نویدنو 25/12/1392

نویدنو  25/12/1392 

 

 

 

نباید گذاشت اوکراین به سوریه ای دیگر بدل شود.

نقدی بر مقاله: «روسیه سد یکه تازی اروپا  و آمریکا در “اوکراین”!»

احمد سپیداری

مدتی است تحولات اکراین در صدر اخبار رسانه های جهانی قرارگرفته و توجه بسیاری از تحلیلگران را به خود جلب کرده است. احزاب و سازمان های مختلف نسبت به تحولات در اکراین و دخالت های مستقیم خارجی در آن موضعگیری ها مختلفی کرده اند که خوشبختانه در وجه غالب آن ضد جنگ است.

عزیزمان محمد چابکی در طی این مدت با تسلط به زبان روسی و شناخت از منطقه به اطلاع رسانی دست اولی از تحولات اوکراین پرداخته و در افشای نقش ناتو در این رویدادها سخت فعال بوده که شایسته قدردانی است. ایشان اخیرا مقاله ای در «صدای مردم» انتشار داده که هسته های یک تفکر سنتی چپ را در کنار نکات ارزنده و قابل تایید در خود دارد. ایشان ضمن شرح مواضع احزاب و سازمان های مختلف (که مقاله را به نوعی به یک جامع االنسخ نه چندان منسجم تبدیل کرده) نتیجه گیری هایی کرده که باید روی آن درنگ کرد.

مواضع این هسته تفکر به جا مانده از دورانی دیگر در زمینه مبارزه علیه جنگ را قبلا هم مستقیم و غیر مستقیم مورد نقد قرار داده بودم، اما فکر می کنم هنوز هم ضعف های آن به درستی شناخته نشده است. بحران رویایی سیاسی - نظامی پر مخاطره اخیر در اوکراین یک مسئله ای چند وجهی است و باید آن را از وجه های مختلفی مورد بررسی قرار داد.

اولین و شاید مهمترین فرایند مورد بحث، خیزش و تسخیر میدان توسط مردم و احزاب سیاسی و به زیر کشیدن یانوکوویچ از قدرت است. نظری به صف بندی ها در فضای سیاسی آن کشور به درک بهتری از  فضای سیاسی موجود کمک می کند.

از اخبار و گزارش های مختلف، چه دست راستی و چه چپ و نیز توضیحات خود آقای چابکی در این نوشته و دیگر نوشته های ایشان چنین بر می آید که رویارویی دو نیروی سیاسی صحنه سیاسی را رقم زده است. از یک سو با «الیگارشی» حاکم بر اوکراین روبرو هستیم که اگر چه «تا آخرین لحظات به مماشات و سیاست دوگانه» بین غرب و روسیه مشغول بوده، اما روابط تنگاتنگی با الیگارشی حاکم بر روسیه داشته و از طرف مافیای اقتصادی مسکو مورد پشتیبانی قرار گرفته است. (مسکو ضمن پذیرایی از او پس از فرارش از کشور، هنوز هم او را نماینده قانونی اوکراین می شناسد و دولت جدید منتخب پارلمان را به رسمیت نشناخته است.) و از سوی دیگر الیگارشی طرفدار غرب که احزاب و نیروهای سیاسی راست افراطی و فاشیست نقش برجسته ای در آن ایفا کرده اند.

اما رویارویی باندهای سیاسی کشور در میان موج عظیم نارضایتی از فساد دولت حاکم رخ می دهد که اقتصاد کشور را ویران کرده و فقر و فلاکت گسترده ای بویژه در میان جوانان کشور بوجود آورده است. اوکراین از مدت ها قبل در آستانه یک انفجار اجتماعی قرار داشت و تجمعات و اعتراضات گسترده ای در طی سال گذشته بوقوع پیوست و مبارزه براندازانه اخیر علیه دولت یانوکویچ به یک معنا نتیجه اعتراضات عمومی در این راستاهم هست.

بر چنین بستری است که امتناع یانوکویچ از امضای قرارداد الحاق مرحله به مرحله به اتحادیه اروپا با شکاف انداختن در صف متحدینش او را به شدت تضعیف و وادار به عقب نشینی های پی در پی می کند و در نهایت در آستانه سقوط قرار می دهد.

آقای چابکی در توصیف صف بندی های سیاسی در آن کشور با شناخت دو گروه بندی سیاسی «الیگارشی یانوکوویچ» (دولت قانونی) و «الیگارشی طرفدارغرب» (در جبهه مخالف با آن) به درستی می نویسد:

«دولت قانونی که با رای اکثریت مردم در انتخابات ۲۰۱۰ بر راستگرایان برتری جست و تا سال ۲۰۱۵ قانونی بود .از لحاظ ماهیت طبقاتی فرق چندان اساسی با الیگارشی طرف داران غربی نداشت حتی مدت مدیدی علاقه خود را بغرب نشان داده بود، اما در آخرین لحظه محاسبات اقتصادی به اتحادیه اروپا و سازمان پیمان اتلانتیک شمالی ناتو نپیوست.»

«علت کودتای طرفداران غرب را باید دراین سرکشی و امتناع از امضاء جستجو کرد.»

در اینکه طرفداران غرب و فاشیست های ضد روس موفق به بهره گیری از شرایط و تسلط بر خیزش های اعتراضی می شوند و سیر نارضایتی ها را به سمت و سویی می برند که در پشتش اهداف دیگری پنهان است شکی نیست، اما در عین حال با دولتی ضد مردمی سر و کار داریم که خون مردم خود را در شیشه کرده و مشغول چپاول ثروت کشور بوده است. آیا در چنین حالتی می توان به صرف مخالفتش با حضور در اتحادیه اروپا (در مخالفتش هم شک و شبهه وجود دارد) این دولت را در صف مردم گذاشت و از او دفاع کرد و مبارزات پیگیر میدان را از ابتدا تا انتها برنامه ای برای کودتا دانست؟

در بخش دیگری از مقاله نکاتی را می بینیم که نشان می دهد نویسنده از ماهیت هر دو سوی رقابت آگاه است:

«اتحادیه اروپا مانند هر اتحادیه سرمایه داری بین کشوری اتحادی غارتگر است که منشی عمیقا ارتجاعی دارد و نمی تواند به طرف دار مردم تبدیل شود ، و علیه حقوق زحمتکش ها وخلق ها عمل می کند وعمل خواهد کرد.»

« تحول ها در اکراین به دخالت های اتحادیه اروپا وامریکا متصل هستند ... پی آمد رقابت سبعانه این قدرت ها با روسیه برای کنترل بازار ها، مواد اولیه وشبکه های حمل ونقل کشور هستند.»

آقای چابکی در جابجای مقاله به این رقابت اقتصادی بین دو سرمایه داری روسیه و اتحادیه اروپا اشاره می کند، اما در توضیح مواضع حزب کمونیست اوکراین در این صف بندی سیاسی می نویسد:

« باید اضافه نمود حزب کمونیست اوکراین تحقیقاتی را که توسط اقتصاد دانان و آکادمیسین های اوکراینی صورت گرفته بود بارها به رئیس جمهور عرضه کرد،که به عدم امضاء قرار داد بروکسل انجامید.»

خلاصه کردن مواضع حزب کمونیست اوکراین به یک وجه از رویدادها، این خطر را دارد که مواضع حزب کمونیست اوکراین را دفاع از دولت یانوکویچ بدانیم. آیا براستی چنین بوده است؟ در مقاله مورد اشاره آمده است :

«اعتراضاتی که در میدان استقلال کیف بیش از سه ماه از سوی تعدادی از جوانان ادامه یافت ، با خسارت های مالی وتلفات جانی همراه بود و بیش از 100 کشته وصدها زخمی برجای گذاشت . این اعتراض ها شرکت کمتر از یک درصداز کل جمعیت رادر برداشت.»

«فعالیت پلیس در مقابل اشغالگران واغتشاگران مسلح به اسلحه گرم و چماق های آهنی وچوبی ، همراه با کوکتل مولوتف بنظر می رسید به صورت عمدی ویا تحت تاثیر تبلیغات جادویی غرب محدود شد.»

متاسفانه رفیق گرامی ما به این هم قناعت نمی کند و در ادامه مقاله ضمن مقایسه این وقایع با جنبش تسخیر وال استریت و نحوه برخورد پلیس آمریکا با آن، به نوعی موضع می گیرد که انگار چنین برخوردهایی در اوکراین را موجه می داند. انگار آنچه باید صورت می گرفته و به درستی صورت نگرفته، سرکوب شدیدتر نیروهای معترض است. آیا نمی توان با همین شیوه تحلیل اعتراضات جنبش تسخیر وال استریت در سراسر جهان را نظراتی یک درصدی عنوان کرد و اعتراض آن ها را به دولت های قانونی برآمده از انتخابات غیر قانونی دانست؟ برای من جالب است بدانم آیا آقای چابکی بکارگیری همین استدلال را در مصر و ترکیه و ... هم قبول دارد؟

جدا از خطر مشروعیت بخشی به سرکوب در مواضع آقای چابکی ، می توان به صراحت دید که حتی از دید سیاسی هم  این سرکوب ها یک اشتباه محرز سیاسی بوده و به تقویت نیروهای افراطی راست منجر شده است. اینکه تک تیراندازهای مشکوک با گلوله های واقعی کاری را می کنند که پلیس با گلوله های پلاستیکی می کرد و این کشتار زمینه قیام نهایی را فراهم می سازد، به خودی خود گویا نیست؟  

بحث دیگری که در وقایع اوکراین حائز اهمیت است، گسترش اتحادیه اروپا و پیمان ناتو و پیامدهای ژئوپلیتیک حاصل از آن است.

شک نیست که سیاست رسمی و اعلام شده ناتو سمتگیری به سمت شرق و رساندن نیروهای متجاوزش به پشت دروازه های مسکو است. اوکراین از این نظر از یک اهمیت سوق الجیشی برخوردار است و عضویت این کشور در پیمان ناتو ضربه کاری به منافع ژئوپلیتیک روسیه می زند، چرا که دسترسی این کشور به دریای سیاه را از آن می گیرد و قلب صنعتی کشور را به مرزهای یک تهاجم سازمان یافته غیر قابل تحمل نزدیک می کند. هیچ سیاست مدار روسی نمی تواند تجربه جنگ جهانی دوم و نقش اوکراین در آن را نادیده بگیرد و از دید منافع روسیه هر اقدامی برای جلوگیری از اقدام ناتو قابل توجیه است. این چیزی نیست که کشورهای عضو ناتو و از همه مهمتر آمریکا در رهبری آن اتحادیه نظامی نداند. تصور اینکه حساسیت روسیه را ندیده باشند، یا توان آن برای بازداری از این رخداد ناچیز قلمداد شود، درست مثل آن است که شطرنج بازی ماهر که تا چندین حرکت خود و طرف مقابل را طرح می ریزد و پیش بینی می کند، بدون پیش بینی حرکت اول طرف مقابل مهره هایش را حرکت بدهد.

آقای چابکی در این رابطه می نویسد:

«غرب و امریکا پس از شکستن دیوار برلین گسترش رایش چهارم را در سر می پرورانند وبدنبال شکستن دیوار دیگری در اوکراین هستند. کشورهای اروپائی وامریکا خود در بحران اقتصادی بسر می برند و برای رفع بحران این بار به اوکراین چنگ انداخته اند در ضمن اینکه تجاوز وتحریک به کشورهای دیگر را فراموش نکرده اند.»

«نظریه پردازان روسی به خوبی آگاه اند عقب نشینی وامتیازدادن به امپریالیسم در قبال اوکراین فاجعه ای است جبران نا پذیر. تقویت تک قطبی ویکه تازی و تجاوز آشکارآمریکا به حقوق دیگر خلق ها است.»

درست به همین دلیل است که باید تصور داشت هدف غرب از دخالت علنی گستاخانه در اوکراین از جمله تدارک یک کانون داغ نظامی جدید برای بهره برداری های بلند مدت باشد. رویارویی نظامی در اوکراین و حضور روسیه در شبه جزیره کریمه محور اصلی این کانون است. روسیه بر اساس قرارداد نظامی با اوکراین دارای یک پایگاه نظامی در شبه جزیره کریمه است و به همین دلیل حضور نظامی قوی در آن منطقه دارد و جمهوری خودمختار کریمه از پارلمانی برخوردار است که با اکثریت قاطع آرا خواهان الحاق به روسیه است.

الحاق شبه جزیره کریمه به روسیه مطابق ضوابط فعلی جهان عملی قانونی نیست. این مهم باید از طریق سازمان مللی به پیش برده شود که کلیدش بیش از هر کس در دست همان ناتویی هاست. اما در دنیای فعلی کارهای غیر قانونی بسیاری رخ می دهد که حمله به عراق، و تحریم های خودخواسته آمریکا علیه کشور ما از جمله آن هاست. به عبارت دیگر سیاست های تجاوزکارانه و سلطه طلبانه قدرت های سرمایه داری حاکم بر جهان بربریتی را حاکم کرده است که همه به خوبی از آن اطلاع داریم. در این رابطه آقای چابکی می نویسد:

« تعداد زیادی از سیاستمداران غرب بر این نکته تأکید می کنند که رفراندوم روز 16 ماه مارس 2014در باره الحاق کریمه به فدراسیون روسیه غیرقانونی است ، زیرا برگزاری آن با قانون اساسی اوکراین و حقوق بین المللی در تضاد است..... و این در حالی است که نمی توان فرقی بین کوزوو و کریمه پیدا کرد، البته به استثنای این نکته که کریمه قصد دارد به قلمرو کشور دیگری بپیوندد و کوزوو به عنوان مثال به آلبانی ملحق نشد.»

«در این رابطه ادعای اینکه تمایل کریمه برای جدا شدن از اوکراین در تضاد با حقوق بین المللی است عجیب به نظر می رسد.»

ایشان به قانونی جلوه دادن الحاق کریمه بسنده نکرده و در ادامه به سرزنش مخالفان قانونی بودن دخالت روسیه در اعزام نیروی نظامی به کریمه و محاصره پادگان های نیروی نظامی اوکراین می پردازد:

«در جو تبلیغاتی که در رابطه به اوکراین بوجود آمد . نمی توان افرادی را سرزنش کرد که تحت تاثیر رسانه های غربی ، روسیه را به عنوان یک قدرت بزرگ تهاجمی و توسعه طلب تصور می کنند ، که آماده است تا درهر فرصت به فتح کشورهای همسایه دست زند.وازاین جهت دوغ ودوشاب برایشان یکی است.»

برای من قابل درک نیست که چرا ما مبارزان ایرانی چپ باید از یک اقدام غیر قانونی برای دفاع از منافع استراتژیک روسیه حمایت کنیم و آن را حتی قانونی جلوه بدهیم؟ این کار غیر قانونی روسیه برای دفاع از امنیت نظامی اش در مقابل اقدامات غیر قانونی آمریکا و غرب قطعا قابل پیش بینی بود، اما آیا قابل پیش بینی بودن لزوما به معنای قابل پشتیبانی بودن است؟ چرا ما باید از الیگارشی پوتین در مقابل الیگارشی «غرب» حمایت کنیم؟

در مقاله آمده است:

«باید گفت که پوتین یلتسین مست نیست . والیگارشی پوتین بخوبی می داند  که با صدور زورو پیاده کردن نیروی های طالبانی و فاشیستی و ترور و نا امنی نمی توان سرمایه را به جریان انداخت سرمایه نیاز به آرامش دارد . فقط ازمغز بیمار جناح های جنگ طلب جنگ جهانی اول و دوم قرن گذشته ، جنگ ویتنام , عراق و افغانستا ن و.... چنین افکاری تراوش می کند.»

« روسیه کشوری است کاملا سرمایه داری ، ولی با کشورهای امپریالیستی تفاوتی دارد.»

«روسیه خود ابر قدرتی است که از حمایت قدرت های بزرگ جهانی چون چین و هند وکشورهایی چون کوبا,و ونزولا، و کشورهای (اسن گ ) بلاروس ، قزاقستان و کشورهای بلوک های ضد امپریالیست آمریکا لاتین و  ............نیزبرخوردار است.»

«مخدوش کردن تضادهای اصلی جهانی با امپریالیسم و جا به جاکردن آن باروسیه ، کم بها دادن به کودتای راستگرایان و تقویت فاشیسم درحاکمیت اوکراین است..»

نظریه پردازی های آقای چابکی هم خالی از اشکال نیست. اگر روسیه یک کشورقدرتمند «کاملا سرمایه داری است»، از نظر ماهوی چه تفاوتی با دیگر کشورهای سرمایه داری دارد؟ آیا در نگاه ایشان سرمایه داری امپریالیست و سرمایه داری غیر امپریالیست داریم؟  در همین رابطه، آقای الف. شیری در یک مانیفستی که در «صفحه فیس بوک» ش گذاشته، این تقسیم بندی را روشن تر هم کرده است (یادم می آید تا چند وقت پیش چه تکه هایی به ما اهالی شبکه مجازی می انداخت و با تمسخر دعوتمان می کرد این فیس بوک بازی ها را کنار بگذاریم و به صف واقعی مبارزه بپیوندیم!!) او روسیه را دوست خلق های جهان قلمداد کرده و از نظر او این دوستی است که همه خلق ها برای آزادی به آن نیازمند اند. خوب ایشان یا آقای چابکی باید برای این بدعت گذاری بزرگ خود یعنی سرمایه داری غیر امپریالیستی (حتما راه رشد غیر سرمایه داری و غیر انحصاری طی می کنند؟!) توضیح بیشتری بدهند. اگر امپریالیست بعنوان صفتی به معنای جنگ طلب بکار برده می شود (این کار غیر مارکسیستی است) باید تکلیف دیگر انواع این نوع سرمایه داری ها را در جهان روشن کرد. بسیاری از کشورهای امپریالیستی هم در حمله به عراق شرکت نکردند و از سیاست مستقلی در این رابطه حمایت کردند.

عدم درک جهانی شدن سرمایه داری (سرمایه داری شرکتی یا نولیبرالیسم) و بازگشت به تصویری از دنیا که در دوران وجود اردوگاه قدرتمند سوسیالیستی با آن روبرو بوده ایم و جاسازی روسیه سرمایه داری مافیایی پوتین به جای اتحاد شوروی مدافع صلح جهانی متاسفانه درمیان برخی از چپ ها هنوز هم رایج است. برخی از ما هنوز هم برای روسیه جایگاهی را قائلیم که برای اتحاد شوروی قائل بودیم.

برای مثال در مقاله آمده است:

«تهدید آمریکا و ٨ کشور اروپائی برای تحریم روسیه, به اعتقاد بسیاری از کارشناسان و صاحبنظران، اگربه جنگ سرد جدیدی با روسیه به انجامد، آمریکا بازنده خواهد بود.»

آیا براستی چنین است؟ آیا این روسیه بود که حمله مستقیم آمریکا به سوریه را مانع شد؟ آیا همین تبلیغات در مورد کشور ما نمی شد؟ آیا ما نیز قرار نبود با تکیه به سلاح های روسی تنگه هرمز را ببندیم، و موشک های مونتاژی مان قرار نبود اسرائیل را با خاک یکسان کند؟ و آیا امروز نتیجه این سیاست ها را نمی بینیم؟ آیا روسیه تا آخرین لحظه از صدام حمایت تسلیحاتی نکرد و سیستم رادار منحرف کننده موشک های هوا به زمینش ضربه اولیه به کاخ صدام را به شکست نکشانید؟ آیا همین حرف ها در همان زمان و دوران های تجاوز های دیگر توسط قلم های مشابه زده نشد و بی نتیجه بودنش به اثبات نرسید؟

چرا ما باید به جای مردم دنیا و مبارزان راه صلح که اهداف جنگ های اخیر را به خوبی شناخته و در برابر سوداگری صنعت جنگ ایستاده اند، و حمله اخیر به سوریه را به بن بست کشاندند، روسیه ای را بنشانیم که خودش فروشنده سلاح به یکی از طرفین جنگ است. اگر ناتو به سوریه حمله نظامی می کرد، روسیه چه کاری می توانست بکند؟ با ناتو می جنگید؟

نگاهی به سوریه بیندازیم. آخر این چه پیروزی اسف انگیزی است که به آن افتخار کنیم. دیکتاتوری دزد و خونخوار بر سر کار مانده است و بیش از ده میلیون مردم بی سر پناه از ترس جانشان در اردوگاه های آن سوهای مرز از گرسنگی تلف می شوند. آیا شرکت های مالی نظامی جهانی پیروز این جنگ تبهکارانه نبودند که میلیاردها دلار جنس در مسابقات تسلیحات نظامی منطقه ای فروختند و ارزش سهام شرکت هایشان را به شدت افزایش دادند؟ آیا همان ها هم اینک نیز مشغول بستن قراردادهای نظامی در کشورهای هم مرز با اوکراین نیستند و برای تصویب بودجه های دولتی سرسام آور در آمریکا و اروپا توجیهات تازه ای به دست نیاورده اند؟

اینکه اتحادیه های منطقه ای تلاش کنند در برابر «آمریکایی سازی» جهان مقاومت کنند و این نظام تک قطبی ضد انسانی تجاوزگر را تا هر حد ممکن مهار سازند، قطعا سیاستی است که نیروهای مترقی جهان از آن پشتیبانی به عمل آورده و خواهند آورد. اما پشتیبانی از این سیاست نباید باعث عدم درک تعادل قدرت در جهان موجود شود و یا از آن بدتر تصور کنیم با پشتیبانی از یک سوی رویارویی ها نظامی می توان جلوی جنگ را گرفت. نه این راهش نیست. باید از طرفین این رویارویی – یعنی الیگارشی های روسیه و اتحادیه اروپا- خواست تا زمانی که مردم برخیزند و از نظام ضد بشری آن ها خلع ید کنند، بازارهایشان را در پشت میزهای مذاکره تقسیم کنند.

این بهترین کاری ست که از ما بعنوان نیروهای ترقیخواه ضد جنگ بر می آید. باید بتوانیم رابطه جنگ و استثمار سرمایه دارانه را به ساده ترین زبان توضیح دهیم و مردم را به اعتراض علیه مسابقات تسلیحاتی و جنگ برانگیزیم. اگر بودجه های جنگ از مالیات آن ها پرداخته می شود که می شود، این آگاهی می تواند به نتیجه برسد و اتفاقا به بن بست کشیده شدن طرح دخالت مستقیم ناتو در سوریه را می توان پیروزی هر چند موقت نیروهای صلح دوست در همین زمینه تلقی کرد و تلاش کرد به بهره کشی از جنگ و مرگ پایان داد.

  

و خونریزی و مرگ جز به نقع مجتمع های صنعتی نظامی نیست که میلیاردها دلار از آن سود می برند. باید با تمام توان خواستار جلوگیری از جنگ و حل همه مناقشات از طریق مذاکره شد. نباید اجازه داد اوکراین به سرزمینی سوخته با انبوه آوارگانی همچون سوریه و … تبدیل شود. همین حالا و همین اکنون موقع برپایی مذاکرات است. می توان و باید امیدوار بود ابرقدرت افکار عمومی جلوی رویارویی تازه را بگیرد. صدای خود را علیه خطر جنگ در

 

 

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter