نویدنو:16/09/1386                                                                     صفحه قابل چاپ است

نداي صلح‌ و آزادي در شرايط خطير ملي
 


به نام خدا
نداي صلح‌ و آزادي در شرايط خطير ملي

هشدار شوراي فعالان ملي – مذهبي در مورد به خطر افتادن منافع ملي ايرانيان

منطقه‌ي ژئوپلتيك خاورميانه كه پس از انقلاب اسلامي ايران و نيز اشغال افغانستان توسط شوروي، بيش از پيش به مركز توجه جهاني تبديل شد، چند سالي است كه شاهد وضع ويژه‌اي شده و بحران و تشنج در آن _به‌ويژه پس از حمله‌ي آمريكا به عراق و افغانستان، درپي رويداد يازده سپتامبر_ به اوج خود رسيده است. حدود دو سال است كه حساسيت‌هاي اين منطقه به‌طور مضاعفي معطوف به ايران شده و سرزمين ما در وضع خطرناكي قرار گرفته است.

چالش جمهوري اسلامي ايران و غرب به‌ويژه در ماه‌هاي اخير سير صعودي را طي کرده و مسئله‌ي انرژي هسته‌‌اي به مثابه‌ي كانون و دستاويز اصلي اين مناقشه، ايران و منافع ملي ايرانيان را در تهديد جدي قرار داده است.

صرف نظر از اظهارنظرهاي معنادار و قابل تحليل مقام‌هاي ارشد سياسي و نظامي ايالات متحده آمريكا (از جمله اين سخن بوش كه: ما با خطر ايران پيش از آن كه دير شده باشد مقابله مي‌كنيم) و نيز ديدگاه‌هاي اخير برخي از هم‌پيمانان واشنگتنبه‌ويژه در پاريس و لندن – كه به گونه‌اي مستقيم و غيرمستقيم واجد تهديدهاي نظامي است، و مستقل از سخنان و اخطارهاي برخي از اعضاي مجلس نمايندگان و سناي آمريكا، و روزنامه‌نگاران و تحليل‌گران مستقل برجسته در مورد سناريوهاي پرخطر منتهي به جنگ در دولت بوش، به‌نظر مي‌رسد كه روند مناسبات تهران و غرب (به رهبري واشنگتن) مسيري پرخطر را طي مي‌كند.
اين وضع قابل تأمل را برخي از همسايگان و متحدان اصلي دولت احمدي‌نژاد نيز مورد اشاره قرار داده‌اند؛ از جمله: وزير خارجه بحرين تصريح مي‌كند: «ما نيز آواي جنگ و برخي مواضع افراط‌گرايانه را مي‌شنويم؛ نمي‌خواهيم به عنوان همسايه‌ي ايران، بين جمهوري اسلامي و ديگر كشورها جنگ درگيرد»؛ چاوز، رئيس‌جمهور ونزوئلا مي‌گويد: «اگر آمريكا آن‌قدر ديوانه باشد كه به ايران حمله كند، قيمت نفت 100 دلار نخواهد ماند، بلكه به 200 دلار خواهد رسيد»؛ و اسد، رئيس‌جمهور سوريه هم تأكيد مي‌كند كه «اگر آمريكا به ايران حمله كند، خاورميانه همانند بشكه باروتي در آتش خواهد سوخت».

حتي اگر تمامي سخنان و تحليل‌ها و ارزيابي‌هاي نگران‌كننده‌ي مقام‌هاي ارشد سياسي، نظامي و شخصيت‌هاي مطبوعاتي و كارشناسان مستقل را در مورد افزايش احتمال منازعه‌اي ديگر در خاورميانه «جنگ رواني» و «تبليغات» و اغراق ارزيابي كنيم (آن چنان كه دولت احمدي‌نژاد و صدا و سيماي جمهوري اسلامي چنين رويكردي دارند)؛ و حتي اگر از كنار دو قطعنامه‌ي صادرشده‌ي پيشين عليه تهران (1437 و 1537) و نيز گزارش دوپهلوي اخير البرادعي و تلاش‌هاي جدي جاري در غرب براي صدور قطعنامه‌ي سوم عليه تهران – كه واجد محدوديت‌ها و فشارهاي بيشتر خواهد بود – با بي‌تفاوتي عبور كنيم، واقعيت اين است كه شخصيت‌هاي برجسته‌ي سياسي در ايران نيز در هفته‌هاي اخير - و به اشكال گوناگون – نگراني خود را از وقوع يك منازعه‌ي پرهزينه‌ي ديگر براي ايران و ايرانيان ابراز داشته‌اند. چه مقام‌هاي ارشد نظام جمهوري اسلامي و چه بعضي از شخصيت‌هاي سياسي مؤثر و مرتبط با ساخت قدرت، در سخنان خود «خطرات بسيار جدي» و «شرايط ويژه» را براي ايران مورد اشاره قرار داده، و يا حداقل آن كه احتمال وقوع يك اتفاق ناگهاني و حمله‌ي نظامي را منتفي ندانسته‌اند. حتي شخص رئيس‌جمهور تصريح مي‌كند كه «اگر جنگي آغاز شود، پايان آن در دست آمريكايي‌ها نخواهد بود»...

به نظر مي‌رسد شرايط به قدر لازم و كافي، هشداردهنده و پرخطر است كه دبير سابق شوراي عالي امنيت ملي، به كارگزاران ديپلماسي نظام سياسي و صاحبان قدرت، توصيه مي‌كند‌، بهانه (گزك) به دست كسي ندهند...

شوراي فعالان مليمذهبي با توجه به تعهدي كه نسبت به منافع ملي ايران و سرنوشت و زندگي يكايك ايرانيان در خود احساس مي‌كند، و تكليفي كه چه از جهت «ملي» و چه از منظر «مذهبي» متوجه خويش مي‌داند، و نيز با عنايت به مجموعه اخبار و رويدادها و تحولات مهم در هفته‌هاي اخير، تحليل زير را _به قدر اطلاعات و با توجه به داده‌هاي خود _ تهيه كرده است.

خاورميانه و ايالات متحده آمريكا

زندگي صنعتي امروز جهان به طور كامل وابسته به انرژي است. در دوره‌اي انسان از انرژي ماهيچه‌اي خود و چهارپايانش براي توليد كشاورزي استفاده مي‌كرد، و روزگاري باد، آب و ذغال‌سنگ نيازهاي وي را برطرف مي‌ساخت؛ اكنون اما، نفت و گاز حامل انرژي ارزان توليدات صنعتي، كشاورزي، ارتباطي و خدماتي است. هر كشوري كه رشد بيشتر صنعتي يافته وابستگي بيشتري به نفت و گاز دارد. انرژي‌هاي جايگزين حتي براي دهه‌هايي قابل پيش‌بيني، قادر نيستند انسان را از انرژي نفت و گاز بي‌نياز كنند. وابستگي جهان پيشرفته به انرژي نفت و گاز به‌گونه‌اي است كه اگر عرضه‌ي آن مورد سؤال قرار گيرد نه تنها شيوه‌ي زندگي، بلكه حيات بشر مورد تهديد قرار مي‌گيرد. در شرايط كنوني_ همچون گذشته_ هر قدرتي كه كنترل انرژي را در اختيار داشته باشد، كنترل جهان را نيز در اختيار خواهد داشت.

با قدرت‌گيري ايالات متحده آمريكا پس از دو جنگ‌ جهاني، نظم قسمت عظيمي از جهان در اختيار اين دولت قرار گرفت؛ از جمله امنيت برخي از قدرت‌هاي آسيايي و اروپايي به آمريكا تفويض شد و واشنگتن قدرت و نقش ويژه‌اي پيدا كرد. اين امر با گسترش چالش بين بلوك شرق و غرب همراه بود كه ايالات متحده نقش اساسي در آن ايفا مي‌كرد.
چالش دوران جنگ سرد سرانجام با فروپاشي بلوك شرق، جهان تك‌قطبي را سامان داد. در جهان تك‌قطبي نيز ايالات متحده نقشي ويژه و تعيين‌كننده را برعهده دارد؛ حفظ اين جايگاه از جمله وابسته به كنترل انرژي است. با كنترل انرژي، ايالات متحده از يك سو قدرت‌هاي اقتصادي رقيب در داخل بلوك خود( ژاپن و اروپا) را تحت كنترل خواهد آورد، و از سوي ديگر مانع رشد تهديدكننده‌ي قدرت‌هاي جديد( چين، هند، برزيل و...) خواهد شد.

گفتني است، در حالي كه ذخاير نفتي اكثر توليدكنندگان نفت در جهان غرب رو به افول است، عظيم‌ترين ذخاير نفت ارزان جهان در خاورميانه_به ويژه در منطقه‌ي خليج‌فارس_ قرار دارد، و نفت به مثابه‌ي يكي از مؤلفه‌هاي مهم در تداوم رهبري جهاني آمريكا قابل بررسي است.

از سويي، مسئله‌ي دموكراسي و حقوق بشر كه برخاسته از رشد انديشه و تجربه بشري براي اداره‌ي عادلانه‌ي جامعه و حل و فصل مسالمت‌آميز اختلافات جمعي به نفع همگان، تا سر حد امكان، بود، در دوران جنگ سرد به عنوان سلاح ايدئولوژيك بلوك غرب در برابر سلاح عدالت و سوسياليسم بلوك شرق به كار رفت؛ اما همين آرمان پس از فروپاشي ديوار برلين و بلوك شرق خود گاه وبال گردن قدرت‌هاي سلطه‌جوي جهاني شده است.
چون اين ايدئولوژي مسلط جهاني به عنوان خواسته و ابزاري براي مردمان و افكار عمومي _در كنار ديگر خواسته‌ها و مطالبات همچون استقلال و عدالت _ براي مقابله با مستبدان و سلطه‌گران داخلي و نيز برخي عملكردها و رفتارهاي سلطه‌گران جهاني درآمده است.
بدين ترتيب هر چند قدرتمندان سلطه‌گر جهاني - و به‌ويژه جريان راست مسلط بر آمريكا - اراده‌ي سلطه‌طلبانه و استيلاگرانه‌ي خويش را در پوشش اين ايدئولوژي تئوريزه مي‌كند، اما خود در حالتي پارادوكسيكال ناچار است به شعارها و مطالبات جوامع _كه به‌طور واقعي برخاسته از اين ايدئولوژي است_ وفاداري نشان دهد. تفاوت اشغال كشورهاي آسيايي و آفريقايي و... در گذشته و قرار دادن يك فرماندار نظامي مطلق‌العنان به عنوان حاكم بر آن‌ها، با اشغال عراق و افغانستان در وضع جديد و الزام به برگزاري انتخابات در آنها، بيانگر تفاوت اين دو دوره است.

در جهان بلوك‌بندي‌شده و دوقطبي گذشته، خطوط اصلي و كلي نظم جهاني در تقابل و تعامل اين دو قطب و مناطق متقاطع آن‌دو تعيين مي‌شد؛ در اين مرحله، شرق بر جهان‌خواري و استثمارگري زحمتكشان و سركوب ملل توسط غرب انگشت مي‌نهاد و غرب بر نقض آزادي و حقوق بشر و دموكراسي در شرق متمركز مي‌شد و «خطر سرخ» را عمده مي‌كرد. اما هر دو بر استيلاجويي مركز بر پيرامون در بلوك رقيب تأكيد مي‌کردند.
اما در جهان تك‌قطبي كنوني آنچه خطوط كلي و اصلي نظم جهاني را تعيين مي‌كند رقابت‌هاي اقتصادي – سياسي جهاني و منطقه‌اي و در وهله‌ي بعد افكار عمومي_به مثابه‌ي يك قدرت رو به ازدياد _، مسائل خاص قومي و منطقه‌اي و... است.
در اين مرحله است كه «خطر سرخ» جاي خود را به «خطر تروريسم» و «خطر بنيادگرايي» (به‌ويژه بنيادگرايي اسلامي) داده، و تئوري جنگ تمدن‌ها و «پايان تاريخ» مطرح گرديده است. اما بنيادگرايي اسلامي كه در مرحله‌ي دو بلوكي، خود از سوي غرب عليه شرق (به‌ويژه در افغانستان تحت اشغال شوروي) تقويت مي‌شد، اينك خود در برابر غرب ايستادگي مي‌کند. تحليل اين پديده خود موضوع مستقلي است، اما به اجمال مي‌توان گفت که فاجعه‌ي يازده سپتامبر اوج اين روند بود كه جهان و منطقه‌ي خاور‌ميانه را وارد مرحله‌اي جديد كرد. رويداد ياد‌شده، مسئله‌ي انرژي، امنيت و نظم جهاني، و ايدئولوژي و شعار پارادوكسيكال دموكراسي و حقوق بشر و... را بيش از پيش با منطقه‌ي خاورميانه به هم مرتبط کرد.

حادثه‌ي يازده سپتامبر نظم و امنيت جهاني و در عمل، نظم مسلط موجود در جهان را به چالش كشيد؛ از آن پس، نظم مسلط و قدرت _يا قدرت‌هاي_ مستقر در جهان وارد مرحله تازه‌اي شد و اشغال عراق و افغانستان به‌وقوع پيوست.
اين وقايع و روند حوادث، تحليل‌هاي متفاوتي را به دنبال داشت. تحليل‌هايي به محوريت انرژي، استيلاطلبي سرمايه‌داري توسعه‌طلب به رهبري امپراتوري امريكا، و تحليل‌هايي به محوريت نظم و امنيت جهاني، دموكراسي و حقوق بشر. در هريک از حالت‌هاي فوق، بنيادگرايي تشديد شده و مهاجم، وارد فاز مسلحانه و برخورد نظامي شده است. اين حادثه مسئله‌ي انرژي را كه عامل حياتي و نفس‌گاه امپراتوري جهاني است_ در يك تحليل_، و مسئله‌ي نظم و دموكراسي و حقوق بشر را _در تحليل ديگر_ به خطر انداخته و خاورميانه را به خبرسازترين منطقه‌ي جهان تبديل كرده است.


جدا از مباني و نظرگاه‌هاي ايدئولوژيك متفاوت اين دو تحليل _كه اينك نيازي به كالبدشكافي آن نيست_ واقعيت موجود در جهان، مستقل از ذهن و تفسير ناظران، تلفيق و تركيبي از دو تحليل ياد شده، است؛ نه بايد مسئله‌ي انرژي، تجاوز و سركوب، بمباران و اشغال و خشونت، حمله به غيرنظاميان، شكنجه‌ي زندانيان، اعمال نفوذ در دموكراسي بومي و ملي كشورها و... را ناديده گرفت، و نه بايد بر فاجعه‌‌ي 11 سپتامبر و قربانيان بي‌گناه آن، مخدوش كردن امنيت شهروندان و نظم عمومي يك كشور در خاك آن، كشتارهاي مذهبي، گروگان‌گيري، بريدن سر اسراي بي‌گناه و شهروندان عادي ديگر كشورها در مقابل دوربين فيلمبرداري و.... چشم فرو بست. ما در جهان آرماني خويش به سر نمي‌بريم، بلكه در جهاني زندگي مي‌كنيم كه تعامل و توازن قواي قدرت‌هاي گوناگون اقتصادي، سياسي، فرهنگي و نظامي، آن را شكل داده است.
در اين جهان، هم نظم مسلط سرمايه‌داري با استيلاجويي خاص خود در آن وجود دارد؛ هم مطالبات، ارزش‌ها و حساسيت‌هاي مردم در سرزمين‌هاي مختلف و از جمله افكار عمومي متكثر و متفاوت در غرب در آن فعال است؛ و هم «منافع» (منافع متكثر دول و ملل مختلفي كه با هم همسويي‌ها و تعارضاتي دارند) در آن عمل مي‌كند. جهان واقعيت پيچيده‌تر و بي‌احساس‌تر از جهان ذهن انسان‌هاست؛ انسان‌ها «در واقعيت» زندگي مي‌كنند و نه در ذهن، گو اين‌که مي‌کوشند واقعيت را به سمت اهداف و ارزش‌هاي فردي و جمعي خويش سوق دهند...

آمريكاي ساليان اخير و سير حوادثي كه به قدرت‌گيري نومحافظه‌كاران (نئوكان‌ها) در اين كشور منجر شد و سير تحولات و جناح‌بندي‌هاي داخلي اين طيف و عملكردش در جهان _و به‌ويژه در منطقه‌ي ما_ نيازمند بحث مستقلي است؛اما نمي‌توان از اين نکته صرف‌نظر کرد كه طيف فکري_سياسي ياد‌شده، در رابطه با ايران همان سياستي را پي‌گرفته است كه پس از دادگاه ميكونوس، واشنگتن را به سمت برخورد نظامي با تهران پيش مي‌برد (آن‌چنان که گويا مناطق استراتژيكي كه بايد مورد حمله قرار گيرد روي نقشه‌هاي نظامي مشخص شده بود)؛ و واقعه‌ي «دوم خرداد» اين ايده و طرح را متوقف ساخت. اما با روي كار آمدن نئوكان‌ها در آمريكا و احمدي‌نژاد در ايران همان فضا و همان سياست‌ها و طرح‌ها مجددا بازگشته و مطرح شده است.



ايران و آمريكا

ايران، اگر نه مهم‌ترين اما دست‌كم يكي از مهم‌ترين كشورهاي خاورميانه است؛ كشوري كه پيشتازانه و به تناوب، جنبش‌ها و انقلاب‌‌هايي را پشت سر ‌گذاشته است: جنبش تنباكو، انقلاب مشروطه، نهضت ملي شدن صنعت نفت، و انقلاب اسلامي. تحولات بنيادي جامعه ايران كه مي‌بايست توسعه سياسي را همراه با توسعه اقتصادي به دنبال داشته باشد، در برخورد با سد و مانعي چون رژيم متمركز و بسته شاه به انقلابي فراگير منجر شد.
بر اثر اين انقلاب، ايران كه يكي از مهم‌ترين متحدان و پايگاه‌هاي آمريكا در منطقه بود ، از حوزه‌ي نفوذ و قدرت اقتصادي و سياسي آمريكا فاصله گرفت؛ آن هم در حالي که دو كشور از روابط گسترده‌ي اقتصادي، سياسي، نظامي و... برخوردار بودند. هر چند آمريكايي‌ها در ابتدا تصور مي‌كردند يك ايران مذهبي تحت تسلط روحانيون ميانه‌رو مي‌تواند مانع چرخش متحد پيشين به سمت بلوك شرق شود، اما رخداد گروگان‌گيري به سير تعملات و تحولات، چهره‌اي جديد بخشيد.

واقعه‌ي گروگان‌گيري پرسنل سفارت آمريكا يك سرفصل مهم در روابط دو کشور بود(و شايد، مهم‌ترين سرفصل پس از كودتاي آمريكايي – انگليسي 28 مرداد عليه نهضت و دولت ملي دكتر محمد مصدق؛ کودتايي که روند تدريجي تحقق دموكراسي و توسعه را درايران قطع كرد). اشغال سفارت آمريکا انعكاس و پيامدهاي بين‌المللي خاص خود را داشت.
براي نخستين بار پس از جنگ ويتنام _كه وجدان ملي آمريكايي‌ها جريحه‌دار شده بود_ يك حس ملي در ميان آنان پديد آمد. واقعه‌ي گروگان‌گيري كه در ابتدا يك فعل و انفعال ساده و كوتاه‌مدت تلقي مي‌شد، به درازا كشيد و سياست خارجي و مناسبات ايران و آمريكا را وارد مرحله‌اي جديد و البته طولاني كرد. وبررسي تأثيرات گروگان‌گيري بر جنگ ايران و عراق، ارزيابي تحولات اقتصادي - اجتماعي ايران، و تحليل ماجراهايي چون ايرانكنترا و مك‌فارلين و... نيازمند مجالي ديگر است...

روند تحولات سياسي_اجتماعي در ايران پس از تكوين جمهوري اسلامي، با خيزش دوم خرداد وارد مرحله‌اي ديگر شد. دوران اصلاحات در ايران همان‌گونه كه کوشيد فضاي داخلي جامعه را به اهداف و شعارهاي اوليه انقلاب بازگرداند، در سياست خارجي نيز رويكردها و سياست‌هاي عملي جديدي را پي‌گرفت. اما با مسدود و منقطع شدن روند اصلاحات در ساخت قدرت، و بعدتر، با روي كار آمدن دولت احمدي‌نژاد، اين روند ناتمام و ناكام ماند. احمدي‌نژاد با شعارها و وعده‌هاي عمدتا" اقتصادي و به شكلي ويژه به مرحله‌ي دوم انتخابات رياست جمهوري نهم راه يافت و در نهايت بر مسند رياست قوه مجريه تکيه زد.
او که شعار ويژه و قابل توجهي را در حوزه‌ي سياست خارجي مطرح نكرده بود، پس از روي كار آمدن، کنشي قابل تامل و ماجراجويانه‌ را در پيش گرفت؛ پرداختن به مسئله‌ي هولوكاست، طرح مباحثي چون محو اسرائيل از جغرافياي سياسي جهان، و ايجاد هيجان و بيان ادعاهايي فراتر از واقعيت‌هاي سياسي در روابط ديپلماتيک ايران و جهان از آن جمله است.
در اين ميان مناسبات تهران و واشنگتن نيز به مرحله‌ي اوج تنش خود رسيد و سياست معارضه‌جويانه جايگزين سياست تعامل با غرب شد. افزون بر اين، موضوع گفت‌و‌گوي تمدن‌ها که موجب ارتقاء جايگاه ايران در جهان شده بود، به‌صراحت مورد طعن و نفي قرار گرفت. بررسي مقايسه‌اي گفتار و ادبيات سياسي تعاملي اما انتقادي خاتمي نسبت به غرب (از جمله در مصاحبه‌ي مشهور رييس‌جمهور اصلاحات با سي.ان.ان، و پيامدهاي آن گفت‌و‌گو)، و لحن معارضه‌جويانه و تحريک‌کننده‌ي احمدي‌نژاد در سخنراني‌ها و مصاحبه‌هاي گوناگون (و از جمله در سازمان ملل و دانشگاه كلمبيا، و پيامدهاي آن) آشکارا، تفاوت‌هاي دو رويكرد در برخورد با جهان را نشان مي‌دهد.
در دوران اصلاحات به تدريج مي‌رفت كه رابطه‌ي «تعاملي» با آمريكا، جايگزين رابطه‌ي تقابلي گذشته شود؛ رويكرد مشابهي نيز از سوي واشنگتن، در حال شكل‌گيري بود؛ اما به علت وجود برخي موانع مزاحم و مخالف داخلي و نيز ضعف دولت اصلاحات، روند يادشده، عقيم ماند. متأسفانه فرصت اصلاح روابط دو كشور در دولت خاتمي، پس از عذرخواهي آلبرايت از مردم ايران به خاطر نقش ايالات متحده در كودتاي 28 مرداد و اظهار تأسف خاتمي از واقعه‌ي گروگانگيري، و موضع ايران(هم رسمي و دولتي و هم ملي و مردمي) در برخورد با يازده سپتامبر و ديگر موارد مشابه، از دست رفت.

با روي كار آمدن دولت احمدي‌نژاد، پرونده‌ي انرژي هسته‌اي جمهوري اسلامي – به مثابه يكي از نقاط منازعه‌برانگيز در روابط تهران با غرب – در وضعي متفاوت قرار گرفت. نحوه‌ي مواجهه‌ي غرب با اين موضوع و چگونگي واكنش ساخت قدرت در ايران، چالش پرهزينه‌اي را متوجه ايران – و منطقه و حتي جهان – كرده است.


انرژي هسته‌اي

حكايت انرژي هسته‌اي در ايران از زمان شاه آغاز شد. انرژي هسته‌اي نسبت به ديگر انرژي‌ها، انرژي پرهزينه و گراني است كه عمدتا پس از جنگ 1973 اعراب و اسرائيل و رشد 600 درصدي قيمت نفت، به تدريج تحقيق و پژوهش در مورد آن _در غرب_ به عنوان يك حامل انرژي مورد توجه قرار گرفت.

در چنين فضايي در ايران نيز رژيم َشاه تصميم گرفت قرارداد دو نيروگاه 1200 مگاواتي در بوشهر را با يك شركت از زير مجموعه زيمنس (كرافت ورك يونيون) امضا كند. مبلغ قرارداد 8/7 ميليارد مارك آلمان غربي بود كه تا زمان انقلاب 80درصد آن پرداخت شد؛ تا اين هنگام، کار ساخت يكي از نيروگاه‌ها 80درصد و ديگري 50درصد پيشرفت داشت.
زيمنس تا آن موقع تجربه‌اي در ساخت نيروگاهي با اين ظرفيت _آن هم در مناطق زلزله‌خيز و انتقال اين مقدار نيرو در اين گونه مناطق_ نداشت. شركت مزبور انجام اين پروژه را با پول ايران به عنوان يك مطالعه‌ي موردي به عهده گرفت. دانشگاه استانفورد نيز در مطالعه‌اي، 23هزار مگاوات برق هسته‌اي را براي ايران توصيه كرد.
متعاقب آن، شاه با فرانسه، كانادا و آمريكا قرارداد و توافقنامه‌هايي براي مطالعه و اجراي اين طرح‌ها امضاء كرد. همچنين ايران بخشي از سهام معدن اورانيوم در آفريقا را براي تأمين سوخت نيروگاه‌هاي آينده‌ي ايران خريداري كرد. رژيم سلطنتي قراردادهايي را نيز براي غني‌سازي و تهيه سوخت هسته‌اي با برخي شركت‌هاي اروپايي امضاء كرد و سهام بعضي از اين شرکت‌ها را خريد. ايران حتي يك ميليارد دلار به كشور فرانسه وام داد تا با سهام‌دار شدن تهران در شركت «يوروديف» _كه يك شركت بزرگ اروپايي در غني‌سازي اورانيوم بود_ موافقت كند.

كنت پولاك در كتاب «معماي ايراني» مي‌نويسد: رامسفلد، چني و ولفوويتز در زمان پرزيدنت فورد از سردمداران واگذاري تكنولوژي غني‌سازي و احتمالا سلاح هسته‌اي به ايران بوده‌اند. بر طبق اسناد از طبقه‌بندي خارج شده، فورد در سال 1354 به ايران پيشنهاد كرد تجهيزات بازفرآوري اورانيوم ساخت آمريكا را براي استخراج پلوتونيم از سوخت رآكتور هسته‌اي، خريداري كند.

ايران در سال 1975 (1354) توافق‌نامه‌اي با دولت فورد امضاء كرد كه شامل 15 ميليارد دلار خريدهاي نظامي و 8 طرح توليد برق هسته‌اي مي‌شد (كارگزاران، 26/10/85).

همچنين ايران يك قرارداد چرخه سوخت هسته‌اي 10 ساله قابل تمديد با آمريكا در سال 1974 منعقد كرد؛ قراردادهاي مشابهي با آلمان غربي (در سال1976) و فرانسه (درسال1977) امضا شد.

در سال 1976، فرانسه و انگليس طي قراردادي، تحقيقات براي احداث تأسيسات هسته‌اي در اصفهان را آغاز كردند. سال بعد (1977) ايران و فرانسه براي احداث دو نيروگاه هسته‌اي به ظرفيت 900 مگاوات در دارخوين به توافق رسيدند.

شاه در آخرين سال حكومتش ، به دنبال خريد 12 رآكتور هسته‌اي ديگر از فرانسه، آلمان و آمريكا بود كه محقق نشد (اعتماد ملي، 1/9/ 1385)

از آنجا كه غرب، اسرائيل را به سلاح هسته‌اي مسلح كرده بود، در زمان جنگ سرد طبيعي مي‌نمود كه رژيم شاه را هم _به تدريج و عليرغم مخالفت شوروي_به اين سلاح مسلح كند. قدم اول براي سلاح هسته‌اي، داشتن پلوتونيم _كه در رآكتورهاي آب سبك به دست مي‌آيد_ و تكنولوژي غني‌سازي اورانيوم است؛ شاه مي‌توانست اين دو مقوله را با قراردادهاي متعددي كه منعقد کرده بود _و ظاهرا براي توليد برق بود_ به دست آورد.
قراردادهاي ياد شده در حالي امضا مي‌شد که تقريبا" تمامي گازهاي همراه حدود 6 ميليون بشكه نفت استخراجي، آتش زده مي‌شد و به هدر مي‌رفت.


توسعه‌ي علوم و فنون هسته‌اي براي شاه بلندپرواز، آنقدر اهميت داشت كه بودجه‌ي سازمان انرژي اتمي در سه سال متوالي، بعد از بودجه‌ي ارتش قرار داشت. صدها نفر از بااستعدادترين فارغ‌التحصيلان دانشگاهي نيز با بورس سازمان انرژي هسته‌اي، براي تكميل تحصيلات و كسب تخصص در زمينه‌ي انرژي هسته‌اي به دانشگاه‌هاي امريكا و اروپا اعزام شدند. بعد از انقلاب اكثريت قابل توجهي از آنها از ايران رفتند و يا پس از فارغ‌التحصيل شدن به ميهن بازنگشتند.

جهت‌گيري انقلاب ايران از سال 1356 تا پيروزي نهايي و عملكرد نظام سياسي جديد در ماه‌هاي اوليه پس از پيروزي انقلاب، غرب را بسيار نگران کرد. بديهي بود كه غرب نمي‌ توانست همچون زمان شاه – كه حکومت وقت، متحد او بود – با رژيم سياسي نوپا، رفتار كند؛ به‌ويژه آن كه اين شائبه وجود داشت كه شاه به دنبال ساختن بمب هسته‌اي بوده است. اين مطلب را آقاي توني بن، وزير انرژي انگليس در دولت حزب كارگر كه در سال 1976 با شاه در ايران ملاقات كرد نيز متوجه مي‌شود؛ وي اين موضوع را در همان هنگام به وزارت خارجه انگليس گزارش مي‌دهد.

با پيروزي انقلاب، كرافت ورك يونيون (زيمنس) از بوشهر خارج شد. شوراي انقلاب نيز توقف فعاليت‌هاي هسته‌اي بوشهر را تصويب كرد. قراردادهاي زمان شاه با غربي‌ها دچار چالش و درگيري‌هاي زيادي شد. به روشني معلوم نيست كه اين قراردادها به چه صورتي حل و فصل شد و ايران از اين بابت چه ميزان زيان ديد، و اصولا" آيا راه بهتري براي برخورد با اين قراردادها وجود داشت يا نه.

اطلاعاتي در مورد سرنوشت قراردادهاي زمان شاه منتشر نشده است؛ تنها جسته و گريخته و گاهي اوقات با مصوبه‌ي شوراي انقلاب مخالفت شده است. اين نكته كه هزينه‌ي اين قراردادها براي ايران چقدر بوده است معلوم نيست. يكي از مشاوران وزارت خارجه (آقاي هرميداس باوند) مطرح مي‌كند كه در اين قضيه 2 ميليارد دلار زيان به ايران وارد شده است.
همچنين آقاي امراللهي، رئيس سابق سازمان انرژي اتمي ايران، در مصاحبه‌اي مي‌گويد: «پس از انقلاب قطعات كليدي نيروگاه كه در ايتاليا انبار شده بود، تحويل نشد» و «آلمان سوخت نيروگاه بوشهر را سال‌ها انبار كرد و حتي پول انبارداري از ما گرفتند... يوروديف بايد براي ده نيروگاه اورانيوم غني‌شده به ايران مي‌داد. حتي پول را هم پس نداد» (اعتماد ملي 21/4/85). ايشان در گزارش ديگري ادعا مي‌كند كه «پس از انقلاب فسخ قرارداد با يوروديف، پرداخت خسارت 900 ميليون فرانك از طرف ايران را به دنبال داشت» (اعتماد ملي 1/9/85).

در سال 1360 به پيشنهاد ميرحسين موسوي و به خاطر ارتقاي امنيت كشور و مصون شدن آن از مخاطرات خارجي، مسئولان نظام تصميم گرفتند كه طرح‌هاي بوشهر را مجددا فعال كنند. اين تصميم‌گيري در مجلس مطرح نشد و نمايندگان مجلس از آن مطلع نبودند. مسئله‌ي جنگ و بمباران‌هاي عراق عاملي بود كه آلمان‌ها بتوانند به بهانه‌ي آن، ادامه‌ي كار را به تعويق اندازند.
نيروگاه‌هاي بوشهر چند بار هم مورد حمله‌ي هوايي عراق قرار گرفت. پس از پايان جنگ، آلمان، اسپانيا، آرژانتين، چين و... به دليل فشارهاي آمريكا و اسرائيل حاضر به ادامه و اتمام اين كار ناتمام نشدند. در نهايت اين روسيه بود که با ايده‌ي «آزمون و خطا» و به عنوان يك كار جديد تحقيقاتي وارد ميدان شد. مسکو قراردادي به مبلغ حدود يك ميليارد دلار را با تهران امضا كرد تا به لحاظ فني، تلفيقي از تكنولوژي زيمنس و روسي را براي اتمام كار، محقق و عملياتي كند.

آقاي امراللهي مي‌گويد: «من كه مسئول شدم جلساتي با مدير زيمنس و وزير تحقيقات و توسعه آلمان كه ساخت نيروگاه اتمي جزو وظايف آنهاست برگزار شد. طرفين آلماني صراحتا" اعتراف كردند كه مانع ادامه‌ي همكاري، فشارهاي آمريكاست... پس از لغو قرارداد با آلمان، رايزني با آرژانتين جهت عقد موافقتنامه تكميل نيروگاه بوشهر آغاز شد كه در نهايت به علت فشار آمريكا ناتمام ماند...اسپانيا بهترين كانديدا بود، چون 9 نيروگاه مشابه نيروگاه بوشهر داشت؛ اما آن هم در آخرين لحظات تحت فشار آمريكا از همكاري سر باز زد...با هند هم گفت‌و‌گو شروع شد...در نهايت رايزني‌ها با چين آغاز شد كه تا مرز ساخت نيروگاه هم پيش رفت...تا اينكه در سال 1994 (1373) قرارداد 5 ساله با روس‌ها امضا شد» (پيشين).

امراللهي در همين مصاحبه اذعان مي‌كند كه «با وجود اينكه از ابتداي كار هم بدگماني‌هايي نسبت به روسيه وجود داشت اما بايستي جايگزيني براي آلماني‌ها پيدا مي‌كرديم»‌.

دكتر احمد قريب از متخصصان قبلي سازمان انرژي اتمي ايران مي‌گويد: «روس‌ها به طور كامل نمي‌توانستند تمام آن تكنولوژي را عوض كنند، پس آمدند با تغييراتي كه در آن تكنولوژي دادند، تلفيقي را بين تكنولوژي روسي و آلماني ايجاد كردند». او معتقد است: «روس‌ها مسلما از لحاظ علمي سود فراواني برده‌اند. روس‌ها خيلي دارند از ما استفاده‌هاي نامشروع مي‌كنند، البته مثل ساير كشورها» (كارگزاران 21/10/85).

آقاي آقازاده، مسئول فعلي سازمان انرژي اتمي ايران هم در مورد اتم استروي اكسپورت، شركت روسي مورد قرارداد، گفته است: «اين شركت تاكنون 8 مدير تغيير داده است و مبالغي كه از ايران براي تكميل نيروگاه بوشهر دريافت شده، به نظر مي‌آيد در جاي خودش استفاده نشده و در حال حاضر اين شركت با كمبود نقدينگي مواجه است... ما در خصوص پرداخت‌هاي مالي جلوتر بوده‌ايم» (اعتماد‌ملي، 21/12/85). ايشان در مصاحبه‌اي ديگر، و در اظهارنظري مهم، مي‌گويد: «اگر در زمان امضاي قرارداد تكميل نيروگاه بوشهر حضور داشتم، امضاي آن را توصيه نمي كردم» (سرمايه 4/7/85).
وي در همين مصاحبه تأكيد مي‌كند: «معتقدم پيمانكار فعلي از نظر فني از قابليت‌هاي لازم برخوردار نيست و از ابتدا مشخص بود كه اين قابليت را ندارد...من هنوز نمي‌دانم چرا در حالي كه مي‌توانستيم قراردادهاي ديگري براي ساخت نيروگاه داشته باشيم، نظام در آن زمان به يك باره تغيير سياست داد و قرارداد تكميل نيروگاه بوشهر را با اين پيمانكار امضا كرد». آقازاده، برتري شركت‌هاي غربي را بر پيمانكار روسي چنين توضيح مي‌دهد: «در يك شركت غربي با يك سوم نيروي انساني كه پيمانكار روسي در اختيار دارد مي‌توان تمام كارها را انجام داد.
از سويي تغيير ساختار داخلي شركت اتم استروي اكسپورت از دولتي به خصوصي و تغيير هيأت مديره اين شركت و برخي مسائل پيرامون اقتصاد مالي آن بسياري از مشكلات را ايجاد كرد». آقازاده حتي از «ورشكستگي» اين شركت هم اظهار نگراني مي‌کند. حال اگر اختلاس «آداموف»، وزير پيشين انرژي اتمي روسيه، كه طبق اعلام سازمان بازرسي كل كشور روسيه در مورد پرونده‌ي ايران، 24 ميليون دلار بوده و توسط دولت سوييس بازداشت شده است و موضوع تحويل او مدت‌ها بين سوئيس، آمريكا و روسيه ، محل چالش بوده است را به اين سوابق اضافه كنيم، به اين جمع‌بندي خواهيم رسيد:

الف – ايران «مصمم» بوده است كه «جايگزيني براي آلمان» پيدا كند؛

ب- كشورهاي غربي و وابسته به غرب و حتي چين و هند، به دليل فشار آمريكا حاضر به همكاري نمي‌شدند؛

ج- روسيه، عليرغم مشكلات بعد از فروپاشي شوروي، ظاهرا" با تكميل اين طرح توسط يكي از شركت‌هاي ضعيف خود، موافقت مي‌كند؛

د- فساد مالي – اداري روسيه و مسائل سياسي بعدي، آن چنان مشكل‌ساز بوده است كه پس از 8 سال، هنوز وضع اين طرح روشن نيست.

در مجموع تاكنون روسيه براي تکميل و تحويل پروزه 8 سال تأخير دارد؛ و بارها راه‌اندازي نيروگاه را به تعويق انداخته است. راه‌اندازي نيروگاه بوشهر از طرف مسکو، در عمل، تحت تأثير شرايط سياسي آمريكا و شوراي امنيت قرار گرفته است و معلوم نيست به چه سرنوشتي دچار خواهد شد.

از اين نکته نمي‌توان صرف‌نظر کرد که توسعه علمي در فن‌آوري هسته‌اي بخشي از توسعه علمي كشور است. فن‌آوري هسته‌اي صلح‌آميز علاوه بر توليد برق، در صنايع پزشكي، كشاورزي و تحقيقات علوم پايه، كاربردي حياتي دارد. بهينه‌سازي و حفاظت غلات، بهبود محصولات دامي و بهداشتي، ايمني غذايي، مديريت پايدار زمين و آب، تغذيه، تشخيص بيماري‌ها، كاربردهاي درماني، حفاظت محيط‌هاي دريايي و خشكي، صنايع تميز و ايمن‌سازي، برخي از کاربردهاي محسوس و دستاوردهاي توسعه‌ي اين فن‌آوري است؛ موارد پيش‌گفته، در جهان توسعه‌يافته، كاربردي و محقق شده است. از اين منظر، بديهي است که انرژي هسته‌اي حق مسلم ماست؛ اما در اين رابطه چند نكته‌ي مهم ديگر نيز قابل اشاره است:

الف- مردم ايران حقوق مسلم ديگري نيز دارند؛ زندگي امن و توأم با آسايش و آزادي و صلح و رفاه از جمله‌ي اين حقوق مسلم است. «حق مسلم انرژي هسته‌اي»، نبايد ديگر حقوق مسلم و به‌ويژه استقلال كشور، آسايش، امنيت و رفاه مردم را به خطر اندازد.

ب- توسعه اقتصادي بايد همگن و متوازن با توسعه در عرصه‌هاي ديگر(سياسي، اجتماعي و فرهنگي) و همچنين مبتني بر روندهاي كارشناسي و مهندسي شده، باشد. انجمن فيزيك ايران به عنوان يك نهاد مستقل از دولت در اظهارنظري مهم، و در دو بيانيه‌ي قابل تعمق در آبان 1382 و آذر 1385 ضمن توصيه به ايجاد زيرساخت‌هاي توسعه علمي و فني، از ايجاد غرور كاذب و عدم توجه به شاخه‌هاي متعدد انرژي هسته‌اي و عدم حمايت از تحقيقات، فقدان مديريت عقلاني و... انتقاد ‌كرد و به سياست رسانه‌هاي عمومي در پخش اخبار علمي، هشدار ‌داد. (www.psi.ir)

با کمال تاسف، در رابطه با بحث فن‌آوري هسته‌اي در کشور، برخي اغراق‌گويي‌ها و برخوردهاي عامه‌پسند نيز شده است؛ از جمله اين سخن آقاي رئيس‌جمهور که گفته است: «يك دختر بچه 16 ساله كلاس سوم دبيرستان در منزل با كمك برادر بزرگترش رفته يه سري قطعات را از بازار گرفته به هم نصب كرده، واقعا انرژي هسته‌اي را توليد كرده است...»يا اين اظهار‌نظر ايشان که: «دانشمندان هسته‌اي ما متوسط سن‌شان كمتر از 25 سال است»؛ و همچنين:«اگر ما 10 سال بقيه كارها را تعطيل كنيم و به صورت متمركز بر روي انرژي هسته‌اي كار كنيم مي‌‌توانيم 50 سال جلوتر برويم و اين كار مي‌ارزد» (اعتماد ملي 3/12/85).يا اين سخن که: «ما اورانيوم غني‌شده را با 30درصد تخفيف در جهان مي‌فروشيم» (سخنراني سازمان ملل).

در ابتدا به نظر مي‌رسد آقاي رئيس‌جمهور با شوخي گرفتن مسائل جدي قصد گمراه كردن مقامات غربي را دارد؛ ولي وقتي مشخص مي‌شود كه مسئله از نظر ايشان جدي است، ماجرا شكل تراژيكي پيدا مي‌كند.

ايران بيش از 40 سال است كه با تكنولوژي هسته‌اي، در حد تحقيقاتي و حتي در حد توليد بعضي از راديوايزوتوپ‌هاي مصرفي در پزشكي آشناست و يك رآكتور تحقيقاتي در اين مملكت فعال بوده است.
صدها نفر متخصص در اين مورد در داخل و خارج كشور تربيت شده‌اند. علاوه بر آن هزاران شيمي‌دان و فيزيك‌دان در ايران وجود دارند كه آشنايي اجمالي با انرژي هسته‌اي دارند؛ بديهي است همگامي که آنان اين سخنان را از رئيس‌جمهور مي‌شنوند، دچار پرسش و تعجب شوند. تنزل مسائل علمي و صنعتي تا حد شعارهاي پوپوليستي اگر براي گمراه كردن غرب هم باشد در ميان مردم فهميده‌ي جهان به مضحكه و تمسخر تبديل مي‌شود. غرب از آنها سوءاستفاده مي‌كند ولي گمراه نمي‌شود؛ اين امر در تحليل‌هاي متخصصان غربي مشهود است.

درست است كه تكنولوژي غني‌سازي اورانيوم و تهيه‌ي سوخت هسته‌اي موجب دستيابي به تكنولوژي‌هايي مي‌شود كه توان علمي و صنعتي كشور را بالا مي‌برد ولي اگر همگوني در سطوح علمي و صنعتي كشور وجود نداشته باشد تكنولوژي غني‌سازي به تنهايي كارساز نيست. بر اين اساس طرح اين نكته كه حصول به تكنولوژي غني‌سازي اورانيوم ما را 50 سال جلو مي‌اندازد، اغراقي بيش نيست.
ما اينك حتي در مديريت و راهبري صنايعي كه ده‌ها سال در اين مملكت سابقه دارند (هم‌چون چاي،‌ نساجي، لوازم الكتريكي و...) در بازار رقابتي جهان درمانده‌ايم. در شرايطي كه ما دارو و بخش قابل توجهي از غذاي خود را وارد مي‌كنيم و بازارهاي ما مملو از كالاهايي است كه تكنولوژي پيشرفته‌اي هم ندارند، چگونه تكنولوژي غني‌سازي ما را 50 سال جلو مي‌اندازد؟ همچنين در حالي كه ما در مراحل اوليه‌ي توسعه صنعتي زندگي مي‌كنيم، وعده‌ي فروش اورانيوم غني‌شده با 30درصد تخفيف با چه پشتوانه‌اي بيان مي‌شود و با كدام ذخيره اورانيوم ثابت شده، قرار است عملي شود؟

جدا از اين برخوردهاي اغراق‌آميز و گاه توده‌گرايانه، تحليل‌هاي كارشناسانه‌ي برخي مسئولان مرتبط با انرژي هسته‌اي نيز قابل توجه است. اين اظهارات بر غيركارشناسانه بودن برخي اقدامات رژيم شاه در اين مورد _كه برخي از آنها اينك تداوم يافته است_نيز تصريح دارد. از جمله آقاي امراللهي در مصاحبه‌اي مي‌گويد: «طراحي 23 هزار مگاوات برق هسته‌اي توسط دانشگاه استانفورد، پايه علمي نداشت...در منطقه خوزستان امكان اين كه 3 تا 4 هزار مگاوات برق هسته‌اي توليد شود، وجود دارد. اما به لحاظ محدوديت در بخش آب، شرايط زيست‌محيطي و انساني و غيره بيشتر از اين ميزان عملي نيست» (كارگزاران، 26/10/85).


دكتر رضا خزانه از طراحان و مديران مركز تكنولوژي اصفهان نيز در مصاحبه‌اي مي‌گويد: «برنامه قبل از انقلاب براي 23 هزار مگاوات بلندپروازانه بود. جلگه خوزستان و اصفهان از بهترين مكان‌ها هستند. در شمال كشور نمي‌شود. در مناطق زلزله‌خيز هم نمي‌شود» (همان).

اما برعكس مسئولان گذشته سازمان انرژي اتمي ايران، مسئولان فعلي آن بارها بر ايجاد واحدهايي براي توليد 20 هزار مگاوات تأكيد مي‌كنند (اعتماد ملي، 4/7/85).

در چهارچوب مسئله‌اي به اين پيچيدگي و اهميت است که موضوع انرژي هسته‌اي بايد مورد ارزيابي كارشناسي و مصلحت‌سنجي، اقتصادي و نيز سياسي، قرار گيرد.

به عنوان نمونه، از نظر اقتصادي بايد بررسي شود براي يک كشور نفتي كه دومين ذخاير گاز جهان را نيز در اختيار دارد و هنوز نمي‌تواند گازهاي متصاعد از چاه‌هاي نفتش را به عنوان يك منبع انرژي به‌طور كامل كنترل كند و آنها را مي‌سوزاند، انرژي هسته‌اي چقدر در اولويت قرار دارد و به چه ميزان حياتي تلقي مي‌شود؟ آن هم در حالي كه در سطح جهان نيز انرژي هسته‌اي در اولويت چندم قرار دارد (ضمن آنكه هزينه‌ي تأسيس يك نيروگاه اتمي نيز طبق برآوردهاي كارشناسانه حدود شش تا ده برابر ديگر نيروگاه‌ها - از سوخت‌هاي فسيلي است).

نكته‌ي ديگر اين كه حتي با ارزش‌گذاري «حياتي» توليد انرژي هسته‌اي در كشور، طرح‌هاي اجرايي آن چقدر كارشناسي و مهندسي شده است؟

اما مهم‌ترين نكته‌ي قابل اشاره در اين قسمت، آن كه: اگر ايران بخواهد به عنوان يك امر دوفوريتي و حياتي نيز به توليد انرژي هسته‌اي بپردازد چقدر در داخل كشور ذخاير اورانيوم به عنوان مواد اوليه در راه غني‌سازي اين ماده جهت توليد انرژي هسته‌اي، وجود دارد؟ ذخاير اورانيوم ثابت شده‌ي ايران، به طوري كه تا به حال گزارش شده بسيار محدود است.
سازمان مديريت و برنامه‌ريزي در كتاب كارنامه 25 ساله جمهوري اسلامي كه در سال 84 منتشر شده است، مقدار آن را 4200 تن ذكر مي‌كند. دكتر احمد قريب، از مسئولان پيشين انرژي هسته‌اي، مقدار آن را 1500 تن مي‌داند (كارگزاران، 26/10/85). سايت سازمان انرژي اتمي هم در خصوص معدن ساغند مي‌نويسد كه اورانيوم خالص اين معدن 870 تن است. آقاي لاريجاني در مصاحبه‌اي مي‌گويد: «تا سال‌هاي آينده نگران تأمين اورانيوم نباشيم؛ هر كس شك دارد حاضريم معادن را به او نشان دهيم».
در سايت آژانس انرژي بين‌المللي اتمي سخن از 3000 تن شده است كه منبع آن سازمان انرژي اتمي ايران است و مقدار اورانيوم مورد انتظار بين 20 تا 30 هزار تن اكسيد اورانيوم (U3O8) ذكر شده است (www.pub.iaea.org). به هر حال، هر كدام از اين آمارها را كه درست بدانيم، مقدار اورانيوم اثبات‌شده ايران قابل اتكا نيست. اگر ايران بخواهد 20 هزار مگاوات برق از اين طريق توليد كند، همچنان وابستگي عظيمي به اورانيوم جهاني پيدا خواهد كرد. ذخاير داخلي بيش از چند سال معدود و انگشت‌شمار ، قابل اتکا نيستند. كيفيت و شرايط اورانيوم ايران _كه مورد بحث كارشناسان بين‌المللي هم قرار گرفته است_ مسئله‌‌ي قابل توجه ديگر است.

در همين جا بايد بر اين امر تصريح كرد كه فضاي سياسي ايران براي بحث در مورد مسائل هسته‌اي بسيار بسته و امنيتي است؛ در حالي كه منافع ملي - و حتي مصالح خود قدرت مستقر - اقتضا مي‌كند كه فضا حداقل براي بحث‌هاي علمي و كارشناسي باز و غيرتهديدآميز باشد.

در همين راستاف نكته‌ي مهمي كه در دامن زدن به شعار «انرژي هسته‌اي حق مسلم ماست»، از افكار عمومي دور نگه داشته مي‌شود، اين است كه جهان غرب با برخورداري حكومت ايران از «انرژي‌هسته‌اي» مخالفتي ندارد و حداقل در سياست‌هاي علني و رسمي‌ و نيز در قطع‌نامه‌هاي مختلف آن را مورد ترديد و تهديد قرار نمي‌دهد. مسئله‌ي آنان با حاكميت ايران، اين است كه چون «غني‌سازي اورانيوم» امري دومنظوره است و احيانا" مي‌تواند به سمت توليد سلاح هسته‌اي برود، آنها اعتمادي به حاكميت ايران براي غني‌سازي اورانيوم و استفاده صلح‌آميز از آن _به خاطر مواضع و عملكرد گذشته‌‌ي رژيم سياسي_ ندارند. اما ايران مي‌تواند اورانيوم غني‌شده را از بازار جهاني تهيه كند و ادامه‌ي عمليات براي توليد انرژي هسته‌اي را در داخل كشور خود انجام دهد.

صورت مسئله‌ي اصلي مورد نزاع، نه «انرژي هسته‌اي» بلكه «غني‌سازي اورانيوم در داخل كشور» است. حال بر اين اساس، حتي اگر غني‌سازي در داخل «حق مسلم» ما فرض شود و نيز فرض بگيريم كه ديگر «حقوق مسلم» ما نيز در داخل كشور محقق باشد و همچنين فرض بگيريم كه اين حق مسلم (غني‌سازي اورانيوم) به خاطر وجود منابع سرشار اورانيوم در داخل تا سال‌ها (يا ده‌ها سال)، امري عيني و واقعي و باپشتوانه باشد؛ پرسش اين است كه آيا اين امر داراي آنچنان اهميت حياتي و خطير، و فوري و كوتاه‌مدت است كه تمامي امور مردم و مملكت به خاطر آن تحت‌الشعاع قرار گيرد، و گفته شود، اگر همه‌ي مسائل را تعطيل كنيم و تنها به اين موضوع بپردازيم، مي‌ارزد و مملكت را پنجاه سال جلو مي‌برد؟! تا آنجا كه سياست خارجي _و به تبع آن امور داخلي و اقتصاد و رفاه و آسايش و امور روزمره مردم_ بدان موكول مي‌شود، و ماجرا تا آنجا پيش رود كه امنيت ملي موكول و وابسته به بحث انرژي هسته‌اي شود؟ اينجاست كه به نظر مي‌رسد در پشت نزاعي كه در ظاهر در جريان است، مسائل مهم‌تر ديگري مطرح است.

نزاع راست جهاني سلطه‌طلب و راست منازعه‌جوي داخلي در پوشش انرژي هسته‌اي

(
و غني‌سازي داخلي اورانيوم)

آمريكا كه پس از دو جنگ‌ جهاني به ابرقدرت نخست جهان تبديل شد در ايران قبل از انقلاب، منافع سرشاري داشت؛ ايالات متحده، ايران را پايگاه اصلي خود در خاورميانه و شاه را ژاندارم منطقه مي‌دانست. اما واشنگتن با تحقق و پيروزي انقلاب، اين بهشت را از دست داد. از آن پس، آمريکا به هر طريق به دنبال بازگرداندن آب رفته به جوي بود. كنفرانس گوادلوپ و عقب‌نشيني در برابر انقلاب مهارناپذير ايران كه شاه را عنصر سوخته و از دست‌رفته‌اي كرده بود، اولين گام بود تا حداقل به جاي آنكه‌ كشور در اختيار راديكال‌ها و نيروهاي چپ (و متمايل به چپ) قرار گيرد، زير نفوذ و اقتدار روحانيت مذهبي كه ميانه‌رو (در سياست خارجي) و مخالف بلوك شرق تلقي مي‌شد، واقع گردد. اما ماجراي گروگانگيري در ايران _و رشد بنيادگرايي در منطقه به‌ويژه پس از فروپاشي شوروي_سرفصلي براي تغيير اين تحليل و رويكرد و خط مشي در آمريكا بود.
برخوردها و سياست‌هاي معارضه‌جويانه بعدي ايران، پس از ماجراي گروگانگيري و طرح‌هاي ايالات متحده براي كمك به كودتا در ايران، به‌تدريج طرفين را به جاي تعامل با يكديگر به تعارض با هم سوق داد. پس از ماجراي ميكونوس اين فضا به اوج خود رسيد و حتي سخن از حمله‌ي نظامي به ايران به ميان آمد كه با خيزش دوم خرداد اين بحث به حاشيه رفت. به مرور زمان، موانع ايجاد شده در داخل و برخي ناتواني‌هاي اصلاح‌طلبان، ناكارآمدي دولت اصلاحات را در اصلاح سياست خارجي ايران روشن كرد. در اين دوران به تدريح مسئله‌ي هسته‌اي ايران مطرح شد و اهميت مضاعف يافت. دولت اصلاحات سعي كرد اين امر را مهار كند و از ارسال پرونده ايران به شوراي امنيت جلوگيري نمايد.

پس از فاجعه انساني يازده سپتامبر و تقويت جناح نئوكان‌ها در آمريكا و حمله به افغانستان و عراق، و پس از روي كار آمدن احمدي‌نژاد در ايران، جنگ رسانه‌اي دوطرف و تشديد تعارض‌ها و تغيير برخورد هسته‌اي ايران، اين رابطه به نقطه‌ي اوج و بحراني خود نزديك شد. اينك آمريكا به طور گسترده‌ و نظامي وارد منطقه شده و درگير يك جنگ پرهزينه گرديده است.
حضور پرحجم و پرهزينه در منطقه نشان داده و مي‌دهد كه آمريكا اهداف مهمي در اين منطقه دارد. يكي از مستندات اين امر، هزينه‌هايي است كه اين جنگ براي دولت و ملت آمريكا در بردارد. گزارش «بيكر – هاميلتون» هزينه‌هاي رسمي جنگ را تا هنگام تدوين گزارش در عراق 400 ميليارد دلار اعلام مي‌كند و تا پايان جنگ ميزان آن را تا 2000 ميليارد دلار برآورد مي‌كند. استيگليتز، مشاور عالي اقتصادي كلينتون و كارشناس ارشد بانك جهاني نيز، هزينه‌ي مستقيم و غيرمستقيم جنگ را براي مردم آمريكا، تا سال 2006 معادل 2000 ميليارد دلار برآورد مي‌كند (يعني 5 برابر رقم رسمي).
اگر اين محاسبه‌ي آقاي استيگليتز را تا پايان جنگ (پيش‌بيني شده توسط گروه بيكر – هاميليتون) در نظر بگيريم، كل هزينه‌ي جنگ براي اقتصاد آمريكا معادل 10000 ميليارد دلار يا 10تريليون دلار تا پايان جنگ خواهد شد. اين ميزان از هزينه فقط از يك اقتصاد گسترده و بزرگ، چون اقتصاد آمريكا برمي‌آيد و حتي كل جامعه اروپا، قادر به تحمل اين هزينه نيست.

حال اين سؤال مطرح مي‌شود كه آيا براي اهداف كوچك و كوتاه‌مدت هيأت حاكمه آمريكا حاضر است اين هزينه گزاف را بپردازند؟ هزينه‌هاي جنگي اگر براي مردم آمريكا مشكل‌آفرين هستند، براي صاحبان صنايع نظامي و نفتي و محافظه‌كاران جديد آمريكا _كه كنترل صنايع نظامي و نفتي آمريكا را در دست دارند_ سودآورند. شركت‌هاي نفتي در دو، سه سال اخير، بيشترين سود تاريخ فعاليت‌هاي خود را داشته‌اند.

صنايع نظامي آمريكا عموما" خصوصي و در کنترل جمهوري‌خواهان هستند. اين صنايع هميشه از درگيري‌هاي نظامي سود برده و از جنگ‌ها طرفداري كرده‌اند، از جنگ اعراب و اسرائيل تا كره، ويتنام، سومالي و كوزوو. ارسال موشك‌هاي ضد پاتريوت به كشورهاي عرب منطقه و ترساندن آنها از موشك‌هاي ايران، بخش ديگري از مسابقه‌ي تسليحاتي كاذبي است كه آنها تحت عنوان «هژموني‌طلبي ايران» و تضاد سني – شيعه به آن دامن مي‌زنند.
نئوكان‌ها از مرگ سربازان آمريكايي نيز، كه از تنگناي هزينه زيستن به ارتش پيوسته‌اند و معمولا" عقب‌مانده‌ترين قشر جامعه امريكا به لحاظ درك اجتماعي و تحصيلات و تربيت اجتماعي هستند، نگراني ندارند، مگر در مرحله‌اي كه مخالفت عمومي در آمريكا جدي شود.

آمريكا بدون ترديد، امپراتوري زمان ماست. پس از فروپاشي شوروي، اجرايي كردن «نظم نوين جهاني»، نقطه‌ي شروع عملكرد امپراتوري آمريكا بود. مفهوم امپراتوري نوين، مستقل از مضمون امپراتوران گذشته‌ي تاريخ است. چند آمار شايد بتواند اين مفهوم را روشن‌تر كند:

بودجه‌ي ارتش آمريكا از بودجه‌ي تمامي ارتش‌هاي جهان بيشتر است. اين بودجه بر اساس اعلام بنياد علوم آمريكا بيش از 600 ميليارد دلار در سال است و براي سال 2008 به 800 ميليارد دلار بالغ خواهد شد. در سال 2004 بودجه‌ي تحقيق و توسعه در صنعت و دانشگاه‌هاي آمريكا، 5/301 ميليارد دلار بود؛ اين مبلغ از مجموع سرمايه‌گذاري 6 كشور ديگر گروه هفت بيشتر است.

توليد ناخالص ملي آمريكا 13 تريليون دلار است؛ اين مبلغ از كل توليد ناخالص 26 كشور پيشرفته اروپايي بيشتر است و بيش از 6 برابر توليد ناخالص ملي چين (با 3/1 ميليارد جمعيت) و سه برابر توليد ناخالص ملي ژاپن است.

تكنولوژي نظامي آمريكا فاصله‌اي عظيم با تكنولوژي كشورهاي پيشرفته اروپايي دارد تا چه رسد به چين و هند و ژاپن و... به عنوان مثال، تحقيقات قبل از توليد در مورد تمامي هواپيماهاي جنگي آمريكا، كامپيوتر، اينترنت و... ابتدا در پنتاگون انجام شده و بعد براي توليد به بخش خصوصي واگذار شده‌ است.

در صنايع ماهواره‌اي، بيوتكنولوژي، ماكروپروسس‌ها آمريكا پيشرفته‌ترين كشور جهان با فاصله‌اي عظيم با كشورهاي پيشرفته اروپايي و ژاپن است.

رهبري نظام صنعتي غرب را امريكا بر عهده دارد. ايالات متحده اين رهبري را پس از جنگ جهاني دوم به دست آورده است و اينك رقيبي در سطح جهاني براي آن وجود ندارد. تبليغات مربوط به خطر چين و هند براي برتري غرب بي‌پايه و اساس است؛ اين دو كشور بزرگ آسيايي عليرغم رشد اقتصادي شتابان خود، حتي تا سال 2050 خطري متوجه غرب به رهبري آمريكا نخواهند كرد.

تنها ذكر يك مثال نشان مي‌دهد كه نفوذ و قدرت واشنگتن در كشورهاي اروپايي تا چه اندازه است: در خلال سال‌هاي اشغال افغانستان و عراق، سازمان سيا، حدود هزار پرواز بدون مجوز در كشورهاي اروپايي انجام داده و ده‌ها زندان مخفي در اين كشورها در اختيار داشته است؛ ظاهرا" مسئولان اين كشورها از آن مطلع نبوده‌اند.

اما راه كنترل چين، هند، روسيه و حتي اروپاي پيشرفته و ژاپن توسط آمريكا در 50 سال آينده دو چيز است: اول نفت و دوم تسليحات پيشرفته نظامي. آمريكا در دهه 1930 منطقه خليج‌فارس را به خاطر نفت آن، منطقه‌ي حياتي خود اعلام كرد. واشنگتن پس از جنگ جهاني دوم، در سال 1945، در يك تصميم‌گيري ماوراي حزبي تصميم به حفظ برتري صنايع نظامي خود گرفت؛ عزمي که تاكنونادامه يافته است. دكترين كارتر و به دنبال آن اعزام ناوگان‌هاي آمريكا به خليج‌فارس دنباله‌ي همان سياست حفظ «منطقه حياتي» خليج‌فارس براي دسترسي و كنترل نفت است.

اينك نئوكان‌ها (جناح‌هاي نفتي – نظامي آمريكا) با اشغال افغانستان و عراق، گسيل ناوگان‌هاي بيشتري به منطقه، ايجاد پايگاه‌هاي نظامي در تقريبا" تمامي كشورهاي اطراف ايران، چنان دورخيزي كرده‌اند كه گويا براي يك دوره‌ي طولاني درگيري نظامي به منطقه آمده‌اند.
حتي گزارش‌هاي هاميلتون – بيكر كه به ظاهر واقع‌گرايانه مي‌نمايد، افزايش نيروهاي نظامي را در عراق در مرحله‌ي اول تأييد و سپس خروج آنها را توصيه مي‌كند. جناح حاكم بر آمريكا هم براي منافع اقتصادي جناح خود و هم براي اجرايي كردن استراتژي كل حاكميت امريكا دنبال بهانه است؛ دستاويز حمله‌ي نظامي به ايران در سال 1375، دادگاه ميكونوس بود و اينك غني‌سازي اورانيوم.

آمريكا بيش از 15 پايگاه نظامي در عراق ساخته است و هم‌اكنون در حال ساخت يك پايگاه بسيار پيشرفته در 6 كيلومتري مرز ايران است. بزرگترين سفارت‌خانه آمريكا در جهان در عراق ايجاد شده است؛ حتي برخي مسئولان آمريكايي تصريح كرده‌اند كه توقف آنها در منطقه درازمدت و مانند توقف در كره جنوبي خواهد بود.
بدون ترديد نفت سهل‌الحصول و ارزان منطقه خليج‌فارس و درياي خزر براي 75 سال مي‌تواند توسعه، رفاه و پيشرفت غرب را تأمين كند. از اين گذشته با اين ذخاير، امپراتوري آمريكا مي‌تواند غول‌هاي بزرگ اروپا، ژاپن و غول‌هاي در حال رشد چين و هند را كنترل كند. ضمن آنكه ايجاد امنيت در خاورميانه با حضور حكومت‌هاي قابل پيش‌بيني و شكل‌گيري بازاري بزرگ در اين منطقه كه به تدريح اسرائيل را نيز در‌بر بگيرد، آرزوي ديرينه و بزرگ آمريكاست.

هزينه‌ي جنگ براي آمريكا و مسابقات تسليحاتي تشديد شده‌ي اخير كه يك قلم آن 63 ميليارد دلار قرارداد با مصر و اسرائيل و عربستان و 40 ميليارد دلار قرارداد انگليس با عربستان است، مؤيد اين واقعيت است كه آمريكا _و متحدانش_ سرمايه‌گذاري عظيمي را براي آينده اين منطقه تدارك ديده‌اند.

بدين ترتيب جريان راست جهاني به رهبري جناح راست آمريكا اهداف بزرگ و مهمي را در منطقه و ايران دنبال مي‌كنند. مسئله‌ي غني‌سازي اورانيوم تنها يك دستاويز است؛ بين «بهانه» و«انگيزه» آنها بايد به دقت تفكيك قائل شد.

در داخل ايران نيز حوادث و رخدادها پس از پيروزي انقلاب، سير خاصي را طي كرده است؛ به‌‌ويژه رابطه‌ي ايران با جهان غرب _و به‌طور مشخص آمريكا_ با سرعتي شتابان در بستري رو به تشديد از تعارض و مقابله‌جويي افتاد؛ در حالي كه اين رابطه مي‌توانست بر اساس «تعامل» كه نه وادادگي است و نه تعارض و مقابله‌جويي سامان يابد. ايران با اقتصاد و توان ملي ضعيف، خود را در كسوت رهبري جهان اسلام و ام‌القراي مسلمانان و رهبري مبارزه براي سرنگوني و نابودي آمريكا تلقي كرده است.
بدين ترتيب نفوذ معنوي انقلاب ايران كه مي‌رفت خود به خود صورت گيرد جاي خود را به نوعي قيم‌مداري و هژموني‌طلبي ايران بر جهان اسلام، به ويژه در لبنان، فلسطين، عراق و ... داد ؛ امري که باعث سوءظن دول منطقه و قدرت‌هاي جهاني شد. مطالبات و ادعاهاي تهران در مورد فلسطين فراتر از خواست خود فلسطيني‌ها رفت؛ از همين منظر، ارتباطات ويژه‌اي با برخي جناح‌ها در منطقه شكل گرفت. اين امور، علاوه بر قدرت‌هاي جهاني مورد پذيرش دول منطقه هم قرار نگرفته است.

اما ايران كنوني موقعيت منطقه‌اي و قدرت ملي خويش را به خاطر سياست‌هاي داخلي (اقتصادي، سياسي، فرهنگي و...) و نيز سياست خارجي مبتني بر منازعه‌ي مستمر و بي‌پشتوانه و بي‌تدبير با آمريكا به‌شدت كاهش داده است. مؤلفه‌هاي قدرت ملي منابع طبيعي و انساني، سطح توليد و درآمد ملي، توسعه دموكراسي و حقوق بشر، سطح رشد علمي و تكنولوژيك، نيروي نظامي و... است.
تحليل و بررسي وضعيت اقتصادي و علمي و ... كشور نيازمند تحليل مستقلي است و مقايسه‌ي توان نظامي كشور با توان ارتش‌هايي كه بودجه‌ي نظامي و سطح و توان تسليحاتي‌شان ده‌ها برابر ايران است نيز امري است كه فقط به كار تبليغات پوپوليستي مي‌خورد و جز براي ساده‌انگاران نمي‌تواند مستندي براي محاسبه و تصميم‌گيري باشد. رقابت سر به سر و موازي كه ايران با آمريكا ايجاد كرده و گويي رهبري مبارزه براي سرنگوني غرب و آمريكا را بر عهده گرفته است، به‌گونه‌اي محسوس، به ضرر منافع ملي بوده و موجب هزينه كردن روزافزون قدرت ملي كشور شده است.

پرسش اينجاست که با آن درجه از اولويت و اهميت غني‌سازي اورانيوم، و اين توان مقابله و رويارويي با قدرت‌هاي جهاني و مشخصا آمريكا، باز چرا جريان و جناحي متوهم در ايران به مقابله‌جويي مي‌پردازد و به فضاي تعارض دامن مي‌زند؟ به نظر مي‌رسد که براي نيل به پاسخ، بايد بين «بهانه» و «انگيزه» تفاوت قائل شد.

به عقيده‌ي يك جناح قدرتمند بي‌توجه به منافع ملي در ايران، سير و روند حوادث نشان مي‌دهد كه منازعه‌اي نهايي، چه محدود و خفيف و چه شديد و وسيع، بين ايران و آمريكا حتمي است؛ پس چه بهتر كه اين امر در موضوع انرژي هسته‌اي (در مقايسه با حقوق بشر، تروريسم و...) كه امكان پشتوانه‌سازي و توان بسيج داخلي بيشتري در آن وجود دارد و حاكميت ايران از نقطه ضعف كمتري نيز در آن برخوردار، و اجماع‌سازي جهاني در آن سخت‌تر از ديگر موضوعات است، صورت بگيرد. اين جريان اساسا" به اصلاح روابط خود با مردم و منتقدان داخلي و ايجاد قدرت و امنيت ملي از طريق اعتمادسازي داخلي با برقراري دموكراسي و اجراي حقوق بشر و... و اصلاح شفاف و صريح روابط خود با جهان غرب _و به‌طور مشخص آمريكا_ نمي‌انديشد.

يك طيف از اين جناح نيز حداقل در ظاهر، اما به شدت چنين تبليغ مي‌كند كه آمريكا امكان و توان جنگ با ايران را ندارد و تنها به «جنگ رواني» دست زده است. اين طيف به‌طور پيوسته، و با پخش اخبار يك‌طرفه، اختلاف‌هاي داخلي در آمريكا، اختلاف آمريكا و متحدانش و يا شكست‌هاي پياپي آمريكا و همگامانش و... را تبليغ و بزرگ‌نمايي مي‌كند تا آنجا كه بارها از احتضار و سرنگوني قريب‌الوقوع آمريكا سخن گفته مي‌شود. در اين رويكرد تحليلي و تبليغاتي، اجماع جهاني شکل گرفته عليه دولت ايران _توسط آمريكا و به كمك سخنان و مواضع و عملكرد احمدي‌نژاد_ ، و ارسال پرونده‌ي انرژي هسته‌اي ايران به شوراي امنيت و تصويب قطع‌نامه‌هاي پياپي عليه تهران، در حاشيه قرار مي‌گيرد. در همين فضاست كه در مواضع رسمي، قطعنامه‌هاي سازمان ملل از سوي احمدي‌نژاد، به «ورق‌پاره» تعبير مي‌شود.

عمق حوادث و رخدادها نشان مي‌دهد كه هم براي جريان راست منازعه‌جو در ايران و هم براي جريان راست سلطه‌طلب در جهان و آمريكا، موضوع هسته‌اي بهانه‌اي براي حل مشكلات و مسائل ديگر است؛ وگرنه هم غربي‌ها مي‌دانند كه ايران _به‌ويژه اينك كه تحت نظارت و كنترل دقيق دوربين‌ها و مأموران آژانس بين‌المللي هسته‌اي است_ توان و امكان انحراف از مسير صلح‌آميز انرژي هسته‌اي را ندارد. حتي در صورت خروج ايران از آژانس و مكانيسم‌هاي كنترلي آن و در صورت حركت به سمت تهيه سلاح هسته‌اي نيز – طبق برآورد سازمان‌هاي اطلاعاتي و امنيتي غربي - ايران بين 3 تا 10 سال زمان لازم دارد تا به اين سلاح دست يابد.
و البته جريان راست ايران هم مي‌داند كه موضوع غني‌سازي داخلي اورانيوم _و نه انرژي هسته‌اي كه با شعارهاي شديد آن را حق مسلم ايران مي‌داند و كسي در آن مورد حرفي ندارد_ با منابع محدودي كه ايران دارد در آنچنان اولويت حياتي و خطيري نيست كه حيات و قدرت ملي كشور و نيز حيات نظام مستقر را بدان موكول كند. پس نزاع و درگيري در پشت اين نزاع ظاهري پنهان است. نزاع دو جريان راست كه يكي به دنبال اهداف سلطه‌گرانه‌ي خويش، به نام دموكراسي و حقوق بشر و مبارزه عليه تروريسم است، و ديگري به دنبال تداوم اقتدار و كسب تضمين‌هاي محكم امنيتي براي به رسميت شناخته شدن و حفظ بقا و استمرارش از هر نوع گزند و چنگ‌اندازي از سوي آمريكاست.
وگرنه در وراي اين حجم از تبليغات ضدآمريكايي و به دنبال متحد ضدآمريكايي در جهان گشتن، در عمل ، همسويي‌ها و همكاري‌هاي جدي صورت گرفته است كه به گونه‌اي جالب توجه انكار نيز نمي‌گردد(از جمله در جريان حمله‌ي آمريكا به افغانستان و عراق، و تغييرات در نظام‌هاي سياسي اين دو کشور). اين نکته نيز قابل توجه است كه بسياري از نيروهاي نزديك و متحد ايران در عراق _كه بسياري‌ از آنها سال‌ها در ايران زندگي كرده‌اند_ اکنون به عنوان متحد نزديك آمريكا فعال و مطرح هستند...

چشم‌اندازهاي پيش رو

براي تحليل اين امر بايد به اين نكته‌ي مقدماتي و محوري توجه كرد كه هدايت و رهبري برخورد غرب با ايران را آمريكا برعهده دارد و ديگر كشورها با نوساناتي به دنبال آمريكا حركت مي‌كنند. پس اين سير را بايد همواره در رابطه با اهدافي كه آمريكا از اين پروژه دارد، تحليل كرد. به نظر مي‌رسد هدف آمريكا در اين مرحله تعيين تكليف نهايي با ايران است و نه تنها حل مسئله‌ي انرژي هسته‌اي. منازعه‌ي اصلي كه به بهانه‌ي انرژي هسته‌اي (و غني‌سازي اورانيوم) بين ايران و آمريكا و متحدانش در جريان است به طور خلاصه مي‌تواند به چند چشم‌انداز احتمالي آتي، منجر شود.
تحليل و تصور چشم‌اندازهاي مختلف، تنها از موضع آگاهي‌‌بخشي و احساس خطر ملي صورت مي‌گيرد؛ وگرنه هيچ ايراني وطن‌پرستي خواهان فقر و فلاكت و رنج و كشتار هم‌وطنانش نيست.

در حالي كه برخي از مقام‌هاي ارشد جمهوري اسلامي و بعضي از شخصيت‌هاي موثر و مطرح (همچون هاشمي رفسنجاني، خاتمي، كروبي، و...) شرايط كشور را خطير و ويژه مي‌دانند و به طرح «هشدارهاي جدي» مي‌پردازند، برخي مسئولان ديگر دولت در ايران، به شكل ساده‌سازانه و عوام‌فريبانه‌اي ادعا مي‌كنند كه شرايط كاملا" عادي است و حتي به ديگران كه متوجه اين شرايط خطيرند انگ‌ها و اتهام‌هاي تند سياسي و قضايي مي‌زنند.

براي آشنايي با احتمالات گوناگون، تحليل چشم‌اندازهاي مختلف، ضروري و يك وظيفه‌ي ملي است.

1-
عقب‌نشيني ايران با حداكثر تأخير و يا مصالحه دوجانبه.

در اين چشم‌انداز، دولت ايران به خاطر خطراتي كه تعميق و گسترش احتمالي محاصره اقتصادي (به واسطه‌ي ايجاد شورش و بحران داخلي) و يا حمله‌ي نظامي در فازهاي احتمالي بعدي، متوجه ساخت قدرت مي‌کند، به نحوي دست به عقب‌نشيني مي‌زند. اين عقب‌نشيني مي‌تواند با همراهي با آمريكا و متحدانش در عراق (با عقب‌نشيني و همكاري شديد در ايجاد امنيت در عراق) و نظاير آن آغاز شود و با تمهيدي (همچون وساطت كشورهاي اسلامي و.. و از طريق فرمول‌هايي چون تشكيل كنسرسيوم غني‌سازي اورانيوم در خارج از ايران و... كه بتوان روي آنها مانور تبليغاتي «پيروزي» داد) تحقق يابد.
در اين گزينه ايران با حداكثر تأخير، اما بالاخره از نهايي‌شدن پروژه‌ي آمريكا براي ايجاد تغيير سياسي در ايران در اين فاز (فاز هسته‌اي) جلوگيري مي‌كند. در واقع تهران مي‌پذيرد كه منازعه‌ي خود را با واشنگتن فعلا" متوقف كند. آمريكا نيز در اين گزينه سعي مي‌كند امتيازات فراواني از ايران بگيرد. در اين چشم‌انداز اگر آمريكا بنا به دلايلي (چون درگيري در كنفرانس آناپوليس، مخالفت افكار عمومي و عدم آمادگي سياسي و ملي‌ براي جنگ و...) نخواهد وارد فازهاي بعدي طرح بلندپروازانه‌ اوليه‌اش شود، سعي مي‌كند با حداكثر امتيازگيري قابل محاسبه و قابل تبليغ، اهداف ديگرش را بعدتر دنبال كند.
اما اگر ايالات متحده مصمم به تشديد منازعه براي دستيابي به هدف ايجاد تغيير سياسي در ايران باشد نرخ معامله را بالاتر خواهد برد. ساخت قدرت در ايران نشان داده است که وقتي با بي‌تدبيري و يا محاسبات غلط به موضع ضعف كشيده شده است، همواره آمادگي عقب‌نشيني دارد (به عنوان نمونه: ماجراي گروگانگيري و جنگ). حکومت در چنين موضعي از دادن هر امتيازي _به جز آنچه بقايش را به خطر اندازد_ ابا نمي‌كند.
وادادگي و امتيازدهي غيرشفاف و به دور از انظار و حضور افكارعمومي يكي از خطراتي است كه در اين سناريو، منافع ملي را تهديد مي‌كند. به علاوه آنكه تأخير در پذيرش قطعنامه‌هاي بين‌المللي، روزانه خسارت فراواني به اقتصاد ايران وارد مي‌كند. اما معامله در مورد حقوق بشر و دموكراسي در ايران، به خاطر قدرت فزاينده‌ي افكار عمومي جهان –به‌ويژه در اروپا و حتي آمريكا - شانس كمتري نسبت به ديگر معاملات در مورد مسائل منطقه، موضوعات اقتصادي و ... دارد.
تهران نشان داده است كه در مسئله جنگ و گروگان‌گيري تبحر خاصي در از دست دادن فرصت‌ها و امتيازات دارد (به عنوان شاهد:در ماجراي گروگانگيري پيشنهاد آزاد‌كردن يك گروگان در برابر آزاد‌كردن بخشي از اموال بلوكه شده ايران در آمريكا، و ادامه دادن اين روند تا آزادي آخرين گروگان در ازاي آزاد كردن آخرين بخش از اموال ايران؛ و در مسئله‌ي جنگ، پيشنهاد عربستان براي پرداخت 100 ميليارد دلار براي جبران خسارات جنگ به ايران و عراق - به نسبت دوسوم ايران و يك سوم عراق - توسط ايران رد شد).

2 –
تشديد فشارهاي اقتصادي در حد بحران‌سازي براي ايران.

در اين رويكرد به علت عدم عقب‌نشيني ايران از مواضع علني هسته‌اي و عدم پذيرش قطعنامه‌هاي سازمان ملل، اهداف آمريكا براي تعيين تكليف نهايي با ايران از طريق تشديد محاصره اقتصادي در حد ايجاد شكنندگي براي اقتصاد ايران و بروز مشكل براي زندگي روزمره در ايران دنبال مي‌شود. اين امر از طريق تحت فشار قرار دادن مالي ايران (از طريق محاصره‌ي شديد بانك‌ها) و نيز به صورت محاصره‌ي مرحله به مرحله و حلقه‌اي و در نهايت جلوگيري از واردات و صادرات ايران – به‌ويژه جلوگيري از صدور نفت ايران و ورود بنزين - پيگيري مي‌شود.

كشورهاي اروپايي _و روسيه و چين_ به علت مبادلات اقتصادي‌اي كه با ايران دارند، معمولا" در تصميمات اقتصادي عليه ايران با مدتي تأخير و با مقداري فاصله به دنبال آمريكا حركت مي‌كنند. اكثر آنها فاقد انگيزه‌هاي قوي همچون آمريكا براي تعيين تكليف نهايي با حاكميت ايران هستند. هر چند از سياست‌هاي خارجي_و بعضا" داخلي_ تهران، به ويژه در دولت اخير، به شدت ناراضي‌اند. لحن و مضمون مواضع و نيز رفتار دولت احمدي‌نژاد به دولت آمريكا كمك كرده است كه متحدانش را با صرف وقت كمتري به دنبال خود بكشد. اگر ايران حل منازعات و اختلافات را لاينحل كند دولت آمريكا مي‌تواند با طرح برخي معادلات و وعده‌هاي احتمالي اقتصادي متحدانش را براي اقدامات مؤثر و تعيين‌كننده عليه ايران (از جمله فشارهاي
به موازات اين امر تلاش مي‌شود زندگي حداقلي براي مردم تأمين شود و ذخاير غذايي انبارشده _كه از هم‌اكنون پيش‌بيني‌ها و دورخيزهايي براي اين امر صورت گرفته است_ به صورت جيره‌بندي بين مردم توزيع شود، و محاصره اقتصادي تا حد امکان از طريق مرزهاي گسترده كشور با همسايه‌ها ، بي‌اثر و نيازهاي كشور به صورت قاچاق وارد شود.
مواضع سياسي ايران در اين چشم‌انداز نيز مي‌تواند به اشكال مختلفي پيش‌بيني شود. يك موضع مي‌تواند عقب‌نشيني و پذيرش قطعنامه‌هاي سازمان ملل تحت تأثير فشار مردم به خاطر تنگناهاي اقتصادي و زندگي روزمره و نيز فشار جناح‌هاي مختلف درون سيستم باشد (اين عقب‌نشيني مي‌تواند به شكل‌هاي مختلفي صورت بگيرد، مثلا با وساطت كشورهاي اسلامي و يا سازمان كنفرانس اسلامي و يا مطالبه مراجع بزرگ مذهبي قم از رهبري نظام و ديگر نظاير داخلي يا خارجي آن). يك تحليل قوي در جريان جناح راست از هم‌اينك اين رويكرد را تحت عنوان «احكام ثانويه» تحليل مي‌كند؛ اين تحليل معتقد است هنوز فشارها در حد «شرايط اضطرار» براي اتخاذ سياست «احكام ثانويه»‌اي نيست.
اين رويكرد نوعي نوشيدن جام زهر است. قابل پيش‌بيني است كه آمريكا در برابر آن كارشكني ‌كند؛ واشنگتن سعي مي‌كند مسائل را بحراني‌تر كند و فراتر از مسئله هسته‌اي قرار دهد و يا مرتب نرخ بالاتر و امتياز بيشتري براي اين سازش و پذيرش مطالبه نمايد، تا اين مسير بتواند سرانجام به تغيير حاكميت در ايران منجر شود. در اين سير، موضع متحدان آمريكا و همسويي آنها با آمريكا در پروژه‌اي كه فراتر از مسئله هسته‌اي قصد تعيين تكليف با حاكميت ايران را دارد بسيار تعيين‌كننده است.
جهت و سير كنوني مواضع متحدان ايالات متحده_كه با خوش‌شانسي آمريكا به خاطر مواضع احمدي‌نژاد همراه شده و جاده را براي ائتلاف و اجماع آنها هموار كرده است_ نشان مي‌دهد كه واشنگتن معمولا" متحدانش را با مدتي صرف وقت و با اندك فاصله‌اي به دنبال خود مي‌كشد. بدين طريق آمريكا سعي مي‌كند از همين مسير به اهداف خويش برسد. اما عدم همراهي متحدان واشنگتن، به هر دليلي، اين مسير را در حد حل و فصل مسئله هسته‌اي ايران به اتمام مي‌رساند و ايالات متحده ديگر اهداف‌اش را در مراحل و فازهاي بعدي پيگيري خواهد كرد كه خود مبحث ديگري است.

يك موضع احتمالي ديگر نيز عدم پذيرش قطعنامه‌ها از سوي ايران و يا عدم پذيرش هر شرط احتمالي بعدي است كه بخواهد شرايط را براي تغيير حاكميت در ايران مهيا سازد. در اين حالت به نظر مي‌رسد اين منازعه در چشم‌اندازها و سرانجام‌هاي احتمالي ديگري دنبال شود.

3 –
منازعه‌ي محدود و حمله‌ي نظامي ايذايي به مراكز هسته‌اي ايران.

اين گزينه تنها براي به سرانجام رساندن منازعه‌ي هسته‌اي ايران و به اصطلاح غرب، شكستن گردن‌كشي ايران در برابر مصوبات سازمان ملل است. اين برخورد احساس زخم‌خورده‌ي آمريكا را در برابر لحن علني دولت ايران التيام مي‌بخشد. اما اين منازعه‌ي محدود نظامي در مرحله‌ي اول به دنبال تغيير حاكميت در ايران نيست و به دنبال آن محاصره اقتصادي فزاينده‌اي براي انجام فازهاي بعدي براي تغيير دولت ايران را دنبال نمي‌كند؛ بلکه تنها به دنبال حل منازعه‌ي هسته‌اي با ايران، از موضع بالا و قدرتمند، به نفع آمريكا و غرب است.
مراحل بعدي اين گزينه، به برخورد و پاسخ ايران بستگي دارد. اگر ايران اين منازعه‌ي محدود را تنها به صورت تدافعي پاسخ دهد و تنها از مراكز هسته‌اي خويش عليه هواپيماهاي مهاجم دفاع كند، منازعه در همين حد پايان مي‌يابد. اما اگر ايران اين حملات را با حمله به مثلا ناوهاي آمريكا در خليج فارس و يا بالاتر از آن حمله‌ي موشكي به اسرائيل و يا برخي مراكز نظامي يا اقتصادي كشورهاي منطقه به عنوان همكار آمريكا در حمله به ايران و نظاير آن پاسخ دهد، اين بار آمريكا و متحدانش هستند كه استراتژي و چشم‌انداز آينده را رقم خواهند زد. آنها، بنا به نوع و سطح و حجم پاسخ و برخورد ايران مي‌توانند ماجرا را در يك منازعه‌ي محدود (به عنوان نمونه: با حمله به مراكز هسته‌اي ايران و دفاع تهران از آن مراكز و احيانا" برخي حملات غيرمهم مثلا" حملات محدود و ضعيف به برخي ناوهاي آمريكا در خليج‌فارس به عنوان پايگاه و آشيانه هواپيماهاي مهاجم) پايان دهند؛ و هم مي‌توانند به بهانه‌ي برخورد و پاسخ نظامي ايران، منازعه‌ي محدود را به منازعه‌اي نامحدود براي اهدافي كلان‌تر تبديل كنند.

گزينه‌ي منازعه‌ي محدود نظامي با بستن فضاي سياسي داخلي همراه خواهد شد. در اين گزينه اما اگر به بحران اقتصادي و شورش اجتماعي منجر نشود مي‌تواند سياست‌هاي امنيتي در حد ارعاب باقي بماند و به سركوب خونين شورش‌هاي اقتصادي مردم - كه در گزينه‌هاي ديگر متصور است - منجر نشود. همچنين سطح و نحوه برخورد با اپوزيسيون داخلي نيز بستگي به همين فضا دارد.
اما قابل درك است كه جناح‌هاي تندروتر امنيتي – نظامي ميل شديدي براي بازداشت و سركوب اپوزيسيون به هر بهانه‌ي ممكن دارد. در هر حال هر گزينه‌اي كه منجر به سركوب داخلي شود روند دموكراسي‌طلبي را در ايران مختل و به شدت عليه رشد دموكراسي و توسعه همه‌جانبه در ايران عمل خواهد كرد. در اين گزينه آمريكا و متحدانش روند دموكراسي‌طلبي در ايران را در ازاي حفظ ابهت و پرستيژ و قدرت جهاني خود ناديده خواهند انگاشت و حكم به پايمال شدن و مختل گرديدن آن - حداقل در كوتاه‌مدت - خواهند داد.

اسرائيلي‌ها شتاب خاصي براي تحقق اين پروژه و پروژه‌هاي تندتر دارند. آنها را بخشي از سلطنت‌طلبان تندرو و بعضي گرايش‌هاي سياسي در خارج از كشور كه فكر مي‌كنند در تكرار الگوي عراق در ايران، سهمي از قدرت خواهند داشت، همراهي مي‌كنند. اسرائيلي‌ها و اين طيف تصور مي‌كنند ممكن است ايران به طور ناگهاني قطعنامه‌هاي سازمان ملل در مسائل هسته‌اي ايران را بپذيرد و بازي و منازعه‌اي كه به زعم آنها به مراحل پاياني خود نزديك شده و به گمان آنها مي‌رود به تعيين تكليف نهايي قدرت در ايران و بازگشت پيروزمندانه آنها به كشور منجر شود، باز همچون سي سال گذشته، به تعويق بيفتد. هم اسرائيلي‌ها و هم اين نيروها اميدوارند تهران پاسخ تند و گسترده‌اي به منازعه محدود نظامي و حمله به مراكز هسته‌اي‌اش بدهد تا منازعه بالا گيرد و تندتر شود و به گزينه‌هاي احتمالي بعدي تبديل گردد.

4 –
منازعه‌ي گسترده‌ هوايي نظامي.

اين منازعه به رهبري آمريكا (حال يا با توافق و تصويب كنگره و جناح‌هاي داخلي آمريكا؛ و يا بدون توافق آنها همچنين يا به صورت يكجانبه و همراه با متحداني معدود در جهان و يا با همراهي اجماعي و همكاري متحداني بيشتر از حمله به عراق و افغانستان) صورت خواهد گرفت.

در اين گزينه، آمريكا و متحدانش حملات نظامي گسترده‌اي را عليه مراكز سياسي – نظامي، هسته‌اي، اقتصادي، مواصلاتي و... ايران به قصد تخريب شديد زيرساخت‌هاي اقتصادي ايران (همانند عراق) انجام خواهند داد و پيش‌بيني مي‌كنند كه اين امر منجر به شورش‌هاي اجتماعي وسيع و انقلاب و دگرگوني سياسي در ايران گردد.
ايران نيز هرچند در ابتدا به مقابله‌اي نظامي برخواهد خاست و احيانا" موشك‌هايي نيز به برخي كشورهاي همسايه و يا اسرائيل پرتاب خواهد كرد اما شدت و گستره حملات و تبعات اجتماعي و سياسي و اقتصادي آن چنان وسيع و سريع خواهد بود كه مي‌بايست به سرعت توجه خويش را از مسائل خارجي و احيانا" مقابله‌هاي نظامي و موشكي _اگر پايگاه‌هاي پرتاب آنها سالم مانده باشد_ به مسائل مبرم و خطير داخلي معطوف نمايد.

در اين گزينه، ايران سرزمين سوخته‌اي خواهد شد كه در اندك زماني با مختل شدن زندگي روزمره، با قطع آب و برق و گاز و سوخت و خطوط مواصلاتي، و انبوه مجروحان و كشته‌شدگان ناشي از بمباران‌هاي هوايي و تخريب و نابودي و كمبود امكانات درماني و بهداشتي و... و نيز قحطي و غارت اقتصادي و شورش و بلوا و ناامني گسترده در شهرهاي مختلف مواجه خواهد شد؛ اگر تمركز قدرت سياسي برقرار مانده باشد و قدرت نظامي و انتظامي و امنيتي بتواند خود را به سرعت بازسازي كند و خطوط مواصلاتي نيز براي ارتباط سالم باشد، بلافاصله مجبور به سركوب شورش‌ها براي ايجاد نظم و امنيت و سازماندهي كمك‌رساني به آسيب‌ديدگان حملات هوايي و نيز توزيع جيره‌بندي‌شده حداقلي از ارزاق عمومي مي‌شود.
در آستانه و يا همزمان با اين حملات، اپوزيسيون داخلي نيز از هراس براي عمق‌دهي سياسي به شورش‌ها به شدت بازداشت و سركوب خواهد شد. در اين گزينه نيز احتمال فعال شدن بخشي از اپوزيسيون نظامي خارج از كشور و ورود آنها به ايران از بعضي مرزهاي كشور و نيز فعال شدن برخي گروه‌ها و اقوام مسلح داخلي در مناطق مرزي كه دربرگيرنده‌ي اقليت‌هاي قومي و ديني است، وجود دارد. آنها نيز سعي در فروپاشي قدرت سياسي خواهند داشت.

در اين چشم‌انداز اگر حكومت مركزي نيز فرونپاشد، آنچه از ايران باقي مي‌ماند، سرزميني سوخته و فقيري است كه ده‌ها سال به عقب رانده شده و تمامي توان و زيرساخت‌هاي اقتصادي‌اش در حد نابودي آسيب ديده است.

آمريكا و متحدانش در اين چشم‌انداز يا به يك ايران با سرزميني سوخته و دولتي فقير و دست در گريبان براي حل مشكلات اوليه زندگي روزمره مردمانش بسنده خواهند كرد و اهداف خود را محقق خواهند ديد و يا با اهدافي بالاتر و به بهانه‌ي پاسخ‌دهي به حملات مقابله‌جويانه‌ي نظامي تهران و يا مثلاگ كمك به مردم ايران و نظاير آن، منازعه‌ي گسترده‌ي نظامي‌شان را وارد فاز جديدي خواهند كرد؛ و آن مداخله‌ي مستقيم نظامي و سياسي به قصد تغيير حاكميت در ايران خواهد بود. در اين چشم‌انداز احتمالي بين منازعه و مداخله‌ي نظامي مدتي فاصله وجود دارد (شبيه برخورد اوليه با عراق پس از حمله به كويت و حمله گسترده بعدي با مقداري فاصله).

5 -
منازعه و مداخله‌ي گسترده‌ي نظامي.

در اين چشم‌انداز منازعه‌ي گسترده‌اي كه در گزينه‌ي قبل توضيح داده شد و تبعات احتمالي آن مورد تحليل قرار گرفت با مداخله‌ي بلافاصله نظامي نيز همراه است (شبيه عراق). در اين چشم‌انداز حملات اوليه بسيار شديد و گسترده خواهد بود و تا فروپاشي قدرت سياسي ادامه خواهد يافت. تقريبا" تمامي تبعاتي كه در گزينه‌ي قبل مورد بحث قرار گرفت در اين گزينه نيز وجود دارد، به علاوه آنكه مداخله‌ي پياده نظام دشمن، حكومت ايران را تحت فشار شديدتري قرار مي‌دهد و فرصت بازسازي و اعمال قدرت بر سرزميني سوخته را نيز از صورت مسئله بيرون مي‌گذارد و آمريكا منازعه بر سر مسائل هسته‌اي را به سرانجام انگيزه اصلي‌اش نزديك مي‌كند.

اما آنچه در تمامي چشم‌اندازهاي احتمالي نظامي مشترك است نابودي توان و زيرساخت‌هاي اقتصادي ايران و بازگشت آن به دوراني شبيه اقتصاد دوره قاجار است. و باز آنچه در اكثر اين گزينه‌ها (و از جمله گزينه‌ي محاصره‌ي شديد اقتصادي) مشترك است سركوب روند دموكراسي خواهي در داخل و بازداشت و سركوب اپوزيسيون ملي داخلي است كه اين امر نيز به شدت به نفع آمريكاست.
چون آنها اپوزيسيون وابسته به خود را بر اپوزيسيون ملي _چه در داخل و چه در خارج از كشور_ ترجيح مي‌دهند. تجربه‌ي لجبازي و توهم و اقتدارگرايي صدام و تسليم ديرهنگام رژيم بعثي، نمونه‌ي روشني از سياستي است كه يك جناح با نوعي جهل و غرور، هم منافع خود و هم مصالح ملي يك كشور كهن را به خطر مي‌اندازد و زمينه‌ي نابودي امكانات اقتصادي آن را _كه به ويژه طي هشتاد سال گذشته شكل گرفتهاست_ فراهم مي‌سازد.

آنان نيز كه به شكل رؤياپردازانه‌اي تصور مي‌كنند مداخله‌ي نظامي مي‌تواند به شكل‌گيري دموكراسي در ايران منجر شود بايد بدانند مداخلات نظامي در جهان مانع شكل‌گيري دولتملت‌هاي دموكراتيك شده و معمولا" به ديكتاتوري نظامي (مثلا در آمريكاي لاتين) انجاميده است.

اما آنچه در رابطه با تحليل فضا و پيش‌فرض‌هاي حاكم بر سياست‌گزاري‌ها و تعيين خط مشي سياست خارجي ايران در اين قسمت داراي اهميت است، آن است كه به نظر مي‌رسد جريان راست منازعه‌طلب ايران و مسئولان و سياست‌گزاران آن احتمال وقوع جنگ را ناچيز فرض كرده و بيشتر از هر چيز بر «جنگ رواني» بودن «اقدامات دشمن» تأكيد مي‌شود. ولي سير رخدادهاي چند ساله اخير در خليج‌فارس و حجم انبوه سرمايه‌اي كه آمريكا در اين رابطه هزينه مي‌كند بايد مسئولان اين جناح را بيشتر به فكر فرو برد.
همچنين آنها گاه بيش از اندازه اختلافات و تفاوت سلايق و منافع آمريكا و متحدانش را مورد توجه قرار مي‌دهند. هر چند تفاوت و اختلاف بين علايق سياسي و منافع اقتصادي غربي‌ها امري واقعي است اما بارها و بارها تجربه شده كه در صورت دوقطبي شدن انتخاب بين واشنگتن و تهران، آنها بي‌هيچ ترديدي سمت سياست‌ها و رويكردهاي آمريكا را خواهند گرفت. منافع چين و روسيه نيز در ارتباط اقتصادي‌شان با آمريكا بسيار بيشتر از ارتباط‌شان با ايران است.
متأسفانه صحنه‌ي سياست در ايران صحنه‌ي تجربه‌آموزي و مشق سياست دولتمردان ناشي به خرج ملت ايران و به هزينه‌ي منافع ملي شده است. آخرين نمونه‌ي آن، روند فعاليت دبير شوراي عالي امنيت ملي ايران بود كه با طعن و نقد کارگزاران قبلي (دادن مرواريد غلطان و گرفتن آب‌نبات) كار خود را شروع كرد اما پس از تجربه‌آموزي تدريجي خود به همان رويكرد پيشين رسيد، و در نهايت، به خاطر اختلافات غيرقابل كتمان از روند موجود كناره گرفت؛ گو اين كه آنچه در اين ميان از جيب ملت ايران هزينه شد ارسال پرونده هسته‌اي ايران به شوراي امنيت و صدور قطعنامه و افزايش فشارها بود.

همچنين مشاوران و سياست‌گزاران كم‌تجربه و فاقد تخصص لازم جريان راست ايران در مسير تجربه‌آموزي خود، در ابتداي روي كارآمدن خود سياست نگاه به شرق را در دستور كار قرار دادند.
اما باز عليرغم امتيازات و هزينه‌هايي كه از كيسه ملت ايران صورت گرفت (و آخرين نمونه‌ي آن، سكوت در برابر وضعيت حقوقي كنوني درياي خزر بود) به تدريج به اينجا رسيدند كه نمي‌توان بر رفتار سياسي كشورهايي چون چين و روسيه و ... تكيه‌اي استراتژيك كرد. و به همين ترتيب بود ارزيابي نادرست از اختلافات بين اروپا و آمريكا؛ اما هر بار، مشق‌نويسان تازه‌كار سياست‌خارجي شاهد بودند كه واشنگتن با ايجاد اجماع و آن هم با صرف وقتي هر بار كمتر از گذشته، به خاطر بهره‌گيري از انرژي ارزان‌قيمت مواضع احمدي‌نژاد و دولتش، پرونده ايران را به شوراي امنيت برد و قطعنامه‌هاي اول و دوم عليه دولت ايران مصوب شد...

نقد و بررسي برخي مباني تحليلي و رفتاري جريان راست ايران

با وجود آنكه اينك افكار عمومي در غرب خود به صورت يك «قدرت» درآمده است، اما سياست‌ها و مواضع جريان راست افراطي و منازعه‌جوي ايران در دوران اخير نشان داد كه نه تنها نمي‌تواند از اين اهرم قوي استفاده كند، بلكه با طرح مواضعي چون نفي هولوكاست، محو اسرائيل، ورق‌پاره خواندن قطعنامه‌هاي سازمان ملل و... و معارضه‌جويي افشاگرانه و براندازانه به جاي تعامل اقتصادي در چارچوب منافع ملي با آمريكا، اين قدرت عظيم را به راحتي و ارزاني در اختيار جريان راست جنگ طلب آمريكا قرار مي‌دهد. قابل تأمل آن كه هر دو جريان راست منازعه‌جو در غرب و در ايران به گونه‌اي غيرمستقيم به يكديگر ياري مي‌رسانند!

يك پيش‌فرض مهم ديگر جريان راست افراطي اين است كه آمريكايي‌ها مي‌خواهند «نظام» ما را تغيير دهند و اگر مسئله هسته‌اي هم حل شود، مسائل ديگري چون حقوق بشر، صلح خاورميانه، تروريسم و... را بهانه خواهند كرد.
اما نخستين سؤال در برابر اين تحليل اين است كه بر فرض كه چنين باشد راه مقابله با اين خطر، کاستن از شکاف دولت – ملت و همبستگي ملي و تصحيح رويكرد خارجي و رعايت موازين آزادي و حقوق بشر در داخل و با ملت خود است. تنها ازاين مسير است كه يك «قدرت» پايدار مي‌ماند، ونه از طريق منازعه‌جويي يا معامله‌گري خارجي به جاي آشتي ملي و رعايت حقوق ملت خويش و افزايش توان ملي و رفع خطرات خارجي.

نكته‌ي ديگري كه در پيش‌فرض‌هاي سياست‌گزاران و تصميم‌گيرندگان اين جريان در ايران مشاهده مي‌شود اغراق در توان نظامي كشور در صورت وقوع جنگ است.
اما هم نظاميان جنگ‌ديده و تجربه‌اندوخته صاحب رأي و هم سياست‌مداران كاركشته‌تر نظام مي‌دانند كه چنين ادعايي واقعيت ندارد. اصطكاك و برخورد بين برخي از اين نوع نظاميان و سياسيون با احمدي‌نژاد كه معمولا" به جابه‌جايي در مسئوليت‌ها و پست‌هاي اين نوع افراد منجر مي‌شود، بيان روشني از برخورد احساسي و اغراق‌آميز و خوش‌خيالي برخي سياست‌گزاران جريان راست افراطي و منازعه‌جو است. اين يك واقعيت ساده است كه همگان - حتي اكثر تازه‌مشق‌نويسان سياست كه بر اساس آزمون و خطا پيش مي‌روند و از جيب ملت ايران كارآموزي مي‌كنند - مي‌دانند، ايران توان درگيري نظامي با بزرگترين قدرت نظامي جهان را ندارد.

افزون بر اين، آنها در رابطه با پايگاه مردمي و پشتوانه سياسي داخلي‌شان نيز بيش از اندازه خوش‌بين‌اند؛ مردمي كه شاهد يك انقلاب و بعد، يك جنگ طولاني بوده‌اند و نظامياني كه ايثارگرانه در جنگ شركت كردند، اما امروزه پا به سن گذاشته‌اند و مهم‌تر از همه شاهد اختلافات و كشمكش‌هايي بر سر قدرت در پشت جبهه بوده‌اند و با آن سوي چهره سياسيون جناح‌هاي مختلف در رقابت‌ها و قدرت‌طلبي‌هاي سياسي مواجه شده‌اند - و در آخرين پرده‌ي آن شاهد كشمكش قدرت بين جناح‌هاي داخلي جريان راست در مجلس و دولت و... و در سراسر كشور در استان‌ها و شهرستان‌ها بوده‌اند - اينك در وضع و حالي كه برخي سياست‌گزاران و تصميم‌گيرندگان جريان راست افراطي به طور اغراق‌آميزي تصور مي‌كنند، نيستند.
به‌ويژه آنكه دولتي كه براي رفع مشكل فقر و آوردن پول نفت بر سر سفره‌هاي مردم به صحنه آمده بود دستاورد وارونه‌اي داشته و فشار سختي زندگي و تورم را بر دوش مردمان طبقات پايين دوچندان كرده است؛ با وجود درآمد 120 ميليارد دلاري دولت در دو سال گذشته و به خاطر هزينه كردن پياپي از صندوق ذخيره ارزي، برخوردهاي غيركارشناسانه و نيز سياست خارجي منازعه‌جويانه‌اي كه فشارهاي اقتصادي بر مردم ايران را روز به روز تشديد كرده است، دستاوردي جز دو برابر شدن هزينه خريد و اجاره مسكن و افزايش قيمت اكثر اقلام اصلي زندگي روزمره مردمان، تشديد فشار بر جوانان و زنان، دامن زدن به خرافه‌هاي مذهبي و... نداشته است.


افزون بر اين، بنا به برخي نظرخواهي‌هايي كه در سطح منطقه صورت گرفته است فضاي عاطفي در كل منطقه فضايي ضدآمريكايي است، بجز در ايران _و كويت_ كه اين امر شكل متفاوتي دارد و بسيار متفاوت و خفيف‌تر از فضاي ديگر كشورهاست. در ايران، هر چند اين امر به شدت از سوي جريان راست تكذيب مي‌گردد، ولي ضمن آن كه نبايد اين پديده را ريشه‌دار دانست و يا در مورد آن اغراق نمود، اما نمي‌بايست واقعيت داشتن آن را تكذيب كرد. اين واقعيت، به هر دليلي و برخاسته از هر علتي باشد، نبايد ناديده گرفته شود و يا تصور شود كه تنها به خاطر «تبليغات دشمن» است و عملكرد حاكميت – به مثابه عامل اصلي اين وضعيت - را انكار كرد.

همچنين قابل توجه است كه جريان راست منازعه‌جوي ايران مسئله‌ي جنگ و عواقب ويران‌كننده و فلاكت‌بار آن را نيز ساده فرض كرده است؛ زندگي مرفه و فارغ‌البال كساني كه از غم بيكاري، فقر، اجاره‌نشيني، خرج روزانه نان و گوشت و... رنج نمي‌برند و نيز در صورت حملات هوايي و نظامي در اعماق پناهگاه‌هاي زيرزميني چند لايه، دغدغه‌ي آسيب و مرگ ندارند، ايشان را از درك يك شهروند ساده اين مرز و بوم از جنگ و عواقب ويرانگر و وحشتناك بر زندگي روزمره‌اش و خطري كه حيات ساده‌ي روزانه‌ي او و خانواده و خويشاوندانش را تهديد مي‌كند، دور مي‌سازد.
همچنين وابستگي به درآمد بادآورده نفت _كه ثروت نسل‌هاي بعد را بي‌محابا و غيرمسئولانه به باد مي‌دهد_ و عدم مشاركت فردي در فرآيند توليد و نگاه نفتي و رانتي و عدم زحمت‌كشي براي گذران زندگي، زيست وجودي آنان را تنها در فضاي فرهنگي و شعارهاي سياسي و كشمكش‌هاي پرستيژيك داخلي و بين‌المللي و نگاه ام‌القرايي به جهان اسلام منحصر كرده است؛ و بدين ترتيب آنان از نگاه يك فرد ملي مولد و توليدگرايي كه به خوبي درك مي‌كند حملات نظامي چه بلايي بر سر ثروت و سرمايه‌هاي ملي و زيرساخت‌هاي اقتصادي كشور وارد مي‌كند وشدت و مدت اين حملات حتي مي‌تواند كشور را از مراحل اوليه‌ي توسعه صنعتي به مرحله‌ي كشاورزي و پيشاصنعتي برگرداند، دور مي‌سازد.

اما هم نخبگان و روشنفكران ملي و هم همه شهرونداني كه زيست ساده‌اي در اين سرزمين دارند مي‌دانند _و بايد به طور ريزتر و دقيق‌تر آگاه‌تر و روشن‌تر شوند_ كه جنگ چه عواقب نكبت‌باري براي همگان دارد. افكار عمومي جهاني واز جمله ايرانيان خارج از كشور، هر چند خود به طور مستقيم تحت اين شرايط نيستند اما دل در گرو وطن دارند نيز بايد نسبت به اين عواقب حساس شود و آنها چه ايرانيان و چه ديگران را در اين باره حساس نمايند؛ نمونه‌ي افغانستان و عراق در پيش روي ماست.

اگر چه تحولات اخير در منطقه با توجه به حذف موانعي چون حكومت‌هاي متحجر طالبان و رژيم ديكتاتوري صدام چه براي مردم اين دو كشور و چه براي ايران و منطقه، مفيد ارزيابي مي‌شود، اما با توجه به خشونت‌بار بودن تحولات تحميلي و «دروني» نبودن تغييرات در نظام سياسي اين دو كشور و... پيامدهاي ناگوار و قابل تأملي را در پي داشته است.

روزنامه‌نگاران و فعالان سياسي كه اخيرا" از افغانستان ديدن كرده‌اند تصوير فقرآلود و حكايت‌هاي دردناكي از زندگي در اين كشور به دست مي‌دهند كه مي‌تواند تكان‌دهنده باشد. شكل زندگي روزمره در عراق نيز آشكارتر از آن است كه نيازي به تكرار داشته باشد.
اگر قدرت‌مندان غربي، در دوره جنگ سرد و در يك جهان دوقطبي تمايل و انگيزه‌اي براي حمايت اقتصادي از نمونه‌هاي مورد حمايت خود همچون كره جنوبي در برابر كره شمالي و آلمان غربي در برابر آلمان شرقي و... داشتند - و البته خود اين كشورها نيز از توان و صلاحيت مديريتي برخوردار بودند - امروزه نمونه‌هايي چون عراق و افغانستان نشان مي‌دهد كه آن‌ها پس از دستيابي به اهداف سياسي – نظامي – امنيتي‌شان چه راحت و ساده نسبت به زندگي روزمره و رفاه اوليه مردمان، با وجود تمامي وعده‌هاي اوليه‌شان، بي‌انگيزه مي‌شوند و بيشتر در پي بهره‌برداري و غارت از منابع كشور اشغال‌شده‌اند تا احساس مسئوليت براي سامان دادن به نخستين ضروريات زندگي روزمره مردم. محدوديت ساعات استفاده از برق و آب و امكانات نازل بهداشتي و پزشكي و به طور كلي وضع معيشتي مردمان در اين دو كشور – به‌‌ويژه در عراق - همراه با ناامني‌هاي موجود، به مهاجرت وسيع مردم منجر شده است كه تابلويي درس‌آموز و تراژيك است. هر چند بسياري از اين واقعيت‌ها _يه‌ويژه در افغانستان_ قبل از حمله‌ي غربي‌ها هم وجود داشت.
قابل انكار نيست كه در حكومت جديد امنيت اجتماعي بيشتري براي برخي شهروندان، از جمله زنان، فراهم شده است يا وضع آزادي بيان و مطبوعات، تفاوتي چشم‌گير با دوره طالبان دارد؛ اما تصورات رؤيايي كه در مورد «افغانستان آزادشده» تبليغ مي‌شد، به وقوع نپيوسته و زندگي تلخ و تيره روزمره شهروندان افغاني، حتي براي فراهم كردن نيازهاي اوليه زندگي‌شان، همچنان ادامه دارد. نيروهاي نظامي – سياسي كه وارد افغانستان شده‌اند، برخلاف تبليغات قبلي، هيچ احساس مسئوليتي در اين باره ندارند، تا آنجا كه مي‌توان گفت وضع زندگي مردم افغانستان پس از دو بار اشغال (ابتدا توسط شوروي‌ها و اينك توسط آمريكايي‌ها) از زمان ظاهرشاه نيز عقب‌تر رفته است.

در مورد وضعيت زندگي روزمره در عراق _كه منابع مستقل، كشته‌شدگان در عراق را 2/1 ميليون نفر و مهاجرت‌كنندگان از كشور را 2 ميليون نفر و جمعيت جابجا شده داخلي به علت شرايط ناامن و بحراني جنگي و نيز جدال‌هاي مذهبي 2/2 ميليون نفر، آن هم در كشوري كه تنها 20 ميليون نفر جمعيت دارد، مي‌دانند_ به علت پوشش خبري روزمره‌اي كه در سطح جهان دارد، نيازي به توضيح بيشتر نيست.

همچنين يكي از پيش‌فرض‌هاي بنيادي مشاوران و سياست‌گزاران و تصميم‌گيرندگان جريان راست منازعه‌جو در ايران محاسبه‌ي بيش از اندازه بر اسلام‌گرايي و بنيادگرايي در منطقه، حزب‌الله لبنان و ... است. اما در اين مورد نيز نگاه و محاسبه‌اي اغراق‌آميز وجود دارد. هر چند جو منطقه ضدآمريكايي است اما اين امر در حدي نيست كه بتواند پروژه‌ي منازعه و يا مداخله‌ي نظامي آمريكايي‌ها و متحدانشان را در ايران _ در صورت وقوع_ تحت تأثير قرار داده و معادله را تغيير دهد.
به ويژه آنكه سرريز عملي (نه احساسي و شعاري) اين فضا درمنطقه بيشتر در بنيادگرايي القاعده‌اي است كه اگر مواضع خصمانه‌اي نسبت به ايران شيعي نداشته باشد - كه برخي شاخه‌هاي آن دارند - مواضع دوستانه‌اي نيز ندارد. ضمن آنكه مشاركت شيعيان عراق در پروژه‌ي آمريكا در آن كشور منجر به شكل‌گيري قضاوتي منفي در مورد آنها كه به شدت متحد ايران معرفي و تلقي مي‌شوند، گرديده است. اين قضاوت پايگاه احساسي و عاطفي ديني قدرتمندان ايران را بيش از پيش به شيعيان منطقه منحصر كرده و خواهد كرد. همچنين جز جريان‌هاي خاصي چون حزب‌الله لبنان كه روابط گسترده سياسي – مالي و ... با ايران دارند، ديگر جريانات شيعي (در لبنان، عراق و...) هويت و موضع مستقلي براي خود قائل‌اند.

بالاتر از همه آنكه حتي اگر تمام مردم منطقه نيز پس از حمله و مداخله آمريكايي‌ها در ايران تحريك شوند، نوش‌داروي پس از مرگ سهراب چه حاصلي براي سرزمين سوخته و عقب‌رانده‌شده ايران خواهد داشت. به نظر مي‌رسد اين تصور جناح‌هاي منازعه‌جوي ايران نيز دچار اغراق است. هر‌چند آمريكايي‌ها در منطقه‌اي كه در آن براي سومين بار به كشوري (ايران) حمله كرده‌اند، با فضاي آرامي مواجه نخواهند بود؛ اما در ارزيابي اين فضا نبايد دچار اغراق شد و از منظر ملي آن را رخدادي ديرهنگام و پس از نابودي ايران تلقي نكرد.

يك پيش‌فرض مهم ديگر در ميان مشاوران و تصميم‌گيرندگان جريان راست منازعه‌جوي ايران تصور اغراق‌آميز در قدرت نظامي و ايذايي و تخريبي است كه فكر مي‌كنند ايران در صورت حمله در سطح منطقه دارد. آنها تصور مي‌كنند كه مي‌توانند در هنگام حمله به ايران بلافاصله اسرائيل را مورد اصابت موشك قراردهند، تنگه هرمز را ببندند و يا با پرتاب موشك يا از طرق ديگر برخي چاه‌هاي نفت منطقه را به آتش بكشند و... در باره اين پيش‌فرض نيز بايد توجه كرد كه هر‌چند عملي ساختن برخي از آنها ميسر است اما نمي‌تواند تغييري در معادلات سياسي – نظامي آن هنگام ايجاد كند. حتي اگر حملات گسترده‌ي آمريكا و متحدانش نتواند پايگاه‌هاي پرتاب موشك را در اولين حمله نابود كند، جمع كردن عواقب حملات اوليه ايران براي غربي‌ها چندان پرهزينه و طولاني نخواهد بود.
چون هم حملات بعدي و گسترده آنها، توجه ايران را بيش از پيش به مسائل داخلي متوجه خواهد كرد و هم باز كردن تنگه هرمز و يا خاموش كردن آتش برخي چاه‌هاي نفت منطقه - كه در جنگ عراق و كويت و... نيز نمونه‌هاي مشابه آن اتفاق افتاد و با فاصله نه چندان طولاني خاموش شد - و نيز برخورد شديد نظامي با مراكز و پايگاه‌هايي كه مي‌توانند به چنين برخوردهايي ادامه دهند، با توجه به فاصله فاحش موازنه قواي نظامي دو طرف جنگ چندان دشوار نيست. فهم اين مسئله نيز نيازمند استدلال و محاسبه و هوشمندي خاصي نيست.

بر فرض كه جريان راست منازعه‌جوي ايران در چنين وضعيتي شورش‌هاي داخلي را سركوب كند و بر مداخله‌ي نظامي آمريكا و متحدانش نيز غلبه كند، چه حاصل و دستاوردي جز سرزميني ويران و عقب‌رانده شده كه در فضاي تخريب وسيع بايد براي رفع حوائج اوليه زندگي مردمانش با مشكلات دست و پنجه نرم كند، به ارمغان خواهد آورد و حكومت بر سرزمين و مردمي چنين فلاكت‌زده چه افتخاري دارد؟ و يا دفاع پرستيژيك از شعارهاي داده شده و يا سخت‌گيري براي حفظ قدرت، به هر قيمت ممكن _در صورتي كه غربي‌ها معامله بر سر تضمين امنيت و قدرت حاكميت اين جريان بر ايران را نپذيرند_چقدر ارزش و بها دارد كه براي دستيابي به آن يك سرزمين و يك ملت بزرگ را به خاك سياه نشاند و خود نيز به نتيجه نرسيد؟ و باز قابل توجه است كه ممكن است حمله به ايران از نوع حمله به عراق و افغانستان نبوده بلكه از نوع حمله به يوگسلاوي باشد. در اين صورت ممكن است ايران بتواند به بخشي از منافع امريكا در منطقه و متحدانش ضرباتي وارد كند؛ ولي فراموش نكنيم كه تخريب منطقه ضرري به خود آمريكا كه هزاران كيلومتر با منطقه فاصله دارد، نمي‌رساند.
بازسازي و تجديدحيات منطقه از منابع نفتي خود و توسط همين غرب (و آمريكا) بايد انجام شود. ويتنام، آمريكا را شكست داد ولي آمريكا در آن كشور سرزميني سوخته تحويل نسل‌هاي آينده ويتنام داد... سنگ‌دلي و خشونت ميليتاريست‌ها حد و مرزي ندارد، ماييم كه بايد خود را از جلوي تيغ اين «قلدر مست» بركنار داريم. حتي اگر ميهمانان ناخوانده از منطقه فرار كنند، اما خانه مي‌سوزد و مردمانش را به خاكستر فقر مي‌نشاند. بايد از مشاوران، سياست‌گزاران و تصميم‌گيران جريان راست منازعه‌جوي داخلي پرسيد كه براي مقابله با قدرت بزرگ و افزون‌طلبي چون جريان راست آمريكا و متحدانش چه محاسبه‌اي بر اساس قدرت و توان ملي انجام داده‌اند و به چه موازنه قوايي به طور واقعي، نه احساسي و شعاري، برقرار كرده‌اند؟


توصيه‌ها و وظايف ملي

به نظر مي‌رسد جنگ قدرت ميان جريان راست افراطي و منازعه‌جوي داخلي با راست سلطه‌طلب و ويرانگر خارجي به نقطه و زمان حساسي نزديك شده است. اينك صورت مسئله تنها به «نظام» برنمي‌گردد، كه البته عده‌اي از عقلاي آن قوم نيز مشفقانه و با دلسوزي براي نظام طيف منازعه‌جوي خويش را به درستي هشدار و انذار مي‌دهندكه طريقي كه در پيش گرفته‌اند به فروپاشي نظام منجر خواهد شد.

صورت مسئله اينك به «ايران» و ملت كهن و رنج‌كشيده‌اش نيز برمي‌گردد. جدا از سنت گريزناپذير چرخه و تداول قدرت، آنچه در اين ميان مهم است آن است كه چه بر سر ايران و مردم آن خواهد آمد. از موضع حفظ «بقاء، هويت و منافع ملي» است كه امروزه هر ايراني وطن‌دوستي بايد احساس مسئوليت كند و به اندازه و سهم خويش از فاجعه پيش روي، جلوگيري نمايد.
اينك بجز بخشي از منتقدان و اپوزيسيون خارجي كه از دور دستي بر آتش دارند و بازگشت به قدرت يا كسب قدرت را به هر قيمتي - ولو نابودي زيرساخت‌هاي اقتصادي كشور، سركوب اپوزيسيون داخلي، فقر و مرارت مردمان و...- در پس پيشاني خود پنهان كرده‌اند؛ همه‌ي منتقدان و اپوزيسيون ملي در داخل و خارج از كشور، و خيل عظيم شهروندان ايراني كه تجربه‌ي جنگ هشت‌ساله‌ي مرارت‌باري را در حافظه‌ي كوتاه‌مدت خويش حفظ كرده‌اند و اخبار وقايع افغانستان و عراق و زيست سخت و دشوار مردمان آن ديار را دنبال مي‌كنند، از هرگونه جنگ و خشونت بيزارند. خواسته‌ي گروه كثيري از مردم ايران و نخبگانش صلح و آزادي و رفاه و عدالت است. آنها مي‌دانند غربي‌ها از اين منطقه چشم‌پوشي نخواهند كرد و راست داخلي منازعه‌جوي نيز محور توجه و دغدغه‌اش حفظ و تضمين قدرت‌ و سيطره‌اش است.

وطن‌خواهان ايراني حاصل تقابل با غرب و آمريكا را سرزميني سوخته مي‌دانند؛ اما آنان با عرق ملي و ميهني خويش خواهان وادادگي و سازش در برابر جريان راست سلطه‌طلب خارجي و متحدان فارسي‌زبان و غيرفارسي‌زبان آنها نيستند. آنها محصول وادادگي را نيز غارت منابع سرشار انرژي كشورشان مي‌دانند. و از قضا يكي از هراس‌هاي آنها، سازش دو راست به بهايي سنگين از منافع ملي ايرانيان است؛ سازشي كه معمولا" از سوي راست داخلي ايران ديرهنگام و با حداقل فايده و حداكثر هزينه و از جيب ملت ايران و به ضرر منافع ملي ايران صورت مي‌گيرد.
پذيرش «تعليق» و موارد مشابه آن، از جريان راست منازعه‌جوي داخلي دور از انتظار نيست. اين نوع معاملات بدون اعتمادسازي داخلي به امتياز‌دهي‌هاي فراوان عليه منافع ملي و بر ضد روند دموكراسي و توسعه در داخل منجر مي‌شود. هر‌چند آمريكايي‌ها نرخ اين معامله را پيوسته بالا برده‌اند و به طرف مقابل نيز بي‌اعتمادند، اما احتمال اين رخداد نيز بنا به سوابق و پيشينه هر دو جريان راست داخل و خارج نيز قابل اعتناء است.

وطن‌دوستان ايراني به «تعامل» با غرب - نه تقابل و نه وادادگي و سرسپردگي - مي‌انديشند. آنان رويارويي در يك منازعه نابرابر را خودكشي ملي مي‌دانند كه تنها از سوي ماجراجويان يا شيفتگان قدرت ميسر است. در دنياي نابرابر كنوني مي‌توان هم در چارچوب قواعد بين‌المللي زيست، هم موضع و عملكردي انتقادي نسبت به بي‌عدالتي‌هاي موجود در اين روابط داشت و هم از نظم مستقر به نفع منافع ملي خويش بهره گرفت.
حركت مدبرانه و معقول زنده‌ياد دكتر مصدق، رفتار توأم با برنامه‌ي حاكمان مالزي در دهه‌هاي اخير و... نمونه‌هايي از اين نوع رويكرد محسوب ميشوند. سلطه‌طلبي جريان راست جهاني به سركردگي آمريكا را بايد در يك موازنه‌ي اقتصادي، سياسي شكست داد و نه در چارچوب يك منازعه‌ي نابرابر نظامي و امنيتي؛ گريز از لطمات راست سلطه‌جوي جهاني تنها از طريق رشد و توسعه اقتصادي - كه پيش‌نياز اساسي آن آرامش و رفع تشنج داخلي، منطقه‌اي و بين‌المللي است - ميسر است؛ امري كه در دو ساله اخير شكل كاملا وارونه‌اي يافته است.

به عقيده‌ي شوراي فعالان ملي_مذهبي، در رابطه با مقطع حساس و خطيري كه به سر مي‌بريم، شايد تنها مسير برون‌رفت از بحران پيش‌روي ملت ايران، عبارت باشد از تأكيد بر:

پايان دادن به منازعه هسته‌اي با حل مسئله محوري آن يعني «غني‌سازي داخلي اورانيوم» كه مي‌تواند با پذيرش تعليق هم‌زمان (پيشنهاد البرادعي) تا مرحله‌ي راستي‌آزمايي و غني‌سازي كنسرسيومي در خارج از ايران، در اين مدت، تحقق يابد. اين امر مي‌تواند رأسا توسط شوراي عالي امنيت ملي كشور تصميم‌گيري شده و يا به رفراندوم ملي گذاشته شود. فضا و ادبيات حاكم بر منازعه‌ي هسته‌اي بايد كيفيتي حقوقي – فني يابد و نه سياسي – امنيتي – نظامي كه نقطه قوت آمريكاست.

فراهم كردن پيش‌زمينه‌ها و نيز برگزاري انتخابات آزاد، رعايت حقوق بشر و اجراي عدالت و دموكراسي براي تمامي گرايش‌هاي فكري – سياسي، اقوام، زنان، صنوف و طبقات گوناگون، و تضمين آزادي‌هاي سياسي و اجتماعي براي همگان ، و نيز تأمين و تقويت توان و همبستگي ملي از طريق آشتي ملي و اعتمادسازي با مردم به‌جاي معامله و اعتمادسازي با قدرت‌مندان جهان (اين همه، بازگشت به اهداف و شعارهاي اوليه انقلاب است).

حل مسئله‌ي رابطه با آمريكا در چارچوب «تعامل» ملي (نه تسليم و سازش، نه تقابل و منازعه).

اتخاذ سياست و رويكرد تشنج‌زدا در جهان و منطقه و نيز ممانعت از رشد تضادهاي شيعه – سني و جايگزيني شعارهاي حقوقي – سياسي در مسائل جهان و منطقه به جاي شعارهاي احساسي و بلندپروازانه و خروج از احساس و منش رهبري جهان اسلام و رهبري منازعه براي نابودي ظلم در سراسر جهان، كه امري است همگاني و تدريجي _و همه مردم جهان و منطقه بايد در آن شركت كنند_ و در درازمدت قابل دستيابي و تحقق است.

ايجاد فضاي امن در كوتاه‌مدت براي بحث و گفت‌وگوي ملي درباره‌ي مسائل جاري كشور و بحران پيشاروي كه در قالب مسائل هسته‌اي در حال پديد آمدن است. جريان راست منازعه‌جوي داخلي اينك هرگونه صداي مغاير در رابطه با مسائل هسته‌اي را با انگ و برچسب «وابستگي» خفه و با آن برخورد قضايي – امنيتي مي‌نمايد و مطبوعات را از ورود به آن، به‌شدت منع مي‌كند؛ اين فضا، هزينه را براي هر نوع بحث ملي درباره اين امر خطير بالا برده است. اما موضوع مهم‌تر از آن است كه هزينه‌هاي مترتب بر آن باعث سكوت و خاموشي نيروهاي دلسوز و ملي و وطن‌دوست شود.
بنابراين بايد تأكيد کرد كه بايد فضاي بحث عمومي در اين باره و امكان شنيدن صداهاي متفاوت و مغاير با صداي جريان كم‌شمار اما پرسروصداي راست منازعه‌جوي، از جمله براي صداهاي متفاوت داخل نظام، فراهم شود؛ اين صداها نبايد خفه و سركوب گردد.

ايرانيان وطن‌دوست در خارج از كشور نيز بايد به اين مباحث و اقدام‌هاي ملي مترتب بر آن بپيوندند. وطن‌دوستان ايراني بايد گفت‌و‌گوي ملي و انتقادي را جايگزين لحن و موضع منازعه‌جويانه‌ي جريان راست افراطي داخلي با جهان كنند.
افكار عمومي جهان نيز طرفدار صلح است اما جهان اين ميل و خواسته خود را براي افراد و مواضعي در ايران كه به انكار نسل‌كشي يهوديان - كه زخمي در ناخودآگاه غرب مسيحي است- مي‌پردازد، خواهان محو يك كشور از جهان است و مصوبات سازمان ملل را «ورق‌پاره» مي‌خواند، هزينه نمي‌كند. رويكرد ملي مي‌تواند - و بايد - صلح‌خواهان جهاني را به كمك ملت ايران و جلوگيري از جنگ خانمان‌سوز فراخواند و اهداف راست جهاني _و متحدان قدرت‌طلب فارسي‌زبان و غيرفارسي‌زبان آن_ را در كنار نقد و نفي سياست‌ها و رويكرد راست منازعه‌جوي ايراني، برملا سازد.

«
مبارزه ملي» اينك، با محوريت عرصه داخلي، و با مشاركت تمام ايرانيان در داخل و خارج كشور و با تعامل ملي با صلح‌خواهان و طرفداران مستقل و صادق حقوق بشر در جهان، و در بستر نقد جريان راست داخلي و جريان راست جهاني ميسر است.

قريب به اتفاق مردم ايران، خواهان صلح و آرامش، آزادي، رفاه و عدالت در بستري از هويت و منافع و سربلندي ملي و زيست سربلند در چارچوب قواعد و قوانين بين‌المللي همراه با تلاش براي عادلانه‌كردن تدريجي اين قواعد هستند.
آن‌ها به هرگونه جنگ‌طلبي و دست‌اندركاران و طرفداران آن (اعم از راست افراطي و منازعه‌جوي داخلي و راست سلطه‌جو و ويرانگر جهاني و متحدان ايراني و غيرايراني‌اش) «نه» مي‌گويند و دست‌ تمامي طرفداران صلح، آزادي، حقوق بشر، توسعه، رفاه، عدالت و سربلندي ملي فراگير را با هرنوع عقيده‌ي فكري – سياسي (اعم از مذهبي سنتي، مذهبي نوگرا، غيرمذهبي و...) و هر زبان و قوميت و جنسيت و هرگونه گرايش سياسي _در داخل يا خارج از كشور، داخل يا خارج از قدرت و..._ مي‌فشارند و افكار عمومي جهانيان را به ياري اين امر خطير فرامي‌خوانند. آنها اين امر را از راه‌هاي مسالمت‌جويانه دنبال مي‌كنند و تنها بستر عيني آن را فراهم كردن پيش‌زمينه‌ها و «برگزاري انتخابات آزاد» مي‌دانند. اپوزيسيون و منتقدان ايراني در داخل و خارج از كشور، برخلاف راست سلطه‌طلب جهاني، نه انگيزه‌ي مقابله‌جويي خشن با جريان راست منازعه‌جوي داخلي را دارند و نه توان آن را؛ منتقدان و مخالفان تنها يك خواست را مطرح مي‌كنند: بگذاريد ما آن گونه كه مي‌خواهيم زندگي كنيم؛ بگذاريد ما براي خود تصميم بگيريم؛ از طريق يك انتخابات آزاد و سالم و عادلانه.

شوراي فعالان ملي _ مذهبي
8
آذرماه1386

بازگشت به صفحه نخست                                   

Free Web Counters & Statistics