نویدنو:03/12/1386                                                                     صفحه قابل چاپ است

نولیبرالیسم، اصلاح طلبی، پوپولیسم و ماورای چپ

بخش سوم وپایانی

نوشته ی: جرمی کرونین *  - برگردان: هما احمدزاده 

خصیه های عام رفورمیست ها   

 

لنین حتی زمانی که تمامی توجه ی پلمیک خود را برروی ماورای چپ متمرکز کرده بود، هیچگاه فراموش نکرد کهجنبش انقلابی را نه ماورای چپ، بلکه فرصت طلبان رفورمیست تهدید می کنند: "اولین و مهمترین مبارزه، بدون شک،  مبارزه علیه فرصت طلبان رفورمیست است، یعنی همان هایی که در 1914 به سوسیال- شوونیسم فراروییدند وعلیه پرولتاریا در کنار بورژوازی قرار گرفتند. آن ها دشمن اصلی بلشویک ها در جنبش طبقه ی کارگر بودند و این گرایشی ست که هنوز در سطح بین المللی دشمن اصلی ماست. بلشویک ها بیشترین توجه را معطوف به این دشمن کرده اند." ( همان منبع ص 520)

این چیزی است که لنین پیش از برخورد با ماورای چپ بیان کرد. حتی زمانی که مسئله ی اصلی صحبت های وی ماورای چپ بود، نه تنها برای خطر فرصت طلبی اولویت قائل بود، بلکه تاکید می کرد که اکثر اوقات گسترش و تاثیر ماورای چپ با آسیب هایی که رفورمیست های فرصت طلب به جنبش انقلابی وارد می کنند ارتباط مستقیم دارد.

لنین می نویسد: " (ماورای چپ) در بسیاری از موارد کیفر گناهان اپورتونیسم (فرصت طلبان) در جنبش کارگری ست. این دو هیولا مکمل یکدیگرند."

 

خصیه های عام رفورمیست های  فرصت طلب چیست؟

درحالیکه ماورای چپ بطور عمده به ابعاد ذهنی قضیه اهمیت می دهد، ( اپورتونیسم )فرصت طلبی شدیدا بر ثبات، تداوم و " تغییرناپذیری" عوامل عینی تاکید دارد. برای مثال شما می توانید این نوع بحث ها را دراقدام 2002 مولکتی[1] و ژل[2] در حمله به حزب کمونیست آفریقای جنوبی مشاهده کنید که نزدیک بود به جا افتادن نظر "غیرقابل تغییربودن" تعادل نیروها در سطح جهان بینجامد:

" سرمایه در سطح جهان از هر موقع  قدرت مند ترشده است و به امید و در جستجوی چالش گری است که آنقدر متهوّر باشد تا دست به تهاجمی کلی علیه آن بزند. سرمایه در متلاشی کردن این چالش گر، نه تنها پیام به سر آمدن عصر انقلابات را می دهد، بلکه این موضوع را در ذهن پرولتاریای بین المللی جا می اندازد که سرمایه، ازجمله این حق را دارد تا سرنوشت جهان را تعیین کند ". ( مولکتی و ژل. صفحه ی 15)

البته مولکتی و ژل در این استدلال که در چنین شرایطی حمله ای عمومی به سرمایه داری جهانی، ماجراجویی است، اشتباه نمی کنند، اما با عدم معرفی راه های دیگر مبارزه علیه سرمایه داری، شدیدا این احساس را بوجود می آورند که نظم روزگار چیزی معادل کاپیتولاسیون شده است. این احساس با خواندن دیگر بخش های مطلب عنوان شده تشدید می شود. برای مثال:" انباشت سرمایه در جهان سرمایه داری منطقا، جز توسط خود بورژوازی نمی تواند صورت بگیرد، حتی در کشور ما." ( مولکتی و ژل. صفحه ی 21)

البته اگر منابع انباشت سرمایه خصوصی شده و واگذار شوند، اگر بخش عمومی توسط بورژوازی نوظهور بلعیده شود، اگرصندوق بازنشستگی و کمک معیشتی کارگران با منطق بازار سرمایه داری و حداکثر سود، سرمایه گذاری شود، انباشت سرمایه به جای دیگر بجز نزد بورژوازی نخواهد رفت، اما ضرورتی برای چنین اقداماتی وجود ندارد، و چنین کارهایی منطقی هم نیست.

از دید ما، چنین عباراتی حاکی از تاثیر رفورمیسم فرصت طلبانه بر افکار کسانی در جنبش ما است.  بخصوص، این برداشت با اولین و مهمترین خصلت رفورمیسم که تاکید زیاد برخصلت " تغییرناپذیری" واقعیت های عینی دارد مهر تایید می زند.

این بدین معنی نیست که رفورمیست های فرصت طلب در جستجوی تغییر چیزها نیستند، بلکه بدین معنی است، که این تغییرات بصورت رفورم هایی ست که چالشی با ساختار اصلی و خصلت سیستماتیک سرمایه داری ندارد- همان نکته ای که دومین خصلت تعریف شده برای رفورمیسم است. اجازه دهید روشنتر صحبت کنم. رفورم  چیز بدی نیست، اما برای جنبشی انقلابی، رفورم باید خصلتی انتقالی داشته باشد، آنها باید امکاناتی ضد سیستمی را وارد کارزار کنند و با حرکت به جلو و ایجاد ظرفیت، عوامل تغییرات ساختاری دور از دسترس را به میان میدان بیاورند. در شرایط ما، رفورمیست های فرصت طلب تغییرات را در "قانونمند" کردن سرمایه داری، نوسازی اقتصاد، دسترسی به "بهترین تجربه های بین المللی " و تصحیح "نواقص بازار " می بینند.

و این موجب مشابهت گرایش رفورمیست های فرصت طلب با ماورای چپ ها در تبدیل یک گزینه ی  تاکتیکی ناشی از واقعیت های خاص به استراتژی و حتی به اصولی بلند مدت می شود.  اهداف استراتژیک یک مبارزه (برای مثال انقلاب ملی دمکراتیک) اکثرا در هوا معلق می ماند، و یا از محتوا خالی می شود. ماورای چپ چیزی را که در شرایط خاصی می تواند یک تاکتیک درست ("عدم سازش ")  باشد به استراتژی یا حتی اصل (" هیچ سازشی ") ارتقاء دهد و رفورمیسم  درست همان کار را در جهت عکس انجام می دهد ("سازش کاری همیشگی "). همانطورکه لنین به آن اشاره می کند :" مردم ساده و کاملا بی تجربه فکر می کنند مجاز دانستن مصالحه و سازش بطور کلی محو کردن مرز اپورتونیسم - که ما علیه آن می جنگیم، و باید هم بجنگیم، و این مبارزه ای مدام است - با مارکسیسم انقلابی یا کمونیسم است." ( همان جا صفحه ی 549)

در حالیکه ماورای چپ تمایل دارد خود مرحله را درک نکند، رفورمیست های  فرصت طلب ماهیت دیالکتیکی مرحله را درک نمی کنند. بنابراین از دید آنان تاریخ و مسیر سرمایه داری به تدریج و به صورت یکنواخت در حال تکامل است و ما با مرحله ای دچار بحران و با یک واقعیت دیالکتیکی مواجه نیستیم که در آن ترقی و بربریت، توسعه و توسعه نیافتگی بطور سیستماتیک به هم مرتبط اند و هر کدام شرط ساختاری دیگری اند. در شرایط ما در آفریقای جنوبی ، عدم توجه به دیالکتیک تحولات می تواند به رویای غیر عملی  "ریشه کنی نژاد پرستی " در جامعه از طریق مدرنیزه کردن، بکارگیری " بهترین تجارب بین المللی "، انطباق با "استانداردهای جهانی "، افزایش قابلیت رقابت، دستیابی به نرخ سرمایه گذاری بالاتر، و بطور خلاصه، "عادی سازی " امور در در غیاب هر نوع تغییر بنیادین منجر شود.

مثال روشنی از نادیده گرفتن ماهیت دیالکتیکی واقعیت های کلیدی در جامعه را می توان در بحث " دو اقتصاد " مشاهده نمود. رفقای ما در رهبری جنبش بطور کاملا صحیح، خصلت دوگانه ی اقتصاد و جامعه ی ما را تشخیص داده، و بدر ستی این مرحله را مرحله توسعه نیافتگی جامعه شناخته اند – واقعیتی که در عمل و در تئوری، غالبا به مفهوم " دو " اقتصاد درک می شود- یکی اقتصادی توسعه یافته و دیگری توسعه نیافته. اما با نادیده گرفتن رابطه ی دیالکتیکی بین این دو، برنامه ریزی برای تقویت پیشرفت "اقتصاد اول " صورت می گیرد که باید "باز توزیع " آن در "اقتصاد دوم " ایجاد رشد و ارتقاء نماید. و این همان چشم اندازی ست که هدف برنامه ریزی ها قرار می گیرد.

در حالیکه روش ماورای چپ ها، همانطورکه لنین اشاره کرد، اغلب در" نفی مطلق" است، ( ضد جهانی سازی، ضد NAPAD ، و غیره)، روش اصلاح طلبان فرصت طلب گرایش به خوش بینی صرف دارد. از دید آن ها انقلاب همیشه در حال پیشرفت است، انگار که مسیر از پیش تعیین شده ای برای حرکت آن تعبیه شده است.

 به هرحال، از آنجائیکه واقعیت های عینی( حداقل نه واقعیتی که زیر سلطه ی سرمایه داری است) جز بر اساس دیالکتیک،  آنهم به شکل ناهموار و بحرانی تکامل نمی یابند، درنتیجه رفورمیست های فرصت طلب بارها و بارها خود را با نا همخوانی های متعدد روبرو می بینند.  درست مانند ماورای چپ، اپورتونیسم نیز گرایش دارد برای " توضیح" موانع و بحران ها دست به دامن ذهن گرایی شود. درحالیکه ماورای چپ به "خیانت" و "خودفروشی" ذهنی استناد می کند ، رفورمیست های فرصت طلب به دسیسه و توطئه روی می آورند و تمایل دارند عقب ماندگی سیستماتیک قاره ی ما طی ده ها سال پیشرفت سرمایه داری را به طور عمده  به رفتارهای "متعصّبانه " (بدبینی آفریقایی) نسبت دهند. آن ها برای میراث ساختاری و عمیقا جاافتاده ی فقر حاصل از نژادپرستی، ریشه های اساطیری (شیطان نژادپرستی ) قائل می شوند و گاه اهداف روزنامه نگاران  و آمارگران را زیرسئوال می برند چرا که خوش بینی کور آن ها را تائید نمی کند.  ( باید تاکید کنیم که ما نه احتمال توطئه، نه خطا بودن آمار یا اظهارات رسانه ای، نه وجود تعصبات استعماری درمورد قاره ی خود، نه وجود تنفرانگیز واقعیت تبعیض تژادی در جامعه و ... را نفی نمی کنیم، اما تکیه ی بیش از حد براین توضیحات ذهنی نشاندهنده ی ناتوانائی رفورمیست ها از تجزیه و تحلیل علمی ویژگی های متناقض واقعیت های عینی در جهان و کشور ماست.)

 

جنبه های کلی پوپولیسم- " دامن زدن به احساسات مردم"

 

شما می توانید هم نسخه ی ماورای چپ و هم رفرمیستی پوپولیسم را در جبهه ی ملی ما ببینید، هرچند که نزدیکی بیشتری بین برخی از انواع ماورای چپ و پوپولیسم دیده می شود. همانطورکه دربالا اشاره کردم، شما می توانید سایر انواع پوپولیسم- ازجمله پوپولیسم راست افراطی و فاشیستی را نیز بیابید.

درواقع، یکی از خصلت های پوپولیسم توانائی آن در به حرکت درآوردن جریان های ایدئولوژیک کاملا متنوع (و گاهی حتی متضاد) حول یک محور و یا شخصیت است. پوپولیسم دراساس گرایشی است که تکیه بر حرکت های احساسی مردم دارد. اگرچه در هر حرکت سیاسی مترقی، جنبش مردمی یک امر اساسی ست، اما زمانی که پایداری بلند مدت مبارزه، سازماندهی جدی، و قدرت خودبخودی موثر نیروهای وابسته به توده ی مردم که در اثر مبارزه به حرکت در می آید، بطور نسبی نادیده گرفته شود، به خطر پوپولیسم دامن زده می شود.

 

پوپولیسم توده ی مردم را به طرزی عوام فریبانه و بعنوان تماشاچی احساساتی امری خاص، و غالبا شخصیتی خاص، به حرکت درمی آورد. این جنبش عوام فریبانه، به تکرار یکسری از ناراضیان گوناگون را دور هم جمع کرده و آن ها را حول موضوع یا شخصیتی واحد (همچنین علیه برخی دشمن های مشخص مانند "یهودی ها"، "خارجی ها"، "بن لادن" ها)  متحد می کند.

پوپولیسم، همانطورکه ازنامش پیداست، تلاش می کند که نیروی انبوهی به عنوان "مردم" را به حرکت درآورد. البته در باور به "مردم"، " نیروهای مردمی"، "قدرت مردم" و غیره هیچ نکته ی غلطی وجود ندارد (آن ها از این واژه ها استفاده می کنند)، اما پوپولیسم تمایل دارد که "مردم"، "احساسات عمومی"، "ملت" و غیره را به نحوی فرا بخواند که تنوع طبقه، جنسیت و سایر گوناگونی ها و تناقض های بالقوه موجود در اردوگاه مردم نادیده گرفته شود و یا به عمد ناروشن بماند.

اگرچه ما بیشترگرایش به دیدن انواع ستیزه جویانه (چه ماورای چپ و چه ماورای راست) پوپولیسم داریم، انواع ملایم تری از پوپولیسم - سیاست های متکی برتضمین موقعیت یک رجل سیاسی یا پشتیبانی پائینی ها از بالا - هم وجود دارد. اگر تضاد بین جامعه و جنبش ما عمیق تر شود، می توانیم شاهد برخی از پروژه های رفرمیست ها باشیم که بطور فزاینده ای بر پروژه های اتحاد مردم متمرکز خواهد شد ( برای مثال برنامه ی سال 2010) و به زیان چالش و تضادهای ریشه ای تر ما به جریان می افتد.

بیشترانواع پوپولیسم گرایش به داشتن خصلت ستیزه گری دارند که با "طبل های توخالی" همراه ا ست و به تب احساسات دامن می زند، تعصب و جاه طلبی عمومی را به بازی می گیرد و در جستجوی  برآوردن مطالباتی فوری بر می آید که ممکن است اساسا پایدار نباشند.

 

چالش رفورمیسم ، ماورای چپ و پوپولیسم در واقعیت امروزی آفریقای جنوبی   

 

پروژه ی غالب ( اما به چالش کشیده شده) درکنگره ملی افریقا ANC و دولت تحت راهبری ANC

طی دهه ی گذشته حزب کمونیست آفریقای جنوبی در پی آنالیز و نقد چیزی بوده که از حوالی 1996 بعنوان پروژه ی غالب (اما به چالش کشیده شده) در  ANC  و دولت تحت راهبری ANC وجود داشته است. در گزارش سیاسی به کمیته ی مرکزی در اوت 2005 مشخصه های اصلی این پروژه چنین تشریح شده است:

 

برنامه ی سیاسی اقتصادی براساس نوسازی (اما نه تغییر) مسیر انباشت سرمایه های مسلط ، هم طراز کردن آن با واقعیت های جهان به قصد تامین تثبیت رشد 6 درصدی سرمایه داری بازار محور که ابزارلازم را (اینطورفرض شده ) برای اجرای یک برنامه ی مترقی باز توزیع در اختیار می گذارد. اجزای این برنامه بدین قرارند:

رسیدن به هدف رشد 6 درصدی (سرمایه دارانه) که عمدتا به انتظار خوش بینانه ی جذب سرمایه از شمال وابسته است. این درجائی است که نتیجه میانه روانه، اما قابل پیش بینی نشست جی 8[3]...با بحران در حال تشدید این پروژه تقابل خواهد داشت.

تبدیل کنگره ملی افریقا به ابزاری سیاسی برای حمایت از این برنامه ی اقتصادی و تبدیل آن به حزبی "مدرن" و پارلمانتاریست که بر مهارت های مدیریتی و تکنیکی تاکید دارد و درپی تقویت کنترل مرکزی و فنی برسازمان ست و بدین طریق، کاستن از دمکراسی درون حزبی و جنبش مردمی، و به کنارراندن تاثیرگذار متحدین.

سیاست کادر سازی ضمنی برای حمایت از تمامی موارد ذکرشده در بالا که در آن، کادر مدیریتی جدیدی در سازمان و در دولت و بخش های جانبی تحمیل می شود- و این کادری است دارای ارتباط نزدیک و سمبولیک با سرمایه ی خصوصی، بویژه مالکان سیاه.

شکل دادن به دولتی "توسعه گرا" با مرکزیت رئیس جمهور و خصلتی مبتنی بر "بناپارتیسم"، و براساس تکیه فزاینده بر نخبگان فکری در زمینه ی بازار برای تنظیم سیاست های توسعه ای ( شورای سرمایه گذاری، شورای تجارت، شورای تجارت سیاهان) و کنارگذاشتن سازمان ها و موسساتی که طبقه ی کارگر شانس بیشتری در تاثیرگذاری و حتی ایجاد هژمونی در آن ها دارد (پارلمان،NADLAC ان ای دی ال ا سی،ANC ا ان سی،جبهه ی ائتلافی).

اگر ما این ویژگی ها را به بحث پیشین خود درمورد گرایش های گوناگون "انحرافی" در جنبش مان ارتباط دهیم، روشن است که پروژه ی مذکور، عملا پروژه ای رفورمیستی است.

 

وضعیت کنونی ما با بحران رو به رشد حاصل از این پروژه مشخص می شود:

ثبات سرمایه داری نه تنها بر بحران عدم توسعه یافتگی فائق نمی آید، بلکه آن ها را بازتولید می کند (نابرابری نژادی زیاد، 40 درصد بیکاری، فقر، و غیره)

مدیریت مدرنANC جنبش های توده ای را که ANC بر اساس آن ساخته شده، به شدت بی ثبات کرده است

محور سیاسی راهبری کننده (تکنوکرات های دولتی، سرمایه داران سیاه که اساسا انگلی و کمپرادوراند) پراز تضادهای داخلی بین تکنوکرات ها ومیلیاردرها، و نیز میلیاردر ها و میلیاردر های رقیب بوجود آورده است. و مهمتر از همه، این محوراست که جنبش را به سطوح بالای فساد، دسته بندی های مافیایی و دلالی (که همه ی ما درخطر روبروشدن با آن هستیم) می برد.

تمرکز فوق العاده قدرت در دفتر ریاست جمهوری، و خود رئیس جمهور، و تمامی مشکلاتی که در بالا ذکرشد، " بحران جانشینی" را ایجاد می کند.

این وضعیت حاکی از احتمال پدیدآمدن یک "گردش به چپ" استراتژیک و گریز ناپذیر در ANC ست. حرکاتی در این سمت و سو شکل گرفته، اگرچه گرایش های دیگری هم وجود دارد:

رفورمیسمی که بدتر و مرکزگراتر می شود،

انفجاری از خشم بر حق مردم که گاهی خصلت پوپولیستی و آنارشیستی به خود می گیرد. شورش های شهری که برخی در پشتیبانی ازجنبش JZ بوده است،

روی برتافتن از دولت دمکراتیک و سازو کار های آن، به نفع فعالیت های مستقیم اجتماعی، یا آرزوی دولتی " جایگزین" ، و لفاظی درمورد " متلاشی" کردن این دمکراسی (به سختی به دست آمده).

خطری که این روزها ما را تهدید می کند آن است که بعد از روزهای سرنوشت ساز ژوئیه ی 2005 شورای ملی کنگره افریقای جنوبی ANCNGC که امکان واقعی برای نقش آفرینی چپ در انقلاب ملی – دموکراتیک  وجود دارد، همه چیز در اثر رو در رویی های درونی و حرکت های پوپولیستی و ماورای چپ برباد رود که انحراف از چالش تحولات واقعی و امکانات پیش رویمان را باعث می شوند.


 

[1] Moleketi

[2] Jele

[3] G8 Gleneagles Summit

بازگشت به صفحه نخست         

                             blog stats

Free Web Counters & Statistics