|
||
نویدنو:07/10/1386 صفحه قابل چاپ است |
||
اعتماد:
گروه فرهنگي،
مهدي ميرمحمدي؛ صحنه سياه مباد. آن چنان که خودش مي خواست آبي بياوريد. چرا
براي او اشک بريزيم، او نيازي به اشک آلوده اين روزگار ندارد که پاکيزگي
اصل اول درام او بود.اکبر رادي در دهم مهرماه 1318 در شهر رشت به دنيا آمد،
ورشکستگي مالي پدر باعث شد که خانواده در سن 11 سالگي به تهران کوچ کند.
اما خاطرات شهر باران زده چنان در ذهن او نقش مي بندد و به درامش راه مي
يابد که بسياري گمان مي کنند او تا سال هاي جواني در گيلان زيسته است. در
تهران در محله نواب ساکن مي شوند، همان جاست که با حسين زنده رودي و
محمدرضا زماني در هيئت سه نوجوان گيلاني ساکن تهران گروهي کوچک را تشکيل مي
دهند. ادبيات به جانش مي خزد. اولين داستانش را به نام «موش مرده» در سال
1335 در روزنامه کيهان چاپ مي کند. سال 1338 يکي از داستان هايش به نام
«باران» در مسابقه داستان نويسي اطلاعات جوان جايزه اول را مي برد. بعدها
تعدادي از داستان هاي خود را در قالب مجموعه يي تحت عنوان جاده چاپ مي کند.
اما در ادامه، راهش به سوي صحنه مي پيچد، و در سال 1338 نگارش نمايشنامه
«روزنه آبي» را آغاز مي کند. در سال 1342 در رشته علوم اجتماعي از دانشگاه
تهران مدرک ليسانس خود را مي گيرد اما تحصيلات خود را در مقطع فوق ليسانس
نيمه کاره رها مي کند. معلمي را به عنوان شغل خود انتخاب مي کند و سال ها
در ته شهر تهران به تدريس ادبيات مي پردازد. اولين نمايشنامه اش، «روزنه
آبي» را در سال 1341 با هزينه شخصي به چاپ مي رساند. نمايشنامه دومش «افول»
را با خرج گروه طرفه (جماعتي بي نام و نشان در آن زمان از جمله نادر
ابراهيمي، احمدر ضا احمدي، بهرام بيضايي، محمدعلي سپانلو و...) به چاپ مي
رساند. و اين چنين مي شود که آقاي درام نويس حرکت را آغاز مي کند. در ادامه
نمايشنامه «روزنه آبي» به واسطه احمد شاملو به «شاهين سرکيسيان» معرفي مي
شود. سرکيسيان کارگرداني را آغاز مي کند اما در ميانه، مرگ امانش نمي دهد.
گفته اند روز خاکسپاري او کسي از دوستان سرکيسيان مي خواهد که براي چند
لحظه در تابوت را باز کنند و او نسخه يي از نمايشنامه «روزنه آبي» را در
تابوت مي گذارد. بعدها رضا براهني اين تصوير را چنين خواند که در آن دنيا
زبان قيام خواهد کرد و صحنه مالامال از زبان خواهد شد. رادي تا پايان يک
نمايشنامه نويس محض باقي ماند، ديگر هيچ گاه به سراغ داستان نرفت، ميانه يي
با تلويزيون نداشت و علاقه يي به سينما نشان نداد و در سال 1385 با نگارش
نمايشنامه «آهنگ هاي شکلاتي» پرونده نمايشنامه نويسي او بسته شد. هر چند
شنيدم که بعد از «آهنگ هاي شکلاتي» دست به کار نمايشنامه ديگري شد که
بيماري امانش نداد و نمي دانم کار در کجا رها شده است و حالا هجوم خاطره ها
آغاز مي شود.برخورد اول است؛ سال 1384 براي گپي کوتاه و تهيه عکس براي جشن
نامه اکبر رادي که قرار بود به مناسبت تولدش تهيه کنيم به خانه اش رفتيم.
در ميان گپ گستاخي کردم و گفتم برخي از منتقدان جوان که قرار است در اين
ويژه نامه بنويسند نگرانند که نظرات شان بي احترامي محسوب شود و من گفته ام
نگران نباشيد و مثال آوردم از نقد شما براي «حسن کچل» علي حاتمي و داوود
رشيدي که جسور است و بي رحم. خنده يي کرد و چيزي گفت بر اين مضمون که مگر
قرار است همه از کارهاي من خوش شان بيايد. چنين هم شد، چند عنوان نقد و
يادداشت گستاخ هم در آن مجموعه آمد...
|
||
|