نویدنو:31/04/1386                                                                     صفحه قابل چاپ است

  سه تصوير از اتوپياي منتقدان امريکا

روزي که قانون کار نباشد

اسماعيل محمدولي


کلي گويي تکنيک رايج در سخنان مخالفان قانون کار است. آنها به ما مي گويند اين قانون مانع توليد است اما نمي گويند چرا؟ آنها به ما نمي گويند با کدام بخش از جنبه هاي حمايتي قانون کار مشکل دارند؟ کدام يک از مواد حمايتي قانون کار را سد توليد مي دانند؟ واضح است که قانون کار تنها مرزهاي حداقلي بهره گيري از نيروي کار انساني را مشخص کرده است اما مخالفان جسارت اعتراف به اينکه بيمه و بازنشستگي و قرارداد کار و ساعت کار معين و اساساً «انسان بودن» را براي کارگران روا نمي دانند، ندارند. در اين گزارش سعي شده با آوردن سه نمونه مشخص از واحدهاي صنعتي و توليدي که از اجراي قانون کار شانه خالي کرده اند، اتوپياي کوچک مخالفان قانون کار را تصوير کنيم.

---


اول - مي گويند فرش ايراني شعر است، هنر است. اما حوالي «اردکان» توي زيرزميني که پرز هاي معلق در هوا را مي شود با چشم ديد، از شعر و هنر و رذالت موزون خبري نيست. انگار شعارهاي کاسبکارانه نزد دلال ها جا مانده اند. در کارگاه قاليبافي تنها صداي زن هايي به گوش مي رسد که رنگ ها را آواز که نه، ناله مي کنند. اصلاً کسي خبردار نشد که چند سال پيش تمام کارگاه هاي قاليبافي از شمول قانون کار خارج شدند. اينچنين قاليبافان تنها به ازاي هر گرهي که مي زنند مزد مي گيرند، بي ساعت کار مشخص يا بيمه درماني و بازنشستگي و اين قبيل امور دست و پا گير به امان خدا رها مي شوند. با يک حساب سرانگشتي مي شود فهميد که يک کارگر قاليباف اگر روزي دوازده ساعت بي وقفه گره بزند در پايان روز تنها دو هزارتومان درآمد خواهد داشت. حالا اگر بپرسيد چرا اين کارگران با سرمايه خود قاليبافي نمي کنند ناچارم شما را با مافياي تمام عيار و هنرپروري آشنا کنم که چرخ تجارت شان از حاصل کار قاليباف ها مي چرخد.

در کارگاه قاليبافي حوالي اردکان، از زني که به اتفاق دو دختر ده و چهارده ساله اش روزي دوازده ساعت کار مي کردند پرسيدم چرا توي خانه و با سيصد، چهارصدهزارتومان سرمايه شخصي قاليبافي نمي کنيد؟ گفت؛ «دلال ها همه راه هاي قاليبافي شخصي را بسته اند. بالاخره يک جاي کار هميشه لنگ اين دارودسته هاست. از زمان برپاکردن دار قالي تا خريد نخ و وقت بافتن و آخر سر هم قيچي زدن و جلا دادن و حتي فروختن، اينها با همند. در هر کدام از اين مراحل اگر کار پيش اينها گير کند، سرمايه و يک سال کار نابود شده است. صاحب اين کارگاه هم نباشد گرفتار يک دارودسته ديگر مي شويم. فرش دست اينهاست و دست اينها هم توي دست هم است.»

دوم- هربار که تبليغات يک نوع رب گوجه فرنگي را از تلويزيون مي بينم، با آن بچه هاي ل
ïپ گلي که جلوي دوربين شيرين زباني مي کنند و خانواده خوشي که سعادت شان به واسطه مصرف آن رب گوجه حاصل شده و حرف هايي از اين دست، به زحمت مي توانم انزجارم را پنهان کنم.

دو سال پيش براي تهيه گزارشي از واحدهاي توليدي به مشهد رفتم. دوستي توصيه کرد به کارخانه توليد رب گوجه فرنگي در حومه مشهد بروم. عجيب بود که با وجود نامه هاي رسمي که در اختيار داشتم اجازه ورود به کارخانه را نيافتم. چند ساعتي جلوي در منتظر ماندم اما در وقت معمول تغيير شيفت، کارگري از کارخانه خارج نشد. سرانجام ناچار شدم موضوع را از طريق نهاد کارگري استان خراسان پيگيري کنم. چند کارگر را معرفي کردند که بعد از ساعت ده شب مي توانستم ببينم شان. تنها کارگري که قبول کرد با من حرف بزند مردي 30 ساله بود و در پاسخ به اين سوال که «در اين کارخانه چند سال سابقه کار داري؟» لبخندي زد. به معني؛ تو ديگر از کجا پيدايت شده که چيزي نمي داني؟ گفت «اينجا کسي سابقه کار ندارد. در فصل توليد رب همه کارگرها عوض مي شوند و کارگران جديد به عنوان کارآموز کار مي کنند.» مي گفت هر سال از حدود صد کارگري که کارآموزي مي کنند تنها دو نفر به انتخاب کارفرما حقوق کامل دريافت مي کنند و باقي به ازاي هر ماه کار چهل، پنجاه هزارتومان مي گيرند و مي روند.

در واقع آن دو کارگري که حقوق کامل مي گيرند نقش طعمه براي جذب کارگران کارآموز را بازي مي کنند «شايد امسال شما يکي از آن دو کارگر باشيد،» ساير کارگران ناچارند هفت روز هفته بي استثنا روزي چهارده ساعت کار کنند، توي فکر بيمه و مزاياي قانوني نباشند و در پايان فصل رب گيري بدون هيچ ادعاي حقي کارخانه را ترک کنند. در اين ميان صحبت از قرارداد مکتوب کار ديگر مضحک است. در نهايت توليدات اين کارخانه سود خالص است و صاحب کارخانه مي تواند پولش را خرج آگهي هاي تبليغاتي کند؛ «خانواده سعادتمند و بچه ل
ïپ گلي،»

آشکارا در اين کارخانه هر سال يک بازي شبيه بازي هاي بازار مکاره برپا مي شود. صاحب کارخانه کارگران را به بازي مي گيرد و از فقرشان سوءاستفاده مي کند. کارآموزي هم تنها يک بهانه است، حقه يي براي جذاب تر شدن بازي چرا که به موجب تبصره الف ماده 112 قانون کار کارآموزان بايد پايه حقوق دريافت کنند و قرارداد مکتوب داشته باشند و ساعت کارشان قانوني باشد و... اما هيچ کارگري تا به حال جرات شکايت از صاحب اين کارخانه را پيدا نکرده است. باورتان مي شود اين کارگران به ماهي پنجاه هزار تومان در ازاي چهارده ساعت کار محتاج باشند؟

سوم ـ فضاي کوره پزخانه ها عجيب به درد سينماي پيشرو مي خورد. اگر آقاي کيارستمي را ديديد از جانب من به او بگوييد دوربينش را بردارد و برود اطراف پاکدشت ورامين. بعد طبق همان روشي که خودش توضيح داده فيلمي بسازد يعني «دوربين را روشن کند و بخوابد» تا هفت هشت، ده تا از آن جايزه ها به سمت کشور ما سرازير مي شوند. مخاطبي که روي کاناپه يي لميده اساساً با تماشاي زندگي نکبت بار مردم سر شوق مي آيد. خانواده يي که از کوچک و بزرگ مجبورند روزي شانزده ساعت خشت بزنند و قالب گيري کنند.کدام جشنواره راضي مي شود به تصوير زن حامله يي که خشت ها را روي شکمش مي گذارد و جا به جا مي کند جايزه ندهد؟ اصلاً چرا راه دور برويم، همين خبرنگاران تلويزيون خودمان هم مي توانند روي تصاويري از زندگي کارگران کوره پزخانه ها انشا هاي دوزاري با قلم دختربچه هاي احساساتي ده پانزده ساله را دکلمه کنند.

اين محيط مناسب براي کاسبي تصوير، حاصل حقه يي است که اکثر کارگران کوره پزخانه ها را از چتر حمايتي قانون کار محروم کرده است. صاحبان کوره هاي آجرپزي با استخدام موقت يک کارگر اعضاي خانواده اش را مجبور مي کنند تنها براي آن کارگر استخدام شده کار کنند. در واقع زن و بچه هاي آن کارگر از حقوق قانوني يک کارگر مستقل برخوردار نيستند. سال گذشته که به کوره پزخانه هاي پاکدشت رفته بودم با زني صحبت کردم که دو تا از بچه هايش را همانجا به دنيا آورده بود. مي گفت سي ساله است. اگر خودش نمي گفت، گمان مي کردم لااقل هزار سال دارد.

مي گفت؛ «پانزده سالگي عروس شدم. فقط دو ماه توي خانه شوهرم بودم. چون چيزي نداشتيم (نه کاري، نه درآمدي) مجبور شديم از همان موقع بياييم اينجا، سر کوره. همه بچه هايم کنار کوره ها به دنيا آمدند. وقتي درد زايمان شروع مي شد، شوهرم مي رفت شهر تا ماشين بگيرد و من را برساند بيمارستان. بچه دومم توي همين اتاق به دنيا آمد.» بعد به دخمه يي اشاره کرد و گفت؛ «تا قبل از درد کار مي کردم. يک هفته بعد از زايمان هم بر مي گشتم سر کار. چاره يي نبود. اگر کار نکنيم، شش ماه سرماي سال را بايد توي ده گرسنگي بکشيم.» پرسيدم چرا بيمه نيستيد؟ کارگر زن اگر زايمان کند، لااقل نود روز از کار معاف است و حقوقش را مي گيرد. گفت؛ «ارباب ها ما را مستقيم بيمه نمي کنند.» وحشتناک است، اين زن و بچه هايش که هر کدام کارگر مستقلي محسوب مي شوند را تحت تکفل شوهرش بيمه مي کنند. کارفرما هفت درصد سهم بيمه کارگر را هم از حقوق تک تک آنها کسر مي کند. اما تنها سرپرست خانواده را بيمه مي کند، اين خلاف قانون است. ظلم است، اما حقيقت دارد.

وقتي پرسيدم روزي چند ساعت کار مي کرديد؟ با انگشت هايش حساب کرد و گفت؛ «نمي دانم. سه صبح مي رفتيم تا هفت شب. با شوهرم و دو تا از پسرهايم (که دوازده ساله و ده ساله هستند) بايد حدود چهارصد هزار قالب در مدت پنج ماه بزنيم تا وقتي به ده بازمي گرديم گرسنه نمانيم.»

منبع : اعتماد

بازگشت به صفحه نخست                                   

Free Web Counters & Statistics