نویدنو:27/12/1385                                                                     صفحه قابل چاپ است

پوپوليسم

 ناصر فکوهی

 

واژه پوپولیسم یکی از واژگانی است که در یکی دو سال اخیر بسیار بر سر زبانها افتاده است و روزنامه ها و رسانه ها  به کرات از آن استفاده می کنند اما در اینجا نیز همچون موارد پیشین  و واژگانی همچون «چپ»، «راست» ، «محافظه کار» ، «اصلاح طلب» و ... ما با  به کار گیری از واژگان در خارج از متن های تاریخی آنها روبروئیم، آن هم در شرایطی که همانگونه که بارها گفته ایم، اصولا با یک نظم منطقی و عقلانیت یافته در شکل گیری و انطباق شکل ها و محتواها در عرصه اجتماعی و به ویژه در عرصه زبانی، نمادین و رفتاری در جامعه خود سروکار نداریم: در هم ریختگی در این زمینه ا که دلایل بسیار زیادی دارد بیشتر از هر چیز به در هم ریختگی در معانی و واژگان و به وجود آمدن گفتمان های پیوندی  بسیار تفسیر پذیر و در واردی بسیار توخالی  انجامیده است که شاید درباره پوپولیسم هم وضع چنین باشد.
با این وجود نباید و نمی توان انکار کرد که در جهان امروز ما با گروهی از نوزایی ها در  پدیده هایی روبرو هستیم که گاه گمان می رفت برای همیشه از میان رفته اند از گرایش عام به سوی  مفاهیم استعلایی و باورهای معنوی گرفته تا نوزایی در هویت های جماعتی و قومی و از تروریسم در اشکال جدید آن گرفته تا  همین پوپولیسم که امروز مورد بحث است. این نکته را نیز ناگفته نگذاریم که در باره برخی از این واژگان موضوع فراتر از واژه به ابهام های معنایی باز می گردد که ریشه های تاریخی  عمیقی نیز دارند. شاید این نکته قابل تاملی باشد که همین همایش امروز با زیر عنوان  «عوام گرایی» یا  « مردم باری» تشکیل شده است و بنابراین لااقل می توان نتیجه گرفت که دو نوع رویکرد در این جا نسبت به پوپولیسم وجود دارد رویکردی مثبت که آن را در «مردم باوری» تعریف می کند و رویکردی منفی که آن را در «عوام گرایی » متبلور می بیند.
جالب اینجاست که در قدیمی ترین ریشه های این واژه که باید آن را در «دموکراسی» یافت  نیز با همین ابهام روبرو بوده ایم: از لحاظ لغوی پوپولیسم به روشنی از واژه «مردم« (
people - People) می آید هر چند اغلب تا یکی دو دهه پیش تلقی ای منفی از آن می شد و بیشتر تاکید بر آن بود که برای  استناد به «مردم» نه از این واژه بلکه از واژه «دموکراسی» استفاده شود که آن هم ، این بار از ریشه ای یونانی باز هم ما را به مردم (دموس) می رساند. در یونان باستان بر سر آنکه چه گروهی یا فردی  باید حکومت کند، همواره میان فیلسوفان بزرگ  اختلاف وجود داشت و ا گر تنها دو اندیشمند بزرگ یعنی افلاطون و ارسطو را در نظر بگیریم، می بینیم که هر دو مخالف آن چیزی بودند که در یونان به آن دموکراسی گفته می شد. این چیز  هر چند یک قرار داد  همچون دموکراسی مدرن بود، اما قراردادی میان رئوسای خانواده های بزرگ آزاد مردان که در آن زنان و بردگان یعنی اکثریت جامعه، حقی برای مشارکت سیاسی در هیچ شکلی نداشتند و تنها یک اقلیت بودند که تصمیمات را ( هر چند به شکل جمعی و بر اساس عرف و قوانین مورد اجماع گروه) می گرفت. نظریه افلاطونی نظریه ای نخبه گرایانه بود و در تداوم خود از خلال نو افلاطون گرایی تا ایدئولوژی های جدید  نخبه گرایانه سیاسی چه در  ایدئولوژی های چپ ( توتالیتاریسم استالینی ، مائوئیستی و ...) و چه در توتالیتاریسم های راست ( هیتلر، موسولینی ...) گویای اراده یک گروه کوچک یا بزرگ سیاسی بود که کمابیش به صورت سازمان یافته شده (حزب،  ارتش ، ....) و قدرت سیاسی را از آن خود می کرد و مردم را به کنار می گذاشت. در این حال  ارسطو  که همواره از  نهایت ها پرهیز داشت، معتقد بود که دموکراسی بیشتر به معنای حکومت عوام است که امری خطرناک است ولی او الیگارشی های آریستو کراتیک (اشرافیت سالار) را نیز نهایت دیگر و به همان میزان  خطرناک می دید، از این رو معتقد بود که در اینجا نیز همچون سایر موارد  موقعیت میانه بهترین موقعیت است. این تلقی  ارسطویی بعدها در  انقلاب های دموکراتیک و بورژوایی اروپا ( پس از گذار از اندیشه فیلسوفان سیاسی ای چون منتسکیو و اصحاب دائره المعارف) به نظام های  دموکراتیک سلطنت مشروطه و یا جمهوری انجامید که معمولا در آنها سازوکارها به گونه ای  تعبیه شده بودند که قدرت نه به صورت مستقیم توسط مردم بلکه به طور غیر مستقیم به وسیله نمایندگان آنها به  انجام برسد. به علاوه در همه این سیستم ها از جمله از طریق  ایجاد احزاب و سیستم های  دو مجلسی ( سنا و عوام) کنترل بر مردم باز هم بیشتر می شد. در عمل تمام این سیستم ها قشر اجتماعی خاصی را به عنوان سیاستمداران حرفه ای به وجود می آوردند که بزودی کل حیات سیاسی را در دست خود می گرفت و نقش مردم را به مشارکتی صرفا  انتخاباتی خلاصه می کردند.
حال اگر به پوپولیسم به معنای  جدید تر آن بازگردیم از قرن نوزده  می بینیم که در زبان اشرافیت  واژه «مردم» که به شکل تحقیر آمیز تری«عوام» (
people / populace) نیز نامیده می شد گویای نفرت اشرافیت از موقعیت جدیدی بود که به مردم ولو در قالب نمایندگی امکان می داد که در حوزه سیاسی حضور داشته باشند.
در این میان  پوپولیسم های اروپایی و آمریکایی  تجربه هایی بسیار متفاوت را نشان می دادند: در روسیه و آلمان و حتی آمریکای لاتین  قرن نوزده پوپولیست ها طرفدار واقعی مردم و بیشتر حامی شعارهای  آزادیخواهانه بودند. در حالی که در اروپای میان دو جنگ پوپولیستها  عمدتا ضد دموکرات هستند. این ضدیت با دموکراسی نیز اشکال مختلفی داشت از جمله اشکال توتا لیتر و کاریزماتیک ( لنین، هیتلر، استالین) و یا حزبی ( شوروی پس از استالین ...) یا اشکال نیمه دموکراتیک نیمه استبدادی ( جمهوری چهارم فرانسه، امریکای لاتین  سالهای 1960). بهر سو می توان گفت که خصوصیت پوپولیسم در اشکال سنتی آن ( منظور ما پیش از فرایند جدید جهانی شدن)  بیش از آنکه در ضد دموکراتیک ( به معنی ضد مردم ) بودن آن باشد در  ضدیتش با نهادهای بینابینی  تفویض اختیار ( به ویژه مجلس) بوده است.  با این همه نمی توان انکار کرد که تلاش رهبران پوپولیست برای ایجاد رابطه مستقیم با مردم سبب می شد که هر چه بیشتر  گفتمان سیاسی خود را به شکلی تقلیل دهند که برای آنها قابل درک و پذیرش بوده و  بنابراین خوش بینی افراطی، وعده های توخالی، اغراق  و اراده گرایی را به مثابه ابزارهایی رایج در سخن خود در آورند و همین امر نیز اغلب سبب می شد که این پوپولیست ها پس از رسیدن به قدرت و عدم توانایی به اجرا در آوردن شعارهای خود سبب یاس عمومی و  باز شدن راه برای اشکال مختلف استبداد و یا انفعال اجتماعی شوند.
اما آنچه گفتیم با توجه به شرایط جدید جهان نیاز به بازنگری اساسی دارد. این شرایط امروز تقریبا روشن است:  ما با موقعیتی روبرو هستیم که یک قدرت  بزرگ جهان را به اشغال نظامی خود در آورده است و  بر آن است که  خروج از یالتا(
Yalta) را که با فروپاشی  شوروی پیشین  عملا به وقوع پیوست در چارچوب  یک سیستم جدید به انجام رساند که در راس آن امریکا و سپس قدرت های دیگر بزرگ قرار داشته باشند ( ولی کنترل اصلی از خلال کنترل انرژی) در دست  ابر قدرت بزرگ بماند. روشن است که این وضعیت نه مورد پذیرش قدرت های بزرگ دیگر است که خواهان خروج از گرایش امپراتوری امریکا و اشغال نظامی جهان هستند ( که همگان باید بابت آن بهایی سخت و سنگین  به عنوان تروریسم بین المللی را  بپردازند)   نه مورد تایید قدرت هایی همچون ایران است که به حق، خواهان تبدیل شدن به قدرت منطقه ای هستند ( و برای این ادعای خود دارای مشروعیتی تاریخی، سیاسی و فرهنگی و زیر ساختاری نیز دارند) .
این شرایطی است که ما با آن سر وکار داریم. در این شرایط  ابتدا باید توجه داشت که به دلیل روند عمومی ای که فرایند جهانی شدن با رهبری نولیبرال ها پیش گرفته است پوپولیسم نیز معنایی تازه به خود گرفته است:  جهانی شدن در آن واحد در حال تبدیل کردن همه چیز به کالاهایی قابل رد و بدل کردن و در نتیجه از بی ارزش کردن همه ارزش ها و اخلاق های انسانی، در حال ساختاری کردن سیستم های اقتصادی زیر زمینی  مافیایی که برده داری های جدید زنان و کودکان  و رفتارهایی غیر قابل باوری همچون تجارت گسترده اندام های انسانی و... ،  و زیر پا گذاشتن دستاوردهای دموکراتیک به وسیله شرکت های فرا ملیتی است که ابایی از آن ندارند که کودکان و زنان را در شرایطی به مراتب بدتر از قرن نوزده در کشورهایی همچون چین به زیر فشار بگیرند تا به بالاترین سود برسند. در چنین شرایطی طبعا هر گونه گفتمانی علیه اشغال نظامی جهان به وسیله آمریکا، علیه رفتارهای غیر انسانی و علیه هجوم به محیط زیست و خطرات آن برغم آنکه تا چه اندازه واقع بینانه هست، می توان محبوبیت زیادی برای  کسی که چنین گفتمانی را پیش می گیرد به همراه بیاورد. این امر  سبب شده است که پوپولیسم از چندین نظر در جهان جدید تغییر کند که مهم ترین آنها موارد زیر هستند:

نخستین تغییر مهمی که در پوپولیسم های جدید ( از جمله در آمریکای لاتین) می بینیم، تغییر مخاطبان آن ها از سطح ملی به سطح جهانی است: دگرگونی در ساختار رسانه ای و اطلاعاتی در جهان و انقلاب اطلاعاتی که بیش از دو دهه از آن می گذرد سبب شده است که هر آنچه در یک کشور و یا حتی در یک منطقه کوچک اتفاق می افتد به سرعت در سراسر جهان منعکس شود. البته این انعکاس خود از قوانین شبکه ای خاصی تبعیت می کند که هر خبر و گفتاری را به یک نسبت  و به یک شکل منعکس نمی کنند و ملاحظات سیاسی زیادی  در این زمینه دارند. با این وصف این انعکاس می تواند به سرعت و اغلب حتی به