نویدنو:14/11/1385                                                                     صفحه قابل چاپ است

تسویه حساب تئوریک با "کودکی چپ"- بخش دوم

سوسیالیسم خلقی و سوسیالیسم کارگری

 صادق نوابی

« پیروزی بر دشمنی نیرومندتر از خود فقط در صورتی ممکن است که به منتهی درجه نیرو به کار برده  شود و از هر «شکافی» در بین دشمنان هر قدر هم که کوچک باشد و از هرگونه تضاد منافع بین بورژوازی کشورهای مختلف و بین گروه ها و انواع مختلف بورژوازی در داخل هر یک از کشورها و نیز از هر امکانی هرقدر هم که کوچک باشد برای به دست آوردن متفق توده ای، حتی متفق موقت، مردد، ناپایدار، غیر قابل اعتماد و مشروط حتما و با نهایت دقت و مواظبت و احتیاط ماهرانه استفاده شود. کسی که این مطلب را نفهمیده باشد هیچ چیز از مارکسیسم و بطور کلی از سوسیالیسم علمی معاصر نفهمیده است»

لنین، بیماری کودکی «چپ روی» در کمونیسم

 

سوسیالیسم خلقی، سوسیالیسم کارگری

فواد شمس می نویسد:

« یک عده خرده بورژوای ناراضی در کشور های جهان سوم به خاطر آن که منافع طبقاتی شان با منافع طبقاتی سرمایه داری جهانی  در تضاد بود به نام استقلال یابی و جنبش های ضد استعماری در آن کشور ها رشد پیدا کردند در این میان از یک طرف اینان بخشی از بورژازی وطنی  را نیز با خود همراه کردند و متاسفانه در نبود یک جنبش کارگری قوی با افق های درست سوسیالیستی بخش اعظمی از طبقه کارگر و مزدبگیران جامعه نیز پشت سر اینان به راه افتادند. به خاطر شرایط جهان  دوقطبی آن زمان اینان برای آن که مرزبندی شدید خود را با کشور های به اصطلاح امپریالیستی اعلام کنند یک نوع ادبیات سطحی و بیشتر شعار گونه که ظاهر چپ داشت را نیز برای اعلام نظرات خویش برگزیدند.»(تاکید از من است)

وی می نویسد:« این نوع جنبش ها بر خلاف ظاهر و اسمی که برای شان جا افتاده است به هیچ عنوان نمی توان چپ و سوسیالیست و مارکسیستی دانست. این جنبش های ملی گرایانه بیشتر یک نوع پوپولیسم در دل خود داشتند. به معنای نقد سرمایه دارانه ی، سرمایه داری جهانی نه نقد رادیکال و ریشه ای و ارائه بدیل سوسیالیستی!  از لحاظ طبقاتی هم طبقه کارگر در این جنبش ها متاسفانه تنها حکم پیاده نظام دیگر طبقات را داشت.»(تاکید از من است)

می نویسد:« در ایران نیز این جنبش در زمان دکتر مصدق به اوج خویش رسید!  و یک افسانه ای در باب این که مشکلات جامعه و نابرابری ما تنها به خاطر وجود سرمایه دار خارجی و بیگانه است به وجود آمد. انگار اگر این سرمایه دار هم وطن و هم خون من باشد دیگر روابط تولیدی بی معنا می شود! برای همین اکثر فعالین چپ نیز بر روی ترم " بورژوازی ملی و پیشرو"  تکیه کردند. راه نجات جامعه و رهایی طبقه کارگر را در اخراج سرمایه دار خاجی و سپردن سرمایه و صنعت به دست ملی گرا ها دانستند. به جای آن که کلیت روابط سرمایه دارانه را نفی کنند تنها در پی اصلاح ظاهری آن بر آمدند. در این شرایط است که دکتر مصدق در قامت "قهرمان ملی" عروج می کند»(تاکید از من است)

وی می نویسد:« دکتر مصدق به صورت فردی یک انسان شریف و خوب بوده است. به طور قطع ایشان به نسبت دیگر حکمرانان تاریخ ایران انسان بسیار بهتری بوده اند! این جا بحث بر سر شخصیت فردی ایشان نیست این جا بحث بر سر جایگاه اجتماعی _ طبقاتی و سیاسی ایشان است . بحث بر سر این است که ایشان نماینده ی کدام طبقه بودند!»

« تضاد ایشان با سرمایه داری جهانی که در جنبش ضد استعماری ملی گرایی آن زمان تبلور یافته بود از یک منظر طبقاتی دیگر است. در نیتجه مصدق قهرمان  اکثریت مردم ایران نیست!».

«هژمونی حاکم بر جنبش چپ در ایران در این دوره تاریخی را می توان یک نوع چپ خلقی و غیر کارگری و غیر سوسیالیستی به معنا درست کلمه دانست!»(تاکید از من است)

 

البته پیش از این در تابستان سال 85 نیز آقای شمس بحث سوسیالیسم خلقی و سوسیالیسم کارگری را مطرح کردند. اما نه در آن زمان و نه در نوشته اخیر ایشان ما متوجه نشدیم که سوسیالیسمی که ایشان آن را خلقی می نامد و طرد می کند چیست و سوسیالیسمی که ایشان سنگ آن را به سینه می زند و داعیه دارش است چه مختصاتی دارد. ایشان مشخص نکرده اند که آیا سوسیالیسم خلقی تنها در این دوره(دوران پس از شهریور بیست و جنبش ملی شدن صنعت نفت) است که بر(در) جنبش چپ هژمونی دارد یا اینکه در دوره پیش از آن و پس از آن(سالهای پس از کودتا تا انقلاب بهمن 57، سالهای پس از انقلاب 57 که فعالیت علنی احزاب و گروه های چپ میسر بود و یا دوران تجدید قوای پس از قلع و قمع ها) نیز هژمونی دارد. ایشان مشخص نکرده اند که این چپ خلقی در چه گروه ها، احزاب، جریان هایی تجسم داشته و آن چپ کارگری در کدام حزب تجسم دارد.

اما واقعا این سوسیالیسم کارگری چیست؟

آیا سوسیالیسمی است که تنها مدافع آن، بازوی اجرای آن طبقه کارگر باشد؟

آیا سوسیالیسمی است که مستقیما و مستقلا از دل آگاهی طبقه کارگر بیرون آمده باشد و نهادی ارگانیک به نام حزب طبقه کارگر(با نقش و وظیفه ای که این حزب در دیدگاه لنین دارد) را در کنار خود نداشته باشد؟

آقای فواد شمس می گویند:« تحلیل مارکسیستی تحلیلی است که سوسیالیسم و آلترناتیو جامعه سرمایه داری را از درون خود متن مدرنیته بیرون می کشد نه از حاشیه! سوسیالیسم از درون سرمایه داری رشد می کند! سوسیالیسم محصول پیشرفت و تکامل جوامع مدرن است! در این میانه چپی که می خواهد نماینده این سوسیالیسم باشد مسئله اش نه تجاوز بیگانه به سرزمین و مقدساتش نه جنگ مقدس میان اردوگاه ها است بلکه مسئله اش نبرد طبقاتی است!»(1)

آیا سوسیالیسمی است که آنگونه که آقای شمس می گویند تنها «محصول پیشرفت و تکامل جوامع مدرن» است؟

آقای شمس می گویند:« این چپ مسئله اش طبقات اجتماعی است! نبرد این چپ نبرد طبقاتی است و لاغیر!»(همان)

آیا سوسیالیسمی است که نبرد اش، نبرد طبقاتی است و لا غیر؟

ساده لوحانه است كه از آقاي شمس انتظار جوابي درخور و دقيق به اين سوالات  داشته باشيم. بهتر است خودمان این باغچه را بیل بزنیم، میوه های گندیده را از پای درختان جمع کنیم و در دل زمین خاک کنیم. کرمها را درون شیشه بگذاریم و تماشا کنیم.

 

سوسياليسم

متاسفانه مجبورم بخشهاي عمده اي از نوشته اي كه تابستان امسال با عنوان «نطفهء نو در دهليزهاي تاريخ كاخ كهن» منتشر كرده بودم را تكرار كنم. اين تكرار ممكن است براي بسياري از دوستاني كه آن نوشته را خوانده اند خسته كننده باشد و جسارتا توصيه مي كنم رفقايي كه نخوانده اند- به علت مفصل تر بودن- نگاهي به آن بيندازند.

" مارکس با دقت و زحمت فراوان سیر تحول زندگی مادی جوامع اروپایی در طی قرون گذشته و سیر تحولی زندگی معنایی، حقوقی ، سیاسی آنها را بررسی کرد. دوران های تاریخی( که در اندیشه مارکس نقشی محوری دارند) را بررسی کرد و سعی کرد از یکسو با مطالعه این دوران ها قوانین عام حاکم بر حرکت جوامع را بیرون بکشد و از سوی دیگر با استفاده از این قوانین عام و با شناخت "وضعیت موجود" روند های عمده حرکت را در جامعه سرمایه داری دوران خود شناسایی کند.

لنین می نویسد: "ماتریالیسم تاریخی مارکس...نشان می داد چگونه در اثر رشد نیروهای مولده، از یک ساختمان زندگی اجتماعی ساختمان دیگری که عالی تر از آن است نشو و نما می کند؛ مثلا از سرواژ سرمایه داری بیرون می روید".(از کتاب « درباره مارکس و مارکسیسم»)

این نشو و نمای "نو" که در مجاورت ساختمان زندگی اجتماعی  "کهنه" صورت می گیرد، به دگرگونی تاریخی می انجامد که در طی آن روابط تولید کهنه( با همه قوانین حقوقی و نظام سیاسی ضمیمه اش) به نفع رشد نیروهای مولد نو مضمحل می شود. نظام سیاسی و قوانین حقوقی "نو" جایگزین می شوند و تا نابودی روابط تولید کهنه مبارزه طبقاتی را (از نظر مارکس تاریخ، تاریخ مبارزه طبقاتی بود) پیش می رانند.

مارکس به خصوص با مطالعه اقتصادی – اجتماعی جوامع اروپایی دریافت:

1- در نظام اقتصادی سرمایه داری کارگر بخشی از ساعات کار خود را برای تامین مایحتاج زندگی خود و خانواده اش کار می کند و "قسمت دیگر روز را به رایگان کار می کند و برای سرمایه دار ارزش اضافی به وجود می آورد". این ارزش اضافی موجب انباشت بیشتر سرمایه می شود و سرمایه وسایل تولید را خریداری می کند و کارگران بیشتری را به کار می گمارد.

2- از آنجا که "تولید بزرگ" به لحاظ اقتصادی به صرفه تر است(تولید بزرگ موجب کاهش هزینه تولید می گردد از جمله به این دلیل که در تولید بزرگ امکان به کارگیری تکنیک پیشرفته تر تولید فراهم است )، روندی در نظام سرمایه داری وجود دارد که به موجب آن سرمایه مجتمع می شود، تولید کوچک به نفع تولید بزرگ ورشکسته می شود. اقشار میانی فراوانی( از جمله تولید کنندگان استادکاری و کارگاهی) به جمع مزدبگیران می پیوندند. از سوی دیگر انحصارات و اتحادیه های بزرگ سرمایه داران این تمرکز سرمایه را هرچه بیشتر دامن می زنند.

3- تولید بزرگ از سوی دیگر با ایجاد واحد های صنعتی بزرگ، اجتماعی از نیروهای کار را ایجاد می کند و تولید اجتماعی می گردد. تولید اجتماعی می گردد در حالی که مالکیت وسایل تولید( و به تبع آن عمده ی نعمت های مادی تولید شده در اجتماع) در اختیار افراد معدودی است. اجتماعی شدن تولید(که یک خصوصیت سوسیالیستی است) در جامعه سرمایه داری نطفه سوسیالیسم است در رحم جامعه سرمایه داری؛ کارگران با استفاده از آزادی های جامعه سرمایه داری مبارزه طبقاتی خود را به صورت متشکل در اتحادیه ها آغاز می کنند.

4- مارکس با بررسی دقیق اقتصاد سرمایه داری تضاد های درونی و تناقض های نظام سرمایه داری را برشمرد و توانست در مهمترین اثر خود، کتاب سه جلدی "سرمایه" ثابت کند که "سرمایه داری در ذات خود(به دنبال کسب سود و در نتیجه ارزش اضافی بیشتر) سازو کاری ایجاد می کند که مانع رشد نیروهای مولد می گردد" و به این نتیجه رسید که " مزد و حقوق بگیران (در راس آنها پرولتاریا) طبقه ای هستند که شکل بندی آینده جامعه بشری را در درون شکل بندی سرمایه داری نمایندگی می کنند. زیرا آنها از عمومی شدن مدیریت ]و مالکیت[ تولید بیشترین بهره را می برند".(درباره ی سوسیالیسم جدید، کمال اطهاری، ماهنامه نقد نو، شماره 13("

اما پس از ماركس دگرگوني هاي عمده اي در جهان ماده رخ داده است كه بايد طرح ماركسيستي را هم آهنگ با آنها دگرگون كرد . اين دگرگوني ها در جهان ماده در رئوس خود عبارت بوده اند از:

" 1- امپریالیسم به عنوان پدیده ای نوین پا به عرصه وجود گذاشته است. بسیاری از روابط اجتماعی را در کشور های سلطه گر و کشورهای تحت سلطه دستخوش تغییر کرده است.

2- انقلابات بوروژوازی در کشورهایی که هنوز وارد دوران سرمایه داری نشده بودند، به تاخیر افتاده، رخ نمی داد. به عبارت دیگر بوروژوازی مایل به انقلاب نبود. حتی در آلمان انجام گرفتن انقلاب بوروژوا دموکراتیک به شکل کلاسیک آن در سراسر نیمه دوم قرن نوزدهم ممکن نشد و انقلاب 1848 انقلابی ناقص باقی ماند. برای توضیح این مساله در طول سالها دلایل عمده ای از سوی متفکرین ارائه شده است. از جمله آنها می توان دلایل زیر را برشمرد:

      در بسیاری کشورهای پیرامونی، روشنفکرانی در ارتباط با اروپا تئوری و اندیشه های انقلابی(دموکراتیک و سوسیالیستی) را فرا گرفته بودند و به جوامع خود منتقل کرده بودند. به عبارت دیگر در حالی که در این کشور ها هنوز شرایط و زمینه های مادی و عینی برای تحولات و دگرگونی ها آماده نگشته بود، تئوری انقلابی ریشه دوانده بود و گسترش می یافت.

       آرمان های بوروژوازی در اروپا به ورشکستگی تمام عیاری رسیده بود. از پس پرده ی شعار های دلنشین بیرون آمده بود و چهره واقعی خود را نمایانده بود.

      بوروژوازی در انجام انقلاب مردد بود چرا که خطر انقلاب پرولتاری را نیز احساس می کرد. به قول ای . اچ. کار: " بازیگران این نمایش در اجرای دوم از پایان نمایش خبر دارند. طرح مارکسیستی انقلاب می گوید که بوروژوازی نظام فئودالی را برمی اندازد، و این مقدمه برافتادن خود بوروژوازی به دست پرولتاریا است. ضعف این طرح در این است که وقتی وارد شعور بوروژوازی شد، دیگر قابل اجرا نیست...اشکال این بود که این نمایش یک بار در غرب اجرا شده بود و اجرای آن در جای دیگر امکان نداشت".

      در کشورهای تحت سلطه امپریالیسم، دولت وابسته از یک سو منابع طبیعی، نیروی کار و بازار خود را در اختیار امپریالیستها می گذاشته و از سوی دیگر سعی در اصلاحات از بالا، از بین بردن طبقه دهقان و ایجاد بوروژوازی وابسته و ترسو و البته همه اینها در یک نظام استبداد سیاسی داشته است. در این کشورها اگر چه لایه ای از بوروژوازی ملی نیز به وجود آمده است، اما این بوروژوازی هیچگاه در نبرد با امپریالیسم و اقتصاد وابسته پیگیری لازم را از خود نشان نداده است.

بنابراین ما در سراسر قرن بیستم با کشورهایی روبرو هستیم که در آنها بوروژوازی نیم بند و مردد ملی حلزون وار به رشد خود ادامه داده است. طیف گسترده ای از بوروژوازی وابسته و دلال در اتحاد با زمینداران بزرگ و دول امپریالیستی رشد کرده است، دولت دیکتاتور مآب و نظام سیاسی استبدادی ایجاد کرده است و از بالا تا پایین، از دستمزد کارگران تا منابع طبیعی و غیره و غیره، چاپیده است و چاپیده است و چاپیده است. طبقه کارگر صنعتی به لحاظ گستردگی محدود و در محاصره جمعیت انبوه دهقانان بوده است.

3- با وقوع انقلاب در روسیه(1905) اروپا که از یکسو از کمون پاریس(1871) دوران آرامی را گذرانده بود، در حال تدارک دگرگونی ها بود و از سوی دیگر اندیشه های مارکس به شکل روزافزون در آن بسط و گسترش می یافت، آماده انقلاب پرولتاری گشت. قرن بیستم قرن انقلاب سوسیالیستی بود."

اما مارکسیستها چه باید می کردند؟ در مناسبات امپریالیستی چگونه رفتار می کردند؟ اگر شهروند جامعه ای امپریالیست بودند چگونه باید به انترناسیونال کارگری وفادار می ماندند؟ اگر در جامعه ای تحت سلطه امپریالیسم بودند، با چه گروه ها و طبقاتی می باید متحد می شدند؟ چگونه بر بزدلی و تردید بوروژوازی در انقلاب چیره می گشتند؟ آیا باید در انتظار خیزش بوروژوازی می نشستند؟ آیا سوسیالیستهای روس در ابتدای قرن 20 باید مانند آقای فواد شمس منتظر می نشستند  جامعه ای مدرن و پیشرفته و متکامل ایجاد شود و آنگاه سوسیالیسم از درون این جامعه ی مدرن، پیشرفته و به لحاظ تولید سرمایه داری متکامل رشد کند؟ (تازه رشد کند! پیروزی و رهبری طبقه کارگر و تشکیل دولت پرولتاری پیشکش!)   آیا باید به آرمان های بوروژوازی وفادار می ماندند (درحالی که بوروژوازی خود به این آرمانها وفادار نمانده بود)؟ آیا ساختن سوسیالیسم در کشوری که هنوز بخش عمده آن دهقانی باقی مانده بود ممکن بود؟ آیا این امر به معنای جهش از سرمایه داری بود؟ آیا جهش از سرمایه داری ممکن بود؟ آیا ساختن سوسیالیسم و برپایی مناسبات سوسیالیستی در یک کشور ممکن بود؟"

حال، آیا «سوسیالیسم کارگری» به معنای نادیده گرفتن این شرایط  و پوسیدن در توّهم «شرایط آزمایشگاهی» جامعه ای مدرن و پیشرفته و متکامل است؟(2) آیا «سوسیالیسم کارگری» یعنی در انتظار یک طبقه کارگر وسیع و بزرگ، آگاه و کتاب خوانده، جوان و پرشور نشستن و پوسیدن و مردن؟ آیا متکامل نکردن و دگرگون نکردن  تئوری مارکسیستی در حالی که جهان ماده دگرگون شده است روشی مارکسیستی است؟ آیا «سوسیالیسم کارگری» به معنای ارائه جواب های پوسیده، ارتجاعی و غیر مارکسیستی به همه ی این سوالهاست؟

" بسیاری از این مباحث در دوران انقلاب روسیه(پس از 1905 تا اکتبر 1917) مطرح شد.

در روسیه « منشویک ها که انتظار آماده شدن محیط روسیه را می کشیدند محکوم به بیهودگی و ناکامی بودند» و در مقابل بلشویک ها با آنکه در نظریاتشان تناقض هایی به چشم می خورد، آنقدر وقت داشتند تا در مواجهه با اکتبر 1917 راه خود را برگزینند."

بخش عمده ای از این مباحث را لنین در کتاب ارزشمند « دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک» (نوشته شده در ژوئیه 1905) مطرح کرد.(3) وی در جواب عده ای که  «الفبای قوانین تکامل تولید و سرمایه داری را نمی دانند»، در جواب عده ای که انقلابی که «از لحاظ مضمون اجتماعی و اقتصادی خود  بوروژوازیست» را مورد «علاقهء عظیم پرولتاریا» نمی دانند، در جواب عده ای که معتقدند انقلاب بوروژوا دموکراتیک در عین حال که «بیشتر سودمندی آن» متوجه «سرمایه دار بزرگ»، «سلطان سرمایه مالی» و «مالک منورالفکر» است، نمی تواند به شکلی « برای دهقان و کارگر سودمند باشد» می نویسد:

«نوایسکرائیها مفهوم و اهمیت مقولهء انقلاب بورژوازی را از اساس غلط درک می کنند و دائما این فکر از استدلالهای آنها تراوش می کند که گویا انقلاب  بورژوازی انقلابی است که سودش فقط عاید بورژوازی خواهد شد و حال آنکه هیچ چیزی خطاتر از این اندیشه نیست».

وی از ماتریالیسم تاریخی مارکس کمک می گیرد و به این نتیجه می رسد:

«انقلاب بورژوازی از لحاظ معینی برای پرولتاریا بیشتر سودمند است  تا برای بورژوازی. این اصل همانا از این نقطه نظر مسلم است که نفع بورژوازی در اینستکه بر ضد پرولتاریا، به بعضی از بقایای کهن اتکا نماید؛ مثلا به رژیم سلطنت، به ارتش دائمی و غیره. نفع بورژوازی در این است که انقلاب بورژوازی تمام بقایای کهن را بطور قطعی معدوم نسازد و برخی از آنها را باقی گذارد یعنی این انقلاب پیگیر نباشد، به هدف نهایی نرسد، قطعی و بیرحمانه نباشد».

به عبارتی « بورژوازی خودش به خودش خیانت می کند، بورژوازی به امر آزادی خیانت می کند و برای دموکراتیسم پیگیر مستعد نیست».(تاکید از من است)

سوسیالیسم علمی در این دوران در دل کشورهایی که به لحاظ رشد نیروهای مولده تکامل زیادی نیافته اند، در مراحل ابتدایی صنعتی شدن هستند، طبقه کارگر آنها طبقه ای کوچک و به نسبت رشد نیافته است، مناسبات ارباب رعیتی هنوز برقرار است، نظام سیاسی بورژوازی به سبک کشورهای غربی در آنها مستقر نشده است، با سلطنت مطلقه و با شرایط غیر علنی احزاب چپ و سندیکاها روبرو هستند و تحت سلطه و نفوذ امپریالیستها به سر می برند(همه یا بعضی از این شرایط) به این نتیجه می رسد که سیاستهای خود را بر یگانه ملاک سوسیالیست(علمی) بودن یا نبودن، مارکسیست بودن یا نبودن، کارگری بودن یا نبودن، مترقی بودن یا نبودن قرار دهد: سیاستهایی را برگزیند که منافع بلند مدت و کوتاه مدت طبقه کارگر را تامین کند!

سوسیالیسم یعنی جهان از نظرگاه پرولتاریا. سوسیالیسم علمی یعنی علم شرایط رهایی پرولتاریا؛ طبقه­ی بالنده، طبقه­ی مهاجم، طبقه­ی تا آخر انقلابی، یگانه سوبژه- ابژه واحد تاریخ.

نمی دانیم «سوسیالیسم کارگری» منظور نظر آقای شمس چیست و خیلی هم علاقه ای به دانستن اش نداریم. سوسیالیسم دوران ما، سوسیالیسمی است که منافع کوتاه مدت و بلند مدت این طبقه را تامین کند. سوسیالیسمی است که استراتژی و تاکتیک برای رهایی این طبقه ارائه دهد. سوسیالیسم آقای شمس باید خود را با این سوسیالیسم بسنجد. فارغ از اینکه لقب خود فرموده­ی «کارگری» را به گرده بکشد یا نکشد.

لنین در بررسی دقیق خود به این نتیجه می رسد

« پرولتاریا باید انقلاب دموکراتیک را به آخر برساند بدینطریق که توده دهقان را به خود ملحق نماید تا بتواند نیروی مقاومت حکومت مطلقه را جبرا منکوب و ناپیگیری بوروژوازی را فلج سازد. پرولتاریا باید انقلاب سوسیالیستی را به انجام برساند بدینطریق که توده عناصر نیمه پرولتاریای اهالی را به خود ملحق کند تا بتواند نیروی مقاومت بوروژوازی را جبرا در هم شکند و ناپیگیری دهقانان و خرده بوروژوازی را فلج سازد.»

به عبارتی آنچه که آقای شمس در آثار مارکس و لنین هرگز نخوانده، یا خوانده و هرگز و نفهمیده، یا فهمیده و هرگز نتوانسته کلمه ای از آن را در راه رهایی طبقه کارگر به کار برد دقیقا همین نکته است که طوطی وار تکرار کردن عبارت «طبقاتی»( طبقاتی، طبقاتی کردن) همیشه به معنای سوسیالیست بودن نیست. دقیقا همین نکته است که دفاع و پشتیبانی از دموکراسی بورژوایی( در برابر بقایای نهاد های سیاسی نظام کهن)، دفاع و پشتیبانی از شیوه ی تولید سرمایه داری(در برابر شیوه های تولید کهن)، دفاع و پشتیبانی از گسترش بورژوازی(در برابر مناسبات ارباب رعیتی)، دفاع و پشتیبانی از حق ملی، حاکمیت ملی و دولت ملی(در برابر دولت مرکزی ستمگر و یا امپریالیسم) «شرمندگی» ندارد! «خوش خدمتی» به بورژوازی نیست! «دنباله روی» بورژوازی نیست!

آنچه که آقای شمس هرگز نخواسته که بفهمد و هرگز نتوانسته بفهمد و این نخواستن و نفهمیدن را همیشه و همیشه به مدرن بودن و سوسیالیست بودن و کارگری بودن خود نسبت داده است این اصل اساسی سوسیالیسم دوران ماست که کارگران و سوسیالیستها نه تنها از این مطالبات و تحولات استقبال می کنند، نه تنها از آن پشتیبانی می کنند، نه تنها مبارزه برای آن را «نمی شکنند» و آن را با هذیانهای خرده بوروژوا مابانه و چپ گرایانه- با ترجیع بند « طبقاتی»- مخدوش نمی کنند، بلکه آن را از آن خود می دانند، توده زحمتکشان را برای تا نهایت بردن این تحولات اساسا بورژوایی رهبری می کنند و مهر و نشان پرولتاری بر آن می زنند. مطالبات بوروژوا-دموکراتیک را با مطالبات سوسیالیستی می آمیزند. به تحولات بوروژوا دموکراتیک سمت و سوی سوسیالیستی می دهند و ناپیگیری خیانتکارانه بوروژوازی را با انقلابی گری پرولتاری جبران می کنند.

گاه پرولتاریا می تواند «رهبری معنوی همگی زحمتکشان» را بدست آورد و پیروز می شود و گاه دربرابر چشم «انبوه کرکسان تماشا»، در میان انبوه «کلاغ های حرف» شکست می خورد.

لنین در «دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک» می گوید: « آنها ... به گفتگوهای مالیخولیایی دربارهء «جریان مبارزه متقابل طبقات متضاد» اکتفا می ورزند و آنهم هنگامیکه صحبت بر سر اینستکه انقلاب فعلی از نقطه نظر دموکراتیک رهبری شود».

می گوید:« کسی که از اهمیت وظایف پرولتاریا در انقلاب بوروژوا دموکراتیک می کاهد، سوسیال دموکرات را از مقام پیشوای انقلاب مردم به سردمدار یک اتحادیه آزاد کارگری تنزل می دهد.»(تاکید از من)

و فورا می گوید: « آری، انقلاب مردم. سوسیال دموکراسی با حقانیت کامل بر ضد سوءاستفادهء دموکراسی بورژوازی از کلمه مردم مبارزه کرده و می کند. سوسیال دموکراسی خواستار این است که با این کلمه تضادهای طبقاتی موجوده میان طبقات مختلف مردم پرده پرده پوشی نشود. سوسیال دموکراسی بدون چون و چرا در لزوم استقلال کامل طبقاتی حزب پرولتاریا اصرار می ورزد. ولی اگر سوسیال دموکراسی «مردم» را به طبقات تجزیه می کند برای این نیست که طبقه پیشرو دور خود بتند، حدود خود را تنگ کند و از ترس اینکه مبادا خداوندان اقتصادی دنیا برمند فعالیت خود را قطع کند. بلکه برای اینست که طبقه پیشرو بدون آسیب از تزلزل و ناپایداری و بی تصمیمی طبقات بینابینی بتواند با انرژی بیشتر و با شور بیشتری در راه آرمان تمام مردم و در راس تمام مردم مبارزه کند».( بولد کردن ها از من است)

این است روش لنین و لنینیستها.  لنین از شما حرف می زند آقای شمس، هنگامی که از آنهایی حرف می زند که «کلمه طبقاتی را در تمام حالات صرف و نحو آن سفسطه جویانه تکرار می کنند». و شما از مشی لنین حرف می زنید هنگامیکه از تاریخ جنبش سوسیالیستی ایران، از به قول خودتان «سوسیالیسم خلقی» حرف می زنید!  شما که در راه منافع کوتاه مدت و بلند مدت طبقه کارگر قدم بر نمی دارید اگرچه سوسیالیسم تان «کارگری» است. اگرچه کسی از این سوسیالیسم «کارگری» تان سر در نیاورده است. و اگرچه سوسیالیسم «کارگری» تان، این نان کپک زده خورده بوروژوازی را ما مزمزه نکرده و نجویده تف می کنیم.

 

پوچ!

آقای فواد شمس که به تخطئه کردن و خط بطلان کشیدن علاقه خاصی دارند برای کسی توضیح نمی دهند که این سوسیالیسم خلقی که همه اش «اه اه» و بد و غیر مارکسیستی است چه عملکردی داشته است. در این چند ماه که ما به وبلاگ ایشان سر زده ایم بیشترنوشته های آقای شمس که موضوعی مهم داشته اند (درباره بچه محل هایشان نبوده است) معمولا یا با این جمله آغاز می شده و یا به این جمله ختم می شده که : این نوشته تنها «جستاره های پراکنده» و «نکات سرخط وار» است برای «فتح باب» و « بستر» بحث های «جدی تر» و «مفصل تر» و «جامع» و ...همیشه ایشان  با این توضیح بی ارزش خود را مجاز دانسته اند که بی ارزش بنویسند و دروغ بنویسند. حتی کوتاه هم ننوشته اند. مطول و بی ارزش نوشته اند! حتی فروتنانه هم ننوشته اند. پر مدعا و پوچ نوشته اند! خود را مجاز دانسته اند از خوانندگان بخواهند که همه گزاره های متعفن ایشان را «بدیهی» فرض کنند و همه نتیجه گیری های نابخردانه ایشان را نتیجه بگیرند. نه آقای شمس! بر این « بستر» جز درخت فاجعه نمی روید مگر اینکه همین بستر انکار شود! از این «باب» جز ارتجاع وارد نمی شود مگر آنکه همین باب تخته شود!

 

ما مقصریم

متاسفانه آنچه که آقای شمس «سرخط وار» در باب سوسیالیسم کارگری و سوسیالیسم خلقی بیان کرده اند، یک انحراف تصادفی نیست: مدت طولانی است که این مرزبندی ابلهانه به شکل سیستماتیک توسط تریبونهای «یک سر و صد زبان» یک جریان خاص تکرار می شود: سوسیالیسم کارگری و سوسیالیسم مدرن تبلیغ می شود و سوسیلالیسم سنتی و خلقی  تکفیر. اتفاقا اقدام هوشمندانه ای هم هست. راهی جز این وجود ندارد! یک جریان تا مغز استخوان فاسد که یک شبه به دنیا آمده و به دنیا نیامده تشت حرامزادگی اش بر زمین افتاده، جریانی که می خواهد گذشته خود را ، گذشته ننگین خود را، فراموش کند و می خواهد که دیگران نیز آن را فراموش کنند، جریانی که می خواهد در میان جنبش با سابقه سوسیالیستی ایران «دلیلی» برای بودن خود دست و پا کند و توجهی جلب کند چاره ای ندارد جز آنکه همه سنتی و عقب مانده باشند و او مدرن و پیشرو!(4) جریانی که موجودیت اش تنها روی کاغذ و در سیمای شومن های چندش انگیز بوده ، جریانی که به اصطلاح هنوز دشت اولش  را نگرفته و تا کنون نتوانسته حتی یک  خمیازه دست جمعی را در یک کارخانه کوچک سازمان بدهد، چنین جریانی چه می تواند بکند جز اینکه به این بیت شعر

تا نشان سم اسبت گم کنند/ ترکمانا نعل را وارونه زن

 عمل کند؛ نعل وارونه بزند، همه را غیر کارگری بداند و خودش را کارگری بنامد و حرکت های کارگری را به خودش منتسب کند و حرافی کند و حرافی کند و حرافی کند!

فواد شمس مقصر نیست. فواد شمس زایده ای زاییده ­ی این فضاست. همانطور که انقلاب «با چنان سرعت و چنان عمقی» به رهبران و توده ها « تعلیم می دهد که در دوره های مسالمت آمیز تکامل سیاسی غیر قابل تصور به نظر می رسد»، همانطور هم ضرباتی که سوسیالیسم در سالهای دهه 90 در عرصه جهانی و منطقه ای خورده است چنان زمینه ای برای انحراف فراهم آورده است که منحرف نشدن را بسیار سخت تر از منحرف شدن ساخته است. فواد شمس مقصر نیست که این لغات پوک و بد آهنگ به گوش اش خوش آمده و زبان حراف اش آن را تکرار می کند. ما مقصریم! ما مقصریم که نشان ندادیم این چپ روی ها هسته­ی راست در درون خود دارند. ما مقصریم که با دیدن اولین نشانه ها، افشا نکردیم که در پس این کلمات چه حیله ای نهفته است. شاید فواد شمس هیچگاه نخواهد که تئوری سوسیالیستی را بخواند، شاید بخواند اما هیچگاه نخواهد که این تئوری را بفهمد. شاید بخواهد اما نتواند. ما مقصریم که نگفتیم. شاید اگر می گفتیم امروز فواد عزیز، «سرخط وار» حرف های بدی نمی زد. شاید «سرخط وار» حرف های بهتری می زد.

 

پانوشت ها:

(1)   «چپ و اسطوره های مرتجع ضد امپریالیست»، 22 مرداد 1385

(2)  فراموش نشود که صحبت بر سر سالهای ابتدایی قرن بیستم است. اگرنه "جامعه مدرن و سرمایه داری متکامل امروز" دیگر در بیشتر کشورهای جهان سوم هم شرایط آزمایشگاهی به حساب نمی آیند. هرچند که خصوصیات و اشکال اقتصادی، سیاسی، اجتماعی در بسیاری از این کشورها بسیار متنوع است.

(3)  اگرچه لنین در این کتاب بخصوص درباره انقلاب دموکراتیک و مطالبات بوروژوادموکراتیک حرف می زند، اما روش او در برخورد با مسائلی که اساس بورژوایی دارند(و در برابر نظام کهن ، نو و مترقی به حساب می آیند) می تواند سرمشق رفتار صحیح سوسیالیستی باشد. از جمله این موارد  می توان به احقاق حقوق ملی(در برابر ستم ملی)، مبارزه سرمایه داری تولیدی و صنعتی(با سرمایه داری سوداگر و روابط تولید کهن) و ...اشاره کرد.

(4)  مدرن بودن این جریان البته دو محور اساسی دارد: اول تبدیل کردن حزب انقلابی شان به « باشگاه سکس»(محور قرار دادن این بخش از زندگی انسانها در مبارزات سیاسی) و دوم برگزیدن مشی آته ئیستی و ضدیت با مذهب.

 

 

خارج از دستور:

1- آقای شمس بیهوده انتظار داشته اند که به نوشته شان با عنوان «چپ کودکانه در خدمت راست هوشمندانه» جوابی از سوی من داده شود. داشتن چنین انتظاری به غایت خودپسندانه و توهین آمیز است.

2- آقای فواد شمس اظهار خشنودی کرده اند از اینکه نوشته ایشان باعث شده که  "برخی دوستان(احتمالا من را می فرمایند!)  از تاریکخانه های نمناک خویش بیرون بیایند و خود را در معرض نور آفتاب حقیقت قرار دهند و اندیشه خویش را به دست تیزاب نقد عمومی بسپارند". نمی دانم منظور ایشان از تاریکخانه نمور چه است اما اگر منظورشان این است که من و امثال من هم پرچم سرخ در دست در وسط میدان انقلاب "استریپتیز" بکنیم، باید بگویم که خیلی خشنود نباشند: ما هرگز چنین نخواهیم کرد.

منبع : وبلاگ خروس

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست                                   

Free Web Counters & Statistics