نویدنو:27/11/1385                                                                     صفحه قابل چاپ است

 عبدالله اوجالان به روایت عبدالله اوجالان *

ربوده‌ شدن عبدالله‌ اوجالان در 15 فوريه  1999 از زبان خودش

 به‌ مناسبت ‌هشتمین ساڵگرد ربوده‌ شدن اوجالان توسط دستگاههای جاسوسی آمریکا و اسرائیل و ترکیه‌

منبع : اوزگور پولیتیکا 

ترجمه‌ از ترکی

مقاله رسیده که مترجم محترم از ذکر نام خود خودداری کرده اند.

تعلق به چنين خلقي ( خلق کرد )  تلخ است و گريز از آن نيز نامردي. نگريختن از آن هم تحمل بدوش كشيدن منطق بيرحمانه و اقدامات فاقد هرگونه قاعده توطئهگران است. هر اندازه تحمل نموده و قرباني شوي به همان اندازه لعنتي كه در وجود توست، زدوده ميشود. هرگاه اين لعنت متوقف شود، آنگاه هرچيزي بر تو حرام است. ضربان قلب از تپش قلب حيواني بيارزشتر است. منطقش كاملاً خيانت به حقيقت است. بسان يك جذامي از هر سويش جراحت سر باز ميكند، هركس از تو ميگريزد، تنها راه رهايي از آن؛ يا آزادي يا مرگ است. جداي از آن حتي حرفي براي گفتن به مادرت، پدرت، دوستت و عزيزانت نداري؛ حتي براي يك دفعه دراز كردن دستي كه براي طلب حلاليت پيش آورده شود، مقدور نيست.

 

نامم عبدالله است يعني بنده خدا. به خود باورانيده بودم كه با عدم استقرار بندگي در قلب خود، خود را ارج نهادهام؛ از آن رو نيروهاي خدايي ـ هرچقدر هم برمن هجوم آورند ـ مرا باكي نيست. دفاع از انسان آزاد را بزرگترين فضيلت ميشمارم. از نو، به شيوهاي نيرومندتر، زاده ميشدم. با زايش مادري كه آنرا نپسنديدهام، در برابر كوششهاي مدرن زايش كه جديتشان را هيچ باور نكرده بودم، متعاقب همه كشتنها، به دنيا آوردن خود را براي سومين بار با دستان خود بسيار جدي گرفته و از آن مسرور ميگشتم. به رفاقت آنها كه زيستهاند، نيازي نميديدم. يافتن همه رفقايم را در افسانهها شروع كرده بودم. با مشاهده اينكه آنچه فرزندان آتن امروز كردند همان است كه زئوس توطئهگر، به پرومته و هكتور كرده بود، رفقايم را بهتر ميشناختم. رفاقت با پرومته و هكتور بسيار شرافتمندانه ميبود. مستحق بودنم در اين مورد، به من غرور ميبخشيد. اين را كه كاهنان سومر الهه مادرم و بانوي عشق، ايشتار را به پرستشگاه و از آنجا به كاخ شاهي و نزد خدا ـ شاهان بردند، و زنده بگور كردنشان را به گاه مرگ، تا مغز استخوان درك ميكردم. نهادن زن را در سفره ضيافتشان بسان جزئي از لذاتشان حتي براي خدا ـ شاهان، به هيچ وجه نپذيرفتم. اما استثمار الهه مادرم و بانوي عشق را گام به گام تا به امروز و تناول ريز ريز آن‌ و انداختن پس مانده‌هايش به جلوي بندگانش با نام تأهل دو نفري بعنوان حقالسكوت، ميفهميدم. با ايمان به آنكه در صورت نپذيرفتن اين هديهشان در دل خود به‌عنوان يك فرد به‌عنوان يك مرد خواهم توانست به پسري براي الهه مادرم و بانوي عشق تبديل شوم، بيش از پيش سرشار از سرور و غرور ميشدم. بدين ترتيب براي اولين بار، درك سرزمين مادري را در اعماق تاريخ شروع نموده، گرههاي كور هزاران ساله تضادها را تحليل كرده و معنادار بودن تولد اين‌بار را احساس ميكردم. ارزشمند بودن تحمل فوقالعاده من دربرابر بازرگانان مرگ سراسر قرن بيست، همه توطئهگران هركس كه باشند، بعنوان پيامي به برخي از دوستاني كه تا كنون نيز به من ايمان دارند و اين‌را كه آنان مستحق چنين چيزي هستند، پذيرفته بودم. ميتوانستم كليه اجزاي اقدام تحميليشان مبني بر تبديل من به پاكت بمبي حتي خطرناكتر از هيروشيما و انداختنم بر سر خلق‌هايمان را بدين شيوه تحليل نموده كه بدين ترتيب با كشيدن حلقه ضامن و پرتاب دوباره اجزايش بر سر بمبگذاران، راحت ميشدم، اما انسان دوستي من و اين باعث شد كه خدايان زورگو يك‌بار ديگر شكست بخورند.

ديالكتيك تاريخي خلق كرد، بر رها شدن از تار محاصره‌ي تنيده شده بر دورش، متكي است. نيروهاي حاكم، از تمدن سومر تا نظام بينالمللي كنوني، همواره درصدد بودهاند خلق كرد را از طريق قرار دادن در زير منگنه و لهكردنش، بسان ابزار لازم جهت استقرار نظام مطلوب خود در كشورها مورد استفاده قرار دهند. هرگاه خلق كرد عليه اين موقعيت شوريده باشد، بلافاصله صاحبان سيستم، تله را بكار انداخته و پس از اضراب و در هم كوبيدنها، بازماندگان را به اسارت گرفته، برخي را نيز با گرسنه نگه داشتن ادب كرده و دوباره به حالت دلخواه به درون حلقهاي محاصره باز گرداندهاند.

