نویدنو 26/08/1392

نویدنو  26/08/1392 

 

پایان سرمایه داری ؟

دیوید هاروی – برگردان : امیر حسینی

فشرده ای از سخنرانی در دانشگاه پنسیلوانیا  

‫نوامبر ۲۰۱۱

 به یاد دارم در دهه نود میلادی پایان مارکسیسم اعلام شد. پاسخ من این بود: " من فکر می کنم هنوز زنده ام."و از آن زمان تا کنون در این توفان به پیش رفته ام تا اشتباهشان را ثابت کنم و این تجربه ای گرانبها بوده است. در همان سال ها این جمله را شنیدم که: " تصورپایان جهان از تصور پایان سرمایه داری آسانتر است."

چرا بسیار سخت است که جایگزینی را برای سرمایه داری تصور کرد؟ چه شد که ما در این وضعیت قرار گرفتیم که بنظرمی رسد : " جایگزینی وجود ندارد "؟ و وقتی که میگویم " جایگزینی وجود ندارد" گفته مارگارت تاچررا نقل قول می کنم. بنظر من تاچر شخصیت جالبی است. او چنین چیزی گفت و نهایت تلاشش را کرد که گفته خود را ثابت کند. تاچر گفت : " من آمده ام که روح انسان ها را تغییر دهم. آمده ام که راه ارتباط برقرار کردن مردم با جهان خود را به آنها نشان دهم. آمده ام که این جهان عقیده ای را تغییر دهم."

ژنرال پینوشه, از قهرمانان دیگر نئولیبرالیسم , حتی پس از مرگش هنوز در شیلی در قدرت است. تاچریسم هنوز حکومت می کند. این فکر که : " جایگزینی وجود ندارد " آن چنان در روان و در وجدان ما ریشه دوانده که نمی توانیم هیچ جایگزینی برای سرمایه داری ( بخصوص این سرمایه داری موجود ) را تصور کنیم. در دهه نود میلادی, در زمان شکوفایی اقتصادی, فکر کردن راجع به جایگزین بسیار مشکل بود. اما پس از اتفاقاتی که از سال ٢٠٠٧ به این سو رخ داده است , فکر اینکه " جایگزینی وجود ندارد" باید کنار زده شود. ولی در این لحظه مشخص تاریخی , آنچه که به نظر می رسد وجود یک ورشکستگی عظیم فکری برای یافتن راه چاره است.

در دهه سی میلادی اگر بحرانی  وجود داشت , حداقل تئوری هائی برای برونرفت از بحران نیز یافت می شد. تئوری کینز و تئوری دخالت بیشتر دولت در اقتصاد وجود داشت. در آن دهه بحث های فراوانی در می گرفت و جنبش های اجتماعی ای که بدنبال یافتن راه حل بودند , وجود داشت. سوسیالیسم و کمونیسم بود. جایگزین کاملأ مشخص , دیده می شد. جنگ جهانی دوم , به نوعی , به مشکلات اقتصادی پایان داد. پس از جنگ جهانی دوم دولت در امور دخالت می کرد, به عنوان مثال دریافت مالیات زیاد از بالاترین درآمدها. حزب جمهوری خواه در آمریکا ادعا می کند که مالیات بالا بازدارنده رشد اقتصادی است. تا زمان روی کار آمدن رونالد ریگان , مالیات بر درآمدهای بالا هیچ گاه کمتر از ٧٠ درصد نبود. در همین دوران درصد رشد اقتصادی در آمریکا ٤ تا ٥درصد بود. این دوران , یعنی از اواسط دهه چهل تا اوایل دهه هفتاد میلادی , موفق ترین دوران شکوفائی اقتصادی در آمریکا بود. ریگان درصد مالیات بر درآمدهای بالا را‫از ۷۰ درصد به ۳۰ درصد کاهش دادکه تا امروز دست نخورده باقی مانده است. درصد رشد اقتصادی در آمریکا از دهه هفتاد تا به امروز حدود دو درصد بوده است. پس نگوئید مالیات بالا بازدارنده رشد اقتصادی است. سپس به دلایل مختلقی که راجع به آنها صحبت نخواهم کرد, راه حل های اقتصادی در اواخر دهه شصت میلادی به بن بست رسیدند.

سپس به بحران های شوم دهه هقتاد می رسیم. دراین دهه هم جایگزین وجود داشت. " نقد کینزیسم " , "نقد نقش دولت دراقتصاد" موجود بود. این نقدها در بسیاری از مخزن های فکری منزل کرده بودند. " بنیاد مسائل اقتصادی " که مارگارت تاچررا تغذیه فکری می کرد و در آمریکا " بنیاد میراث " و " میزگرد تجاری " و غیره بر پا بودند. تمام این مخزن های فکری راه حلی برای حل بحران های دهه هفتاد داشتند. راه حل آنها این بود: " ما با از بین بردن قدرت کارگران نرخ سود را افزایش خواهیم داد. و این کار را از چند راه مختلف به پیش می بریم: استفاده از نیروی کار ارزان در هر کجا , استفاده از تکنولوژی , حمله مستقیم سیاسی , کودتاهای نظامی , اشغال نظامی آمریکای جنوبی وغیره."

در آن زمان جایگزین هائی به شکل جنبش های اجتماعی و به شکل اندیشه حقیقی وجود داشت. الآن چطور؟ من فکر می کردم تا کنون شما در این دانشگاه معتبرتان به راه حل هائی دست یافته اید! ولی همه در اینجا سرشان شلوغ است و مشغول پول درآوردن هستند. نیازی به جایگزین ندارند! وقتی مدیران سهام گذاری " هج فاند " سه میلیارد دلار پاداش شخصی دریافت می کند, دیگر نیازی به جایگزین نیست! وقتی من این موضوع را به دانشجویانم می گویم, آنها می پرسند: " چطور می توان به آنجا رسید؟ "

در حال حاضر جهان به دو اردوگاه تقسیم شده است. یکی اردوگاه هیجان زده " ریاضت ( کشی) " است که بیشتر در اروپا و آمریکا است. این اردوگاه بر این باور است که پاسخ به مشکلات, پس دادن بدهی هاست. به اعتقاد این اردوگاه دلیل مشکلات کنونی بالا بودن بدهکاری هاست.

یکی از تزهائی که من در رابطه با سرمایه ارائه دادم این است: " سرمایه هیچگاه مشکلاتش را حل نمی کند , بلکه به سادگی آنها را جابجا می کند." و اکنون موقعیت مناسبی برای تماشای این بازی بچه گانه است: در بازار مسکن در کالیفرنیا , آریزونا , فلوریدا و غیره بحران ایجاد می شود , این بحران به موسسات مالی منتقل می شود و به دور جهان به گردش می آید , سپس مشکلات مالی به دولت ها انتقال پیدا می کنند. دولت ها نمی دانند چگونه بر این مشکلات غلبه کنند جز اینکه این مشکلات را به دوش مردم بیاندازند. و بالاخره مردم به جائی می رسند که می گویند: " نه! دیگر بس است."

فکر می کنم مردم ایسلند به  پرداخت بدهکاری های مالی , رای منفی دادند. جنبش های کمرنگی در حال برپائی هستند مانند جنبش " اشغال وال ستریت ". ولی باید توجه داشت که این بارسنگین به دوش دیگران افتاده و جابجا می شود. ما در دانشگاه شهر نیویورک تظاهراتی داشتیم علیه افزایش شهریه ها. برای حدود صد دانشجو , حدود سیصد پلیس حاضر بود. به نظر می رسد که صحبت کردن راجع به نابرابری های اجتماعی و سیاسی , قدرت سیاسی را تهدید جدی می کند. در حقیقت " حزب وال ستریت " مالک هر دو حزب جمهوریخواه و دمکرات است , رسانه های گروهی را در دست دارد و سیستم قضائی را نیز بطور غیر مستفیم تحت کنترل دارد. ما در جامعه ای زندگی می کنیم که تحت سلطه طبقاتی است ولی نمی توانیم راجع به سلطه طبقاتی گفتگو کنیم! چرا که ممکن است سوسیالیست یا چیز بدی مانند آن باشیم!

بهر جهت وارد وضعیتی شدیم که بانکداران به مشکلات مالی گرفتار شدند. از آنجا که بانکداران گرفتار شدند ما وارد بحران شدیم , در نتیجه ایالت نیویورک بدهکار شد و نیویورک می باید بدهکاریش را پرداخت کند. این کاررا چگونه باید انجام دهد؟ یکی از راه های انجام آن افزایش شهریه هاست. افزایش شهریه باعث افزایش بدهی دانشجویان می شود. از این راه بدهکاری ها خصوصی شده و به دوش دانشجویان می افتد. در عین حال " طبقه " دانشجوی بدهکار بوجود می آید. از نظر سیاسی این ایده خوبی است! یک نفر در باره وام های مسکن دهه سی میلادی گفت کسی که وام مسکن بدهکار است ,اعتصاب نمی کند. دانشجویان بدهکار نیز نمی توانند بدنبال راه های سیاسی ای باشند که کمی ریسکی است.

پرسش مشخصی که در ایرلند , یونان و غیره مطرح شده توسط واژه مقدس " ریاضت " پاسخ داده شده است. "ریاضت " انجام پذیر نیست. کار نخواهد کرد. کاری که سیاست ریاضت  انجام می دهد این است : مردم هرچه بیشترو بیشتر فقیرمی شوند ,کمتر پول خرج می کنند و اقتصاد ضعیف و ضعیف تر می شود. " کینز " این مسأله را مشاهده کرد و گفت : اگر قرار است کاری انجام شود بگذاردولت پا به میدان گذاشته اقتصاد را به سمت دیگر بچرخاند. ولی نمی توانیم این کار را انجام دهیم چون که حزب جمهوریخواه اجازه نخواهد داد!

....

 انباشت سرمایه در حقیقت همتای انباشت بدهی است. در تاریخ سرمایه بین این دو رابطه بسیار مهمی وجود داشته است. اگر بدهی بازنشست شود, سرمایه به پایان می رسد.

چندی پیش مقاله کوچکی برای مجله وال ستریت فرستادم ( که البته چاپش نکردند!) به این مضمون : اگر حزب جمهوریخواه واقعأ به پس دادن بدهکاری ها پافشاری دارد , بسیار بهتر از طبقه کارگر سرمایه داری را به پایان خواهد رساند. بخاطر اینکه اگر بدهکاری را پایان دهید , اگر گسترش اقتصاد قرضی را پایان دهید , احتمال انباشت سرمایه را پایان داده اید. این به معنی پایان سرمایه داری است . علامت سئوال هم لازم ندارد! البته ما می دانیم که حزب جمهوریخواه حقیقتأ منظور دیگری دارد. ما می دانیم ریگان و بوش ( دوم ) با بدهکاری چه کردند.

مدیریت بدهکاری برای پویائی سیستم سرمایه داری بسیار حیاتی است. در چند سال گذ شته مدیریت بدهکاری ها دیوانه وار بوده است. مسئله بدهی و انباشت آن برای من اهمیت زیادی دارد. از نظر تاریخی این [ رابطه ] چگونه عمل کرده است؟ از کجا آغاز شده است؟ من مطالب بسیار پرحجمی از سده های شانزده و هفده میلادی پیدا کردم که توسط مورخین اقتصادی راجع به " دولت مالی نظامی " ثبت شده اند. این مطالب راجع به بدهکاری , بویژه بدهکاری دولتی , و این که چگونه بدهکاری نظامی و نظامی شدن با هم ارتباط پیدا کردند , می باشند. جنگ ها به این صورت انجام می گرفتند وغیره.

این مطالب , همینطور , راجع به نقش به سزای بدهکاری در آغاز و پویائی سرمایه داری هستند. باید بگویم که در این زمینه مطالعات اندکی انجام شده است.

پس از این مطالعات , به این ایده رسیدم که سرمایه داری نیازمند چیزی است که من آن را " رابط مالی دولت " نامیدم. این " رابط مالی دولتی" نوعی شکل بندی ( استخوان بندی) است بین دولت و نیروی سرمایه داری , که با همدیگر کار کرده و می توانند رابطه بین انباشت بدهی و انباشت ثروت را هماهنگ کنند. این " رابط مالی دولت " روشی برای انجام این کار دارد که هنگامی که آن را از نظر تاریخی مطالعه کنید , به وجودش پی خواهید برد. بویژه در تاریخ بریتانیا که این " رابط " شکل گرفته است.

نمونه نوین این " رابط " در زمان ورشکستگی شرکت " برادران لیمان " برایم آشکار شد. پس از ورشکستگی چه کسی به تلویزیون آمد؟ رئیس جمهوررا ندیدیم. مدیران بانک مرکزی آمریکا و سیستم بانکی به تلویزیون آمدند. این همان " رابط مالی دولت " است. آنها راه حل های خود را ارائه داده و گقتند که چه کاری باید انجام شود. جورج بوش همه حرف های این دو را تأیید کرد. تصمیم را این دو نفر گرفتند. این دو " خودش " بودند! و این حادثه ای درخشان بود چرا که این " رابط " نمی خواهد به چشم بیاید و همیشه مخفی است.

دراین زمینه کتاب بسیار جالبی موجود است به نام " رازهای معبد " [1] نوشته ویلیام گرایدر[2]. بر حسب اتفاق رمانی خواندم از هیلاری مانتل[3] به نام " آینه و نور " [4]که راجع به شکل گیری " رابط مالی دولت " در بریتانیا است.

" رابط مالی دولت " چگونه عمل می کند و توازن قوا در درون آن چیست ؟ این به راحتی دیده نمی شود و باید بدنبال نشانه های آن گشت. اجازه دهید اشاره کنم به یک نمونه مهم  که در آن کلید روابط قوا چرخیده شد: من این چرخش روابط قدرت را زمانی که بیل کلینتون به ریاست جمهوری رسید مشاهده کردم. او با مشاورین اقتصادیش جلسه داشت و از آنها پرسید که چه سیاست های اقتصادی ای داشته باشد که شانس پیروزیش در انتخابات بعدی افزایش یابد. مشاورینش به او پاسخ می دادند و بیل کلینتون هر چه بیشترو بیشترعصبی میشد. در نهایت با عصبانیت پرسید: پس شانس پیروزی من و تمام سیاست های اقتصادی من به گوش دادن به تعدادی سوداگر در بازار سهام بستگی دارد؟ و پاسخ این بود : " بله ". و نگاه کنید که بیل کلینتون چه کرد. او قول بیمه " خدمات درمانی همگانی " داد و به جای آن به ما " نفتا " و " سازمان تجارت جهانی " را داد. سیستم کمک هزینه های اجتماعی را تغییر داد. او در وقوع بحران وام مسکن نیز مقصر است. در دهه نود وضعیت مسکن رو به خراب شدن گذاشت. اما حرفی که او در آن جلسه زد نشان دهنده این است که: در آن لحظه , قدرت سیاسی به قدرت مالی برتری نداشت. من فکر می کنم درک این نکته بسیار بسیار مهم است.

‫کمی به گذشته برمی گردم. به سال ۱۹۸۷، پس از سقوط بازار سهام ، آنچه که به دوشنبه سیاه معروف شده است. در این روز حدود ۱۳۰۰ موسسه بانکی ورشکست شدند ومدیر بانک مرکزی ویلیام آیزاک تهدید کرد که اگر بانک ها خود را اصلاح نکنند، ملی خواهند شد.برای ارزیابی این مسئله جلسه بزرگی برگزار شد که همه نخبگان در آن شرکت داشتند - و از آنجائی که اقتصاد دان بودند, نمی توانستند با همدیگر موافقت کنند! - ولی همگی تقریبأ موافقت کردند که: آمریکا در وضعیتی نیست که بتواند به تنهائی بحرانی به آن وسعت را مدیریت کند. بحرانی به آن وسعت نیاز به موافقت جهانی و کنش ( عمل) جهانی داشت. پیش از این بحران, آمریکا به تنهائی تصمیم گیری می کرد. ما به آمریکا هژمونیست می گفتیم که سیستم جهانی را تحت سلطه خود داشت. در این سال آمریکا دریافت که نمی تواند. از آن زمان به بعد این مسئله مطرح می شود که : آن قدرت سیاسی که بتواند سیستم را مدیریت کند کجاست ؟ گروه هفت کافی نبود, گروه هشت ایجاد شد و الآن تبدیل به گروه بیست شده است. توجه کنید که چه می کنید : " در جستجو هستید! "

اکنون به جائی رسیده ایم که تنها توسط کار گروهی , قدرت سیاسی می تواند در برابر " بازار قرضه " توان خود را به اجرا بگذارد. بدین معنی که برای تصمیم گیری قابل قبول باید تقریبأ یک دولت جهانی وجود داشته باشد. این دولت نباید الزامأ سلسله مراتبی ( پلکانی) یا دارای یک مرکز باشد ولی باید یک موافقت کلی بین آنها وجود داشته باشد. پس از ورشکستگی شرکت برادران لیمان یک توافق بین همه ایجاد شد. آنها برای تثبیت سیستم به موافقت رسیدند. پس از اینکه سیستم به وضعیت عادی بازگشت , همگی به راه خود رفتند. در جلسه گروه بیست در سئول اتفاق جالبی رخ داد: باراک اوباما طرح های بسیارزیادی ارائه داد. همگی چنین پاسخ دادند: " نه. ما این کار را نخواهیم کرد."

ریاضت ( کشی ) یک تصمیم سیاسی و یک گزینه سیاسی است. در اینجا بازمی گردم به این نکته بسیار ساده که گزینه سیاسی توسط قدرت طبقاتی رانده می شود. این همان چیزی است که جنبش " اشغال وال ستریت " می گوید. آنها می گویند باید به مقابله با قدرت رفت. من هیچ گاه آنقدر پلیس در تظاهرات " حزب چای " ندیده ام.

استفاده از بدهکاری برای اجرای مقاصد سیاسی مدتهاست که در حال اجرا می باشد. می گویند : " هیچوقت یک بحران خوب را بهدر ندهید." مایلم عرض کنم که در اینجا نوعی تداوم دیده می شود. وقتی رونالد ریگان به قدرت رسید چه کرد؟ مالیات ثروتمندان را کاهش داد. مسابقه تسلیحاتی عظیمی را با اتحاد شوروی آغاز کرد که به افزایش بدهی های دولت آمریکا منجر شد. در اواخر ریاست جمهوری ریگان وزیر بودجه اش گفت که برنامه ما این بود که بدهی ها را چنان بالا ببریم که برای پرداخت آن بتوانیم از شر تمام برنامه های اجتماعی و محیط زیستی خلاص شویم. و این همان کاری بود که انجام دادند. بدهی , بهانه ای برای حمله طبقاتی به برنامه های کمک هزینه های اجتماعی و محیط زیستی بود. جرج بوش ( دوم ) چه کرد؟ در دو جنگی که برایشان بودجه ای تعیین نشده بود , جنگید. مالیات پولدارها را کاهش داد. پول هنگفتی به کشاورزان بزرگ داد. هیچکدام از این ها در بودجه دولت نبودند. بدهی دولت به طرز دیوانه واری افزایش پیدا کرد. در تمام دوران ریاست جمهوری او, معاونش دیک چینی می گفت : " رونالد ریگان به ما آموخت که بدهکاری مهم نیست." این هم از جمهوریخواهان : " بدهکاری مهم نیست!" منظور حقیقی اش این بود که وقتی بدهی را بطور نجومی افزایش دهیم , می توانیم تمام برنامه های اجتماعی و محیط زیستی را قطع کنیم چرا که دولت برای آنها بودجه ندارد. الآن در زمان باراک اوباما چه خبر است؟ دقیقأ همان. حمله طبقاتی علیه آسیب پذیرترین مردم در جامعه و حمله طبقاتی علیه هر چیزی که محیط زیست را تثبیت کند. این یک گزینه سیاسی است. در بریتانیا و اکثر اروپا نیز همین طوراست. کاری که این گزینه سیاسی انجام می دهد این است: ثروتمندان , ثروتمندتر و فقرا, فقیرتر می شوند.

ولی این امر مدتهاست که درحال انجام است. در سال ١٩٨٢ صندوق بین المللی پول همین کار را با مکزیک انجام داد. در سال ٢٠٠٣ کتابی منتشر کردم و در آن گوشزد کردم که آمریکا برای اصلاحات اقتصادی آماده است. ولی اشکال در اینجاست که آمریکا همان صندوق بین المللی پول است و خودش را اصلاح اقتصادی نخواهد کرد. اما در حال حاضر آمریکا , در حقیقت , در حال انجام اصلاحات اقتصادی است. قدرت های پشت پرده در حال فشار آوردن برای اجرای برنامه اصلاحات اقتصادی در آمریکا هستند. این وضعیتی است که در یک بخش از جهان مشاهده می شود.

بخش دیگر جهان که مرکزش چین است , دقیقأ وضعیتی برعکس این را دارد. آنها در حال اجرای برنامه اقتصادی کینز هستند. نیروهای عمده سیاسی در چین تصمیم به اجرای این برنامه را گرفتند. این نیروها از قیام بخشی از جمعیت - که پیشینه قیام دارد - وحشت دارند. در سال ٢٠٠٩ درست پس از ورشکستکی شرکت برادران لیمان , نزدیک به سی میلیون نفر در چین بیکار شدند. ٩ ماه بعد, تعداد بیکاران به حدود  ٣ میلیون نفر کاهش یافته بود. یعنی چین توانست  ٢٧ میلیون نفر را در عرض شش ماه به سر کار برگرداند. این کار را چگونه انجام دادند؟ یکی از کارهائی که چین انجام داد به راه اندازی برنامه رشد ساختاری بود. معادل آنچه که آمریکا در دهه پنجاه و شصت میلادی انجام داده بود. چینی ها شبکه های قطار پرسرعت ساختند. شهرهای جدید بنا کردند. در عین حال دولت به بانک ها گفت: " وام بدهید." اگر بانکداران چینی به دستورا ت دولت مرکزی گوش ندهند به دردسر خواهند افتاد. بانک ها برای اجرای این پروژه ها وام دادند که نتیجه آن رشد شدید در بخش درآمد (دارائی) بود. درست مانند آنچه که در آمریکا در دهه  ٩٠ و اوایل سال های ٢٠٠٠ رخ داد.

ولی رشد اقتصادی در چین باعث افزایش رشد اقتصادی در دیگر نقاط جهان می گردد. چین نیمی از فولاد و سیمان تولید شده در جهان را در پنح سال گذشته مصرف کرده است. فولاد , مس و آهن از کجا تأمین می شوند؟ از شیلی و استرالیا. در شیلی و استرالیا بحرانی وجود ندارد. آرژانتین و برزیل هم وضع خوبی دارند و رشدی حدود ٥ تا ٦ درصد دارند چرا که رشد اقتصادی چین حدود ١٠ درصد است.هند نیز در حال رسیدن به چین در این بازی رشد اقتصادی است. در آمریکا می گویند که دولت نمی تواند کاری برای رشد اقتصاد انجام دهد. باید از آنها پرسید که چرا در چین دولت می تواند چنین کاری انجام دهد؟ بد نیست نگاهی بیاندازید به سنگاپور و چند کشور دیگر. در این کشورها دولت ها به شدت در اقتصاد درگیرند. درحقیقت تنها اقتصادهائی که در ده , بیست سال گذشته موفق بوده اند, آن اقتصادهائی بوده اند که هدایت مرکزی داشته اند.

مدل چینی دقیقأ به همان دلیل که مدل کینز به بن بست رسید, با ثبات نیست. چین مدل کینزرا که آمریکا در دهه پنجاه و شصت میلادی پیاده شده بود , به صورت فشرده تقریبأ در سه سال انجام داده است. آنچه که موجب ترس چین از مدل کینز است , تورم شدید آن است. تورم در چین در حال افزایش بوده و همزمان تورم در آرژانتین و برزیل به مسئله ای جدی مبدل شده است.

در این بخش از جهان تورم و در بخش دیگر رکود داریم. نیمی از جهان مونیتاریست و نیمه دیگر کینزیست. هر دوی این راه حل ها را به نوبت در زمان های مختلف آزموده ایم و هیچکدام کار نکردند. اکنون در حال آزمایش آنها به صورت جغرافیائی هستیم. هیچکدام موفق نخواهند بود. راه حل سوم کجاست ؟ چین در حال کاهش برخی از برنامه ها دولتی است. در شهرهای کلیدی چین به هراس افتاده و به بانک ها گفته اند که وام دهند. در چین با استفاده از اینگونه بازی ها تلاشهای شدیدی برای ثبات سیستم انجام می دهند.

منظور از این صحبت ها این بود که بگویم در این زمان مشخص , دررابطه با توانائی های سرمایه , هیچ راه حل عمده ای را در افق مشاهده نمی کنم. با توجه به رخدادهای سی سال گذشته می توانم پیش بینی هائی تقریبی انجام دهم , مانند پیش بینی های هواشناسی. همانطور که در پیش اشاره کردم چرخش کلید به سمت " رابط مالی دولت "[5] بوده است که بازار اوراق قرضه در اروپا و قدرت های سیاسی را به تسلط خود در آورده اند. این تسلط هنوز در آمریکا دیده نمی شودولی این نیز , در حقیقت , در آمریکا در حال اجراست. اگر این مورد صحیح باشد, پرسش بزرگ این است: چه اتفاقی در این بازارها در حال انجام است ؟ چگونه می توان این اتفاقات را درک کرد؟ در این بازارها چه می گذرد؟ و در چه جهتی در حرکتند؟

آنچه که دیده می شود تنها تسلط بازار اوراق قرضه به قدرت سیاسی نیست. بلکه احتمال سرنگونی دولت هائی که به طور دمکراتیک در انتخابات به روی کار آمده اند, توسط تکنیسین های بازار قرضه نیزوجود دارد. دودولت بوجود آمده است. خیلی زود اگر دستورات بازار اوراق قرضه  اجرا نشوند , این دولت ها باید خارج شوند.

این چه معنائی برای دموکراسی دارد؟ مسئله ای در اینجا پنهان شده که باید به آن اشاره کنم. سرمایه داری همیشه به معنای گسترش بوده است. تعریف بحران یعنی درصد رشد صفر.از کی درصد رشد صفر به معنی بحران بوده است ؟ در حقیقت درصد رشد صفر, یکی از بهترین اتفاقاتی است که می تواند برای محیط زیست رخ دهد. از نظر تاریخی حجم رشد ( در کالاها و خدمات ) حدود دو درصد در سال بوده است. ولی این رشد تصاعدی است. مارکس مثال جالبی در این زمینه دارد: او می گوید که اگر یک سکه زر را در سال صفرسرمایه گذاری کرده بودید , تا سال ١٦٧٦  منظومه شمسی را با سکه زر پر می کردید. این کاری است که رشد تصاعدی انجام می دهد.

برای سرمایه داری  ٣ درصد رشد تصاعدی قابل قبول است. ٥٫٤ درصد رشد بسیار عالی است. اگر این رشد به ١٠ درصد برسد برخی نگران شده و می گویند: " زیادی داغ شده " و رشد کمتر از ٣ درصد به معنی رکود است و رشد صفر به معنی بحران. این داستانی است که من از نشریات مالی می گیرم. در سال  ١٧٨٠ رسیدن به سه درصد بدون مشکل بود. رسیدن به سه درصد رشد در حال حاضر , مشکلی بسیار جدی است. در اینجا باید به اقتصاد جهانی سرمایه داری توجه کرد. به پایان مرزها رسیده ایم. بجز بخشی از آسیای مرکزی و آفریقا سر حد جغرافیائی دیگری وجود ندارد. اتحاد شوروی سقوط کرده و باز است. چین وارد سیستم شده است. وضعیت مانند سال ١٨٩٠ است که مرزها در آمریکا بسته شد و ضربه بزرگی وارد آمد. راهی برای گسترش دادن سیستم وجود ندارد. البته نه به این معنی که نمی توان در درون سیستم از راه تخریب , غیر صنعتی کردن آمریکا ( اتفاقی که افتاده است) , غیر صنعتی کردن بخش بزرگی از بریتانیا و تبدیل آن به آپارتمان , پاشاژ و غیره روزنه هائی باز کرد.

از دهه هفتاد میلادی به این سو , سرمایه مالی آزادتر شده و می تواند به راحتی کار خود را انجام دهد. در عین حال سرمایه مالی کمتر قابل پیش بینی ( ریسکی ) گشته است. سرمایه مالی توسعه بازارهای جدیدی را شروع کرده است. بسیاری از این بازارها قدیمی و غیر عمده بوده ولی به سرعت عمده شده اند مانند بازار " هج فاندز "[6]. به نظر می رسد که سیستم اعتباری در حال ایجاد بازارهای نوین خود است که امکانات جدیدی را برای انباشت ثروت فراهم می کنند. از سال های نود میلادی این امکانات جدید برای انباشت ثروت در درون بازارهای مالی مشاهده می شوند. این بازارهای اعتباری توانائی خود را برای ایجاد هر چه بیشتر و بیشتر ثروت نشان داده اند. بیشترین تمرکز ثروت در جهان از راه بلعیدن پول در بازارهای مالی رخ داده است.    

من علاقه زیادی به این بخش از مارکس دارم: نام این بخش سرمایه موهوم ( ساختگی ) است. این نوع سرمایه همیشه نقش بسیار مهمی در پویائی انباشت سرمایه داشته است. منظور من از سرمایه موهوم این است : چه کسی به شرکت های ساختمانی برای ساختن مجتمع های مسکونی در سن دیه گو وام می دهد؟ موسسات مالی. این خانه ها را به چه کسانی می فروشند؟ به مردمی که برای خرید خانه به وام مسکن نیاز دارند. چه کسی وام را در اختیار مردم می گذارد؟ همین موسسات مالی. این موسسات حتی گاهی اوقات خانه ها را پیش فروش می کنند, پیش قسط ها را کاهش داده و حتی این خانه ها را بدون پیش قسط به فروش می رسانند. این موسسات , عرضه و تقاضا را تنظیم می کنند. به همین دلیل می توانند قیمت ها را به بازی بگیرند. با دستکاری قیمت ها, به سرعت حباب دارائی ( ارزش) در بازار مسکن بوجود می آید.

از این راه سرمایه موهوم ثروت عظیمی را به جیب طبقات مشخصی از جامعه سرازیر می کند. این تمرکز شدید ثروت در سی سال گذشته منجر به ایجاد یک نیروی سیاسی شده است. در نتیجه ما با پیش بینی زیر روبرو خواهیم شد:  اگر سیستم به همین روال ادامه یابد و ما تغییرات ریشه ای در آن ایجاد نکنیم - و من نشانه ای از ایجاد چنین تغییراتی را نمی بینم - به سادگی باید به جهانی خو بگیریم که نیمی از آن ثروت های عظیمی از راه سرمایه موهوم به جیب می زند و بقیه ما باید بدنبال تکه ای نان باشیم. ما آگاهیم که فقر و گرسنگی در میان کودکان آمریکا و بقیه جهان در حال افزایش است.

این یک سناریو بود. حال این پرسش مطرح می شود که چه کسی به مقابله با این سناریو رفته و می تواند به ما بگوید که چه اتفاقاتی در حال وقوع است و چرا این اتفاقات رخ می دهند؟ پاسخ به این پرسش نیاز به کار بسیار سنگین و اندیشیدن زیادی دارد. ما اتاق های فکری که برای گلاویز شدن با اینگونه پرسشهائی در این سطح آمادگی داشته باشند را نداریم. من به سهم خود نهایت تلاشم را می کنم ولی من  تنها هستم و بجز بی.بی.سی  هیچ رسانه اصلی ای با من مصاحبه نکرده است.

در نتیجه ما با وضعیتی ملالت آور روبرو هستیم. احتمال دیگر این است که مدل چینی برپا شود. برخی در آمریکا چنین بحثی را مطرح کرده اند که منظورش این است: اتفاقات بزرگی در شرف وقوع هستند. این اتفاقات آنقدر بزرگ هستند که دموکراسی نمی تواند پاسخگوی آنها باشد. تصمیم های کلان باید توسط یک گروه خبره گرفته شود. باید دولتی به موازات دولت چین در آمریکا داشته باشیم. بخاطروجود دموکراسی همه چیز در هم ریخته است. این مخزن های فکری می خواهند دموکراسی را محلی کنند. یعنی شما در باره نوع درختان محله تان می توانید دموکراتیک باشید, ولی مشکلات کلان باید به عهده یک گروه متخصص گذاشته شوند.

مدل چینی بعنوان نوعی حکومت توانا و کارا جذاب شده است. اما این سناریو تا پنجاه سال دیگر هم قابل اجرا نیست. از آنجا که  ۳ درصد رشد اقتصادی در جهان بدست نیامده است. رشد چین  ۱۰ درصد , هند ۹ درصد , آمریکا ۱ درصد و اروپا صفر است. یک چیز ریشه ای و متفاوتی باید رخ دهد. و آن چیز ریشه ای و متفاوت می تواند این سناریو باشد که سرمایه به دنیائی کاملأ موهوم نقل مکان کند که تقریبأ تبدیل به سرمایه مجازی شود. که  در آن  ۵۰ خانواده ۸۰ تا ۹۰ درصد از ثروت کل جهان را در دست خود بگیرند که با توجه به وضعیت کنونی, غیر ممکن نیست. تعداد میلیاردرهای هند در حال افزایش است. تعداد میلیاردرهای چین به تعداد میلیاردرهای آمریکا نزدیک شده است. این تمرکز ثروت موجود به جائی نخواهد رفت. بحران به میلیادرها آسیبی نخواهد رساند. در حقیقت در زمان بحران تعدادشان افزایش داشته است. در نتیجه , به نظر می رسد که جامعه به سمت پولاریزه (قطبی شدن) شدن بیشتر می رود که در آن ثروتمندان در کاخ های خود زندگی کرده و بقیه ما برای پیدا کردن تکه ای نان باید با همدیگر کلنجار رویم. یا این وضعیت است یا این که انفجاری ریشه ای علیه تمامی اینها رخ خواهد داد.

حال , پرسشی که در اینجا مطرح می شود این است : از کجا باید شروع کرد و چکار باید کرد تا اقتصاد ضد سرمایه داری را برپا ساخت. برای من این مسئله مهمی است. بخاطر اینکه این پرسش را به پیش می کشاند که : سرشت سرمایه داری چیست و منظور از سرمایه داری چیست ؟ در این زمینه مارکس دو بحث را در جلد دوم " سرمایه " مطرح می کند:

نخستین بحث مارکس این است که : پول سرمایه نیست. کالا سرمایه نیست. حتی خرید و فروش نیروی کار نیز سرمایه نیست. سرمایه یک رابطه طبقاتی است بین سرمایه و کار در روند تولید که به سرمایه اجازه گسترش می دهد. سرمایه ارزش اضافه حاصل از کار کارگر است. نتیجه اینکه باید گفت : جایگزین سرمایه داری باید مدیریت کارگران بر خودشان باشد. مارکس بارها و بارها می گوید که انجمن های  کارگری که مسئولیت روند تولید خود را بعهده داشته و تصمیمات خود را می گیرند باید مبنای این سیستم جایگزین باشد. عجیب است که رسانه های آمریکا همیشه می گویند مارکس خواهان تسلط دولت است. این حرف درستی نیست. مارکس می گوید انجمن های کارگری باید روندهای خود را کنترل کنند.

ولی در پایان جلد دوم " سرمایه " به مشکلی بر می خوریم. چگونه می توان فعالیت های این گروه های مختلف را که تولید خود را کنترل می کنند, هماهنگ و کنترل کرد؟ چگونه می توان اطمینان یافت وقتی می خواهیم اتومبیل بسازیم به اندازه کافی  آهن , پلاستیک و غیره در دسترس است؟ این تناسب ها را چگونه می توان برقرار کرد؟ از نظر تئوریک , در سیستم سرمایه داری این کار توسط بازار انجام می گیرد. جایگزین آن که برنامه ریزی مرکزی دولتی است , فاجعه بار است. ودر حال حاضر چپ تمایلی به بحث در باره برنامه ریزی مرکزی ندارد. چپ روی فعالیت های محلی و انجمن های کارگری که تولید خود را کنترل می کنند, تمرکز کرده و به مسئله هماهنگی فکر نمی کند.

هماهنگی چیست و چگونه کار می کند؟ حقیقت این است که شرکت های سرمایه داری می دانند هماهنگی چیست. شرکت های سرمایه داری زیاد از کانال بازار کار نمی کنند. آنها سیستم مدیریت را از راه زنجیره عرضه , کنترل می کنند. بعنوان مثال امروز چند تن آهن سفارش می دهند , فردا چند صد کیلو پلاستیک و غیره. شرکت " وال مارت " این کار را بسیار عالی انجام می دهد. تصور آن مشکل نیست که این شرکت را تبدیل کرد به شرکتی با اهداف اجتماعی بجای شرکتی صرفأ سودزا. این شرکت ها تکنیک هائی را بوجود آورده اند که برای ما قابل استفاده اند. ما نباید از این تکنیک ها فراری باشیم چونکه " وال مارت " از آنها استفاده می کند. ما باید این تکنیک ها را یاد گرفته و باید بفهمیم چگونه کار می کنند.

در زمان جنگ جهانی دوم در آمریکا , اقتصاد برنامه ریزی شده مرکزی بسیارعالی عمل کرد. روزولت با مدیران شرکت های تولیدی تماس گرفت و گفت: شما می دانید این کارها را چگونه انجام دهید. ما به کشتی , هواپیما , تانک و غیره خیلی سریع لازم داریم. این شرکت ها کار خود را بسیار خوب و با سرعت انجام دادند.چنین چیزی برای شرکت های سرمایه بسیار ترسناک بود. به این دلیل که آنها به بخشی از اقتصاد برنامه ریزی شده مرکزی تبدیل شدند. این شرکت ها نمی خواهند به مأمورین اقتصاد برنامه ریزی شده مرکزی تبدیل شوند, آنچه که توسط مارکس پیش بینی شده بود. مارکس راجع به موسسات سهام مشترک صحبت کرده بود. شرکت هائی که سرمایه در آن ها مشترک است. در این گونه شرکت ها سرمایه دار شخصی وجود ندارد.

این یکی از ایده های من است. جایگزینی وجود دارد و در جلوی چشم ما قرار دارد. تنها باید وارد شده و دریابیم که این شرکت ها چگونه کار می کنند و چگونه می توان آنها را کاملأ تغییر داد. ولی قبل از انجام این کار باید از تمام مزخرفاتی که اقتصاددانان نئولیبرال و کینزی تدریس می کنند , پرده برداری کنیم.   

رشد تصاعدی ابدی غیر ممکن است. بجای آن باید اقتصاد بدون رشد بوجود آید. نابرابری های اقتصادی باید از بین بروند. تخریب محیط زیست باید متوقف شود. و تنها یک راه برای انجام این کار وجود دارد و آن پایان دادن به سرمایه داری است.


 

[1] - Secrets of the temple

[2] - William Greider

[3] - Hilary Mantel

[4] - The mirror and the light

[5] - State Finance Nexus

[6] - Hedge Fund

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

 

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter