تا کی یاران؟
جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)
گردانده باران ،
رو،
چه آسان ،
زین دیاران ،
جنگل سترون،
گشته دریا خشک ساران ،
خون مرده دارد چهره
ی دخت بهاران
نز خند ه ی نوروزیاش کم تر نشانی
نه شاخههای گل فشانش ،مژده گویان ،
تا کی یاران؟
برجا نشستن منتظر
پر سوگ و نالان؟
گردن نهادن بر عذاب تیر باران ؟!
دارد هوای پرکشیدن مرغ توفان!
بارد از این ابران تیره باز باران!
خیزیم و
از نو
از نکبت ننگین این زندان در آئیم!
ازعهده ی بیشاخ و دم دیوان بر آئیم
با هر سلاحی می توانیم
راهی به سوی قله ی فردا
گشائیم!
مطلب
را به بالاترین بفرستید:
مطلب را به آزادگی بفرستید: