نویدنو - سیاست - اقتصاد-  کتاب -  زنان -صلح  - رحمان هاتفی فرهنگ وادب - درباره ما - پیوندها -  -دیدگاه نظری - ویژه نامه

 زنان در شهر مردان

نویدنو:02/9/1385

زنان در شهر مردان

بيتا جمالپور،دانشجوي دكتراي شهرسازي دانشگاه تهران

 

شهرها را مردان برایمان ساخته اند. می گویی نه ؟ با من به کتابخانه بیا ؛ از آن کتابخانه هایی که طرحهای شهری را در آن نگهداری می کنند. مگر نه آنکه اساس برنامه ریزی و مدیریت هر شهر طرح مصوب آن است ؟ پس یک گزارش طرح هادی شهری یا طرح جامع را نگاه کنیم ؛ فهرستش و حالا با دقت بیشتر درونش را. همه مطالعات عمومی است و گروه های اقلیت در آن نادیده گرفته شده اند . فرض شده همه انسانهای ساکن در شهر همگن هستند . زن ها کجای پژوهش دیده شده اند ؟ هیچ کجا! کجای آینده نگری ها دیده شده اند ؟ باز هم هیچ کجا ! شاید ورق بزنی ، صفحه های مربوط به مطالعات و پیش بینی های جمعیتی را بیاوری و بگویی : اینجاست ! هرم جمعیتی بر مبنای جنسیت است ، آمارهای جمعیتی هم بر مبنای جنسیتند . می گویم : خوب، باشد . نشان می دهد در این شهر چند درصد زن وجود دارد و چقدر دیگر در افق برنامه به آنها اضافه خواهد شد. نتیجه چی ؟ کجا از نیازهای این تعداد زن سخن گفته شده و یا از برآوردن نیازهای آنها ؟ هیچ کجا ! این همه سیاست و استراتژی و راهبرد و راهکار ، کجا تقسیم بندی هرچند مختصری را بر مبنای جنسیت می بینی ؟

از کتابخانه بیرون برویم . برویم در شهر بگردیم . با اتوبوس برویم ؟ چه وسیله ای مطمئن تر از آن ؟ هم ارزان است و هم ما را از شر مردان بیمار مصوننگاه می دارد . در این وقت روز صف اتوبوس خلوت است . تنها چند زن ایستاده اند. اتوبوس می آید . قسمت مردانه خلوت و زنانه بسیار شلوغ است. خوب، اکنون ظهر است ، آقایان سر کار هستند و اتوبوس سواری نمی کنند . اما خانمها ... نگفتم شهر را مردها ساخته اند ؟بیا پیاده برویم. آخر وقتی در الگوهای ترافیکی شان ، عدد قرار می دادند و حجم رفت و آمدها را حساب می کردند ، به یاد نداشتند که سفرهای شهری مردان با زنان فرق دارد . آن خانم را ببین : از کیفش پرونده های اداری بیرون زده ، حتما کارمند جایی است. یک دستش کیسه ایست پر از خریدهای روزانه، برای ناهاری که به زودی آماده خواهد شد.ببین! مدام ساعتش را نگاه می کند . بی گمان کودکی در مدرسه چشم به راه آمدن اوست . می دانی شهرسازی مردانه، یادش می رود که ما زنها نمی توانیم صبح سر کار برویم و عصر برگردیم، چون به جز شغل رسمی مان ، ده ها کار غیر رسمی داریم که به خاطر آن باید در طول روز بارها جابجا شویم. یادش می رود کار زنان به دو گروه با دستمزد و بی دستمزد تقسیم می شود . کار با دستمزد را می بینند و در محاسباتش منظور می کنند؛ که فعالیتی اقتصادی است ، ارزش افزوده ایجاد می کند ، بود و نبودش در کیفیت اشتغال شهری موثر است، در کیفیت شهر هم موثر است ؛ اما کار بدون دستمزد چه می شود؟ خانه داری و بچه داری را می گویم. اگر یک روز زنها از کار بی دستمزدشان مرخصی بگیرند چه آشوبی به پا می شود، یادت هست روزهایی که مادر مریض می شد ؟ شهرسازی مردانه یادش می رود که نفع اقتصادی و ارزش افزوده اجتماعی فعالیتهای خانگی زنان را به حساب آورد و موانع و مشکلات بر سر راه آن راببیند. یادش می رود که در یک تقسیم کار طبیعی، وظیفه پروراندن کودکان به زنان محول شده است. وظیفه ای که خود پیامدهای بی شماری را به دنبال دارد که باید مورد توجه ویژه ای قرار گیرد. یادش می رود که زن ها بر سر یک دوراهی ناخواسته اند . اگر سرکار نروند، پس تکلیف این همه درس خواندن و کلاس کنکور رفتن و دانشگاه قبول شدن و هر ترم با جدیت رفتن و برگشتن و امتحانات آخر ترم را گذراندن چه می شود ؟ مگر می توانند فراموش کنند که همیشه نیم بیشتر کلاس را همجنسان آنان تشکیل می داده اند ؟ بجز این ، مگر زندگی خرج ندارد ؟ تا کی باید برای زنده ماندن و رشد کردن نیازمند مردی دیگر و جیبی دیگر باشند ؟

از سوی دیگر وقتی شاغل باشند، مجبورند بخش قابل توجهی از وظایف داخلیشان ، یعنی همان بار اجتماعی نگهداری از خانه و فرزندان را به دیگران بسپارند . پس باید به دنبال یک مهدکودک بدرد بخور یا یک پرستار بچه قابل اعتماد ، سرویس مدرسه ، وسیله رفت و آمد خودشان ، خشکشویی ، غذاهای آماده طبخ غیر مسموم ، یک نظافتچی که لااقل هفته ای یکبار به دادشان برسد و غیره و غیره بدوند و به هیچ چیز نرسند جز بچه ای که دائم بیمار است و شوهری که ناشاد نیست و خانه ای که سامان نمی پذیرد . هر روز و پس از اتمام کار با هزار نگرانی به خانه بازگردند و تا شب باز هم بدوند و تمام مدت دل نگرانی روز بعد را داشته باشند . در آخر به چه می رسند ؟ بدنی فرسوده و روحی فرسوده تر . در شهر به این بزرگی با این همه پولی که در آن هزینه می شود، امکاناتی نیست که آنقدر خیال یک زن ، همسر و مادر را آسوده نگاه دارد که بتواند اوقات کاریش را بی نگرانی سپری کند ؟ به صورتهایشان از پشت پنجره اتوبوس نگاه کن : بیشترشان علاوه بر تمام گرفتاریهایشان، یک مدرک دانشگاهی را به دنبال می کشند . ببین چشم های خسته و باهوش آن خانم بچه به بغل را ؛ شاید روزگاری نه چندان دور شاگرد اول کلاسشان بوده ، هزاران آرزوی حرفه ای داشته ، اما ازدواج کرده و بچه دار شده و الان در مارپیچ گرفتاری هایش فقط می چرخد و می چرخد و به همکاران مردش نگاه می کند که فارغ از هر گرفتاری ناشی از زن بودن، همسر بودن و مادر بودن، نردبان ترقی را به تندی بالا می روند و بالاترین دستمزدها را می گیرند. باز جای شکرش باقی است که اینجا تهران است و فرهنگ عمومی شهر کار کردن دختران و زنان را دست کم در ظاهر غیراخلاقی نمی داند . یاد آن همه دختری می افتم که مدرک دانشگاهی به دست، جسورانه و تنها خانه و شهر خود را ترک می کنند و برای کار کردن و اثبات وجودشان به این شهر می آیند. تنها خدا و پرونده های بی سرانجام دادگستری و احتمالا همسایه های کنجکاوشان می دانند که این تنهایی و استیصال چه بلایایی بر سرشان نمی آورد. با ترس نگاهم نکن ، شاید یاد نا امنی این شهر افتادی . درست است برای مردان هم نا امن است . اما راستش را بگو، تو شهامت داری با هم از پله های این زیرگذر پایین برویم ؟ شهرداری آن را ساخته که ما به جای عبور از عرض خطرناک خیابان ، از آن عبور نماییم. ولی آخر چه می دانیم در آن تاریکی چه چیزچشم به راهمان است که خطر آن کمتر از تصادف با اتومبیلها باشد. شهامت داری از کوچه پس کوچه ها برویم ؟ می دانم ترجیح می دهی از خیابان اصلی برویم ، گرچه اصلا پیاده رو ندارد . نگاه کن! آن جلوتر دارند ساختمان سازی می کنند ، پر از مصالح ساختمانی و کارگر است . جرات می کنی به راهمان ادامه دهیم ؟ شاید بگویی بیا تاکسی بگیریم . مدتها می ایستیم و با به یاد آوردن انواع خفاش های شب و روز به مسافرکش ها اعتماد نمی کنیم و متلک های رکیک رانندگان عبوری را نشنیده می گیریم . در شهری که فقر، زنان بسیاری را به تن فروشی کشانده است، چگونه فروشنده را از غیر فروشنده تشخیص دهند ؟ می دانی چند درصد زنان سرپرست خانوارند و چند درصد از آنان زیر خط فقرند و چند درصد بیکارند؟ یادت بیاید آن زن خیابانی را که می گفت تحمل دیدن گرسنگی فرزندانم از رنج شکستن روحم و آلوده شدن جسمم سخت تر است. بالاخره یک تاکسی نارنجی سوارمان می کند. در راه پشت چراغ قرمز پیرزنی فال می فروشد. تمام فالهایش را می خری. صورت زرد رنگش لحظه ای روشن می شود، لبخندی می زند و دعای خیری را نجوا می کند : "سفید بخت بشی دخترم ." به سوی دیگر خیابان می رود و مشت پر پولش را در جیب مردی کریه که با چشمان گرسنه انتظارش را می کشد خالی می کند . با تعجب نگاهم نکن ، این هم یک جور کارفرما است .

شاید بگویی مرکز خریدی را می شناسی که پر نور است و خوش عطر، بوی فقر و خطر و آشوب نمی دهد. یک کافی شاپ" هم دارد. شاید بگویی آنجا امن تر است برای نشستن ، چیزی خوردن و دو کلمه بی دغدغه حرف زدن . پس به آنجا می رویم . هنگام پیاده شدن راننده تاکسی کرایه را چند برابر طلب می کند . اعتراض می کنی و نرخ سازمان تاکسی رانی را یادآوری می کنی. با چشمان خون گرفته به عقب بر می گردد و با نگاهی هرزه براندازت می کند . از ترس همه پولی را که خواسته به سمتش دراز می کنی، تلاش می کند چنان پولها را بردارد که دستش با دستت تماس پیدا کند، اما پول ها را به سمتش پرت کرده و به بیرون فرارمی کنی . می پرسی مگر نباید این آدمها از لحاظ اخلاقی هم ارزیابی شوند و بعد به رانندگی تاکسی منصوب شوند ؟ تا کی باید از پس هر گشت در خیابان ها ، از خشم و ترس به خود بلرزیم؟

وارد مرکز خرید می شویم . بوی خوبی می آید ، تو می گویی بوی تمیزی و من می گویم بوی ثروت . چند درصد آدمهای این شهر ثروتمندند ؟ دخترها و زنانی تمیز و مرتب ویترینها را نگاه می کنند . یاد آن زنان دیگری می افتیم که امروز در گوشه و کنار این شهر دیدیم. زنان شهر ما کدامند ؟ چه تنوعی دارند : از چادری و روبنده ای گرفته تا این دختری که تقریبا نه مانتو به تن دارد و نه روسری به سر ! از این خانم پر زرق و برق تا زنی که چندین خیابان آن طرف تر سطل اشغال را جستجو می کرد . شهرسازی مردانه ما آنقدر زنان را فراموش می کند که یادش می رود همین گروه اقلیت در درون چه گوناگون است .

پسری سعی می کند سر صحبت را با دختری که تا بناگوش سرخ شده و تند تند راه می رود باز کند. می گویم ببینش! ما زنها خرید کردن را دوست داریم ، چیزی در حد خوش گذرانی اوقات فراغت. یادت هست خیلی وقتها حوصله ات که سر می رفت می گفتی برویم مغازه ها را تماشا کنیم ؟ حالا ببینش ! فکر می کنی چیزی از لذت تماشا کردن برایش باقی مانده است ؟ آن طرف تر چند دختر مدرسه ای با قهقهه زدن سعی در جلب توجه دارند. شاید بدت بیاید و بگویی جوانهایمان را نگاه کن ! می گویم : خوب چه کنند، اقتضای سن است و نیاز نوجوانی، اما مکانی برای بروز احساسات سالمشان نیست . وقتی هم مکانی نباشد سالم و ناسالم درهم می شوند. یادت رفته خودت ، بعد از مدرسه مثل همین ها از وقت مجازت می دزدیدی و به مادر می گفتی کلاس فوق العاده داری و بعد وای به روزت اگر مچت را موقع ولگردی می گرفتند . فکر می کنی اگر مادرها بدانند مکانی مناسب برای اوقات فراغت دخترانشان وجود داشته باشد ، مخالفتی می کنند؟

کافی شاپ را نشانم می دهی. گوشه دنجی است . وارد می شویم . دود سیگار، فضا را مه آلود کرده . کور سوی چراغی کمی روشنایی به این فضای غریب می دهد. با تردید وارد می شویم. چند پسر نشسته اند و با دقت براندازمان می کنند . جایی ننوشته ورود زنان ممنوع ، اما تمام فضا آن را فریاد می کند . می پرسم این بود آن مکان امن ؟
حالا کجا برویم ؟

برویم خانه شما. دم در چند زن نشسته وگرم گفتگویند. یادم می آید سر راه ، در همان نزدیکی ، یک پارک محلی دیدیم . می گویم ببین ، وقتی هم چیزی برایمان می سازند ، به دردمان نمی خورد . ترجیح می دهیم جایی بنشینیم که مناسبمان باشد . شاید بپرسی مدیران شهر که پول خرج می کنند ، چرا نمی خواهند بدانند چه چیز مناسب و قابل استفاده است ؟ شاید کسی نمی داند چه چیز مناسب است و چه چیز نیست . می گویم آخر اینجا شهر مردان است.
به خانه ات می رویم. اگر خانه ات خیلی کوچک نباشد و جا برای بلندپروازی های زنانه ات داشته باشد ، اگر مجاورت پنجره خانه همسایگان و لزوم آویختن پرده ای ضخیم، همان سهم کوچکت از آسمان را نیز نگرفته باشد ، اگر صاحبخانه ای کنجکاو نداشته باشی و هزار اگر دیگر که من و تو خوب می دانیم ، شاید بگویی "آه، خانه چه خوب است !" و من بگویم در شهرسازی مردانه در بهترین شکل آن ، زن مطلوب یک علیا مخدره آفتاب و مهتاب ندیده است ؛ اما علیا مخدره ای که به دلیل نارسایی های اقتصادی قلمرو دلچسب خانه اش را هم از دست داده است و دیگر مردش آن سالاری نیست که هر شب دست پر به خانه بیاید.

دیدی؟ شهرسازی مردانه و مدیریت شهری ما به مردان فکر می کند و علیا مخدره های خیالی ! با تردید نگاهم نکن؛ اگر چنین نبود یادشان نمی رفت تمام مشکلات زنان شاغل را ، مشکل زنان و ایمنی در شهر را ، زنان و مساله عبور و مرور و حمل و نقل را ، زنان و وظیفه و دلمشغولی خرید را ، یادشان نمی رفت زنان چگونه باید اوقات فراغتشان را در شهرها سپری نمایند ، گرچه زنی که شاغل باشد دیگر اوقات فراغتی ندارد و زنی که بیکار باشد هم غالبا حقی برای داشتن آن ندارد !

می گویم اینجا شهر مردان است . یادت بیاید : امروز این شهر را گشتیم و همه جا ورود ممنوع ها را احساس کردیم . مرزهای نامرئی وجود داشتنمان را .
شاید بپرسی چرا شهرسازی مردانه ؟ چرا شهر مردانه ؟ مگر نه اینکه امروزه زنان در بسیاری ازحوزه های مدیریت شهری ، برنامه ریزی شهری و طراحی شهری مشغول به کارند . یعنی آنها هم نمی دانند ؟ جواب می دهم : درست است ، هستند ، زیاد هم هستند؛ اما یا در معیارهای مردانه و طرز فکر مردانه حل شده ، مسخ شده ، فراموش شده و فراموش کرده اند ، یا ترجیح می دهند بی سر و صدا با جریان آب شنا کنند ، بدون تحمل پوزخندهایی که هرگاه سخن از هر مساله زنانه ای باشد تحویلشان شده است. می خواهم بگویم که ... که تو از جا می پری ، می گویی : "آه، آنقدر پرحرفی کردی که غذایم سوخت ! "

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست  


Free Web Counters & Statistics