شدت تاثیری جهانی باقی گذارد. بدین ترتیب رابطه ای ارگانیک میان سه سطح جهانی، منطقه ای و ملی  و حتی سطح کوچکتر محلی به وجود می آید که کنشگران سیاسی و در بسیاری موارد سایر کنشگران اجتماعی  کمابیش با آنها دارای تقابل و مبادله بوده و بر اساس آنها عمل می کنند. به عنوان مثال در آمریکای لاتین عموما مخاطبان قاره ای وجود دارند و هر اظهار نظری نه فقط در این یا آن کشور بلکه بر کل امریکای مرکزی و جنوبی تاثیر می گذارد. کمک گرفتن سیاستمدارانی همچون چاوز، مورالس و لولا از تاثیر کاریزماتیک  فیدل کاسترو، برغم آنکه ایدئولوژی های سیاسی آنها  گاه بسیار متفاوت است، گویای اهمیتی است  که گفتمان سیاسی منطقه ای در این پهنه دارد. همین امر را می توان به گونه ای دیگر در حوزه آسیای جنوب شرقی ( کره شمالی و جنوبی، چین، فیلیپین ...) و همین طور در منطقه کشورهای شمال آفریقا و خاور میانه (حوزه اسلام) نیز مشاهده کرد. در حوزه اخیر وجود دولتی که عملا خود را در بی قانونی جهانی قرار داده است و از اهدافی به روشنی  شووینیستی و سرزمین طلبانه دفاع می کند و این را هر بار با رفتارهای نظامی گرای خود نیز نشان می دهد ( اسرائیل) سبب حساس شدن بیشتر مردم به گفته ها و رفتارهای رهبران و سیاستمداران و کسب محبوبیت هایی است که ریشه آنها می تواند در اظهارات و موضع گیری های جهانی و منطقه ای و نه ملی باشد.
دومین خصوصیت پوپولیسم جدید در آن است که همچون گذشته لزوما از طریق نفی  نهادها و مراحل بینابینی  میان مردم و حاکمیت عمل نمی کند، بلکه می تواند رابطه ای کاریزماتیک، نظامی گرا، جماعتی، قومی ، و... غیره را که در اشکال سنتی آن مشاهده کردیم را با روابط سیاسی جدید مبتنی بر حزب، نهادهای دولتی و غیره انطباق دهد. بنابراین پوپولیسم می تواند با دموکراسی نمایندگی سازش یافته و اشکال ترکیبی به وجود بیاورد. در این حال پوپولیسم در حالی در جهان کنونی  رشد می کند که دولت های ملی و ساختارهای سیاسی مبتنی بر نمایندگی و تفویض اختیارات به سیاستمداران حرفه ای  بیش از دو دهه است که دچار بحران شده اند. مردم در کشورهای مختلف هر چه کمتر و کمتر به سیاستمدارن حرفه ای  اعتماد می کنند و بر عکس ترجیح می دهند به افرادی اعتماد کنند که در زندگی خود بیشتر مشاغلی دیگر داشته و حضور آنها در عرصه سیاست جدید باشد. این امر را حتی می توان در سطح جامعه مدنی نیز دید و مشاهده کرد که سندیکاهای کارگری و کارکنان نیز امروز در بسیاری از کشورهای جهان کمتر مورد اعتماد  کارگران در سطح عمومی آنها هستند و مزدبگیران بیشتر به انجمن های غیر دولتی و غیر سندیکایی و اغلب حتی خود انگیخته اعتماد می کنند تا به احزاب مخالف و سندیکاهایی که اغلب به این یا آن حزب سیاسی نزدیک هستند. و این برغم آن است که دولت ها ترجیح می دهند سندیکاها را به عنوان مخاطب و طرف مذاکره داشته باشند تا  مردم را به طور عام در جماعت هایی خود انگیخته و غیر قابل کنترل.
بحران دولت ملی امروز به مرزهای خطرناکی نزدیک می شود زیرا باید هم با فشارهای داخلی ناشی از مقاومت مردمان جهان با فرایند کنونی جهانی شدن  رودررو باشد  و هم با فشار این فرایند از بیرون که تلاش دارد همه چیز را تنها بر اساس منافع خود تنظیم و هدایت کند. در این حالت  گذاری آرام اما مطمئن و قطعی نیز به سوی از میان رفتن دولت های ملی در حال شکل گرفتن است. این گذار در آن واحد در حال تبدیل کردن آرام و تدریجی دموکراسی های نمایندگی به دموکراسی های مشارکتی و تمرکز زدایی از حوزه های سیاسی در همه سطوح است. بنابراین در این شرایط روشن است که می توان انتظار داشت پوپولیسم نقشی بسیار فراتر و موثر تر از پیش در شکل گیری اشکال جدید داشته باشد و گفتمان پوپولیستی این بار در قالبی که در اینجا بر آن نام «مردم باوری» گذاشته شده است، بتواند عاملی در تشویق این گونه از دموکراسی و به موفقیت رساندن آن در برابر دموکراسی های نمایندگی باشد.
مشکل در واقع آن است که ما، یعنی کشورهای در حال توسعه،  در شرایطی باید به دموکراسی های مشارکتی قدم گذاریم که هنوز  فرایندهای ملت سازی و دولت سازی را در خود تکمیل نکرده ایم و در این شرایط همواره این خطر وجود دارد این دو فرایند وارد تضاد با یکدیگر شوند. با این حال نمی توان به دلیل این خطر از گروهی از برنامه های ضروری  برای نمونه تقویت نهادهای غیر متمرکز و حکومت های محلی ( به ویژه شهرداری ها) پرهیز کرد. و حتی برعکس می توان ادعا کرد که تقویت چنین نهادهایی چنانچه با دقت و مدیریت مناسب انجام گیرد بتواند گذار به دموکراسی های نمایندگی سالم تر و  قابل اعتماد تری را نیز فراهم کند.
سومین موضوعی که تغییر و تحولی مشخص را در پوپولیسم های جدید نشان می دهد گذار از سطح زبانی- گفتمانی به سطح نمادین –حرکتی (
gestuel) است. در این موقعیت ما شاهد آن هستیم که معانی و محتواها  بیش از پیش حاشیه ای شده و به نسبت شکل ها، نمادها و حرکات به کنار می روند. آنچه بیش از پیش اهمیت می یابد  یک حرکت، استفاده از این یا آن واژه، استفاده از این  یا آن نماد در یک مجموعه نمادین مشخص است و نه چندان محتوای عمیقی که این مجموعه می تواند داشته باشد و نه اصولا میزان و قابلیت واقع گرایی و تحقق پذیری در آنچه عنوان می شود. باید توجه داشت که در اینجا ما لزوما با گفتمانی فرصت طلبانه(اپورتونیستی) سر و کار نداریم بلکه سوژه سیاسی می تواند ناخود آگاه و به طریقی حسی  در رابطه ای که با سطوح متفاوت مخاطبی برقرار می کند، به سوی ارائه افکار و اندیشه ها و حرکاتی پیش رود که بیشترین محبوبیت را برای او به وجود بیاورد. پی آمد این امر آن هم در جهانی که به شدت رسانه ای شده است، در شکل گرفتن گروهی از اعمال و رفتارهای سیاسی در یک جهت یا در جهتی معکوس است که هدف آنها تاثیر گذاری های نمادین است و لزوما نباید در آنها به دنبال معانی منطقی بود. از این دریچه دید، نگاه به  حادثه ای چون یازده سپتامبر بسیار گویاست و نشان می دهد که بسیار فراتر از هدفی که مورد حمله قرار می گیرد  ما با رفتاری نمادین سرو کار داریم.

نتیجه گیری
آنچه می توان به عنوان نتیجه گیری در این بحث ارائه داد آن است که در این مورد نیز همچون موارد دیگری که ما با اصطلاحات و واژگان سیاسی سروکار داریم بهترین و موثرترین کار آن است که ابتدا به سراغ ریشه شناسی و معانی شان در زمینه های تاریخی  ظهور آنها برویم و سپس به این نکته توجه داشته باشیم که به دلیل روند جهانی شدن و نقاط عطفی در آن که مهم ترینشان یازده سپتامبر بود، جهان امروز دیگر قابل  مقایسه با جهان دیروز نیست و تمام مفاهیم و  پنداره ها و رویکردها را باید در آن در قالب های جدید باز تفسیر کرد. ساده ترین نوع تحلیل ها و راه حل های ارائه شده، معمولا  نادرست ترین و بی فایده ترین نیز هستند موقعیت پیچیدگی  بسیار بالای کنونی در شرایط سیاسی – اقتصادی و اجتماعی، نیازمند رویکرد و اندیشه ای پیچیده نیز هست. متاسفانه تجربه تاریخی گویای آن است که رادیکالیسم ها معمولا نتیجه مناسبی نداده اند و چنانچه پوپولیسم های جدید نیز بخواهند به شیوه ای رادیکال عمل کنند. چاره ای جز آن نخواهند داشت که به سوی تخریب سیستم های دموکرتیک بروند.
در برابر شرایطی که امروز در جهان وجود دارد می توان دو سناریو پیش بینی کرد: یک سناریوی  بدبینانه یعنی تداوم یافتن سیاست های یک جانبه گرایانه و امپراتور گرایانه ایالات متحده که به ناچار کار را در جهان به  میلیتاریزه شدن کامل و خطرناک آن، افزایش جنگ های منطقه ای و تنش های بین قومی و محلی و حتی شاید به جنگ های جهانی کشانده و بدون شک  یک پسرفت دموکراتیک را چه در کشورهای توسعه یافته و چه در کشورهای در حال توسعه و در نهایت یک ورشکستگی بزرگ اقتصادی و خطرناک را به همراه خواهد آورد. اما سناریوی مثبتی نیز در راه است و آن اینکه از طریق نوزایی های محلی – جماعتی و روی آوردن به  وجدانی جدید در حوزه انسانی و همچنین  با غلبه رویکردهای فرهنگی نسبت به رویکردهای سیاسی، به سوی  تغییر روند جهان شدن و انسان محور کردن آن پیش برویم. در این صورت بی شک نیاز به یک یالتای جدید سیاسی و عادلانه و توزیع قدرت بر اساس قدرت های بزرگ جهانی و قدرت های بزرگ منطقه ای خواهیم بود و آغاز این حرکت باید با خروج از اشغال نظامی جهان و غیر نظامی شدن آن انجام بگیرد. گفتمان پوپولیستی امروز به مثابه یکی از اشکال مقاومت در برابر  یورش گسترده جهانی شدن به تمام ارزش های انسانی از  احترام به  هم نوعان گرفته تا ارزش های اخلاقی و دینی و حتی محیط زیست، قابل درک است و نه به عنوان انحرافی در  حوزه سیاسی که بتوان آن را با تغییر این یا آن سیاستمدار و یا حتی روش حکومتی تغییر داد. 

 

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست                                   

Free Web Counters & Statistics