نویدنو:27/12/1385                                                                     صفحه قابل چاپ است

پوپولیسم روشنفکری *

 

انتخابات اخیر ضربه­ی بزرگی به آرمان­های روشنفکران ایرانی و بل­که دهن­کجی اکثریت شهروندان به ارزش­هایی نظیر آزادی بیان، انتخابات آزاد، و ... (چه تحت عنوان دموکراسی سکولار و چه در چارچوب خاتمیسم) بود. بدیهی به نظر می­رسید که روشنفکران نیز به سهم خود پاسخ این روگردانی را به شیوه­ یی روشنفکرانه (در ابعاد ایرانی آن) ارائه کنند. پاسخ روشنفکران تحقیر ضمنی و متهم کردن توده­ها به "پوپولیسم" بود؛ اصطلاحی که این­روزها بسیار به چشم می­خورد (البته به گوش نمی­رسد) -- اتهامی که بدبختانه از بدو امر عقیم هم مانده، چون اکثر متهمان از درک معنای آن عاجز اند -- به بیان ساده، آن­ها حتا تفهیم اتهام هم نشده­اند!
ورای این، دشواری دیگر آن­جا است که، چنان که پیشینه­ی پوپولیسم نشان می­دهد، این اصطلاح بار معنایی مثبت و منفی همسانی دارد. به بیان ساده، پوپولیسم به یک معنا دال بر "مردم­باوری" (اعطای آزادی­ها و امتیازات دموکراتیک به مردم و شریک کردن آن­ها در ساختار قدرت) در مقابل "نخبه­گرایی" (اعطای اولویت­ها و انحصاراتی به سرآمدان و محروم کردن مردم از مشارکت مستقیم مردم در روند تصمیم­سازی­ها) است، و به معنای دیگر حاکی از "عوام­گرایی" (ظاهرسازی و مردم­فریبی برای باز داشتن توده­ها از آگاهی یافتن نسبت به حقوق خود، به بهای تایید و تامین مطالبات موقت آن­ها) در برابر "نخبه­باوری" (به رسمیت شناختن فرهیختگان و کارشناسان و سهیم کردن آن­ها در ساختار قدرت). منظور روشنفکران ایرانی از "پوپولیسم" کدام است؟
اگر همچون من پاسخ این پرسش را گزینه­ی دوم بدانیم، می­توانیم ادعا کنیم که بخش بزرگی از اقدامات اخیر روشنفکران ایرانی در حمایت از کاندیدای مرحله­ی دوم انتخابات نه تنها در راستای مقابله با رویکرد پوپولیستی به معنای اخیر نبوده، بل­که خود نادانسته به آن دامن می­زند. من در اثبات این ادعا دو دلیل دارم که اولی به تصور غلط روشنفکران ایرانی از نقش "روشنفکری" برمی­گردد و دومی به توهم آنان در مورد تاثیر کنونی خود مربوط می­شود.
نخست این که، مبنای مخالفت من با حمایت روشنفکران ایرانی، اعتقاد به لزوم اجتناب روشنفکران از وارد شدن به فضای سیاسی نیست. کاملن برعکس. از دید من، بخش بزرگی از این روشنفکران درست به دلیل برکناری از کار روشنفکری نباید به خود اجازه­ی ابلاغ چنان رهنمودی بدهند. این بحثی است که بی­شک پرسش­های بی­پاسخ بسیاری را در باب تعریف "روشنفکر" پیش می­کشد، و اکنون مجالی برای گستردن آن­ها نیست. خلاصه بگویم، من تعریفی برای روشنفکر قائل نیستم؛ فقط چیزی تحت عنوان "کارکرد" روشنفکری را به رسمیت می­شناسم. از دید من، در یک جامعه­ی مدنی، کارکرد روشنفکری ارائه و اشاعه­ی یک گفتمان سیاسی به­شکلی هدف­مندانه در جامعه است* (البته این هدف به مرور زمان می­تواند دچار تغییر و تحول ­شود – زمانی، در دوره­ی "روشنگری"، این هدف در راستای ارزش­های مدرنیته بود و اکنون به اهدافی دیگر نیز توجه یافته است). در این­جا، روشنفکری در مقام مفصل نظر و عمل، یا ملتقای نظریه و رویه، ایفای نقش می­کند و به این ترتیب خود از دو سر طیف، یعنی متفکران آکادمیک به عنوان نظریه­پردازان و مدیران اجرایی به عنوان عاملان، متمایز می­کند. پس روشنفکری صرفن به معنای برخورداری از ذهنی روشن­اندیش یا لزومن پیش­رو نیست، بل به معنای ایفای یک نقش در راستای یک هدف است. بنابراین، برای مثال، ممکن است که ما آرای کیارستمی را روشن­اندیشانه­تر و پیش­روتر از سروش بدانیم، اما باید اعتراف کرد که به این معنا سروش در جامعه­ی ما کارکرد روشنفکری دارد و کیارستمی نه (نمی­گوییم سروش روشنفکر است و کیارستمی نیست، گو این که اگر آن اشتباه زبان­شناختی نباشد، ابایی از گفتن این نکته هم نباید داشت).
حال با پرسشی اساسی مواجه می­شویم. تشخیص این که کار یک نفر در چارچوب ارائه و اشاعه­ی هدف­مندانه­ی یک گفتمان سیاسی در جامعه می­گنجد، بر عهده­ی چه کسی و بر اساس چه معیارهایی است؟ به عبارت دیگر، چگونه می­توان میان نمود آماری (جنبه­ی کمی) و نفوذ عمقی (جنبه­ی کیفی) یک فعالیت فکری در قالب کار روشنفکرانه داوری کرد؟ به گمان من، با وجود همه­ی ارزیابی­های کمابیش واقع­بینانه یی که از این هردو جنبه باید داشت، این در نهایت پرسشی است که تنها پاسخی اخلاقی به آن می­توان داد -- پاسخی که از دو سو به ارزیابی اخلاقی ما محاط شده است. اول ارزیابی ما از کسانی که کار خود را روشنفکرانه می­دانند: من فلان استاد متفکر یا حتا ژورنالیست مرتجع را که سال­ها سرگرم نظریه­پردازی و سخن­رانی و فعالیت حزبی و تبلیغ و توسعه­ی دیدگاه­های خود نه فقط در راس بل در بدنه­ی جامعه بوده درگیر کار روشنفکری می­دانم، و کار فلان هنرمند یا نویسنده­ یی را که سال­ها است نه اثری در راستای گسترش گفتمان سیاسی خلق کرده، نه پای بیانیه یی این­گونه را امضا کرده، نه جایی سخنی از گفتمان سیاسی خود به میان آورده، کار روشنفکرانه نمی­دانم (کسانی ایراد می­کنند که کار -- نقش، کارکرد -- نویسنده و هنرمند این­ها که من گفتم نیست. من هم دقیقن همین را می­گویم: هنرمند و نویسنده برای پیدا کردن کارکرد روشنفکری باید کار دیگری بکند، والا هر که کار فرهنگی و هنری می­کند کارکرد روشنفکرانه ندارد). اما ارزیابی دومی که باید مد نظر قرار داد داوری ما در مورد کار خود ما است: آیا من با توجه به آن­چه آمد اقدامی درخور، در راستای ارائه و اشاعه­ی یک گفتمان سیاسی در جامعه انجام داده­ام؟ این است که من درست به این دلیل که این سال­ها درگیر کار روشنفکرانه به معنایی که گفتم نبوده­ام، برای ابلاغ رهنمود روشنفکرانه هم از خود سلب صلاحیت می­کنم.
با این حساب، سوای بخشی کوچکی از روشنفکران "سازمانی" (یا همان روشنفکر، بنا به تعریف فوق)، بخش بزرگی از کسانی که با اقدامی روشنفکرانه خواستار حمایت مردمی از یک نامزد انتخاباتی شدند اصلن صلاحیتی برای این کار نداشتند -- آن­ها همان روشنفکران "سنتی" (بنا به تعرف فوق، غیرروشنفکر) اند که در "جامعه­ی مدنی" نقشی به این معنا به آن­ها محول نشده. آن­ها در بهترین حالت افرادی فرهیخته و اهل فرهنگ اند و اظهار نظر­های­شان تنها در حد اعلام نظر شخصی یک شهروند ارزش و اهمیت دارد، ارزش و اهمیتی همسان با اظهار نظر جمعی از مهندسان، یا کشاورزان، یا هر قشر دیگر. اما مساله این­جا است که این عده، با استناد به آشنایی با فرهنگ و هنر، ارزش و اهمیت نظرات خود را فوق و فرای ارزش و اهمیت نظرات سایر شهروندان شمرده و خواهان پیروی مردم از نظر برتر خویش می­شوند. و این­جا است که با پشتیبانی از "نخبه­باوری"، به رویکردی "عوام­گرایانه" می­رسند (تعاریف فوق را نگاه کنید) و از این نظر، خود رویکردی پوپولیستی در پیش می­گیرند.
نکته­ی دیگری که پوپولیسم­ستیزی "روشنفکران" (به معنای مصطلح، و نه معنایی که من مطرح کردم) را علیه خود می­شوراند توهمی است که آنان در مورد تاثیر اظهارات خود دارند. این توهم اتفاقن ناشی از پوپولیسم­ستایی آن­ها است: ذهنتیی فئودالی که می­خواهد مرجعیت خود در قشری از اقشار جامعه را به رخ بکشد: اربابان اندیشه رعایای بی­اندیشه را ادب کنند، گوسفندان را به گله باز گردانند! با این حال، جامعه، با همه­ی عقب­ماندگی، سال­ها است که کار خود را می­کند و بهایی برای مراجع روشنفکری ما قائل نیست؛ این، گیرم، هزار نفری که تحت عنوان روشنفکر (نویسنده، هنرمند، موسیقی­دان، ...) از یک کاندیدای خاص حمایت کرده­اند از جلب آرای افرادی به هم اندازه­ی خود هم عاجز اند (این بی­تاثیری هم یک واقعیت مثبت است و هم یک حقیقت منفی!)؛ آن هم به این دلیل که آن­ها پروسه­ی دگردیسی از یک روشنفکر سنتی به یک روشنفکر سازمانی را طی نکرده­اند و از این رو اقدامات آن­ها مناسبتی با "جامعه­ی مدنی" ندارد -- کار آن­ها "پیشاروشنفکرانه" است.
در جامعه­ی مدنی هر شهروندی حق دارد به اظهار نظر بپردازد، اما حق ندارد برای اثبات حقانیت نظر خود به سازوکارهای غیردموکراتیک رو بیاورد. در جامعه­ی مدنی مطالبات خود را باید از طریق نهادهای مدنی پی گرفت. اصلاح عوام­گرایی از طریق این توهم که نخبگان تاثیری بی­چون­چرا و بی­حدوحصر بر توده­ها دارند ممکن نیست: این است که، همچنان که در دموکراسی­های سراسر دنیا شاهد ایم، مناسب­ترین راه برای اتخاذ مواضع سیاسی روشنفکرانه­ برای نویسندگان اقدام از طریق نهادهایی نظیر انجمن­­های قلم و کانون­های نویسندگان و برای هنرمندان از طریق نهادهایی نظیر سندیکاهای هنری و خانه­های هنرمندان است، نه این که هر نویسنده و هنرمندی به زعم خود طلایه­دار مبارزه با فاشیسم شده، یا با اعلام مخالفت علنی با روندهای ضددموکراسی اسباب آسایش خاطر خود و همکاران­اش را فراهم کند. البته قابل­پیش­بینی است که برخی از ما با استناد به عدم شکل­گیری جامعه­ی مدنی، خود را از التزام به سازوکارهای آن معاف بشماریم؛ اما مگر ایجاد جامعه­ی مدنی خود منوط به تلاش برای برقرارسازی این سازوکارها و سپس تثبیت و تبعیت از آن­ها نیست؟
اگر تلاش نویسندگان و هنرمندان معطوف به احقاق حقوق دموکراتیک خود و اصرار بر پاگیری تشکل­های غیردولتی به منظور پی­گیری مطالبات (از جمله مطالبات سیاسی) اعضا، به عنوان مدافع و مبلغ مواضع آن­ها، نباشد حمایت انتخاباتی و حضور نمایشی (حمایتی که اغلب حتا چیزی بیش از یک امضا یا یک اعلام حضور نبوده) به معنی تایید همان پوپولیسمی است که باید با آن ستیز کرد. در هر حال، واقعیت این است که با بی­برنامگی و برای دفع خطری عاجل، نمی­توان از دام مخاطرات مستمر گریخت – به­ویژه در این شرایط که حمایت یا عدم حمایت نویسندگان و هنرمندان نه تنها چندان محلی از اعراب نداشته بل با استلزامات ناخوشایندی همراه خواهد بود. حال که تعیین تکلیف کردن برای توده­ها نه خاصیتی دارد و نه مشروعیتی، بیایید به ­معنای نخستی که گفتم پوپولیست باشیم: واقع­گرا نباشیم، واقع بین باشیم.
------------------------------------
* تعریف "گفتمانی" از کار روشنفکری در اصل پیشنهاد بابک احمدی، با الهام­گیری از آموزه­های میشل فوکو، است. احمدی در تعریف خود شرطی قائل می­شود مبنی بر این که کار روشنفکری در گسترش گفتمانی باید به­گونه یی باشد که گفتمان ما را با دیگر گفتمان­ها در ارتباط قرار دهد و از آن­ها بهره بگیرد، نه این که راه را بر طرح گفتمان­های دیگر ببندد. من به دلایل بسیار، از جمله خطر گرفتار شدن در پایگانی ارزشی و تنگ کردن دایره­ی کار روشنفکری، با افزودن این شرط موافق نیستم.

* متاسفانه نام نيسنده مقاله مفقود شده است وهمين طور منبع اصلي . نويد نو .با پوزش از نويسنده محترم اگر مشخصات كامل را فرستادند سپاسگذار خواهد بود

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست                                   

Free Web Counters & Statistics