نویدنو  02/08/1392 

نویدنو  02/08/1392 

 

 

من و کتاب جلد سفید وروزبه

امضا محفوظ

دوستان گرامی نوید نو سلام .من تقریبا یک خواننده حرفه ای سایت ها هستم . اما مشتری دائمی شما نیستم. علت آن هم نه کم کاری من که کم کاری شماست . تقریبا هفته ای یا 10روزی یک بار به روز می شوید و صرافت مراجعه همیشگی را تقریبا از بین می برید . البته باز هم صد رحمت به شما . نامه مردم ، ارگان حزب توده ایران را نگو که آدم را از این شماره تا شماره بعد که 15 روز طول می کشد خون به جگر می کند و ... این ها را بر سبیل نقد نگفتم ، بلکه تعجب می کنم که با این امکانات گسترده دنیای مجازی چرا اینقدر با غمزه به روز می شوید؟ آن هم در زمانی که در هر لحظه آن ، دنیا ومافی ها تا مرز دگرگونی کامل به پیش می رود و ما چقدر باید از این تحول ها فاصله داشته باشیم . ببخشید روده درازی کردم ، ولی خودمانیم خیلی وقت بود که می خواستم این حرف ها را بزنم ، اما راستش چون بهانه ای نداشتم نمی خواستم الله بختکی چیزی نوشته باشم . اما این بهانه را خودتان فراهم کردید . انتشار نوشته هایی در باره دفاعیات رفقای حزبی ، واز جمله دفاعیات رفیق روزبه این بهانه را برای من فراهم کرد . من متولد مرداد 1335 در تهران هستم .یعنی زمانی که به دنیا آمدم، چند ماهی از اعدام رفیق روزبه می گذشت .  در خانواده من هم کسی تا 15سالگی من حرفی از روزبه نزده بود .اولین بار نام روزبه را در پانویس شعری از احمد خرم آبادی دیدم ، و آن را با یکی از عموهایم مطرح کردم که این روزبه کیست ؟ عموی من که سروگوشش برای مسائل سیاسی می جنبید ، مختصر ومفید گفت که او یکی از رهبران نظامی حزب توده (ایران) بود که اعدامش کردند. توضیح بیشتری نداد . بزرگتر می شدم وسرم به محفل های مختلفی از فوتبالیست ها گرفته تا هوادارهای سیاست باز می شد . همه جا هم سیاست نقل مجلس بود .  در محفلی از چند جوان هم سن وسال خودم ، رفیقی بود جواد نام ( که اکنون نمی دانم کجاست ؟ زنده است یا مرده ؟ ، که اگر زنده است هر جا که باشد برایش سلامت وشاذی ارزو می کنم ) که گاهی نوشته هایی را که از رادیو پیک ایران ضبط شده بود، به دست ما می رساند . سال 1356بود . تقریبا تمام جوان های محفلی که با هم بودیم یا چریک شده بودند یا هوادار مائو . ورد کلام همه آن ها هم در تمام بحث ها فحش بود به حزب توده ایران . من واقعا تعجب می کردم که ما که تقریبا همه باهم بزرگ می شدیم ، در یک محفل بودیم وتقریبا همه کتاب های معینی را می خواندیم این حس ضدیت با حزب از کجا تزریق می شود؟ من هم گاهی برای عقب نماندن از غافله در بعضی از بحث ها حتما چند فحش نثار "کمیته مرکزی خائن" می کردم . جواد تقریا از محفل ما ترد شد . ولی چون بچه با مرامی بود در هر فرصتی به من سر می زد ، یک بستنی ، اگر فصل گرم بود ، ویا باقلا ولبو ، اگر فصل سرد بود با هم می خوردیم واو می رفت . با وجود تعارف ها واصرار من هم هیچ وقت به آمدن به خانه من رغبتی نشان نداد . عموی مرا هم دستگیر کرده بودند وزندان داشت آب خنک می خورد .

سال 57 شده بود . روز به روز وضع در خیابان ها بغرنجتر می شد . محفل ما هر روز وهفته از خودش تحلیل " در " می کرد و می کوشید  به اصطلاح " تحلیل مشخص از شرایط مشخص" ارائه نماید . البته خودمانیم آن چه آن موقع داشتیم بیشتر جسارت بود تا سواد.شناختمان از مارکسیسم که خود را مارکسیست می دانستیم از حد "اصول مقدماتی " ژرژ پلیستر فراتر نمی رفت . اما شور دگر کردن جهان مارا آرام نمی گذاشت . بازهم ببخشید زیاده روی کردم .

این وضعیت ادامه داشت تا روزی که به طور دسته جمعی رفته بودیم سینما کاپری برای دیدن فیلم . ساعت 5از سینما آمدیم بیرون وقدم زنان از میدان 24اسفند( انقلاب فعلی) به سمت چهارراه پهلوی ( ولیعصر کنونی) راه افتادیم . تقریبا کمی جلوتر از روبروی دانشگاه پیرمردی بساط کتابفروشی پهن کرده بود .کتاب های جلد سفید برق می زدند . شکستن سد ممنوعیت را به عیان می شد در نگاه رهگذران دید . ما هم به تماشا ایستادیم . ناگهان چشمم به کتابی افتاد که با شمایلی کارتونی مردی آراسته بود وروی آن نوشته بود " محاکمه و متن دفاعیه ی خسرو روزبه " . البته کلمه محاکمه ومتن دفاعیه را با حروف درشت وخسرو روزبه را با حروف کوچکتری نوشته بودند . مشتاقانه آن را به قیمت هشت تومان خریدم . کتابفروش گفت تو مسیر خیلی نشون این وآن نده . من سری تکان دادم وکتاب را سر دادم به زیر پیراهنم. یکی از رفقا چپ چپ نگاهم می کرد . گفتم چیه ؟ خون کردم؟ خندید و سرش را تکان داد وچیزی نگفت . تا برسم به خانه ، هم عجله داشتم وهم اشتیاقی ناشناخته .

کتاب را در خانه باز کردم . در صفحه اول آن زیر عکسی از خسرو روزبه نوشته بود :" به زندگی توبه حزب افتخار می کردی ، کنون به نام تو حزب تو افتخار می کند."

ضربه را خورده بودم . با آن دنیای آن روزی من درک این نکته ظریف برایم دشوار بود . اما با این حال ، همان شب با ولع کتاب را از اول تا آخرآن که بالغ بر 90صفحه ریزنویس بود سر کشیدم . ساعت به 2نصف شب کشیده بود ، ومادرم که یادش گرامی باد، چندین مرتبه تشر زد که بگیر کپه مرگتو بذار ، بذار خواب بیاد به چشمامون ! اما انگار نمی شنیدم یا خودرا مخاطب آن گفته ها نمی دانستم .

ار اتفاق فردای همان روز جواد آمد به دیدنم . دبیرستان بودم واو آخر وقت آمده بود . کمی قدم زدیم . گفتم چه خبر؟ واو کمی در اطراف مسائل روز توضیح دادو بعد از من پرسید چه خبر؟ من که از همان لحظه اول دلم پر پر می زد که با جواد از روزبه حرف بزنم ، بی مقدمه گفتم عجب مردی بوده این روزبه ! جواد گفت منظورت چیه ؟ کدام روزبه ؟ گفتم رفیق خسرو روزبه . جواد چند لحظه هاج ومتحیر نگاهم می کرد. گفتم مگر چیه ؟ به من نمیاد ؟ چیزی نگفت . چند دقیقه ای قدم زدیم . انگار حرفی برای گفتن نمانده بود . موقع خداحافظی پاکت کوچکی را به دستم داد ورفت . نشریه نوید بود .

کتاب روزبه شد کتاب بالینی من . البته جرات نمی کردم به بچه های محفل بدهم . اما گاهی حرف می زدم وتقریبا کسی اعتراض نمی کرد . یک روز هم یکی از آن ها گفت هی روزبه روزبه نکن ، یه حزب توده است ویه خسرو روزبه ، که آبرو داری کرده!

انقلاب که پیروز می شد من خود را توده ای کامل می دانستم . از شما چه پنهان همان کتاب انگیزه ای شد برای یک سری مطالعه . پای کتاب های کوچک حزب هم به خانه ما باز شد . عمو هم از زندان آزاد شد و انگار محیط برای من بزرگتر شد . حضور در تظاهرات همراه با عمو هم سبب می شد تا بین من ودوستان آن محفل فاصله بیشتر شود . اکثر آن ها به نثار فحش به حزب برای سلامت وجودشان ادامه می دادند . با من هم سر سنگین شده بودند . یواش یواش بایکوت خبری هم می شدم . اما در مقابل همه این ها با روزبه روئین تن شده بودم . عمویم گفت بده کتاب را بخوانند . هر برداشتی کردند خودشان مسئول آن هستند . سانسور نکن . از خودت واعتقادت دفاع کن . مخ گروه که دانشجوی آریامهر ( شریف کنونی) بود ، پس از خواندن کتاب تشکر کرد وگفت "خیلی بحث ها وجود دارد . همه حزب به روزبه منحصر نیست . باید تاریخ را واقع بیتانه خواند ."  اما همیشه در مغز من تاب می خورد که " به زندگی تو به حزب خود افتخار می کردی ، کنون به ناتو حزب تو افتخار می کند. به آهستگی مضمون این شعر را درمی یافتم . کسی چون روزبه به حزبی افتخار می کرد که مورد لعن ودشنام است . معادله دشواری بود .خیلی با عمو سروکله زدم . او حرف های زیادی داشت ، اما همیشه می گفت امروز خلقی در خیابان دارند معجزه خلق می کنند ، این بحث ها را بگذاریم به وقت دگر . ومن هم در مقابل منطق " واقع بیتانه"  او چاره ای جز تسلیم نداشتم.

انقلاب پیروز شد. اولین شماره مردم ، ارگان مرکزی حزب توده ایران رادر سر خیابان صبا خریدم .دفتر حزب باز شد و...

از دوستان محفل گذشته یکی دو نفر در اوایل انقلاب به فدایی ها پیوستند. یک نفرشان پیکاری شد و...

تا 13آبان 58 شاهد رخ داد های زیادی بودیم . من عملا همراه عمو در سازمان جوانان فعال بودم . حوزه مشخصی داشتم و در تمام جلسه های حوزه ها نبود لحظه ای که از رفیق روزبه سخنی نگویم . به راستی برای خیلی از حزبی ها هم ناشناخته بود .یک روز از خیابان شاه آباد از یک کتابفروش دستفروش 50جلد کتاب "محاکمه ومتن دفاعیه ی خسرو روزبه " راخریدم وبین رفقا توزیع کردم . نام روزبه ومطالعه دفاعیات او خون تازه ای به حوزه ما وارد کرده بود . هریک از ما به سهم خویش تلاش داشتیم بیشتر نشان دهیم که الگوی رفتاری ما خسرو روزبه است . مغز گروه قبلی ما هم مرتب سمپاشی می کرد و قتل مسعود و ... سایر اتهام های خسرو روزبه را بر جسته می کرد وبرای قابل دشنام بودن حزب پرونده می ساخت . همین بر خورد فاصله مارا هر چه بیشتر کرده بود . البته من با پشتگرمی کار جمعی ابایی از رو در روئیی نداشتم ، اما آن ها فاصله را بیشتر می کردند وکمتر داخل بحث می شدند .

سفارت امریکا اشغال شد . حزب از اشغال آن دفاع کرد . گروه های بسیاری از رزمنده های سیاسی هر شب جلو سفارت اجتماع می کردند ومحیط بحث ومجادله وگفتگو داغ بود . در بین چپ ها حزب یک طرف ایستاده بود وتمام گروه های دیگر در طرف مقابل .وشگفتا هر روز سنگر حزب گسترش یسشتری می یافت ودشنام دهندگان دیروزی بیشتری به صف حزب می پیوستند .یکی از مواردی که بسیار موجب حیرت من شد ، توده ای شدن خواهر همان رفیق "مخ" محفل سابق بود . اوکه پزشکی خوانده بود وانسان بسیار مبادی آدابی بود وشدیدا از تز "سه جهان " مائو دفاع می کرد وآن را بنا به تجربه کارآموزیش در روستاهای ایران "منطبق " بر شرایط ایران می دانست ، در یکی از شب های حضور در مقابل سفارت امریکا ، شیرینی پخش کرد وبا صدای بلند اعلام کرد که توده ای شده است .  فردای آن روز با شرمندگی وشوق از او پرسیدم چی شد که توده ای شدی؟ او که علاقه مرا به رفیق روزبه می دانست با مهربانی لبحند دلنشینی زد و گفت "برای پایداری هر حزبی یک روزبه کافیست ."

سال ها می گذرد . فرزندان من هر کدام برای خودشان از سن آن زمان من گذشته اند . رفقای بسیاری زندانی شدند . تعدادی جان باختند . تعدادی در گذشته اند وتعدادی هم به زندگی روزمره خود چسبیده اند . ومن به مدد دنیای مجازی تا اقصی نقاط جهان سفر می کنم و دوستان ورفقایی را در همه جا می بینم ، اگرچه گاهی از این دیدار های مجازی با ملال وخستگی باز می گردم ، ودلم می گیرد که ... اما هنوز هم برای من خیابان های تهران فریاد می زنند " برای پایداری هر حزبی یک روزبه کافیست ."

از همین جا هفتادودومین سالگرد تاسیس حزب را به همه توده ای ها تبریک می گویم .

برای شما هم پایداری آرزو می کنم .

7/7/1392

تهران

 امضا محفوظ   



 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter