نویدنو 24/09/1392

نویدنو  24/09/1392 

 

سرمایه و مبارزه طبقاتی *

فشرده ای از سه سخنرانی دیوید هاروی

برگردان :امیر حسینی

 

این ترجمه , فشرده ای است از سه نشست سخنرانی دیوید هاروی و پاسخ به پرسش های حاضرین که از یوتوب پیاده شده است. این نشست ها :

  حق شهروندی و کنفرانس کارگری در دانشگاه کالیفرنیا − فوریه ۲۰۱۱

 شهرهای یاغی : مبارزه طبقاتی شهری− دانشگاه لندن − مه ۲۰۱۲

‫علیه سرمایه داری و جنگ : ایده های خطرناک برای دوران خطرناک − لندن − مه ۲۰۱۳

هستند و از یوتوب پیاده شده اند.

***

سرمایه در طول تاریخ خود دو چیز را به عنوان عوامل خارجی قلمداد کرده است. دو چیزی که سرمایه حاضر به پرداخت هزینه آنها نبوده است و ازنظر سرمایه این دو, مشکلات دیگران هستند.

 یک)محیط زیست. از زمان برپایی کارخانه های منچستردر سالهای ۱۷۸۰, مخارج حفظ و پاکیزگی محیط زیست به خارج از سرمایه انتقال پیدا کرده اند. گهگاهی جامعه به سرمایه فشارآورده و برسرمسائل محیط زیست  نبرد شدیدی در می گیرد. به سخن دیگر در زمینه محیط زیست یک نبرد شدید طبقاتی رخ می دهد.

دو) باز تولید اجتماعی. مارکس این مسئله را در کتاب سرمایه این گونه مطرح می کند که: سرمایه داربه کارگرمزد می دهد و این وظیفه کارگراست که زندگی خود را بچرخاند. مارکس می گوید سرمایه دار نمی خواهد هیچ کاری به زندگی کارگرداشته باشد. ولی, از نظر تاریخی , فشاری که جنبش های اجتماعی و سیاسی به سرمایه وارد آورده اند, سرمایه را مجبور کرده تا بخشی از مخارج بازتولید اجتماعی در زمینه های آموزش , خدمات درمانی , مزایای بازنشستگی و غیره را داخلی کند ( بپذیرد). حداقل در کشورهای پیشرفته سرمایه داری از دهه  پنجاه میلادی به این سو, سرمایه به این سمت کشانده شده است.

آنچه که از دهه هفتاد میلادی به این سو دیده ایم جنگ سیستمی سرمایه علیه این " داخلی شدن " بوده است. این همان نئولیبرالیسم است. بدین معنی که مسئله محیط زیست و باز تولید اجتماعی به سده نوزدهم میلادی بازگردانده شوند که سرمایه داران هیچ مسئولیتی در قبال آنها نداشته باشند. یعنی سرمایه داران مزد کارگران را به آنها بپردازند و بگذارند کارگران مشکلات خود را، که شامل آموزش , خدمات درمانی , بازنشستگی و غیره است ، خود حل کنند. یکی از راه های انجام این کار , نقل مکان سرمایه به جاهایی است که این مخارح توسط سرمایه داران پرداخت نمی شوند.

مسئله دیگر تهاجمی بودن سرمایه است. سرمایه به دولت هائی که سعی می کنند هزینه های مزایای اجتماعی را به دوش سرمایه بیاندازند , حمله ور می شود. پس از حملات سرمایه , این دولت ها هزینه پرداخت این مخارج را می پذیرند. سرمایه علاقه شدیدی به انجام این کار دارد. عمل سرمایه در این زمینه سیستماتیک [ نهادین ؟]  است. یکی از دلایل عمده آغاز جنگ طبقاتی توسط سرمایه داری همین است. حال پرسش این است : سرمایه این کار را چگونه انجام می دهد؟

پس از جنگ جهانی دوم , بسیاری از دولت های سوسیال دمکرات در اروپا ، بخشی از ارزش اضافه را بعنوان مالیات جمع کرده اند. یکی از این برنامه هائی که این دولت ها داشتند, طرح میندلر در سوئد بود. ایده این طرح چنین بود: از شرکتها مالیات می گیریم و این پول را به صندوق های کارگری واریز می کنیم. این پول از راه صندوق کارگری در شرکت سرمایه گذاری می شود و نهایتأ صندوق کارگری شرکت را به کنترل خود در می آورد. ایده جالبی است. به روشی بسیار مسالمت آمیز سرمایه حذف می شود. ولی این طرح سرمایه داران را دیوانه کرد و به سرعت جایزه نوبل را به راه انداختند. به فریدمان و هایاک و غیره جایزه دادند که ثابت کنند بهیچ وجه امکان ندارد چنین سیستمی کار کند.

واضح ترین راه دستیابی به ارزش اضافه , گرفتن مالیات است. ولی سئوال این است: مالیات به کجا می رود؟ من از این ایده خوشم می آید که مالیات به همیاری های کارگری ریخته شود که کارگران کنترل شرکت ها را به دست بگیرند. ولی مشکل بزرگ در این است  که چگونه جلوی شرکت های کارگری را گرفت که مانند شرکت های سرمایه داری عمل نکنند؟ این مشکل برای شرکت  کئوپراتیو موندراگون نیز رخ داده است. محیطی که این شرکت ها در آن فعالند باید بطور ریشه ای تغییر کند.

از نظر تاریخی, جنبش کارگری در آمریکا هیچ گاه تمایلی به صحبت کردن در باره جنگ طبقاتی نداشته است. سندیکاهای آمریکا نمی خواهند خود را با مبارزه طبقاتی درگیر کنند. برای ما صحبت از مبارزه طبقاتی نباید خجالت آور باشد. تنها کسانی که می توانند بدون هیچ مشکلی راجع به مبارزه طبقاتی صحبت کنند, خبرنگاران مجله وال ستریت و وارن بافه میلیاردرآمریکایی هستند. وارن بافه چنین چیزی را گفته است: " یک جنگ طبقاتی در آمریکا وجود دارد و این طبقه من - طبقه پولدار - است که جنگ را شروع کرده و در حال پیروزی است." اگر ما ( چپ ) از مبارزه طبقاتی صحبت کنیم به ایجاد تفرقه و غیره در کشور محکوم می شویم.

***

بورژوازی دو روش برای استخراج پول دارد. روش نخست از راه استخدام کارگر در روند معمولی کار است. روش دوم  انباشت از راه سلب ملکیت ( انباشت بدوی) است. پول هنگفتی از روش دوم در شهرها استخراج می شود. انباشت از راه سلب مالکیت همیشه بخش بسیار مهمی از سرمایه بوده است. ولی از دهه هفتاد میلادی به این سو این بخش بسیار مهم تر و اساسی تر شده است. اگر نگاهی بیاندازید به مردمی که خانه هایشان را در بیست , سی سال گذشته در آمریکا از دست داده اند و به مالکیت در آمدن این خانه ها توسط بانک ها و موسسات مالی , متوجه خواهید شد که ارزش بسیار زیادی استخراج شده است. ارزشی که متعلق به مردم بوده از آنها گرفته شده است. این ارزش مستقیم خانه است ولی ارزش غیر مستقیم محیط زندگی نیز می باشد.

رابطه جالبی بین این که ارزش در کجا تولید و در کجا سامان [[1] ] می یابد وجود دارد. در جلد دوم کتاب سرمایه می یابید که ارزش می تواند در کارخانه تولید شود ولی به جیب فروشگا ه ها , صاحبان املاک و غیره ریخته شود. کارگران می توانند در کارخانه ها مزد خود را افزایش دهند ولی سرمایه داران این پول از دست داده را از راه افزایش بهای اجناس , افزایش درصد بهره و بسیاری روش های دیگر از کارگران پس می گیرند.

نقاط مختلفی برای استخراح ثروت وجود دارد که تقریبأ تمامی سرمایه داران در آن سهم دارند. این روند استخراج ارزش  در نقاط مختلف روند گردش ( دوران ) انجام می پذیرد و نه تنها در نقطه تولید. به نظر من این بخش بسیار مهمی از بالا کشیدن ثروت در زندگی شهری می باشد. هر کس که دربخش " روند استخراج ارزش " و همینطور در بخش " روند کار" قرار بگیرد به مبارزه طبقاتی در شهرها پیوسته می شود.

به همین دلیل سیاست مبارزه طبقاتی نباید تنها روی جنبه " روند کار " تمرکز کند. بلکه باید مقوله گسترده تر را در نظر بگیرد. بعنوان مثال مارکس پافشاری می کند که کارگران بخش تعمیرات و نگهداری بخشی از برنامه تولید هستند. تمامی رانندگان کامیون ارزش ایجاد می کنند. بطور کلی مارکسیست ها اینطور فکر نمی کنند. ولی این افراد به اندازه کارگران کارخانه ها آفریننده ارزشند.

وقتی وارد مبارزه طبقاتی در شهرها می شوید , می دانید که تنش ها بروز خواهند کرد. تعریف اینکه چه کسی پرولتاریاست و چه کسی نیست باید تحول پیدا کند. من باز به تئوری برمی گردم: چه کسی ارزش ایجاد می کند؟ کارگران کارخانه ها , معدنچیان , کارگران کشاورزی. ولی کارگران بخش ترابری نیز ارزش ایجاد می کنند. تمام رانندگان کامیون نیز ارزش ایجاد می کنند. اعتصاب های بخش ترابری بسیار موثرند. کارگران بخش خوراک را متشکل کنید!

در حال حاضر چپ نه پول دارد و نه قدرت سیاسی. تنها قدرتی که داریم مردمند. چپ مشکلی دارد  که من آن را " فتیشیسم سازمانی " می نامم. چپ قوانین خاصی دارد که " نباید از انجامشان سرپیچی کرد." من پاسخ به تمام پرسش ها را ندارم ولی پرسش ها باید مطرح شوند. وهنگام پرسش , این ایده باید از ذهنمان خارج شود که : آیا این پرسشی سنتی در سیاست چپ است؟ آیا این پرسش ربطی دارد به این که پیشقراول پرولتاریا تاریخ را رقم خواهد زد؟ ما باید از این گونه تعریفات که : پرولتاریا کیست و پرولتاریا در حال انجام چه کاری است  و به کدام سمت در حرکت است و در آینده چه انجام خواهد داد, پرهیز کنیم.

تعریف اینکه چه کسی ارزش تولید می کند باید گسترش یابد. مسئله کار خانگی نیز مطرح است. و این که چگونه کارگران خانگی را وارد این تعریف کرد. در نیویورک اتحادیه ای از کارگران خانگی تشکیل شده است که مزایایی نیز ازمجلس ایالت گرفته اند. [[2] ] در عین حال مسئله بهره کشی در محیط خانواده نیز مطرح است. در نیویورک , رانندگان تاکسی و کارگران رستوران ها اتحادیه ای به نام " کنگره کارگران بیرون مانده" تشکیل داده اند. این اتحادیه پیرامون این پرسش که : نقاط مشترکمان چیست؟ تشکیل داده شده است.

تعریف سرمایه چیست ؟ آنچه که ما بر ضدش هستیم چیست ؟

مارکس روش جالبی برای ارائه تعریف سرمایه دارد. او می پرسد: آیا سرمایه پول است ؟ پاسخ منفی است. یکی از وظایف پول آسان کردن خرید و فروش است. ما به چه دلیل فکر می کنیم پول اندوزی به معنای سرمایه است ؟ دلیل نخست این است که بوسیله پول برخی افراد قدرت اجتماعی بدست می آورند. دلیل دوم این است که تنها در شکل پول دیده می شود که آیا سودی بدست آمده یا نه. سود را نمی توان در کالا و یا در تولید مشاهده کرد. سود , در شکل پول به روشنی  دیده می شود. آیا خرید وفروش نیروی کار سرمایه است ؟ نه. خرید و فروش نیروی کار بسیار پیش از سرمایه در جریان بوده است. انواع و اقسام مبادله نیروی کار نیز بوقوع می پیوندد که سرمایه نیست. آیا کالائی شدن , سرمایه را بوجود می آورد؟ کالائی شدن نیز مدت های مدیدی است که در جریان بوده است. حتی تولید نیز سرمایه نیست. پس سرمایه چیست ؟ سرمایه رابطه ای طبقاتی است بین سرمایه و کار در تولید که ایجاد ارزش اضافه را ممکن می کند. پس آن که ضد سرمایه داری است باید ضد ادامه این رابطه طبقاتی باشد.

مارکس سپس این پرسش را به پیش می کشد: چه چیزی جای آن را می گیرد؟ جالب این است که در تمام کتاب سرمایه بهیچ وجه نمی یابید که مارکس بگوید: دولت. پاسخ او همیشه انجمن های کارگری است. پس روند تولید باید به تاریخ طولانی جنبش کارگری مربوط شود که چیزی نیست جز کنترل کارگری , مدیریت کارگری , سازماندهی کارگران بر خود , شرکت های همیاری کارگری و غیره. پس تعریف ضد سرمایه داری - جهان کمونیستی - یعنی روند کار توسط انجمن های کارگری که تصمیمات خود را می گیرند و خود را سازماندهی می کنند , هدایت می شود.

مارکس در جلد دوم سرمایه می گوید: پول پیش شرط الزامی برای ظهور سرمایه بود. بازار کار پیش شرط الزامی برای ظهور سرمایه بود. کالائی شدن پیش شرط ظهور سرمایه بود. برخی فن های تولید پیش شرط  ظهور سرمایه بود. این پیش شرط ها اجازه می دهند که این رابطه طبقاتی فوران کرده و در سراسر جهان استیلا ( هژمونیک ) یابد. اگر ما چیز دیگری را به جای این رابطه طبقاتی روی کار آوریم , رابطه  آن با کنترل کارگری - که تاریخ طولانی ای نیز دارد - چه خواهد بود؟ ما می دانیم که شرکت های همیاری کارگری چندین بار آزمایش شده ولی همواره با مشکلات بزرگی روبرو بوده اند. بخشی از این مشکلات به سیستم پولی مربوط می شود. به مجرد این که  شرکت های همیاری برای تقاضای وام به بانک می روند , تمام درها را به روی خود بسته می بینند. بخشی از دلایل موفقیت شرکت همیاری موندراگون در این بوده است که بانک خود را تأسیس کرده و صاحب فروشگاه های خود است.

اگر دنیای مدیریت کارگری وجود می داشت , بدون تکیه بر قدرت دولت مشکلات مختلفی بروز می کرد. جای تعجب نیست که در مانیفست کمونیست مارکس پیشنهاد می کند که اعتبار دردست دولت متمرکز شود. این مسئله ای است که نیاز به موشکافی دارد. پس, انتقال ضد سرمایه داری باید به تمامی چهار مورد بالا توجه کرده و بداند که چگونه باید از یکی به دیگری حرکت کرد.

سرمایه داری بخش عظیمی از جمعیت را بی اهمیت کرده است. تا آنجایی که حتی اگر بخش عظیمی از جمعیت از شهرها خارج شده و در گوشه ای مشغول کشت و زندگی شوند, سرمایه داران ممنون آنها نیز خواهند شد. در نتیجه وقتی جان هاله وی [[3]] با هواپیما به گوشه و کنار جهان پرواز می کند و به چیاپس می رود , مشکلی برای سرمایه داران ایجاد نمی کند. مشکل در اینجاست که تقسیم بندی نیروی کار در سراسر جهان برای بوجود آوردن یک زندگی انسانی برای همه , نیاز به ساختارهای کنترل و فرماندهی دارد. بخشی از این ساختارها در حال حاضر توسط شرکت های سرمایه داری و بخش دیگر توسط بازار انجام می گیرند.

و وقتی شما راجع به جایگزین آن فکر کنید باید راجع به هماهنگی هائی فکر کنید که از سطح آنچه که جان هاله وی می گوید بسیار فراتر می روند. هماهنگی هائی که  نیاز به سازمان های سیاسی ای دارد که موازی نیستند. این سازمان ها سلسله مراتبی بوده و بسیاری از چپ ها نسبت به سازمان های سلسله مراتبی خصومت دارند. اگر شما به سیستم سازماندهی موازی علاقه مندید برای لحظه ای فکر کنید که فرودگاهی که بوسیله سیستم موازی مدیریت می شود , اجازه فرود به هواپیمایی که مسافرش هستید را نمی دهد چرا که برخی از کارکنان فرودگاه از خط هوایی شما خوششان نمی آید. یا این که سیستم فاضلاب شهر باید از راه فرماندهی و سیستم پلکانی مدیریت شود. من هیچ علاقه ای ندارم که دوستان آنارشیستم مسئولیت رآکتورهای اتمی را بعده بگیرند! تئوری موریانه ای که می گوید باید پایه های سیستم را مانند موریانه سست کرد که در نهایت منجر به سقوط سرمایه داری شود , تنها می تواند بخشی از استراتژی سیاسی باشد. مشکل این تئوری در این است که سرمایه داران به هنگام احساس خطر با استفاده از سمپاش لطمات بسیار شدیدی به موریانه ها وارد خواهند آورد.

***

بسیاری از شما از این نظرات من خوشتان نخواهد آمد:

در حال حاضر جنبش های فوق العاده گوناگونی در گوشه وکنار جهان وجود دارند. اقتصادهای همبستگی , کنترل های کارگری , سیستم های پولی جایگزین و غیره. به نظر من یکی از کارهایی که چپ باید انجام دهد, کنار گذاشتن برداشت های فرقه ای است . چپ باید تلاش کند جایگزین هائی  که هم اکنون در جهان موجودند را بررسی کرده , روی آنها کار کند و آنها را بسازد. بسیاری از این مبارزات مانند مبارزه علیه براندازی برده داری نیستند. بلکه مبارزاتی واکنشی هستند که تلاششان برای حفاظت از چیزهائی است که موجودند.

چپ باید از مبارزه دهه هفتاد میلادی در بریتانیا بیاموزد. ما مبارزه شرافتمندانه ای را علیه غیر صنعتی شدن  در بریتانیا براه انداخته و شکست خوردیم. باید درک کنیم چرا شکست خوردیم. باید مراقب باشیم خود را در وضعیتی قرار ندهیم که تلاشمان برای نگهداری از چیزی باشد که در حال خروج است.

یکی از نشانه های مهم این خروج , پیشرفت های نجومی تکنولوژی است. ظرفیت کامپیوترها هر دو سال دو برابر می شود. نتیجه این سیر صعودی تکنولوژی , حرکت به سمت مشاغلی است که یقه آبی نبوده و مشاغلی یقه سفید در بخش خدمات می باشند. در آینده ای بسیار نزدیک , کامپیوتر جای رادیولوژیست را خواهد گرفت. بزودی ما در هواپیماهای بدون خلبان سفرخواهیم کرد. و چرا نه؟ قطارهای بدون راننده هم اکنون مشغول حمل و نقل مسافر هستند. این اتفاقات رخ خواهند داد و بسیار سریع هم رخ خواهند داد. ما در نهایت به سمت جهانی در حرکتیم که نیازی به مشاغل بدون معنی ندارد.

به سخن دیگر چرا ما برای ساختن جهانی سوسیالیستی , به جایگزین ریشه ای کاملأ متفاوتی نیاندیشیم که مبنای آن ظرفیت و توان فن آوری نوین بوده و بر پایه اصول سوسیالیستی بنا گشته است. و نه جهانی که افسوس گذشته را می خورد و برای طبقه کارگری که در بریتانیا گم شده , به جنگ می رود. طبقه کارگری که در چین و بنگلادش بسیار زنده است. چرا ما نباید پیش پندارهای ( پیش فرض های ) خود را بوجود آوریم؟ من فکر می کنم چپ بسیار محافظه کار و ارتدوکس است. ما باید نسبت به بسیاری از ایده ها و امکانات نوین دیدی مترقی تر و بازتر داشته باشیم.

اقتصاد کنونی مسلمأ  ده تا پانزده سال دیگر سقوط خواهد کرد. ما باید آماده باشیم پا به میدان گذاشته و با استفاده از تکنولوژی نوین و ظرفیت های نوین سکان را به دست بگیریم. این ظرفیت های نوین را باید از راه سازماندهی بوجود آوریم. و همیشه به یاد داشته باشیم که هر کدام از ما قطره ای هستیم که این اقیانوس را تشکیل می دهد.


 

[1] - ف. م . جوانشیر. سامان یابی. اقتصاد سیاسی. انتشارات حزب توده ایران

[2] - excluded workers congress . org

United Workers Congress

 National Domestic Workers Alliance

 

[3] - John Holloway ( Crack Capitalism)

 

 *- عنوان مقاله از نوید نو است

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter