نویدنو:12/08/1386                                                                     صفحه قابل چاپ است

سلامت روانی و تهدیدات نهادهای انتظامی

ن. شکسته قلم

 

خبر کوتاه است: خودکشی دختری دانشجو (زهرا ع.ا) در بازداشتگاه اداره امر به معروف و نهی از منکر همدان.

اخبار ضد و نقیض فراوانی در مورد مرگ این پزشک 27 ساله در هفته های گذشته منتشر شد. اخبار رسمی حکایت از این دارد که این دختر ( پدر وی از جانبازان جنگ بوده) به جرم معاشرت با پسری در پارک دستگیر می شود و به علت تعطیل بودن روز شنبه 21 مهر ، 48 ساعت در بازداشتگاه به سر می برد و در این مدت با پلاکارد تبلیغاتی خودش را حلق آویز می کند. هرچند صحبت هایی در باره تجاوز بازجویان و حتی قتل وی مطرح است اما بررسی این مساله موضوع این نوشته نیست و من فرض را بر صحت اخبار رسمی می گذارم و سعی می کنم زوایای مغفول مانده ای از این حادثه و حوادث این چنینی را بررسی کنم. یکی دو سال پیش هم یک دختر دانشجوی تبریزی خودکشی کرد. چرا؟ چون فیلمی منتشر شده بود از یک میهمانی در خوابگاه دانشجویی به مناسبت تولد یکی از همکلاسی ها و این دختر هم در آن فیلم بود و احتمالا بدون روسری و یا با آستین کوتاه دیده شده بود!

بهتر است که به دور از عصبیت های ناشی از رخ دادن این فاجعه و از دریچه روانشناسی فردی و اجتماعی، مسائل را جزئی نموده و سپس از بررسی جزء به جزء موضوع بتوانیم به نتیجه ای معقول تر برسیم تا شاید قدمی به پیش برداریم و هر کدام بتوانیم سهم خود را در این وقایع بشناسیم؛ سهم خانواده، سهم مدرسه، سهم پلیس و سهم حاکمیت را. و در آخر ببینیم مسئولیت اصلی بروز این همه ناهنجاری های اجتماعی، استرس ها، خودکشی ها و دیگرکشی ها را در کجا باید یافت. برای رسیدن به چنین نتیجه ای بهتر است به دنبال پاسخ برای مسائل زیر باشیم:

1- تیپ های مختلف عصبی را بشناسیم.

2- ببینیم این دختر دانشجو و هزاران جوان دیگر که در نقاط مختلف کشورمان هر روز با پلیس و دیگر نیروهای دولتی و غیر دولتی و در روابط اجتماعی خویش اصطکاک پیدا می کنند چگونه می اندیشند و رفتارشان و واکنشان چگونه است.

3- نیروهای پلیس را دقیقتر بررسی کنیم و جایگاه آنان را در تیپ های مختلف روانشناسی مشخص کنیم.

4- وظایف پلیس در یک جامعه متمدن امروزی را بشناسیم و عملکرد پلیس را در جامعه مان با آن بسنجیم.

5- تاثیر رفتار پلیس با افراد عادی جامعه (از جمله همین دختر دانشجو) را بررسی کنیم.

6- و در نهایت راهکارهایی (هر چند موقتی ) برای کاهش اثرات مخرب شرایط نامطلوب بیابیم.

 

تیپ های مختلف عصبی

عقل و علم به ما می گویند که هیچ کودکی بد و بد تربیت به دنیا نمی آید.

دکتر کارن هورنای، روانشناس و بنیانگذار موسسه روانکاوی هورنای در آمریکا معتقد است:

«مهمترین شرایط برای اینکه انسان بتواند به طور طبیعی و سالم رشد کند عبارتند از : محبت و گرمی، حمایت، آزادی نسبی، کمک و راهنمایی و تشویق. و شرایط ناهنجار و مانع رشد عبارتند از تحقیر، اجحاف و تعدی و زور و فشار، ایجاد محیط نا امن و سختگیری بیش از حد و ... که مانع رشد طبیعی و سالم کودک می گردد».(1)

بنا به گفته همین روانشناس برجسته، در شرایط ناهنجار نمی توان رشد و تربیت و هنجار بودن را انتظار داشت. وی معتقد است در جامعه ای که شراط برای رشد کودک ناهنجار است و نامناسب، انسانها جبرا به سوی یک نوع عصبیت رانده شده و به سه گروه : مهرطلب، برتری طلب و عزلت طلب تقسیم می گردند.

بنابر چنین تحلیلی و با توجه به شرایط بوجود آمده در دهه های گذشته کشورمان و عدم امنیت در ابعاد اقتصادی، اجتماعی و سیاسی  نمی توان انتظار داشت که با گروه های اجتماعی شاد، هنجار و امیدوار در ایران روبرو باشیم.

الف- بر اساس آمار و ارقام ارائه شده توسط رسانه های دولتی در سال های گذشته، دستکم 75 درصد افسردگی و نیمه افسردگی در جامعه ایران دیده می شود که نیاز به مراقبتهای درمانی دارند. این افراد که عمدتا از گروه اول یعنی «مهر طلب» ها هستند بیشتر از دیگر گروه های عصبی در خطر اند.

این گروه از انسان ها به دلیل همان تحقیر ها، اجحافات  و تبعیض ها در دوران کودکی شان که حاکی از محیطی ناامن و سختگیر بوده است و بنا به فیزیولوژی جسمی، شخصیتی، شرایط خانوادگی و یا پای بندی به باورهای ایدئولوژیک مشخص نمی توانند بر وجه پرخاشگرانه و عناد آمیز خود به دیگران جامهء عمل بپوشانند و به جای دفاع از حقوق خود به عناد با خویش و ملامت و سرزنش خود می پردازند و خود را مقصر همه بدبختی ها می دانند. خود را گناهکار دانسته و به فکر انتقام از خود بر می آیند و اگر شرایط محیطی برایشان سخت تر گردد به دلیل از هم گسیختگی سیستم روانی و حزن و اندوه ناشی از احساس حقارت خود قادر به ابراز خشم نهفته خویش به آزار دهنگدان نمی باشند. فرد مهر طلب خشمش را متوجه خود می گرداند . بارها و بارها خشمش را کنترل می کند و آن را فرو می خورد. سعی می کند از جدال بپرهیزد، اهل جنگ نیست، راه های فرار را جستجو می کند  تا به آرامش نسبی برسد. از اینجا به بعد در هر کنش اجتماعی دیگر انسان مهر طلب نقش تعیین کننده بازی نمی کند بخصوص اگر طرف مقابلش پلیس، مامور اطلاعاتی یا امنیتی باشد (برتری طلب منتقم).

 

ب- کارن هورنای و بسیاری از روانشناسان برجسته جهان تیپ دوم عصبی را تیپ «برتری طلب» نام می گذارند: از خود راضی ها، گنده دماغ ها، مورد اجحاف و تجاوز قرار گرفته ها که خشم خود را علی الظاهر پنهان می کنند، اینان در عین حالیکه دچار عناد به خود اند همه بدبختی های خویش را به گردن دیگران انداخته و تصور می کنند که حق و حقوقشان بیش از آنیست که به آنان رسیده است. از عالم و آدم طلبکارند و در میان این تیپ گروهی وجود دارند (با نام «برتری طلبان» منتقم) که در راه رسیدن به اهداف زیاده طلبانه خود حاضر به زیرپا گذاشتن حقوق دیگران می شوند و به جای آنکه بانیان اصلی حقارت و بدبختی های خویش را آگاهانه بشناسند، به فکر انتقام می افتد. انتقام و ظلمی علیه همه انسان ها. هیتلرها، موسولینی ها، شکنجه گران سازمان های اطلاعاتی- امنیتی و همه آنانی که به نوعی با پوشیدن یک لباس فرم، با در دست داشتن یک بی سیم یا تفنگ احساس بزرگی، سلطه و برتری می کنند و به جبران همه آن حقارت ها و ظلم های دوران کودکی شان باد در غبغب انداخته و خود را مرشد و الگوی اجتماعی جلوه می دهند. فرد برتری طلب منتقم می زند، شکنجه می کند تا عناد به خویش را به شکل عناد با مردم ارضا نماید. تیپ برتری طلب می تواند در کسوت های گوناگون اجتماعی و از جمله در کسوت نیروهای انتظامی، نظامی و امنیتی ظاهر شود. بسیاری از آنان با چهره ای به ظاهر مهربان و مرشد و بشر دوست سخن می رانند اما کافیست کوچکترین نقدی بر آنان وارد نمود تا آن روی دیگر شخصیت شان که همان خشم و نفرت و انتقام است پیدا شود. هیچ مخالفتی، انتقادی و اعتراضی را برنمی تابند و آن را شکننده جلال و جبروت تصنعی خود می دانند.

 

و گروه سوم که تیپ عزلت طلب اند و از بحث این نوشته خارج. به اختصار باید گفت که این تیپ نیز مانند دو تیپ قبل درگیر تضادهای درونی و شخصیتی است، با این تفاوت که راه میانه پیموده و کنج خلوت انتخاب کرده است تا تضاد های درونی اش را سرپوش گذارد. کم نیستند مهر طلبان و برتری طلبانی که به یکباره عزلت طلب می شوند و تارک دنیا شدن را در پیش می گیرند.

 

حال با شناختی هر چند مختصر در مورد سه تیپ عصبی توضیح داده شده می توانیم بپذیریم که دختر دانشجوی همدانی نیز نهایتا می تواند در زمره گروه اول یعنی مهرطلبانی قرار گیرد که همچون بسیاری از جوانان این نسل روحیه ای بسیار حساس و شکننده داشته است. پلیس نیز بر اساس این تقسیم بندی در گروه دوم جای می گیرد. افرادی که نه به حکم احساس وظیفه اخلاقی و مهین دوستانه، نه به خاطر خدمت به مردم، نه بر اساس انتخاب شغل مناسب و عشق به این حرفه، بلکه از روی ناچاری، بیکاری و بخشی از آنان نیز با انگیزه ای دیگر؛ انگیزه انتقامجویی و کسب جلال و احترام تصنعی اجتماعی جذب نیروهای پلیس، منکرات  و ... می گردند.

 

پلیس خوب، پلیس بد

دولت ( و ضمایمش از جمله نیروی پلیس) با به وجود آمدن جوامع طبقاتی به وجود آمده اند و در اساس نقش شان حمایت از یک طبقه و سرکوب طبقات دیگر است. نیروی پلیس در اساس ابزار سرکوب است. اما تفکری که خواهان برچیده شدن فوری آن می شود هم یک گرایش آنارشیستی بی فرجام بیش نیست. تا زمانی که انسان کاملا اجتماعی نشده است و جامعه به کمال انسانی نشده است، رفتار های ناهنجار و جامعه ستیز وجود خواهد داشت و لاجرم وجود نیروی پلیس هم ضروری است. مساله این است که دولت (و به تبع آن نیروی پلیس) چه نقشی پیدا می کنند. آیا نماینده اکثریت جامعه ( گروه ها و طبقات بالنده اجتماعی) و حافظ منافع آنان اند و یا نماینده و حافظ منافع اقلیت استثمارگر میرنده (و به تبع آن سرکوبگر و دیکتاتور مآب)؟

تجربه نشان داده که یک حاکمیت مردمی می تواند نیروهای پلیس و نیروهای امنیتی واقعا مردمی به وجود بیاورد که خواهان و مدافع رفع تضادهای اجتماعی باشند و از سوی دیگر تجربه نشان داده که هر چه حاکمیت در تقابل با خواسته ها و منافع توده های مردم باشد و هرچه تضاد های اجتماعی شدید تر باشند نیروهای پلیس و امنیتی بیشتر در موضع ضد مردمی و سرکوبگر ظاهر می شوند.

اما چنانکه در بیشتر کشور های پیشرفته (و صنعتی) می بینیم به خاطر رفاه نسبی و مبارزات طولانی مدت نهادهای اجتماعی و دموکراتیک حداقلی از خواسته های اجتماعی متحقق شده اند. این خواسته ها را می توان در صورت بندی کلی زیر بیان کرد:

 

1- جرایم باید روشن و صریح تعریف شوند و مورد قبول مردم باشند.

2- حدود وظایف و اختیارات نیروهای پلیس باید روشن و صریح باشد و مورد قبول مردم باشد.

3- باید مکانیسم های روشن و موثر برای کنترل نیروهای انتظامی و امنیتی وجود داشته باشد.

 

متاسفانه در ایران در هر سه زمینه مشکلات جدی وجود دارد: در بسیاری زمینه ها تعریف های مشخص از جرم در قوانین کشور ما وجود ندارد و این تعاریف مخدوش هستند. از سوی دیگر دایره های تنگ قوانین باعث می شوند بسیاری از رفتار های شایع اجتماعی (از جمله روابط دختران و پسران و نوشیدن مشروبات الکلی) در ردیف جرایم قرار بگیرند و عملا درصد بسیار زیادی از شهروندان مجرم به حساب آیند. مهمتر از همه عدم کنترل مردمی بر نهاد های انتظامی و امنیتی است که باعث شده فساد و قانون شکنی تا مغز استخوان این نهاد ها نفوذ کند. در سال های گذشته تلاش های قابل احترامی صورت گرفته بود تا عملکرد نیروهای پلیس اصلاح شود که با شدت گرفتن تضادهای اجتماعی و اقتصادی در دولت کنونی این دستاوردها یک به یک در حال از دست رفتن هستند. آش آنقدر شور شده که داد آشپز هم درآمده. نماینده دادستان تهران، آرش سیفی می گوید:

" آنچه امروز بصورت یک رویه در دستور برخی ماموران پلیس قرار گرفته و آنان به صرف مظنون شدن، افراد مختلف را مورد تفتیش قرار می دهند و گاه بدون هیچ گونه دستور قضایی و بروز جرم مشهود آنان را بازداشت می کنند از موارد نقض قانون اساسی است چرا که برابر اصل 37 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران اصل بر برائت است. از این رو هر گونه تفتیش بدون مجوز قضایی ممنوع است" (2)

 

بر قربانی چه می گذرد؟

زهرا یکی از این قربانیان است. کم تجربه و نا آشنا به روحیات پلیس (این بیماران نیازمند درمان)، گرفتار در اتاق بازجویی اداره اماکن و سوالات ناآشنا، تحقیر، توهین، احتمالا ضرب و شتم و تهدید از یک طرف، ترس از رسوایی در خانواده، ترس از پدر و مادر در طرف دیگر. با ملامت و سرزنش روح حساس و شکننده این جوان مهر طلب به خشم آمده و همه راه ها را به روی خودش بسته می بیند. بی وکیل و بی مدافع. مامور پلیس حاکم است، نه اهل گفتگو ست، نه اهل تعامل. مسلما سخنش دلسوزانه نیست و چون از دل بر نمی آید بر دل نمی نشیند. فشارها لحظه به لحظه بیشتر می شود و متهم به بهانه تعطیلی مراجع قضایی 48 ساعت در بازداشتگاه به سر می برد. محیط متشنج است. روانش به هم ریخته است، تعادل روحی اش را به هم ریخته اند. برای این انسان کم تجربه، که احتمالا زمینه ای هم از افسردگی در او وجود دارد شرایط دشمنی با خود و نابودی خود فراهم آمده است. چنین افرادی اگر روحیات مهرطلبی و حساسیت های عصبی در آنان مهیا باشد در کمتر از 48 ساعت می توانند به پایان خط برسند. پایان شکنجه و حقارت و از سوی دیگر پایان همه امیدها و آرزوها. انسانی که توان تصمیم گیری عاقلانه را ندارد، بی روح، بی حس و نترس شده است، در یک لحظه تصمیم می گیرد خود را رها کند و شرایط خودکشی هم توسط ماموران پلیس آماده است!

 

به قدر وسع بکوشیم

آنچه گفته شد استخوان بندی چنین فجایعی است. « اصلی ترین انتخاب انسان، انتخاب میان زندگی و مرگ است و هر حرکتی متضمن این انتخاب است. و در این انتخاب گرچه آزاد است، آزادی اش محدود است. شرایط مساعد و نامساعد در این کار تعیین کننده اند که از جمله می توان ساخت روانی انسان، جایگاه خاص جامعه او، نقش خانواده، آموزگاران و دوستان را نام برد.» (3)

در هر صورت مسوولیت مرگ این دختر با نهاد بازداشت کننده است و اگر بخواهیم که چنین فجایعی دیگر هرگز رخ ندهند باید راه حل را در کلی ترین سیاست گذاری ها و مکانیسم های اجتماعی یافت اما تا آن زمان نمی توان بیکار نشست.

هر یک از ما باید در برابر یکدیگر مسئول باشیم. در برابر فرزندان خود، در برابر دوستان و آشنایان و آدم هایی که با آنها سر و کار داریم. چرا باید چنین مشکلات ساده ای باعث بشود که یک دختر جوان از زندگی خود بگذرد و خانواده خود را نیز به سوگ بنشاند. مگر او چه جرمی مرتکب شده بود؟

باید شیوه های درست روبرو شدن با مشکلات را به فرزندانمان بیاموزیم.

« بهتر از هر هدیه ای برای فرزندان، تربیت درست، آموختن قاطعیت و اعتراض و مبارزه با سلطه جویی و ظلم است تا آنها بتوانند فرزندانی عادل و غیر سلطه جو باشند.» (4)

 

11 آبان 1386

 

پی نوشت ها:

1- عصبیت و رشد آدمی، کارن هورنای، محمد جعفر مصفا، تهران، انتشارات بهجت، 1385، صص 9 و 10

2- روزنامه اعتماد، ش 1520، 20/ 7/ 86 ، ص 19

3- فراسوی زنجیرهای پندار، اریک فروم، دکتر بهزاد برکت، تهران، انتشارات مروارید، 1384، ص 210

4- روانشناسی اعتراض، مانوئل جی اسمیت، مهدی قراچه داغی، تهران، انتشارات درسا، 1384، ص 8

بازگشت به صفحه نخست                                   

Free Web Counters & Statistics