نویدنو 14/11/1392

نویدنو  14/11/1392 

 

 

معمای سرمایه و بحران اخیر

دیوید هاروی – برگردان : امیر حسینی

( توضیح : این برگردانی است بسیار فشرده و فهرست وار  از مقاله " معمای سرمایه و بحران کنونی 2010" و بخش آخر کتاب " همراه سرمایه " (درسنامه جلد یک کاپیتال مارکس ) نوشته پروفسور هاروی .)

دلایل فراوانی برای وقوع بحران سرمایه که از سال 2008 شروع شد , آورده شده ولی بررسی " ریسک های موجود در درون سیستم " در این دلایل به چشم نمی خورد. در تئوری مارکسیستی " ریسک سیستمی " به معنی وجود تضادهای بنیادی انباشت سرمایه است. صندوق جهانی پول ، در سندی  مطالعه  ریسک سیستمی را " هنوز در مرحله نوزادی " خواند. اگر اقتصاددانان صندوق جهانی پول ، تضادهای بنیادی انباشت سرمایه را مطالعه کرده بودند ، برای ارائه گزارش  به دردسر کمتری می افتادند.

مارکس در گروندریسه بحث می کند که گردش و انباشت سرمایه محدودیت نمی پذیرد و به محض مواجه شدن با محدودیت ، نهایت تلاشش را برای تبدیل آن به مانعی قابل عبور می کند.با بررسی از نزدیک حرکت سرمایه چند نقطه را ، که می توانند منبع بحران و نا آرامی های جدی ای باشند معرفی می کند:

1) گرد آوری سرمایه اولیه

2) دستیابی به نیروی کار

3) دسترسی به ابزار تولید

4) وجود کمبودها در طبیعت

5) مسئله فن آوری و شکل های سازماندهی

6) مهار نشدن روند کار توسط سرمایه دار

7) مسئله سامان یابی و تقاضای موثر

8) سیستم اعتباری و مرکزی شدن سرمایه

همانطور که مارکس پافشاری می کند ، سرمایه یک روند گردش است و نه یک چیز. سرمایه بطور بنیادی به معنی وارد کردن پول در گردش برای ایجاد  پول بیشتر است. راه های مختلفی برای انجام این کار وجود دارد. سرمایه گذارها برای گرفتن بهره پول قرض می دهند. تاجرها ارزان خریده و گران می فروشند. مالک ها , زمین و منابع دیگر را می خرند و آنها را کرایه می دهند. حتی دولت سرمایه داری برای گرفتن مالیات بیشتر در زیر ساختارها مانند راه آهن ، جاده و بنای کارخانه ها و غیره سرمایه گذاری می کند.

به نظر مارکس شکل اولیه گردش سرمایه , سرمایه تولیدی است. این سرمایه با پولی شروع می شود که سرمایه دار با آن نیروی کار و ابزار تولید خریداری کرده ، این دو را وارد روند کار کرده و تحت شرایط خاص فنی و سازماندهی ، کالای جدیدی را بوجود می آورد که در بازار به ازای پول اولیه به علاوه سود به فروش می رسد. بخشی از سود باید بازسرمایه گذاری شده و برای دستیابی به سود بیشتر وارد روند گردش شود. در نتیجه ، سرمایه محتاج (سرسپرده) رشد فزاینده همیشگی است. مشکل سرمایه یافتن حداقل سه درصد رشد سالانه برای همیشه است. ولی نشانه های فراوانی دیده می شوند که انباشت سرمایه به نقطه عطف تاریخی خود رسیده  و دستیابی به رشد تصاعدی هر چه بیشتر مشکل شده است.

1) گردآوری سرمایه اولیه : در بیشتر مواقع مارکس سرمایه اولیه را انباشت بدوی در نظر می گیرد( دزدی پول از بقیه دنیا) . اما اجرای پروژه های کلان مانند خط راه آهن , کانال و مراکز صنعتی بزرگ  تقریبأ همیشه نیاز به پشتیبانی مالی دولت دارند.  تنها در سال های اخیر سرمایه توانسته پروژه های کلان ( مانند تونل بین بریتانیا و بقیه اروپا) را بعهده گیرد. سیستم مالی پس انداز و ارزش اضافه های کوچک را گرد آوری کرده و این پول را به سوی پروژه های سود آور منتقل می کند. نوآوری های مالی برای بقای سرمایه داری بسیار مهم هستند ولی سرمایه مالی باید سهم خود را از ارزش اضافه تولید شده  بردارد. افزایش قدرت سرمایه مالی می تواند مشکل زا شده و بین سرمایه مالی و تولیدی تنش ایجاد کند. موسسات مالی همیشه به دولت نزدیک شده و " رابطه مالی دولتی " را بوجود آورده اند. نو آوری های مالی برای رشد فزاینده بسیار مهم هستند ولی می توانند به راحتی از کنترل خارج شده  به شدت غیر قابل پیش بینی گشته و یا برای سرمایه گذار قدرتی ایجاد کنند که تنها به منافع خود و نه کل سرمایه داری بیاندیشد.

2) دستیابی به نیروی کار: مارکس توجه زیادی به این مسئله در جلد یک کتاب سرمایه داشته است. انباشت بدوی ، نیروی کار را در بازار رها می کند. انباشت دائمی سرمایه به نیروی کار اضافه دائمی نیاز دارد. این ارتش ذخیره کارگران باید همیشه قابل دسترسی ، با انضباط و در صورت لزوم ماهر باشد. اگر این شرایط برای سرمایه مهیا نباشد ، روند انباشت سرمایه با اشکال مواجه می شود. یکی از راه های مقابله سرمایه با این مشکل ، اعتصاب سرمایه ، یا توقف سرمایه گذاری است. این شیوه برای سرمایه گران گران تمام می شود  و سرمایه ترجیح می دهد با کنترل دستگاه دولتی و خردکردن سازمان های کارگری و احزاب چپ به ارتش ذخیره کارگران دست یابد. راه دیگر مقابله با مسئله نیروی کار ، سیار کردن سرمایه است. یعنی سرمایه  یا به مناطقی که پرولتاریا در آنها وجود دارد منتقل می شود و یا به مناطقی می رود که می توانند به راحتی پرولتاریزه شوند.

3) دسترسی به ابزار تولید: هنگامی که سرمایه دار به بازار می رود باید ابزار تولید اضافه ای را بیابد که نیازش را برای باز سرمایه گذاری در بسط تولید جهت بخشی از ارزش اضافه تامین کند. ابزار تولید دو نوع است : یک) محصولاتی که توسط کار انسانی بوجود آمده اند مانند پارچه برای تولید پوشاک . دو) ماشین آلات و ابزار سرمایه ثابت که شامل ساختمان کارخانه ها ، سیستم ترابری، بنادر و غیره هستند که برای تولید نقشی الزامی دارند. بخش ابزار تولید بسیار وسیع و پیچیده است. هرگونه کمبودی در این بخش مبدل به مانعی جدی برای ثبات در انباشت سرمایه می شود. صنعت اتومبیل سازی بدون ورود هرچه بیشتر فلز نمی تواند گسترش یابد. در دوران ما ، کمبود انرژی تاثیر بسزایی در افزایش قیمت ها و پویایی سرمایه داری داشته است.

  4) کمبودها در طبیعت : مارکس در جلد یک سرمایه بارها به مشکلی ژرف تر اشاره می کند: رابطه سرشتی ( متابولیک ) ما با طبیعت. سرمایه داری مانند دیگر شیوه های تولید، نیاز شدیدی به طبیعت پربرکت دارد. رشد دائمی سرمایه فشار بسیار شدیدی را به " طبیعت محدود " وارد آورده است. در عین حال افزایش آلودگی و زباله ، اکوسیستم را به چالش کشیده است. برخی مارکسیست ها مانند جیمز اوکانر سردبیر مجله " سرمایه داری ، طبیعت ، سوسیالیسم " تضاد سرمایه داری با طبیعت را تضاد دوم سرمایه داری نامیده اند که تضاد نخست تضاد سرمایه - کار است.

5) مسئله فن آوری و سازماندهی: هماهنگ شدن نیروی کار و ابزار تولید بستگی به وجود فن آوری و سازماندهی مشخص در زمان و مکان مشخصی دارد. شکل های نوین سازماندهی مانند: پیمانکاری ، سیستم " درست به موقع " ( بعنوان مثال: ساخت قطعات مختلف اتومبیل در گوشه و کنار جهان و انتقال به موقع آنها به یک نقطه برای مونتاژ اتومبیل) و غیره به اندازه معرفی ماشین آلات نوین , سیستم های خودکار و اتوماتیک برای افزایش بهره دهی و انضباط کارگران مهم بوده اند. در این زمینه به دو نکته اشاره می شود:

    یک ) نوآوری های شتاب زده می توانند با بیکارکردن سریع کارگران و از رده خارج کردن سیستم تولیدی ، بحران زا باشند.

 دو ) نوآوری ها می توانند طبق  " قانون  رقابت ذاتی" منجر به انحصار شوند. توازن بین انحصار و رقابت در این زمینه بسیار مهم است. انحصار شدید و مرکزی شدن سرمایه ، مانند دهه هفتاد میلادی ، می تواند به رکود اقتصادی و تورم بیانجامد. در عین حال رقابت ، مانند دهه هشتاد میلادی ، می تواند بسیاری از سرمایه داران را به ورشکستگی بکشاند. در دهه هشتاد میلادی با وجود کاهش حقیقی دستمزدها ،  نرخ سود کاهش یافت که منجر به حرکت سرمایه از بخش تولیدی به دارایی و اجاره شد. درآمدی که بعضی از شرکت های اتومبیل سازی از سرمایه گذاری در بخش مالی بدست می آورند از درآمدشان در بخش تولید اتومبیل بیشتر است.

6) مهار نشدن روند کار توسط سرمایه دار : روند کار جایی است که سود و سرمایه در آن تولید می شود. در نتیجه آنچه که در کارخانه ها ، کارگاه ها و غیره رخ می دهد نقشی حیاتی دارد. در این نقطه ، انضباط و همکاری کارگران برای انباشت سرمایه حیاتی است. انضباط کارگری هیچگاه نمی تواند تضمین شده و همیشه نقطه بالقوه مقاومت انقلابی است.

7) سامان یابی و تقاضای موثر : تاریخ سرمایه داری نمایشگاهی حیرت انگیز از تولید خواست ها ، نیازها و امیال نوین است. بخشی از این تولید از طریق ایجاد شیوه زندگی ( مانند زندگی در حومه شهرها در آمریکا) و بخش دیگر از طریق  بمباران پی در پی تبلیغاتی و دیگر روش های نیمه آگاهانه  برای فریب روان انسان برای رسیدن به سود بوده است. البته تمامی این تلاش ها موفقیت آمیز نبوده اند. کالاهایی که هرگز به فروش نرسیده اند سراسر تاریخ را پر از زباله کرده اند. در جهانی که دو سوم از نیروی محرک انباشت سرمایه ( حداقل در مراکز اصلی انباشت سرمایه) متوجه مصرف کننده است ، محدودیت خواست ها ، نیازها و امیال انسان مانعی است که سرمایه باید دائمآ برای دستیابی به رشد فزاینده بر آن چیره شود. ولی مشکل ، یافتن مصرف کنندگانی است که پول داشته باشند. رشد فزاینده چنین می پندارد که در آخر روز پول بیشتری از آغاز روز وجود دارد.

پرسش بزرگ این است : این پول اضافه از کجا می آید؟ سه پاسخ ابتدائی برای این پرسش وجود دارد :

 یک ) پولی که در دست بخش های غیر سرمایه داری است می تواند به سیستم ریخته شود. " ذخیره طلای " طبقات فئودال در سال های اولیه سرمایه داری نقش بسیار پر اهمیتی داشت.

 دو) ذخایر کشورهایی که به طور عمده خارج از مدار توسعه سرمایه داری هستند می تواند به سیستم وارد شود. در اینجا امپریالیسم و استعمار با خشونتی شدید بازارهای جدید را باز کردند. ولی با ورود بسیاری از این مناطق و کشورها به درون گردش کامل سرمایه ، این نوع تقاضای موثر ناکافی به نظر می رسد.

 سه) راه حل سوم ایجاد تقاضای موثر در درون سرمایه داری است.   در سی سال گذشته دستمزدها نسبت به تولید خالص ملی در حال سقوط بوده ، در نتیجه استفاده از دستمزدها برای ایجاد تقاضای موثر کافی نیست. مصرف سرمایه داران نیز برای ایحاد تقاضای موثر کافی نیست.

پاسخ این است : پولی که برای بسط سرمایه گذاری در فردا خرج شده ، تقاضای موثری را  شکل می دهد که کالاهای تولید شده دیروز را مصرف می کند. رشد فردا ، تقاضای موثر برای بسط تولیدات دیروز را خلق می کند. در نتیجه ، مشکل یافتن تقاضای موثر برای امروز ، به مشکل یافتن سرمایه گذاری های نوین سود آور در فردا تبدیل می شود. این توضیح باید روشن سازد که چرا رشد فزاینده  ابدی برای تداوم سرمایه داری بسیار حیاتی است.

8) سیستم اعتباری و مرکزی شدن سرمایه : برای اینکه گردش سرمایه بطور کامل انجام گیرد , دو شرط بنیادی مورد نیاز است:

 یک) سرمایه دار نباید پولی را که دیروز ساخته ، راکد بگذارد. این پول باید خیلی سریع وارد گردش شود.  ولی همانطور که مارکس در نقد قانون " سز " می گوید دلایل مختلفی برای نگه داشتن پول وجود دارد.

 دو) برای اطمینان از  ادامه گردش سرمایه ، بین شکاف زمانی امروز و دیروز باید پلی زده شود. این شکاف می تواند توسط پول اعتباری پر شود.  اعتبار وسیله اصلی پوشاندن مشکل تقاضای موثر می شود.  مارکس برای اینکه به قلب مسئله : یعنی رابطه کار با سرمایه بپردازد ، مسئله توزیع ، کرایه ، بهره ، مالیات وغیره را در تحلیل خود به گوشه ای می گذارد و تنها در جلد سوم سرمایه در مورد آنها بحث می کند.

استفاده از اعتبار برای پوشاندن این شکاف دو مشکل به وجود می آورد:

 یک) روند گردش سرمایه ، در تعریف خود ، به پیش بینی بدل می شود. روند گردش بر این باور استوار می شود که توسعه فردا با هیچ مانعی برخورد نخواهد کرد ، در نتیجه ارزش اضافه امروز می تواند بطور موثر سامان یابد. این اصل پیش بینی ، اصلی بنیادی است و نه اتفاقی . و معنی آن این است که توقعات و پیش بینی ها - همانطور که کینز آنها را بخوبی درک کرد - برای گردش سرمایه بسیار بنیادی هستند. مارکس در جلد سوم  سرمایه به این مسئله اشاره می کند.

 دو ) مسئله پول و سیستم اعتباری است. از آنجا که پول نوعی قدرت اجتماعی است ، مردم علاقه به ذخیره پول دارند و هر چه مردم بیشتر پول ذخیره کنند ، ادامه گردش سرمایه مشکل تر می شود.

گردش سرمایه در کلیت آن:

اگر به گردش سرمایه در کلیت آن نگاه شود ، یک سری موانع بالقوه در سر راه گردش سرمایه به چشم می خورند که هرکدام می توانند سرچشمه بحران باشند. در نتیجه ، برخلاف آنچه که بسیاری از اقتصاددان های مارکسیست باور دارند، تنها یک تئوری بحران وجود ندارد. دلیلی وجود ندارد که برای گنجاندن تمامی این مسائل پیچیده در یک تئوری ( مانند تئوری سقوط نرخ سود) تلاش کرد. در حقیقت نرخ سود می تواند بخاطر عدم توانائی بر چیره شدن بر هر کدام از این نقاط مسدودکننده ، که در پیش آورده شد ، کاهش یابد. این وظیفه تحلیل گران ماتریالیسم تاریخی است که موانع اصلی در هر زمان مشخص را بیابند.

مسئله اصلی که در اینجا باید به آن توجه شود به اندازه کافی واضح است : رشد فزاینده همیشگی غیر ممکن است. انباشت سرمایه دیگر نمی تواند ( مانند قرن هیجدهم میلادی و در شعاع پنجاه کیلومتری منچستر) نیروئی مرکزی برای پیشرفت اجتماعی باشد. مسائلی که جهان در سی سال گذشته با آنها روبرو بوده است ، نشانه این است که از " حد " نمی توان عبور کرد.

به این مسائل باید این واقعیات را نیز افزود  : بسیاری از مردم جهان در فقر مطلق بسر می برند. مشکلات محیط زیست غیر قابل کنترل شده اند. شأن و شخصیت انسان ها در همه جا مورد توهین واقع شده است. در اکثر نقاط ایدئولوژی ، حقوق ( سیاسی ، مدنی و غیره ) ، دستیابی به رسانه های همگانی و غیره تحت کنترل شدید سیاسی قرار دارند. در عین حال ثروتمندان هر چه بیشتر و بیشتر ثروتمندتر شده اند. آزادی تنها دگرواژه ای برای توجیه سرکوب شده است.

در سی سال گذشته بارها و بارها به ما گفته اند که ایده مبارزه طبقاتی کهنه شده و تنها بدرد دایناسورهای آکادمیک می خورد. ولی هر گونه مطالعه جدی کتاب سرمایه مارکس نشان می دهد بدون " مبارزه طبقاتی " راه به جائی نخواهد رسید. نباید منتظر ماند تا همه چیز را دانست ، یا حتی هر چیزی را که مارکس گفته درک کرد. مارکس آینه  حقیقت را به سوی ما نگه داشته است. ولی مارکس به روشنی میگوید که سیاست های طبقاتی و مبارزه طبقاتی باید در مرکز کار باشند.

- The Enigma of Capital & the Crisis This Time ( paper prepared for the American Sociologial Association Meetings in Atlanta, August 16th, 2010)

- A Companion To Marx's Capital- David Harvey- 2010 - Verso books  

   

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter