نویدنو20/03/1392

 

نویدنو20/03/1392 

 

 

نیم نگاهی به درد اهل قلم  

صادق شکیب

از شرافت ، حرمت و پاکی قلم سخن ها گفته اند . از برای وفاداری و تعهدش به درستی ، صداقت و خدمت به مردم حدیث ها نقل کرده اند . چه جان های پاکی در این راه فدا گشته اند . وقتی به سختی راه می اندیشم به عیان در می یابم  اراده و عزمی پولادین می خواهد . تحمل رنج و محنت خود و جوابگویی به اهل و عیال ، تأمین هزینه ی خورد وخوراک و پوشاک و تحصیلشان ، اندیشیدن به درد مردمان ،نوشتن از برای مردمان ... آه بایستی طاقت آورد .

سخن گفتن از (( پایداری )) یک کلمه است . ولی از روی شرف برای نو خواهی و نو زیستی پنجه در پنجه ی مشکلات افکندن ، در برابر مشقات سر فرود  نیاوردن ، صبور بودن ، زخم تلخ کامی ها را تحمل کردن ... بیان سختی همه ی این ها حقیقتاً در چارچوب کلمات نمی گنجد . زندگی اکنونی ما مصداق بارز آن مثل معروف است : گونه ی خود را با سیلی سرخ نگه داشتن و هر روزه زخم خنجری چشیدن . دیروز به فرزندم که پول برای ثبت نام در کلاس تقویتی می خواست چه دروغ ها گفتم تا قانعش نمایم لازم نیست . در خانه نیز می تواند همان درس ها را بدون معلم سر خانه بخواند . به گمانم دانست همه ی استدلالاتم برای آن است که جان مطلب را نگویم : نداری و بی پولی .

گرانی برنج ، گوشت و سایر مواد خوراکی خرابی آسفالت پشت بام خانه و چکه ی آب . همه اش دو سالی نمی شود خانه سفید کاری شده بود . جابجا لکه های زرد رنگ بر دیوار و سقف خانه ... با دیدنش غم وغصه ی آدمی وصف ناپذیر است . پوسیدگی و ترکیدگی لوله های آب ، از در و دیوار نم می بارد . غر غر مادر بچه ها اگر چاره ای نکنی بچه ها تلف می شوند و آبرویمان می رود .

سعی فوق العاده ای می کنم تا بچه هایم فشار روحی متحمل نشده درد نداری را حس نکنند ... آخه مگر شدنی است ؟ به فیشی که از مدرسه به دست دخترم داده اند تا واریزش نمایم می نگرم . حساب این یکی را نکرده بودم . گویی دنیا بر سرم آوار می شود . گویند کچل خان خیلی خوشگل بود زد بیماری تراخم و آبله هم گرفت . بفرما این هم قبض گاز و برق و هزار درد بی درمان دیگر ...

تصمیم دارم دور از چشم بچه ها انگشتری یادگاری مادرم را بفروشم تا بینیم چه پیش آید ... چند سالی است شلوار وصله دار می پوشم . تا با صرفه جویی لااقل بچه هایم را نو نوارشان کنم . مدت هاست از خیر خرید هر چه کتاب ، مجله و روز نامه گذشته ام . باز خدا پدر بعضی دوستان را بیامرزد از این بابت نمی گذارند کمبودی حس نمایم . مطالعه حتی ساعتی در روز باشد آرامش روحی می خواهد . که فعلاً ندارم . بالا تر از آن دست به قلم بردن ، تمرکز حواس می طلبد ، با این دغدغه ها مگر مقدور است ؟

چندی قبل از دوستان پر فیس و افاده ی دوران کودکی ام با دیدن سر و وضعم در سر کار ، خواست شماتتم کند : اگر از اول (( آن طرفی )) می رفتم حال و روزم این نبود . در نگاه چشمان خیره ام نمی دانم چه خواند ، فوراً کلامش را نیمه کاره گذاشته رفت . آن ماشین های آخرین مدل رنگ وا رنگ و زندگی آن چنانی ارزانی خودشان باد . او گمان می برد ، برایش از عذابی که می کشم سخن خواهم گفت . در دل به عقل قاصرش خندیدم . مرا کاری به کار او نیست بگذار با ماشین آخرین سیستم دنده اتوماتیکش  ویراژ دهد .

یکی از اقوام خیلی از خود راضی و ممنون ، گستاخی و وقاحت را به جایی رسانده گفت : زندگی ات دوپاپاسی نمی ارزد . مرد حسابی چی از کف دادی چه چیزی به دست آورده ای . آخه بابا مثلاً زندگی با مرام و عقیده هم شد زندگی ؟ ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است . از پرولتربازی توبه کن بیا پیش خودم در حجره . هنوز برایت دیر نشده به زن و بچه ات رحم کن . بر خلاف عادتم که در این مواقع سکوت کرده صحبت را به جای دیگری می کشانم با تندی گفتم : حاج آقا به بچه های خودت دل سوزی کن . همه شان الافند و تحت رهنمود های حضرت عالی از زندگی جز عیاشی و الواطی چیزی بارشان نیست . ما را به خیر تو امیدی نیست شر مرسان . با خونسردی رویم را برگرد انده از حضورش مرخص شدم .

چرا این ها را می نویسم ؟ می خواهم حس ترحم کسی را جلب کنم ؟ آه ... از ما به دور باد .  مگر جز این است خودمان آگاهانه این راه را برگزیده ایم. گذر از سنگ لاخ های صعب العبور را با همان همت و پشتکار پیشینیان خلف خود آغازیده ایم ؟ پشیمانی و جا زدن که نهایتاً به جر زدن می  رسد کار بزد لان سست اراده است . به نیکی می دانم هیچ پاداشی در کارمان نیست . شاید هم داغ و درفش در انتظارمان ... البته نقداً این یکی نصیبمان شده است . از نوع روحی و روانی اش با فشار های جور وا جور زندگی حتی برای لحظه ای بی نصیبمان نمی گذارند .

آزاد  بودن ، آزاد زیستن و آزادی خواستن ... جان فشانی در راه این شعار زندگی ما سوای لذت مافوق تصوری که دارد وظیفه ای است انسانی . غرور و نیک بختی اش بر تحمل همه ی مشقات  می چربد . خواهی انسان باشی مبارزه با ناملایمات و مقاومت باید در تو اصل باشد . آری حتی برای عرضه ی نوشته هایت که جوهرش با خونت رنگین شده ، امکانی نیست . ولیکن جای نا امیدی نیست . با تلاش و خود را به این در و آن در زدن ، آن هم مهیا خواهد شد . رهرو در ره باید . رفتن مهم است . رسیدن نه ... اصلاً نفس رفتن همان رسیدن است . باری در این راه حرف آخر آزادی خواهان عدالت طلب این است :

ایستاده ام چو شمع مترسان زآتشم که عرض خود می بری و زحمت ما می داری

 

 sadeg.shakib@yahoo.com                        

 

 

 

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter