و حق فدرالیسم برای روسیه را برسمیت شناخت. وی گـفـت: « فدرالیسم برای روسیه مقدور است و می تواند همچنان که، در آمریکا و سوئیس، نقش گـذار به دولت متحد سوسیالیستی آتی ایفاء نماید».

بعدها، در سال 1924، وی، علل تغـییر نقطه نظرات خویش را چنین توضیح داد: «اولا"، در زمان انقلاب اکـتبر بسیاری از خلقهای روسیه عملا"  در موقعیت کاملا"  پراکنده و جدا از همدیگـر، قرار داشتند، به همین علت، در شرایط  پراکندگی توده های زحمتکش، فدرالیسم، برای نزدیک کردن ومتحد ساختن آنها، یک گام به پیش بود». دوما"، « شکل فدرالیسم شوروی، با به هم نزدیک شدن اهداف اقتصادی همه توده های زحمتکش خلقهای روسیه، تناقضی نداشت». وبالاخره، سوم این که، «همه جنبشهای ملی با همه پراکـندگی خود، بسیار جدی بودند و راه اتحاد ملی، بسیار سخت تر از آن بود که، پیشتر می توانست باشد».

امروز، با نگاه به اطراف، به راحتی می توان دید که، اوضاع کـنونی در این زمینه  ــ با کمی تفاوت ــ تا حد محسوسی یادآور دوران بعد از انقلاب است. هم جدائی کامل جمهوریهای متحد پیشین و هم تفرقه خلقهای برادر آنها و همچنین، خیزش شدید جنبشهای ملی و اهمیت درجه اول نزدیکی اقتصادی دولتهای مستقـل جدید، در برابر چشمان ما مشهود است. همه این مسائـل به شکل کمی ملایمتری در درون جامعه روسیه نیزمطرح است.

بنابراین، وقتی که در باره ضرورت دولت مرکزی صحبت می شود، ما نباید تجربیات پیشین را نادیده بگیریم، نباید چشمان خود را بر واقعیات اوضاع سیاسی کشور و جهان امروز ببندیم. مسائـل باید بصورت همه جانبه تر و گسترده تر و با روشن کردن تفاوتهای همه مشکلات و موانع راه ما، مورد بررسی قرار گـیرد. در واقعیت امر، اینک، مثـل همان وقت، وظیفه ما، عبارت از تشکیل آن حاکمیت دولتی مطمئن در روسیه می باشد که، بتواند با کـیفـیتهای سازنده دولت مرکزی و فدرالیسم همخوانی داشته باشد. اوضاع جهانی و موقعـیت ژئوپولیتیکی نیز، بر ضرورت این امر می افـزاید.

دقیقا" به همین جهت حزب کمونیست جمهوری فدراتیو روسیه امروز پیگیرانه ثابت می کـند که، هرم معکوس حاکمیت کنونی، قدرت حاکم، در حالی که، حاکمیت خلق را در زیر خود له و لورده کرده است، در تناقض ناهنجاری با سنتهای شوروی جمع گرائی و مجلسی خلقهای ما و با نیازهای کنونی کشور، قرار گرفته است.  

شرایط کنونی هرچه بیشتر روشن می نماید که، برقراری مجدد حاکمیت صلاحیت دار و معتبر در روسیه، دراولویت قرار گـرفته است. یا باید سیستم حکـومتی ریاست جمهوری در کشور برقرار شود و رهبر دولت، خود در قبال کارهای دولت مسئول و جوابگو باشد، و یا باید دولتی قوی و مسئول در برابر پارلمان، با محدود کردن شدید اختیارات رئیس جمهور، مسئولیتها را به پذیرد. بدین منظور، حزب کمونیست جمهوری فدراتیو روسیه، برنامه جایگزین ١١ماده ای خود، تحت عنوان «تعمیر» ساختار دولتی را ، پیشنهاد کرده است. تشکـیل جمهوری بر پایۀ موازین پارلمانی روسیه از نوع شوروی، با ماهیت ملی، با اتکا به تجارب تاریخی و با سمتگیری بسوی برقراری حاکمیت خلق به معنی واقعی کلمه، هدف اصلی این برنامه، می باشد.

از تجربیات تاریخی

استالین، موقعیت   روسیه را همیشه مد نظر داشت. فراموش نکـنیم که، در قرنهای ١٨ــ ۹١، دکترین ژئوپولیتیکی لائیک و امپراطوری جایگزین نوع دینی ــ روحانی آن گردید.هنگام تقدیم آن به مجلس سنا و مجلس عالی روحانی امپراطوری سراسر روسیه ــ بمناسبت برقراری صلح نیشتادتسکی با سوئیس در سال ١٧٢١ــ پطر اول که، به نام کبیر و پدر میهن ملـقـب شد، آشکارا درک جانشینی روسیه با بیزانس را به نمایش گـذاشت. وی ضمن پذیرفتن این لقـب گـفـت: «با سپاسگزاری به درگاه خداوند؛ هرچند  صلح مایه امیدواری است اما ، نباید به امور نطامی کم توجهی کـنیم، چرا که، با ما، آن نشد که، با پادشاه یونان شد». و این تنها واقعیت از این نوع نیست. از نقطه نظر حقوقی، مثلا، در تمام اراضی امپراطوری روسیه تا آخر، همه فرمانهای امپراطوران بیزانس، تا زمانیکه از طرف خود آنها و یا کلیساهای جامع لغو نمی گردید ، معـتبر شمرده می شد.

همچنین، طرح معروف به «طرح یونان» یکاترینای کـبیر، تقسیم امپراطوری عثمانی بین امپراطوریهای روسیه، ونیز و اطریش ــ مجار و تشکیل امپراطوری یونان به رهبری کنستانتین، نوه امپراطور روسیه، به پایتختی کنستانتینوپل را، در نظر می گرفت.

از آغاز نیمه اول قرن نوزدهم، سیاست خارجی روسیه، آشکارا برپایه نمونه تیـپـیک اصول امپراطوری، یعنی ،محافظه کاری و طرفداری از پادشاهی، مبتنی بوده است. رقابت دکترین های امپراطوری در نیمه دوم قرن نوزدهم به رشد پان اسلاویسم کمک کرد. آن وقـتها، در میان نخبه های سیاسی روسیه دو نظریه ژئوپولـیتیکی مـتناقض، دکـترین حـریم بزرگ اسـلاویان و دکـترین خودکـفایتی امپراطوری، مطرح بود. پروفسور ودانشمند سرشناس، ن. یا. دانیل اوفسکی نماینده نظریه اول و نویسنده مشهور، م. ن. کاتکوف، نماینده نظریه دوم بود. در میان طرفداران هر دو نظریه، مبارزه شدید ایدئولوژیکی جریان داشت. تحت تأثیرشدید این دو نظریه بر شعور نخبگان سیاسی روسیه تا انقلاب سال1917، جریان تـفکر ژئوپولـیتیکی ملی، بطور بنیادی تغـییر کرده بود.

م. ن. کاتکوف، نویسنده و سردبیر چندین ساله نشریه«مسکووسکی ودموستی(ورقه های مسکو)»، صاحب نفـوذ در دوایر حکومتی را می توان نماینده اصیل ایدیولوژی امپراطوری روسی نامید. و. آ. گرینگموت، یکی از پیروان کاتکوف، دکترین ژئوپولیتیک امپراطوری روسیه را بطور نسبتا کامل تشریح کرد. وی تأکید می کرد که، روسیه « باید به دولت بزرگ و با کـفایتی تبدیل شود که، نه تنها، هیچگونه نیازی،به حمایت و پشتیبانی هیچ کشور بیگانه ای،  نه از لحاظ معنوی و نه به لحاظ مادی، نداشته باشد، بلکه، بر عکس، باید خود دولت مقـتدری باشد که، در صورت لزوم، بتواند در این موارد، از آنها پشتیبانی نماید. در این حال، می تواند در حکم دادرس عالی و قدرتمند، به معنی واقعی کلمه، « صلح را به جهان دیکته نماید»... با تحکیم و تثبیت امپراطوری در دو بخش خویش و محقق ساختن آنها در یک دولت بزرگ نه تنها اروپائی و یا آسیائی، بلکه، ارتدوکس، روسی کاملا غنی، پر توان و با فرهنگ خود ویژه و مختلف، قدرت برتر و خلل ناپذیر، در اخـتیار روسیه خواهد بود، ». روسیه بر بستر چنین دکترین ژئوپولیتیکی، مرزهای شرقی و جنوب شرقی خود را نیز تحکیم بخشید.

نصایح و موعظه های شونیستهای اسلاو هم به هـدر نرفـت. جامعه ، افکار ای. و. کیریوسکی، آ. س. خامیاکوف و ک. س. آکساکوف را در آغاز، تخیلی میدانست. زیرا، برنامه سیاسی آنها واقعا هم اتوپیک بود و به همین جهت مورد قبول سیاستمداران نبود. اما، خیلی زود، پیروان و شاگردان شونیستهای پیشین اسلاو  با تشخیص این نارسائی شونیستهای اسلاو، بجای آن، دکترین پان اسلاویسم را مطرح کردند که، بتدریج تأثیر بزرگی بر طبقه حاکم وقت گذارد.

ن. یا. دانیلوفسکی، «سمبل اعتقاد» پان اسلاویسم را بطور سیستماتیک و مرتب در نوشته بزرگ « روسیه و اروپا» تشریح کرد. آزادی خلقهای اسلاو  برادر از اسارت حاکمیتهای بیگانه ترکیه و اطریش ــ مجار و اتحاد همه اسلاوها به مرکزیت کنستانتین پل و به سر پرستی روسیه را، وظیفه مهم روسیه اعلام کـرد.

دکترین پان اسلاویسم عمدتا در سالهای دهه ٦٠ــ٧٠ قرن ١٩رواج گسترده ای یافت. جنگ روسیه ــ ترکیه که، در واقع به جنگ آزادی اسلاوهای جنوب از سلطه ترکیه تبدیل شد، نقطه  اوج آن بود. جنگ باعث رشد غیر عادی علاقمندی نسبت به «برادران اسلاو» در جامعه روسیه گردید.

اما، به قدرت رسیدن نیروهای ضد روس در بلغارستان و یونان و جلب مخالفان ژئوپولیتیک روسی در شبه جزیره بالکان بدنبال خود، بسیاری از سیاستمداران را بیدار ساخت. امپراطور، الکساندر سوم، نارضایتی خود از رفتار کشورهای اسلاو که، آزادی خویش را مدیون روسیه بودند، با جمله مشهوری که، به ضرب المثل تبدیل گـردید، چنین بیان کرد: « از این پس، روسیه فقط دو متحد قابل اعتماد دارد. اینها، ارتش و نیروی دریائی آن هستند».

نباید فراموش کرد که، دکترین امپراطوری و پان اسلاویستی، علاوه بر احوال ــ روحیه نخبه های جناحهای سیاسی مختلف روس، تصور آنها از جایگاه و نقـش روسیه در توازن جهانی ر ا نیز انعکاس می داد و دو عنصر ضروری مدل واقع بینانه ژئوپولیتیکی روسی را فرمول بندی می کرد.

ولذا، با احساس ضرورت جستجوی شیوه های برخورد جدید، پطربورگ در پایان قرن۹1، سعی کرد یک چرخش استراتژیکی به سوی شرق بنماید. با درک اینکه، کـنترل بر حریم، بویژه برای یک قدرت قاره ای، پیش از همه با سطح رشد وسایل ارتباطی وابستگی کامل دارد، دولت روسیه، ساخت راه آهـن عظیم سراسری سیبری را آغاز کرد. تدابیر جدی برای اسکان مناطق سیبری و شرق دور اتخاذ نمود. الکساند سوم، در سال 1908، بطور سمبلیک، نیکولای دوم، ولیعهد و امپراطور آینده را برای آشنائی مرسوم، به سفر شرق دور فرستاد.

اما، دکترین ژئوپولیتیکی خودویژه«اروپائی – آسیائی» نظر مسلط بر شعور جامعه روسیه نبود. بخش کم و بیش مؤثر آن، همچنان به سوی غـرب تمایل داشت، بمنظور اروپائی کردن روسیه، جامعه بر اساس ارزشهای غربی پرورش داده می شد. «تـقـلید نفرت انگیز از اروپا»، خصوصیت دقـیق شوونیستهای اسلاو، بیماری روشنفکران لیبرال و بخش قابل توجهی از بوروکراتهای رده بالا بود. بدین جهت اصول معتبر ژئوپولیتیکی چرخش به سوی شرق در دل تـفکر مسلط پرورش یافت. مثلا، روسیه سعی می کـرد، همچون دیگر دولتهای اروپائی، در تقسیم چـین سهـیم شود. عواقـب چنین محاسبات نادرست خود را به انتظار طولانی وادار نساخت. پیشبرد سیاست درست با وسایل نادرست، به فاجعه جنگ روس- ژاپن منجـر گردید. چرخش به شرق به عنوان سمت جدید ژئوپولیتیک روس سر نگرفـت.

در همه حال، تأکید بر موضوع ضرورت تشکیل دولت جامع در نظریه امپراطوری وجه غالب بود. تدوین کـنندگان نظریه، برای تبدیل شدن به قدرت غالب و توانمند، تشکیل دولت جامع، قادر به جوابگوئی در مقابل همه خواستهای تاریخی، بدون نیاز به کمک و پشتیبانی این و یا آن را، مورد تأکـید قرار می دادند. در ایده خودکـفائی اقتصادی دولتی بعنوان مهمتریت اصل سازندگی دولتی، قطعا، واقع بینی هائی وجود داشت. زیرا، نه واقعـیتهای خیالی تئوریهای مجرد، بلکه، واقعیات تجـربیات خلق، حاصل همه تاریخ روسیه، گواه آن است که، روسیه بارها در مقابل اردوی عظیم «دوازده زبان» که، برای یک سره کردن کار با آن، متحد شده بودند، یکه و تنها مانده است.

از مدل پان اسلاویسم روسیه، مصرا تـز ضرورت وحدت خلقها و کشورهای نزدیک پیشرفته پیرامون خود برای مقـابله موفقـیت آمیز با مرکز نیرومند دشمن بهره گرفته شد. با استفاده از ترمینولوژی ژئوپولیتیکی، می توان گفـت که، پان اسلاویستها تشکـیل حریم وسیع ارتدوکس- اسلاو را پیشنهاد کـردند. دانیلوفسکی می نویسد: « نیازی به خود فـریبی نیست. دشمنی اروپا واضح تر از آن است که، در حرکات اتفاقـی سیاستمداران اروپائی، در جاه طلبی این ویا آن مقام دولتی جستجو شود، بلکه، درپایه های اصلی منافع آن دیده شود». پس فقط بر اساس اتحاد سیاسی پایدار روس ــ اسلاو، در شرایط توازن سیاسی در جهان، می تواند تحقـق یابد.

تاریخ کشور ما ثابت کرد که، در این ایده هم حقایقی نهفته بود. بدین ترتیب که، در آغاز قرن بیستم، مهمترین وظیفه تـفکرسیاسی روسیه و دستگاه دولتی امپراطوری آن، بطورعینی، بر وحدت این دو دکـترین ژئوپولیتیک تأکید داشت. اما، بعد از انقلاب گوئی کار در این زمینه متوقف گردید. در زیر فشار فناتیکهای دگم «انقلاب دائمی»، ژئوپولیتیک روسیه نابود گردید. لیکن، واقعیهای تاریخی نشان می دهـند که، بعد از سی سال، استالین توانست مدل ژئوپولیتیک مطلقا اصیل، متحد کـننده برتریهای هر دو نظریه سنتی روسی را تحقـق بخشد.

بازگشت به صفحه نخست                                   

Free Web Counters & Statistics