تاريخ 200 سال اخير، بحق تاريخ پليدترين توطئههاست. توطئهگري عنواني براي مهارت سياسي و ديپلماسي شده است. براي يك ملت، براستي نميتوان دوستاني را كه داراي برخورد راستين و دوستانه باشند را پيدا كرد. زيانهايي كه مدعيان نمايندگي خلق به خود و خلق وارد آوردهاند، چندان كمتر از زياني نيست كه توطئهگران بطور آگاهانه وارد آوردهاند. نظام با تكيهگاههاي داخلي و خارجي خود توطئه را به يك شيوه زندگي مبدل ساخته است. اين [وضعيت] بسان مرضي واگير، در حال شيوع است.

توطئه‌گري عبارت است حرکتي که, در مراحل غير عادي از وقايع اجتماعي, از جانب نيروهاي مقابل و نه تنها آنها بلکه با همکاري کساني که در کنار ما هستند و دوستشان داريم, بخاطر عملکردهاي آگاهانه و يا غفلتهايشان, شخص, گروه, حزب و يا نيروي مردمي مورد هدف را با ضربه‌اي برانداخته و آنها را به وضعي غير قانوني دچار مي‌سازد.

ترتيب دهندگان توطئه همواره طرحهايشان را بر روي شخص, گروه, حزب, خلق, و يا اهداف اجتماعي بالاتر مورد هدف خود اجرا نموده و از طريق آماده ساختن نيروهاي خود در کليه نقاط حساس و بحراني, صيد اهدافشان را به محض يافتن فرصتي, مبنا قرار مي‌دهند.

توطئهگري عملكردي است خشنتر از جنگ ويژه‌ي پليد؛ چرا كه در آن، دوست نما و رفيق غافل جاي گرفتهاند. از اينرو بررسي تاريخ آزادي خلق كرد در عين حال بعنوان تاريخ توطئهگران، مبالغه آميز نخواهد بود؛ بالعكس بيشتر [ما را] به حقايق نزديك ميسازد. زيرا تاريخي همچون ديگر خلق‌ها را بسر نميبريم .

جنبه خطرناكتر توطئهگري، غفلت دوستنمايان و رفيقنمايان و همچنين بجاي نياوردن وظايفشان مطابق تعهد و قولهايشان است. هر اندازه هم داراي حسن نيت بوده و صاحب تلاش باشند، با توجه به موقعيت خود، حساسترين زمينه را در نيل نقشههاي توطئهگران به موفقيت، تشكيل ميدهند. نقشي كه ايفا كردهاند، سزار را وادار به گفتن «آيا تو هم بروتوس؟» كشانيدن عيسي به صليب توسط خيانت يهودا اسكاريود، جنايات خليفه و رويدادهاي بيشماري مانند اينها كه راه را بر سير منفي تاريخ گشودهاند، در مورد خلق كرد خشونتبارترين آنان [اعمال ميشود]؛ نه وقايعي هر از گاهي، بلكه سراسر تاريخش سرشار از حركتهاي اينگونه سپري شده است. آنكه دوست خود ميپنداشتي و از وي توقع داشتي، در جايي و به شيوهاي غير منتظره به تو ضربه وارد ميكند. آنكه تو را راهنمايي ميكند، هنگاميكه تو را دانسته و يا ندانسته به لبه پرتگاه ميبرد ـ در حاليكه ميپنداري راه راست است ـ به شيوه و در جايي غير منتظره سقوط خواهي كرد. جولانگه تو كاملاً يك ميدان مين است. حتي مواجهه با سختيهاي عظيم در شرايطي كه نميتوان حتي به خودت، همسر و برادرت نيزاعتماد كني، انگار سرنوشت توست. نميتواني در همه آنها تعهدي بجويي. شخصيتي نيست كه در شرايط دشوار همه تعادل خود را از دست داده و چيزي كه به آن سرنوشت شوم گفته ميشود و تاريخ نفرينشدهاي كه ساخته دست انسان ميباشد، حكم خود را ادامه ميدهد. آنچه هم بر سر شخصي كه وي را رهبري ميگويند، ميآيد، معمولاً صحنه «قرباني شدن پادشاه»در اسطوره است. نفرين و بديمني تمام جامعه، در آن زمان كه هنوز سلاطين استثمارگر و سركوبگر وجود نداشتند، از طريق قرباني شدن شخصي كه در مقام رهبري خلق و جامعه است، برطرف شد. اگر در ميان كردها رهبر كشته نشده، تسليم نگشته و ديوانه نشده است، در حالي كه هنوز عقل و شرفش برجاي باشد، آنچه را كه انتظار ميكشد، يا آزادي، يا مراسم كشته شدن پادشاه است.جنبه حتي حيرتانگيزتركار، آن است كه اين وقايع اسطورهاي ماقبل تاريخ، هنوز حقايقي است كه به شكلي مداوم در ميان كردها حيات مي يابد. از همين روست كه اسطوره و افسانه در ميان كردها، به حقيقت تبديل ميشود؛ حقيقت موجود نيز كور، لال و كر ميشود.

تعلق به چنين خلقي تلخ است، گريز از آن نيز نامردي. نگريختن از آن هم تحمل بدوش كشيدن منطق بيرحمانه و اقدامات فاقد هرگونه قاعده توطئهگران است. هر اندازه تحمل نموده و قرباني شوي به همان اندازه لعنتي كه در وجود توست، زدوده ميشود. هرگاه اين لعنت متوقف شود، آنگاه هرچيزي بر تو حرام است. ضربان قلب از تپش قلب حيواني بيارزشتر است. منطقش كاملاً خيانت به حقيقت است. بسان يك جذامي از هر سويش جراحت سر باز ميكند، هركس از تو ميگريزد، تنها راه رهايي از آن؛ يا آزادي يا مرگ است. جداي از آن حتي حرفي براي گفتن به مادرت، پدرت، دوستت و عزيزانت نداري؛ حتي براي يك دفعه دراز كردن دستي كه براي طلب حلاليت پيش آورده شود، مقدور نيست.

از آغاز دهه 90 به بعد، صداي گامهاي توطئههاي داخلي و خارجي- كه رفته رفته نزديكتر ميشد ـ «خبر از آمدن خود» ميدادند. به قتل رسيدن قديميترين رفيق دوران كودكيام «حسن بيندال» به اصطلاح با تير قضا در 25/ژانويه/1990، در واقع حادثهاي بود كه اسرار بسياري را در خود نهان داشت. اين جنايت توطئهاي بود كه به احتمال قوي متفقاً ساري باران، محمدشنر و شاهين باليج - كه در اداره‌ي كمپ جاي ميگرفتند - طرحريزي شده بود. اگر فريب آن حادثه را خورده بودم ، عمليات مزبور طي مدت زمان كوتاهي با نابودي من خاتمه مي يافت. درآن روزها از طريق «تلويزيون ستار» چنين اظهاراتي را كه جاسوس رسمي مامور امحاي من در پاسخ به اتهاماتي كه بدان داده شده بود، گمان ميكنم در مفهوم دفاع از «جم ارسور»، بيان داشته بود، شنيدم: «ما ناموفق نيستيم»، اگر خواسته بوديم ميتوانستيم او را به قتل برسانيم؛ اما هدف دستگيري وي بود. اين، اعترافي مداوم بود كه تا حدودي حقيقت داشت.

سال 1993 شكست مهمي در تاريخ دولت و PKK و به نسبت گسترش انحراف از خط رسمي ميباشد. ساختار باز تورگوتاوزال براي گفتگو، باعث قرباني شدن وي بدست نيروهايي شد كه قادر به كنترل آنان نبود. مرگ اشرفبتليسي فرمانده كل ژاندارمري در يك سانحه‌ي بحث برانگيز هوايي در همين تاريخ شايان‌ توجه است. متعاقب آن نيز شاهد جنايات رو به رشد بهمنآسايي با نقاب حزبالله، تخليه‌ي هزاران روستا و عمليات نظامي پي در پي و شديد همچون حملهاي نابود ساز ميباشيم. تاكتيكهاي نه چندان معقول PKK نميتواند فراتر از راهگشايي بر ازدياد تلفات و بنبست مرحله پيش برود؛ گريلا به يك طرز فكر صحيح درباره دفاع مشروع و اجراي آن كشانده نميشد. حاكميت نظامي و سياسي آن دوره، ترور را بشدت از خط حقوق خارج ساخته بود، انحراف دولت نيز شتاب ميگرفت.

مهمترين سوء قصد توطئهآميز در اين مرحله، انفجار اتومبيلي حاوي نيم تن مواد منفجره در حوالي منزل پرازدحاممان در دمشق در مورخه 6/مي/1996 ميباشد. از آنجائيكه مكالمه‌ي تلفني مرا شنيده بودند، به گمان اينكه در آن ساعت در آنجا هستم، اتومبيل را منفجر كرده بودند. توطئه كه نخست وزير وقت تانسوچيلر 5ميليون دلار بهاي مالي آنرا پرداخته بود، بسيار گسترده است. همراه با آنهايي كه از آنها با نام راهزن «سوسورلوك» ياد ميشود؛ دست داشتن محمود يلدرم با نام مستعار يشيل، برخي از افراد يك خانواده سوريهاي وشهردار وقت ويرانشهر هم در اين توطئه در مطبوعات انعكاس يافته بود. آنهايي كه با نام ارتش در بازپرسي من شركت داشتند، مصرانه اذعان ميداشتند كه اين اكيپ غير مسئول بوده و جايگاهي در دولت نداشتند. ميگفتند كه اگر ميخواستند، ميتوانستند اينكار را با استفاده از موشكها، بنحوي موفقيت آميزتر به انجام برسانند. البته وجود دو نوع برخورد متفاوت در داخل دولت امري آشكار بود. همزمان با اين واقعه، عملياتهاي خود انفجاري داوطلبانه، شدت يافتند. بدين ترتيب بر شدت خشونت بيش از پيش افزوده شد.

پيمانهاي استراتژيك ميان تركيه و اسرائيل در سال 1996 امكانات بسياري در اختيار سازمانهاي اطلاعاتي قرار ميداد. با نظارت آژانس اطلاعاتي اسرائيل در سطح جهان اعلام PKK بعنوان «سازمان تروريستي»، كار تعقيب رهبري براي تركيه آسان شده بود. اتفاق نظر و تفاهم ميان «سميتيس» ـ كه پس از پاپاندرئو به مقام نخست وزيري يونان رسيده بود ـ  با كلينتون رهبر امريكا در سال 1996 مبني بر عدم اعطاي حق پناهندگي به رهبري PKK و تحويل وي به تركيه در صورت دستگيري، موردي بود كه بعدها از آن اطلاع يافتم، حلقه‌ي محاصره به‌دور PKK بيش از پيش تنگ ميشد. آلمان، فرانسه و در راس آنان انگليس، اقدامات گستردهاي را مبني بر دستگيري عام هواداران PKK با هدف سياسي آغاز كردند.

رهبران PDK و YNK در جنوب كردستان بعنوان ستونهاي اصلي بسيج عمومي ضديت با PKK، وارد روابطي تنگاتنگ ـ مشابه پيمان اسرائيل 1996 ـ با مركزيت آنكارا، لندن و واشنگتن شده بودند. در موارد تجريد PKK و رهبرانش در شمال عراق و ارسال هرگونه كمكي براي عمليات نظامي به توافق رسيده بودند. در طرح تصفيه PKK و رهبرياش، سوريه بعنوان آخرين حلقه مانده بود. با كشاندن مصر نيز جنگ رواني اعمال شده بر روي سوريه در مدت زمان كوتاهي نتيجه داده بود. سوريه گردن نهادن در برابر اين فشارها و توافق با آنان در مورد PKK را براي منافع خود مناسبتر يافته بود.

قبل از خروجم از سوريه، برخوردهاي يك كانال با نام ارتش مبني بر اطلاع رساني با روشي غير مستقيم در طول تابستان دقت برانگيز بود. آغاز مرحلهاي نوين همراه با آتش بسي معنادار اميد بخش بود. برخوردهاي واقعبينانه‌اي در اين مورد مطرح بود. آزمون آتش بس يك جانبه در اواخر ماه آگوست سال 1998 با اطلاع ارتش، بر پايه اين اطلاع رسانيها استوار بود. فقط چندان معنايي براي شكستن اين آتش بس در نيمه كار يافته نشد. در صورتيكه اين گفتگوي غير مستقيم كه جنبه مثبت آن از وزنه بيشتري برخوردار بود و با استفاده از حق دفاع مشروعمان همخواني داشت، رسماً آغاز ميشد، مرحله به شيوهاي مفيد و خوشايندتر به پيش ميرفت. گمان ميكنم اين وضعيتي مرتبط با دورههاي گذشته‌ي مرحله‌ي 28/فوريه بود.

بطور كلي برسر يك دو راهي رسيده بوديم. معلوم بود كه از عرصه خاورميانه به‌شكل سابق نميتوانيم استفاده كنيم. آنچه ميبايست انجام شود يا انتخاب كوهها بعنوان قرارگاه رهبري و ارتقاء جنگ به سطحي بالاتر و اقدام به انجام عملياتهاي شهري، يا تلاش براي جستجوي سازش در شرايط اروپا با اطميناني بيشتر بود. با تعمق در مورد اينكه وضعيت بنبست جنگ و سكون آن در نقطهاي شبهكور در صورت عزيمت من به كوه احتمال بكارگيري هر نوع سلاح را باعث شده و همچنين وضعيت من يك سري مشكلات ضميمه با خود به‌همراه خواهد داشت، عدم ترجيح اين گزينه مناسب تشخيص داده شده بود. جنگي كه درحول و حوش من شدت مي افت، از هر لحاظ ناگواريهاي عظيمي با خود به‌همراه ميآورد. از نظر اخلاقي، سربار شدن من صحيح نميبود. بعلاوه رهبران مزدور كرد، درهاي خود را برروي هرگونه استثمارگري بازگذاشته بودند. سوء استفاده شديد آنها از وجود من در آنجا حقيقتي آشكار بود. پيمان واشنگتن ـ كه در 17/سپتامبر/1998 منعقد شده بود، شاهدي بر اين ادعاست. عرصه اروپا برغم ريسكهاي فراواني كه به همراه داشت با مفهومي سياسي، فرهنگي و دمكراتيك بايد تا حدودي [اجراي] حقوق را هرچند بصورت ضمني، قابل اعتماد ميساخت. هرچه مورد حكومت يونان بود، هيچ احتمال آن نميرفت كه به محض گام نهادن به خاك آن كشور در9/اكتبر/1998 چنين برخورد پست فطرتانهاي از خود بروز دهد، چنين چيزي حتي به فكرمان هم خطور نكرده بود.

به محض رسيدن به آنجا ديدم كه «بادواسِ دوست» در كار نيست. در برابر خود «ستاوراكيس» رئيس اطلاعات و كالاندريس ـ كه نقش يهودا اسكاريوت معاصر را بازي كرده و نام عگيد را هم برخود نهاده بود ـ را يافتم. برخوردشان به كلي با برخورد 3000 سال قبل هلن‌ها فرقي ندارد. طرز برخورد تغيير نيافته‌ي هلنها از آن روز به بعد؛ نامگذاري خارجيان و آناني كه با منافعشان جور در نميآيند بعنوان «بربر» و ديدن تمامي آنهايي كه خارج از دنياي كوچك آنها هستند به چشم بيگانه ميباشد و البته اين احساسي ريشهدار است. اما اين برخورد بيانگر كل حقيقت نيست، فقط ميتواند جنبه احساسي و معنوي (اخلاقي.م) كار را توضيح دهد. حقيقت سياسي و ديپلماتيك بسيار جداگانه است. مهمترين چيزي که بايد شفاف و آشکار شود خائنان واقعي و آگاهانه هستند. مخصوصا موضعگيري ساواس کالاندريس (مامور ويژه ناتو، مامور سازمان جاسوسي يونان) را که با سواستفاده از دوستي موجب براندازي توطئه شد و در اين کار نقش اساسي را ايفا نمود. بايد به خوبي دريافت و تشخيص داد.او فردي است که از اولين برخوردش با تسليم نمودن من به خائنان کنيايي ،زشت ترين و خطرناکترين نقش ممکن را بازي کرد.

در اينجا ميتوان به موضعگيري نخست وزير ايتاليا ـ ماسيمو دالما ـ در هنگام ورود من به رم، اشاره کرد. تا آخر به اينکه نميتواند مرا با توسل به زور و توطئه بيرون کند. فقط اين کار با رضايت من صورت خواهد گرفت، پايبند ماند. سه ماه [در ايتاليا] ماندم. درخواست پناهندگي کردم. بعدا، اين حق داده شد. هنگامي که در 15فوريه 1999 هم ميخواستم خارج شوم با اصرار از من رضايتنامه خواست. چون ميدانست خروج من به گونه اي ديگر، قانوني نخواهد بود.

خروج از قبل برنامهريزيشده من در برابر مشكلات پيش آمده، روسيه را مجبور به اتخاذ اولويتهايي كرد كه ميبايست آزموده شوند. پس از فروپاشي سوسياليسم رئال در مرحلهاي بحراني از دوران انحطاط بسر ميبرد. نخست وزير پريماكف و يلتسين از خائنان برجسته‌ي سوسياليسم رئال بودند. به سبب منافع اقتصادي و وابستگي به سيستم مخفي و كثيف اطلاعات، موفقيت من هرچند هم استراتژيك باشد در آن مرحله براي فروختن [از جانب آنها] بسيار مساعد بود. توقع احترام به ارزشهاي آزادي از فروشندگان سيستم باشكوه نظام شوروي، خود فريبي بود. روابط موجود بين امريكا و اسرائيل و تركيه و با صندوق بينالمللي پول (IMF) اتخاذ موضعي غير حقوقي در برابر من را قطعي ميساخت. حال آنكه «دوما» (مجلس روسيه) با اكثريت 298 راي موافق در برابر يك راي مخالف حق اعطاي پناهندگي سياسي را به من تصويب كرد بود. اما اين معناي چنداني براي دولت استبدادي در برنداشت. ميخواستند مرا به زور از فراز تركيه به قبرس ببرند. به احتمال قوي با همدستي آنها در همان روزها تسليم نمودن من تحقق مي افت.

قصد من كشاندن مسئله كرد به يك پلاتفورم دمكراتيك بود. اگر مساعدت ميشد، آمدن تركيه نيز به اين راه چندان دشوار نميبود. آنچه درك ميشد اين بود كه اروپا طرفدار حل جدي مسئله كرد نبود. درگيري تركيه با مسئله بيشتر به دردشان ميخورد. از موضع يونان نيز اين امر درك ميشد. اعمال سياست در اروپا ميتوانست به جنگ پايان دهد. اين نيز با استراتژي غرب ـ ايالات متحد هم در داخل آن ـ همخواني نداشت. موضع آلمان، بازگشايي هر چه زودتر راه كوهستان بود. روشن بود كه براي دراز مدت ميانديشيدند. نزاع در خاورميانه با تكيه بر كردها بيشتر به سودشان بود . بنابراين خروج غير منتظره من وضعيتي خارج از تاكتيكهايشان بود.كل آمادگيهايشان بر شخصيتهاي دست آموز كرد مزدور تكيه داشت. وجود PKK و به‌ويژه من، اهرم كرد را ـ كه دهها سال آنرا به جريان انداخته و سرمايه زيادي در راه آن به گردش انداخته بودند ـ در دستانشان غير قابل استعمال مينمود. يا بشدت وي را متزلزل ساخته و بحالت شخصيت مزدور در خواهند آورد يا از دور خارجش خواهند ساخت. گرايش امريكا نيز در اين مورد به حساب آورده ميشد. در صورت اصرار ميتوانستم در آنجا بمانم. بيرون انداختن من از مركزي كه حقوق روم درآن ظهور يافته بود، سخت بود. اما اين، مخاطرات (ريسكهاي.م) سياسي شديدي در بر داشت. توسل به اقدامات خطرناكتري را نيز از جانب دولتي كه اين همه اعمال فشار مينمود، ميبايست محاسبه نمود. ترك آنجا در اولين فرصتي كه دست دهد، گريزناپذير شده بود.

 

هنگامي كه در رُم و گمان ميكنم در مسكو بودم، يكي از نيروهايي هم كه بيشتر از همه به [مسئله‌ي] من علاقمند بود، موصاد بود. بتدريج معلوم ميشد نيرويي است كه اساساً تا حد «اصليترين صاحب مسئله كرد من هستم» شبكه اطلاعاتي و نظارت خود را توسعه ميدهد.

ايالات متحده، اسرائيل و انگليس بعنوان كانالي جداگانه ميايستادند. اروپا هنوز متفرق بود. البته واضح است كه در مورد اين نوع مسايل مهم فاقد سياستي مشترك بود. انگليس مدت 200 سال بود كه رهبري ميكرد. [وجود] سياست احتمالي كرد بدون انگليس خارج از تصور بود. از زمان ايجاد اسرائيل، نظارت بدست موصاد اعمال ميشد. همراه با بارزاني و طالباني، كردهاي متعددي به نظام وابسته شده بودند. تنها وضعيت PKK نظامي را كه با هم آفريده بودند، مختل نموده و توازن بوجود آمده را مورد تهديد قرار ميداد. بدين سبب مرا مسئول دانسته و در يك سياست فشرده‌ي برنامهسازي و انزوا محبوس ساخته بودند. انعقاد پيمان سال 1996 با تركيه، راه را بر بدوش كشيدن نقش عملياتيشان نيز گشوده بود. عدم محاسبه دقيق اين امر، يك نقص بود. جدي نگرفتن اين امر تا زمانيكه در رُم بوديم، از محاسبه ناقص قدرت اسرائيل نشأت ميگرفت. بعدها معلوم شد آنكه مسكو را نيز در مورد من در داخل چنگال خود گرفته، اسرائيل بود. در تعقيب اساسي من و درآوردن من به وضعيتي كه قادر به انجام هيچ كاري نباشم، سهم اسرائيل تعيين كننده است. مسلماً اين كار را به اتفاق مساعدتهاي عظيم مالي و ديپلماتيك امريكا به انجام ميرسانيدند. براي ممانعت از ماندن من در مسكو از يك وام 8 ميليارد دلاري IMF (صندق بينالمللي پول) استفاده شده بود. همچنين امتياز پروژه گاز طبيعي از تركيه دريافت شده بود. پست فطرتانهترين جنبه مسئله آن بود كه بدون آنكه چيزي بدهند، از موقعيت دشوار من به كرات سوء استفاده كرده و امتيازات بسياري از همديگر ميگرفتند. نظام رانتخواري تركيه كه «مزد آپو» ناميده ميشد، در عرصه بينالمللي نيز در سطحي وسيعتر اعمال ميشد. كل اروپا، روسيه، ايالات متحد‌ امريكا و پس از همه، بروكراتهاي كنيا سهم خود را دريافت ميكردند. معامله‌ي اينگونه خواستههاي آزادي يك خلق در شخص من با منافع مادي، بسيار پستفطرتانه بود. آمريکا از اين مورد بخوبي آگاه بود که من هم بصورت زنده و هم بصورت مرده در دست ترکيه در حکم يک بمب قرار دارم. بنابراين با همکاري يونان و اسراييل از اين اطمينان کامل داشتند که ترکيه خواسته هاي آنان ارا بجاي خواهد آورد. چون آنها "خطرناک ترين دشمن" را به آنهاتحويل داده بودند. با اين کار ديگر ميتوانستند براحتي مشکل قبرس و اژه را حل کنند، خط و استراتژي اسراييل در جو دوستي و مورد اعتماد پياده شده و بعنوان قابل اعتمادترين متفق آمريکا به هر جا که ميخواست حرکت ميکرد. وقتي من در ايتاليا بودم به خودم ميگفتم: بجاي اينکه مرا از اين همه قدرت درخواست کنند، اگر در ازاي حقوق اساسي بشر، مرا از خودم درخواست ميکردند، عاقلانه تر نبود؟ در واقع به اين نکته پي برده بودند که مکاتبات غير مستقيم بين من و اوزال، اربکان و ارتش به چنين نتيجه اي خواهد انجاميد. اما سياستهاي سنتي موجود مانع اقدامات جسورانه و چاره ياب هر چه بيشتر آنها شد. در نتيجه، بن بست تنها راه چاره بود؛ همچنانکه در مسئله ساده اي همچون مسئله قبرس که بن بست به راه حل تبديل شده است. نتيجه؛ به خطر افتادن منافع حياتي کشور مثلا در مورد عراق و اتحاديه ي اروپا، ميباشد. روابط با جمهوري هلن نيز فراتر از اين محدوده نيست.

در ايتاليا، جنگ رواني نتيجه ميداد. در كوچكترين فرصتي براي خروج آماده ميشدم. ساده لوحي و پستي دهاتي گونه «نومان اوچار»، به عمق و تداوم توطئه كمك نمود. حالت خنثي و غير مسئولانه‌ي «احمد يامان» نماينده‌ي ما در ايتاليا نيز با درك كامل رويداد فاصله داشت. همگي از ديرباز در دنياهاي سطحي خود فرسوده شده بودند. با خروج از ايتاليا هم من و هم نخست وزير دالما راحت شده بوديم. دالما يك امتحان بد دمكراسي و حقوق بشر را پس داده بود. در برابر نظام سرمايه‌اي ايتاليا ترسو بود. در صورتيكه صداي حقوق دمكراسياش رسا مي‌بود، مشاركت وي در تاريخ آزادي فراموشناشدني ميشد.

به احتمال قوي در رفتن مجدد به مسكو با اطلاع از آخرين پرده بازي، تدارك آن ديده شده و به اجرا در ميآمد. اخراج من از ايتاليا و نيروهاي ظلماني هر دو طرف و همچنين برخوردهاي ساده لوحانه نمايندگان بيكفايت PKK ،تحقق يافته بود. مرحله، مرحله تدارك صليب و يا تابوت بود. مسكويها اولين ميخها را محكم ميكوبيدند. اولين بار در صورتشان هيچ نشاني از دوستي نمي يافتم. معلوم بود كه تصميم در بالاترين سطح اتخاذ شده و قطعي بود. وظايف مربوطه خود را در فرجامي معلوم به انجام رسانيدند. با دسيسه و به زور سوار هواپيمايي باري شده و پس از يك هفته دستگيري در مكاني شبيه به يك خانه روستايي ـ كه فهميدم بيشكك نام داشت ـ در پايتخت تاجيكستان، ناكزاكيس دوستي كه غريب مينمود و خود را ژنرال بازنشسته معرفي كرد همراه با آيفر نماينده‌ي ما درآتن با هواپيمايي ويژه آمده در همان موقعيت از طريق پتروگراد، مستقيماً بسوي آتن به پرواز درآمديم. معلوم بود كه هواپيما وابسته به دولت بود. ابتدا خواست در روماني فرود آيد. ناكزاكيس مدعي است كه با سميتيس قرار گذاشته بودند كه تسليم نمودن من در اينجا صورت پذيرد. ممكن است صحت داشته باشد. هنگامي كه از طرف ما پذيرفته نشد، به ناچار در آتن فرود آمديم. همان نگهبانان جهنم يعني«ستاوراكيس» و كالاندريس انتظار ما را ميكشيدند. اما اين، روز بعد صورت پذيرفت. مانند اولين روزي كه آمده بودم از سالن "VIP" گذشته، به مدت يك روز در خانه مادر زن ناكزاكيس ـ كه زني دوست و از مردم بود ـ ماندم. اين را از او پرسيده بودم: «آيا احتمال دارد پانگالوس خيانت كند». قاطعانه جواب داد:« خير، فرصتي بهتر از اين براي انتخابات نمي يابد».

پانگالوس وزير امور خارجه به يك نيرنگ آشكار دست زد. به خانهاي كه مرا به قصد ديدار رسمي به آنجا دعوت كرده بود، گروهي (مامور) اطلاعاتي عاليرتبه را فرستاده بود. با لحني غير دوستانه و تهديدآميز گفتند: «به تو تا ساعت چهار صبح فرصت ميدهيم. در غير اين صورت آنچه ميدانيم با زور به انجام خواهيم رساند» اين برخوردي دشمنانه بوده و چهره‌ي حقيقي خود را نشان ميدادند. معلوم بود قبلاً به تفاهم رسيده بودند. آنچه ميماند، سوء استفاده از اعتماد دوستانه‌ي من كه هنوز هم ادامه داشت و كشاندن من به جاي دلخواهشان بود. به اتفاق CIA از مدتها قبل كنيا حاضر شده بود. اين را بعدها فهميدم. كالاندريس كه شديداً به او اطمينان داشتم، به شرف دولت قسم خورده گفت: در جايي بدور از خطر يعني كنيا ـ كه يونانيها قبلاً در آنجا نفوذ زيادي داشتند ـ ظرف مدت 15 روز با پاسپورت آفريقاي جنوبي كه وزير امور خارجه تهيه نموده است، كارها روبراه خواهد شد.

از آنجائيكه اعتماد به دوست شرط بود، نميتوانستم نپذيرم. هشدار دهندهاي جدي در كار من وجود نداشت. كاملاً نتوانستم بفهمم. حركات مترجم من «ملسا» فاقد دقت عمل بود. وي نميتوانست رياكاري و تظاهرشان را به درستي را تحليل نمايد. آيفر را باز داشت كرده بودند. در واقع مرا تجريد كرده بودند. روابط دوستي و رفاقت ضعيف در وقوع توطئه و خيانت نقش موثري ايفا نموده اند. چون نميتوانستم با خودم به چالش بيفتم. اگر در باطن آنها فردگرايي و سودجويي هم وجود داشت، مجبور بودم آنها را به عنوان دوستان حقيقي بپذيرم. اين مربوط به کاراکتر من است. ناشي از آگاهي من نيست. حتي اگر يک بچه يا زني که منحرف کننده باشد براي برقراري رابطه ي دوستي آمده باشد طبق عقيده ي خودم بايد آنرا ميپذيرفتم.بخوبي ميدانستم که اين رفتار و برخورد در برابر سياستگذاريهاي قرن 20 موجب بروز نتايج فلاکت باري ميشود.

در اين مرحله حركاتي چند را مشاهده نمودم كه ميخواستند از راهي غير مستقيم وجود خيانت را بفهمانند. راننده به شدت با هواپيمايي كه لازم بود سوار آن شوم تصادف نمود. بر اين باورم كه اين برخوردي عمدي بود. هواپيما نتوانست برخيزد. سپس بلافاصله هواپيماي بسيار ويژه ـ كه حدس ميزنم سوئيسي باشد ـ با تيمي كه يوناني نبودند در يك فرودگاه مخفي نظامي در انتظار من بود. به احتمال زياد هواپيماي سرويس اطلاعاتي انگليس و يا آمريكا بود. قبل از سوار شدن هواپيما، راننده‌ي تاكسي بيش از 10 بار دور زد (رفت و برگشت)، بنحوي نميخواست به هواپيما برسد. از اين هم نتيجهاي استخراج نمودم. آنقدر به نبودن جايي براي چنين خيانتهايي در كتاب دوستي اعتقاد داشتم كه اگر در آن لحظه كسي ميگفت «ربوده ميشوي» عصباني ميشدم. زيرا در كتاب بشريت جايي براي اين وجود نداشت. در حادثه ي ربودن من به کنيا بوسيله هواپيماي خصوصي ـ که از سوئد آورده شده بود ـ ناتو هم نقش داشت. احتمال اين وجود دارد که اين کار با تصميم مشترک ناتو انجام شده است. اما چون اين کار غير قانوني است، نيروهاي ويژه ناتو يعني گلاديو وارد عمل شده اند. همچنانکه در ايتاليا و بسياري ديگر از کشورهاي مزبور نيز روي داده است.

بعدها معلوم ميشد كه همه چيز برنامهريزي شده بود. كوستولاس سفير يونان دركنيا مرا به راحتي در فرودگاه تحويل گرفت، اولين سخنش معنادار بود، ميخواست نشان دهد كه شايد انگليسيها و آلمانيها ذرهاي شرف داشته باشند، اما يونانيان هيچ شرف و ناموس ندارند. دريافتن چيزي از اين سخنان غير ممكن بود. قصد داشت با زور مرا تا هنگام جلسه سازمان ملل نگه دارد، نتوانستم از اين هم چيزي بفهمم. سپس از غذا خوردن با من هم منصرف شد. سعي داشت اصلاً ننشيند. آشكار بود كه آخرين روزها را پشتسر مينهاد. مطابق دستوري كه از آتن رسيده بود، خواسته شده بود كه حتماً من از سفارت بيرون انداخته شوم. چهارگوريل بدانجا اعزام شده بودند، ولي با مشاهده مقاومت من منصرف شدند. وزراي امور خارجه، روابط عمومي، دادگستري و اطلاعات تا هنگام صبح در سطح وزرا، با تلفن ضرورت اخراج من از سفارت را متذكر شده و در رها كردن من در وسط خيابان، مصمم به نظر ميرسيدند.

كوستولاس، شركت خود در جلسه‌ي رئيس اطلاعات ـ كه پسر وزير امور خارجه كنياست ـ ، همچنين اطلاع آنان از همه چيز، حتي عكسهاي گرفته شده از من و اينكه مرحله‌ي مذكور تا 15/فوريه به طول خواهد انجاميد و در صورتيكه من از آنجا خارج نشوم اينكار را بازور به انجام خواهند رسانيد را بعنوان تصميمات اتخاذ شده در آنجا به اطلاع من رسانيد. اگر در 15/فوريه از آنجا خارج نميشديم، هر احتمالي حتي كشتن هم در كار بود. بنابراين خروج در آنروز اجتناب ناپذير بود. ماندن، برابر بود با كشته شدني كه بصورت تهاجم، دفاع و درگيري مسلحانه جلوه داده ميشد.

آخرين خيانت بزرگ كالاندريس اين بود؛ "با سيميتيس صحبت كردم. اطمينان داد كه از فراز مصر به هلند برويم". گزينه ديگري بجز قبول به همان شيوه كه بود، وجود نداشت. پيشتر نيز در مورد سفر از فراز "مينسك" پايتخت روسيه سفيد به هلند انديشيده ميشد. در واقع اين هم ترتيب داده شده بود. به احتمال قوي از هنگام خروج از دمشق هر چيزي مطابق يك نقشه‌ي CIA و اطلاعات انگليس و يونان ـ كه هنوز روي باطني بكلي قابل درك نيست ـ به پيش ميرفت. ترديدي ندارم كه اين نقشه بعنوان يكي از بزرگترين پروواكاسيونهاي تاريخي تدارك داده شده است. اما امكان اينكه بگويم هر چيزي را در مورد مضمون حقيقي آن درك نمودهام، وجود ندارد. اين را فقط خودشان ميتوانند بدانند. آنچه بتوانيم انجام دهيم، امكان تفسير صحيح پيشامدهاي حاصله است. پليس كنيا را تا داخل سفارت كشانيده بودند. آشكارا نشان ميدادند كه عدم خروج به مفهوم تهاجم به آنجا ميباشد. با چند جمله موثر چنين ميگفت: «ما نميخواهيم در كشورمان خون ريخته شود»ممكن است در اين ميان دارو و مواد مخدر بكار برده باشند. آشپزها كاملاً وابسته به سفارت بودند. حالتي خواب‎‎آلود داشتم. بنابراين به احتمال زياد در اين مرحله از داروهايي به ميزان لازم جهت اختلال حواس و جلوگيري از سالم انديشي من استفاده كرده باشند. ممكن است يك علت ناتواني من در تحليل وضعيت مشكوك كاملاً آشكار آنان هم، تاثير مواد مخدر بوده باشد.

در اطراف هواپيمايي كه سوار ميشدم، متوجه انسانهاي مسلح به سلاحهاي اتوماتيك با چشمان آبي، موهاي بور و قد بلند كه به سه صف ايستاده بودند، شدم. به احتمال زياد اينها آدمهاي CIA و موصاد بودند. به احتمالي قويتر آنهايي كه در سفارت از من عكس ميگرفتند، عضو موصاد بودند. در داخل هواپيما تيم ويژه‌ي ترك بر سرم ريختند و مرا به زمين زدند. تمامي چيزهايي را كه داشتم از من گرفته و با باندهايي مرا محكم بستند. با همان باندهاي پهن چشمانم را هم بسته و در قسمت انتهايي هواپيما مرا قرار دادند. هواپيما متعلق به«جاويد چاغلار» بود. اين واقعه رويدادي بود كه ماهيت حكومت «راه راست» (DYP) را منعكس ميساخت. هواپيما دوبار به زمين نشست. يكي از مكانهاي فرود، مصر و ديگري اسرائيل و يا قبرس بود. موقعي كه با كشتي به جزيره انتقال داده شدم، صبح روز 16/فوريه بود، به محض اينكه چشمانم را در هواپيما باز كردم، اولين پيامي كه خواستم بدهم اين بود: «اين پيروزي ازآن شما نيست. آنهايي كه ميگويند با شما دوستي كردهاند، درست رفتار نميكنند، آنها ميخواهند هر دو طرف را بازي دهند. من هيچگاه با تركها دشمني نكردم. حتي از ناحيه‌ي مادر پيوند خوني با تركها هم وجود دارد. صلح وبرادري تنها راه راست است. اينكه از اين به بعد مبارزه خود را بر اين اساس به انجام خواهم رسانيد، امري قطعي است» . در واقع اولين موضع من سكوت مطلق بود، اما بلافاصله معلوم شد كه چنين موضعي باعث پنهان ماندن توطئه ـ به همان شيوه كه بود ـ ميگشت. زيستن بخاطر افشاي توطئه صحيحتر بود. در راه هنگامي كه از هواپيما پياده ميشدند و اندكي مرا با خود ميبردند، به محض اينكه گفتم، «مرا به فاعل مجهول ميسپاريد؟»، بخاطر ميآورم كه گفتند: «چنين شانسي به تو نخواهيم داد. دهنت را ببند و گرنه ما ميبنديم».

توطئه اي که در تاريخ اول فوريه 1999 در آتن به جريان افتاد، پديده ي کرد و مشکلات ناشي از آن را بر دو راهي قرار داد؛ يا خودکشي يا ايجاد زندگي جديدي هم در ظاهر و هم در باطن. آمريکا که بر دنيا تسلط دارد، در حالي مرا "پاکت" ـ همچنانکه در رسانه ها انعکاس يافت ـ کرده و به ترکيه تحويل داد که مرا به خوبي ميشناخت و ميدانست چه کار ميکند. تاثير زندگي يا مرگ مرا بر نظام خود محاسبه ميکرد. آمريکا و اليگارشي يونان، احتمال زنده ماندنم را نميدادند. مطمئن بودند که يا خودکشي خواهم کرد يا به شيوه اي ديگر خواهم مرد. رفتارهاي آنها در ابتدا هم دال بر اين بود. مرا بدون هيچ ضمانتي تحويل دادند. موضع آنها بسان مصداق ضرب المثل " هم گوشتش و هم استخوانش مال تو" [تو صاحب بدون چون و چراي او هستي" بود. احساسات مخالفت هم در سازمان و هم در ميان خلق بسيار تحريک شده و زمينه براي خودکشي آماده بود. از يک طرف pkk پنج هزار عضو خود را با انگيزه عمليات انتحاري براي جنگ حاضر ميکرد، از طرف ديگر افکار عمومي ترکيه در انتظار اعدام بسر ميبرند. عملياتهاي خودسوزي ادامه داشت. آمريکا و متحدانش يونان و اسراييل بر اين باور بودند. با آغاز موج کشت و کشتار متقابل و در چنين جو متشنج و آشوب زايي در وضعيتي که حداقل اقتصاد به مدت ده سال متزلزل شده و محيطي که پر از حس انتقامجويي است، بتوانند سياستهاي خود را عملي کنند و مطمئن بودند که با تحريک شدن احساسات شوونيستي ترک‌ها و ملي گراي کردها و ايجاد بن بستي لاينحل، ميتوانند آنها را به خود وابسته کنند و راه چاره اي جز وابستگي براي آنها پيش بيني نميکردند.

با توجه به اينکه من ديدگاهي مبتني بر ملي گرايي کلاسيک و خشونت نداشتم، هدفشان اين بود که با اجازه دادن به ملي گرايي ابتدايي کرد به هر چه که ميخواستند دست يابند و مشکل کرد را به بازيچه بگيرند. در همان روزي که من به ترکيه تحويل داده شدم، بعضي از رهبران ملي گرايي کرد به آتن رفتند. همه برنامه‌ريزي‌ها بر اين اساس صورت گرفته بود که اين توطئه و خيانت، منتهي به مرگ من خواهد شد. نه تنها حقوق را نقض کردند بلکه حتي اصول و معيارهاي انساني را هم زير پا گذاشتند.

 عنوان از نویدنو است*

برخی اصطلاحات مترجم محترم در زبان فازسی رایج نیست که به لحاظ امانت داری عینا نقل گردید مثلا یهودا اسکاریوتی به جای اصطلاح رایج اسخریوطی 

 

 

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست                                   

Free Web Counters & Statistics