نویدنو05/03/1392

 

نویدنو05/03/1392 

 

 

تحقیر جوانان ا ین مرز و بوم

صادق شکیب

در اوقات بی کاری به قهوه خانه ی سر خیابان رفته ساعتی با آشنایان هم محله گپ می زنیم . امروز کسی  آنجا نیست . جز دو سه جوانی که گرم صحبت اند . نا خودآگاه به سوی شان کشیده شده گوش به سخنانشان می سپارم . اصغر نامی که صافکار اتومبیل است ، با موی سری از ته تراشیده یک ریز حرف می زند . می گوید : چند روز بعد موعد دادگاهمان است تا در مورد قطعه زمینی که از پدرم به ارث رسیده تصمیم گرفته ،حکم قضایی دهند . برای همین ناچاراً موهای سرم را در پیرایش گاه تراشیدم . بی اختیار می پرسم : چرا ؟ مگر قاضی قرار است با نگاه به اندازه ی موی سرت قضاوت نماید یا بر مبنای محتویات پرونده؟ متوجه حضورم می شود . دورادور مرا می شناسد . بیشتر به خاطر مراعات کبر سنم به احترام، دست و پایش را جمع می کند . و می گوید :

خوب آخه اگر سرم را کچل نمی کردم قاضی گیر می دهد . گفتم : یعنی چه گیر می دهد . این مسئله کاملاً مربوط به خود شخص است . مگر وظیفه ی قاضی متراژ موی سر افراد است . یا امعان نظر به محتویات پرونده ؟ با رخساری خجلت زده می گوید : خوب اومدیم قاضی گفت چرا مو ی سرت بلند است آن وقت چه جوابی دارم ؟ گفتم : اصغر جان باز هم تأکید می کنم همچین مسئله ای پیش نمی آید . تازه اگر قاضی همچین سؤال نامربوطی کرد شما خیلی صریح و قاطع اعتراض کرده می گویید : این مطلب به خودم مربوط است .

با تعجب خیره نگاهم کرده گفت : شما مثل اینکه تا حالا به دادگستری نرفته اید وگرنه همچین حرف هایی نمی زدید، مگر من می توانم جلو روی قاضی در بیایم . هیچ می دانید چه بلایی سرم می آورد …. نه من اصلاً توان تحمل  زندان وشلا ق را ندارم .

دیدم رعب و وحشت چنان اعماق وجودش را فراگرفته ذره ای در صحت درستی نظر و عمل خویش تردید ندارد . بحث را وقت تلف کردن دیده با نوشیدن چایی قهوه خانه  را ترک کردم .

بی هیچ هدفی در خیابان قدم می زدم . سخنان اصغر در مغزم می چرخد  . خشم و عصبیت سراپایم را فراگرفته است . به راستی جوانان کشور ما را چه شده اینچنین وحشت زده و مرعوب هستند . اعتماد به نفس ، خود اتکایی و خود باوری در وجودشان زایل ، دچار بی هویتی گشته اند . ترس ، تحقیر و توسری خوردن برایشان امری عادی تلقی می شود . همه ی این موارد نشانی شوم از زوال ارکان اجتماع و تخریب روحی و روانی افراد است که در تداوم رشد سرطانی خود فروپاشی جامعه را در پی خواهد داشت . ما را چه شده است که اینسان بی خبر و بی تفاوت از آن چه بر سرمان می امد گشته ایم ؟ از کنار هر مطلبی هر قدر هولناک و هر خبر هرچند دهشتناکی بی تفاوت می گذریم ....

وحشت و ارعاب وجودمان را تسخیر و در پیامدش با ضرباتی که بر شخصیت و غرورمان می خورد ما را به افرادی مسخ شده از شکل افتاده و بی محتوا در می آورد . یا شیوع این روحیات فرجام و عاقبت جامعه چه خواهد شد … ؟

فاجعه ی عظیمی در راه است . برای درمان ریشه ای اینسان آسیب های اجتماعی نمی بایست چاره ای عقلانی اندیشید …. ؟

 

Sadeg.shakib@yahoo.com               

 

 

 

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter