نویدنو10/02/1392 

 

نویدنو10/02/1392 

 

 

 

دیباچه ای بر پیشگفتاربزرگمهر حکیم !

آرش وجدانی

مولانا حکیم ب.الف بزرگمهرکه عمرشان دراز باد ! دانشی مردی "همه چیزدان" است که از سر تواضع بر رواق سرای خویش بیرق "همه چیزرا همگان دانند " برافراشته است تا درس عبرتی باشد و نام خودرا به اختصار کرده اند تا مریدان بی شمار به  تکرار آن به تعب گرفتار نیایند .

حضرت ایشان اخیرا به دست آویز نوشتاری در " نامه مردم" که نقل حکایت سخنرانی فردی باب دل مولانا است از سر لطف دو تن از یاران نوید نو را نواخته اند که با دراز زبانی خاطر مبارک مولا را مکدر کرده اند. ما نوشته ایشان را پر سوز یا فتیم که نشان می دهد "چیزی جایی از ایشان را " سوزانده است که چنین پر سوز قلم را به جولان در آورده اند . البته از علت آن چیزی نمی دانیم ، باشد که حضرت مولانا در افاضه ای دیگر از علت این سوز سخن گویند . از کرامات مولای ما آن است که به همه جا سرک کشیده وعمری را به نرد عشق با "راه توده " گذراند وپس از مشاهده "نخاله " گری ها به آستان " عدالت " درآمد تا سر بر شانه های آن در نا سپاسی "نامه مردم " که قدر دردانه های نادری چون اورا نا سپاسانه بی پاس می گذراند گریبان بدراند ، وحتی امضای مبارک خودرا بر پای بیانیه  7تفگدار بی تفنگ گذاشتند به دفاع از "مظلومیت" سپاه پاسداران که "نامه مردم " بی پروا انحلال آن را خواسته بود ،وحتی پس از برآورده شدن احمدی نژاد ایشان برباب "تنبیه الملوک" مرسله ای مخفی بر ایشان فرستادند تا ستون عدالت را استوارتر سازند،اما از بد حادثه موضوع از جانب بایگانی داران " عدالت " لو رفت ومولای مارا شدیدا آزرده خاطر نمود. مولانا حکیم بزرگمهرسرانجام آزرده خاطر از یاران نا پایدار ، با ابتیاع منزلی نوبه آسودگی چنگ در آویختند تا به فضل بیکران خود مریدان بی نوا را نوایی برسانند . ما جرا ت نمی کنیم بر این رفتار مولا نامی بگذاریم وچون ایشان را صاحب تمام صلاحیت برای پاسداری از زبان شیوای پارسی می دانیم ، حضرت ایشان را برای جعل واژه ای درخور بر این "همه جا" رفتن ها مخیر می دانیم ، که البته بی سابقه هم نیست و حضرت ایشان خود پیش از این در وصف خویش عبارت "نخود هر آش " را جعل کرده اند.

 البته ما که سر دبیر نوبتی این نوید نو فکسنی باشیم ، با استفاده از کلمات گهر بار مولانا که حساب این دو "نادان" بی ادب را در مقایسه با حیوان مودب وسودرسانی چون "خر" کف دستشان گذاشته اند ، گوش های آن ها را پیچاندیم تا منبعد سر به راه گشته وآداب ادب را پیش مولا به جای آورند. هر دو آن ها با اظهار ندامت وعرض عذر تقصیر وعده کردند که با دسته گل وباقلوا خدمت مولا عرض ادب نمایند وخاک آستان استاد توتیای چشم نمایند .

در خاتمه برای آن که اندک خوانندگان نوید نو هم از این باغ معطر حض بصری ونظری برده باشند عین نوشتار مولانا را البته با ذکر نشانی منزل ایشان – که مصداق برنده آش با جاش نباشیم- تقدیم می نماییم ، با این تمنا که هر چه زیبایی وحسن را به حساب  مولانا و هر آنچه مشام آزار ونا مطبوع را به حساب این حقیرمنظور نمایند .

با ارادت واحترام

آرش وجدانی  

 

خرسندی با لبخندی تلخ! مگر شدنی است؟!

به بهانه ی پیشگفتار

 

نخست، واقعیتی که «ناخودی» آن را دیده، نادیده می گیرند؛ اکنون نوبت دست بردن در آن است؛ تنها برداشتن دو واژه از میان یک عبارت بس است و این کار به دست دو «خودی» انجام می پذیرد که برای روشن نمودن "واقعیت" پا به میدان می گذارند؛ یکی «خر»۱ کهنه کاری است که مشتی کتاب بر جُلش بار کرده و آن دیگری، خری تازه به میدان آمده که مشتی جو جلوی بینیش گرفته و سرمستش نموده اند؛ جفتک است که به هر سو می پراند و کسی هم پرجمی بر زمین افتاده را که روشن نیست از آنِ کدام خرِ وامانده ای است بر دوشش می نهد تا پرچمدار شود؛ با هم به عر و تیز سرگرم می شوند و کار بیخ پیدا می کند؛ زیرا گرچه این یکی پر سر و صداتر و گستاخ تر است، آن دیگری به سالیان دراز، نوشته های قصار بسیاری از این و آن در زیر جُل خود نهفته و به هنر درآمدن به کالبدهای گوناگون نیز آراسته است. نام آن را «دیپلماسی» نهاده اند که البته چنین نیست. ناچار دست به دامن اینترنت می شوند ـ و شما نیز بیگمان می دانید که گونه هایی از درازگوشان بیش از آدم ها از «جعبه ی شیطان»۲ و امکانات آن سود می برند؛ چون نیاز به اندیشیدن را دستِکم برای آن ها از میان برداشته یا آن ها چنین می پندارند! ـ آماج عر و تیزشان، روشنگری نیست و هر دو خوب می دانند که در جایی پا نهاده اند که هرچه گرد و خاک کنند، راه به جایی نخواهند برد. به توانایی ها و بهتر است بگویم: ناتوانی های خود و دیگری  آشنا هستند. آماج شان کوبیدن آن «ناخودی» است و این آزمونی است برای دریافت پروانه ی ورود به جایی که به گفته ی زیبای لامارتین: «هنوز تاجی از گل های سرسبز بهاری بر سر دارد». اینک، کار فرجام  یافته است؛ آزمون دشواری نبود؛ تنها برداشتن دو واژه از میان یک عبارت از سوی یکی برای آن دیگری بس بود تا با سود بردن از «جعبه شیطان»، اینترنت و پژوهشی که نام آن را «پژوهشِ سر پایی» می گذارم، کار را یکسره نماید. پاداشِ آن، پروانه ورود برای یکی یا هر دوشان و بگمانم شرکت در «کنگره ی برنامه نوین» است؛ دستِکم رد پای یکی از آن ها در آن برنامه دیده می شود.

 

اینک، گرد و خاک تا اندازه ی بسیاری فرونشسته و واقعیت ها بازهم بیش تر خودنمایی می کنند؛ گواه آن، سخنرانی نماینده ی کمیته مرکزی حزب توده ایران در میز گرد کنگره ی حزب کمونیست فدراسیون روسیه، است۳؛ هنوز آن را با «برنامه نوین» این حزب با باریک بینی بیش تر نسنجیده ام؛ ولی همین اندازه می توانم بگویم که نسبت به آنچه در آن برنامه آمده، گامی بزرگ به پیش است! واقعیت نادیده گرفته شده، اکنون پذیرفته و از آنِ خود شده است. جای خرسندی است و چه باک که در این میان کسی همچنان «ناخودی» باشد؛ برای وی و کسانی چون وی، حزب و سازمان تنها ابزارهایی برای پیشبردِ کار به سود توده ی کار و زحمت هستند و نه چیزی بیش از آن! مهم، واقعیتی است که دستِکم در اندیشه پذیرفته شده و با سود بردن از واژه هایی دیگر بر زبان آورده می شود؛ در کردار، هنوز کار لَنگ است؛ بسیار لَنگ تر از آنچه به پندار می آید و برای بهبود آن باید از هرباره کوشید؛ بهتر بگویم: به آب و آتش زد! راهی دیگر نیست.

 

***

 

هنگامی که متن سخنرانی یادشده در بالا را می خواندم از اینکه بخش عمده ای از آن، سازگاری و هماهنگی تمام عیاری با آنچه اینجانب از چندین سال پیش به این سو درباره ی «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» نوشته و در آن یکی دو جُستار نو نیز در میان نهاده بودم، داشت، خرسند شدم. خرسندیم با لبخندی تلخ نیز همراه بود؛ زیرا از سویی، نشانه ی کاری است که در دوره ای کم و بیش دراز یک تنه بر دوش داشته و بارها در آن باره، نه تنها در مورد کشورمان که در مورد کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا و پیگیری انقلاب های «بهار عربی» با دلیل های استوار و بهره وری از منطق علمی برگرفته از مارکسیسم ـ لنینیسم که اکنون بیش از پیش درستی آن به نمایش گذاشته شده و همین سخنرانی نیز گواه بر آن است، نوشته و ضرورت پیگیری آن را از سوی نیروهای راستین چپ در نوشتارهای گوناگونی خاطرنشان نموده بودم؛ کاری که اینک در کالبد سخنرانی نماینده ی حزب توده ایران در میز گرد «کنگره حزب کمونیست فدراسیون روسیه»، نمود یافته و تا اندازه ای به بار نشسته است. از سوی دیگر، اندکی تلخکامی تنها به این خاطر که بودند و هستند آدم های کم مایه و بیمایه ای که در بسیاری زمینه هایی که از بنیاد شایستگی اظهارنظر در آن باره را ندارند، پا به میدان گذاشته، سخن سرایی کرده و می کنند؛ بی آنکه از اندازه ی نادانی خود نیز آگاه باشند. یکی از آن ها، در این باره چنین نوشته بود:

«آموخته های مارکسیست لنینیستی بسیاری از ما به دوران اقتدار اردوگاه سوسیالیستی در سطح جهان باز می گردد. یکی از اصولی که ما آموختیم و در تمام نوشته ها و درسنامه ها تکرار می شد: بحث دوران گذار بود. بحث «گذار از دوران امپریالیسم به سوسیالیسم» پیشینه ای در اصول ماتریالیسم تاریخی مارکس دارد که چنین ضرورتی را بررسی و به اثبات رسانده است، اما آنچه ما از این بحث در آن دوران برداشت می کردیم، ویژگی خاصی داشت. گذار به سوسیالیسم برای بسیاری از ما پیروان سوسیالیسم علمی بدین معنا بود که امپریالیسم در طی دوران کوتاهی فرو خواهد ریخت و کشورها یک به یک یا به شکل گروهی به اردوگاه سوسیالیسم می پیوندند.

 

همین آموزش ها برای کشورهای عقب نگاه داشته شده که از سطح نازلی از توسعهٔ سرمایه داری برخوردار بودند و امکان تحقق یک برنامهٔ سوسیالیستی را نداشتند، برنامه ای مشخص به نام «راه رشد غیر سرمایه داری» را ارائه می داد که در واقع برداشتی از سیاست های نپ لنینی در آن به روشنی دیده می شد. شاید بتوان راه رشد غیر سرمایه داری را نوعی بهره گیری از سرمایه داری کنترل شده، در یک دوران محدود، با هدف توسعهٔ زیرساخت های بویژه صنعتی یک کشور، برای ساختمان سوسیالیسم البته در چارچوب تقسیم کار اردوگاه کشورهای سوسیالیستی به حساب آورد. به اعتقاد آن روز ما، امکان توسعه به صورت سرمایه داری پایان یافته و تنها راه رشد برای کشورهایی همچون کشور ما «راه رشد غیر سرمایه داری» بود.

 

با فروریختن باروهای بلند این اردوگاه سترگ با آن همه دستاوردهایش برای بشریت ترقیخواه، و انتقال یک به یک و گروهی کشورهای سوسیالیستی (و نیز آن گروه از کشورهایی که راه رشد غیر سرمایه داری را طی می کردند) به راه رشد سرمایه داری، بحث های دوران گذار به سوسیالیسم – آن هم با یک ویژگی کوتاه مدت - تا حد زیادی کاهش یافت و این بار این سرمایه داری بود که از زبان سخنگویانش بحث «پایان تاریخ» هر نوع گذار از سرمایه داری را به میان آورد و مدعی شد سیستم های بورژوا دمکراتیک آخرین سیستم اجتماعی بشریت است و تا ابد باقی خواهد ماند.»۴

 

برای کسی که با چارچوب جُستار آشناست و تا اندازه ای زیربناها و گیر و دارهای گفتگو و ستیزه در این باره را می شناسد، سراپای نادانی سخن که برخی جاها به یاوه گویی نیز کشیده شده، روشن و آشکار است. آدم کم مایه که به گستاخی درخوری نیز آراسته است و در اینجا به آن نمی پردازم، نادانی آن هنگام خود را زیر عبارت هایی چون «برداشت [هایی با] ویژگی خاص» که نشانه های آشکار کوته بینیِ چپ روانه را دربر دارد، با کاربرد ضمیرِ جمع: «ما» به دیگران نیز تعمیم می دهد؛ دیگرانی که بیگمان بهره ای اندک از شیوه ی اندیشگی توده ای و کمونیستی برده و به آن آشنا نیستند. وی که نادانی دوران جوانی خود را همچنان به دوش می کشد، تفاوت بنیادین میان «راه رشد غیر سرمایه داری» یا بهتر است گفته شود: «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» با «سیاست نِپ» که نوزاد سوسیالیستی تازه پا به جهان نهاده بر بنیاد آن ناچار بود گامی به عقب (و نه به جلو!) بردارد را نه از دیدگاه آماج های سیاسی و اقتصادی هر یک از آن ها، نه از جهت چارچوب تاکتیکی و کوتاه برد آن سیاست که از دیدگاه تاریخی به هیچ رو با «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» («راه رشد غیر سرمایه داری») سنجش پذیر نیست و نه از بسیاری سویه های دیگر «منطقی» و «تاریخی» از کم ترین هماوندی و همخوانی با یکدیگر برخوردارند، به هیچ رو درنیافته است.

 

وی که از سرِ نادانی (یا شاید دانسته و آگاهانه؟) «راه رشد غیر سرمایه داری را نوعی بهره گیری از سرمایه داری کنترل شده» می نامد، در واپسین بند یاد شده، خواه ناخواه از سامانه ی سرمایه داری و به گفته ی خود «سیستم های بورژوا دمکراتیک» آن پشتیبانی نموده است.

 

اکنون به چنین روشنفکری که نمونه های آن در دوران اینترنت و فن آوری های پیشرفته ی کنونی کم نیز نیستند و در کردار آب به آسیاب دشمنان سوسیالیسم می ریزند و درست از همین رو، گوشه ای دنج و نان و آبی درخور از سوی کارگزاران سامانه ی سرمایه داری برایشان فراهم می شود۵، چه باید گفت؟!

 

روشنفکر کم مایه که هستی آن بویژه در حزبی کارگری ـ کمونیستی از گونه ی بیمایه ی آن حتا خطرناک تر است، در بخش پایانی نوشتار خود با صغرا و کبراهایی که برخی درست و برخی نادرست و رویهمرفته سفسطه آمیز و انباشته از کلی گویی هایی برگرفته از نوشتارهای دیگران است، چنین می نویسد:

«انقلاب های «ملی دمکراتیک» پیشینه ای به اندازهٔ انقلاب های سوسیالیستی دارند. آموزه های سنتی ما در این زمینه به نوشته های لنین و بحث های کمیترن باز می گردند. محور اساسی این بحث ها بر آن است که در دوران امپریالیسم، برای کشورهایی که طبقهٔ کارگر آن بخش کوچکی از جامعه را تشکیل می دهد، یک انقلاب «خلقی» به رهبری طبقهٔ کارگر در اتحاد هر چه وسیع تر با نیروهای دهقانی و پیشه وری (خرده بورژوازی) و سرمایه داری ملی نیاز است تا سرمایه داری وابسته به امپریالیسم را به زیر بکشد. مطابق با آن تحلیل ها که به بخشی از دانش سوسیالیسم علمی تبدیل شده اند، محور چنین اتحادی، بر اساس «تضاد خلق و امپریالیسم» بعنوان تضاد اصلی و آشتی ناپذیر شکل می گیرد. ما معتقد بوده ایم اتحاد با نیروهای بینابینی ـ حتی بعد از در دست گرفتن قدرت ـ تا شکل گیری یک طبقهٔ کارگر قدرتمند بعنوان شالودهٔ ساختمان سوسیالیسم ادامه می یابد. (همین نکتهٔ محوری است که ضرورت بکارگیری یک اقتصاد تلفیقی را توجیه پذیر کرده و می کند. باید دقت داشت که پذیرش متحدین در هر مرحله منوط به پذیرش مشارکت با منافع و دیدگاه های آنان نیز هست.)

به نظر من آنچه در دستور کار امروز کشور ماست یک انقلاب ملی دمکراتیک است ...

اولین نتیجهٔ در دستور کار قرار گرفتن یک «انقلاب ملی دمکراتیک» آن است که به یک سیاست تلفیقی بین سرمایه داری و سوسیالیسم برای یک دوران مهم از توسعهٔ کشور خود باور داشته باشیم. اینکه این نسبت چه باشد، به نقش نیروهای شرکت کننده در انقلاب و سهم آن ها در قدرت بر می گردد و نه خواست ما، و نه اضافه کردن این جمله یا آن جمله به برنامهٔ این حزب یا آن سازمان.

باید توجه داشت که نقش رهبری در یک انقلاب تفاوت جدی ای دیگری را در میان این سه نوع انقلاب بوجود می آورد. نقش نیروهای هوادار سوسیالیسم در قدرت برای ایجاد شرایط گذار به سوسیالیسم – چه در یک انقلاب سوسیالیستی و چه «ملی دمکراتیک» کلیدی و تعیین کننده است، چرا که دیگر طبقات اجتماعی اساسا خواهان چنین گذاری نیستند. مطابق با آموزه های سوسیالیسم علمی، در انقلاب سوسیالیستی، طبقهٔ کارگر، در انقلاب بورژوایی، طبقهٔ سرمایه دار و در انقلاب ملی دمکراتیک طبقهٔ کارگر در اتحاد با طیف وسیعی از متحدانش رهبری را به عهده خواهند داشت (گاه، رهبری جبهه ای برخی نیروهای مدافع زحمتکشان در کنار طبقهٔ کارگر نیز مطرح شده که قابل بحث است.)»۶ 

 

می بینید؟! همه ی پشتک وارو زدن ها و بازی با جُستارها و مانش هایی برگرفته از اینجا و آنجا و شیوه ی چینش آن ها در کنار یکدیگر که نشانه های چشمگیر آمیختن ضد و نقیض ها با یکدیگر (اکلکتیسم) را دربر دارد، برای آن است که انقلاب ملی ـ دمکراتیک را در برابر «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» یا به گفته ی خود: «راه رشد غیر سرمایه داری» قرار داده، دو جُستار ناهماوند و ناهمتا وانماید. چه دانسته و آگاهانه برای فریب خواننده، چه ناآگاهانه چنین بازی یی پی گرفته شده باشد، فرآورده ی سخن، فرجامی سفسطه آمیز است و من تنها از روی خوشبینی وی را نادان نامیده ام! وی که دریافتی کمّی و نارسا از چند و چون انقلاب و نقش طبقات در آن دارد، به زیرکشیده شدن سرمایه داری وابسته به امپریالیسم و جُستار اتحاد طبقه کارگر با «نیروهای دهگانی و پیشه وری (خرده بورژوازی) در «یک انقلاب «خلقی» را وابسته به اندازه ی بزرگی و کوچکی طبقه کارگر دانسته و درنمی یابد که در چنان جنبش ها و انقلاب هایی، نیروهای به گفته ی وی: «دهقانی»، بگونه ای عمده تنها دهگانان کم زمین و بی زمین را دربر می گیرند و «نیروهای پیشه وری» نیز همتراز «نیروهای خرده بورژوازی» نیست. از سخن وی، چنین نیز برمی آید که در کشورهایی که طبقه ی کارگر آن، بخش بزرگی از جامعه را دربرمی گیرد، این طبقه نیازمند اتحاد با دیگر نیروها و بخش هایی از لایه های میانی نیست!

 

می بینید؟! هنگامی که آدم دریافت درستی از کل جُستار ندارد، فرمولبندی هایش نیز ناخواسته، چنین نارسا و درهم برهم از آب درمی آید. اگر کمی بیش تر به فرمولبندی باریک شویم، خواهیم دید که همین نگاه کمّی به یک جُستار طبقاتی، چه دشواری های کوچک و بزرگی در پهنه ی تئوریک به بار می آورد. در اینجا، تنها به یکی از آن ها اشاره می کنم. بر پایه ی همان انگاره (کوچکی و بزرگی طبقه ی کارگر) و آنچه در جمله ها و بندهای پس از آن آمده، در شرایطی دیگر باید آنچنان شکیبا بود تا طبقه ی کارگر، سرانجام بخش بزرگی از جامعه را دربر گیرد و آنگاه دیگر شاید نیازی به انقلاب نخواهد بود! افزون بر آنکه«... دیگر طبقات اجتماعی اساسا خواهان چنین گذاری [گذار به سوسیالیسم] نیستند.» و درست به همین دلیل، «اولین نتیجهٔ در دستور کار قرار گرفتن یک ”انقلاب ملی دمکراتیک“ آن است که به یک سیاست تلفیقی بین سرمایه داری و سوسیالیسمبرای یک دوران مهم از توسعهٔ کشور خود باور داشته باشیم»!

 

در اینجا با یکی از کهنه نیرنگ های سوسیال دمکراسیِ زنهارخواه (خائن) کشورهای مادر سرمایه داری و بگونه ای ویژه، سوسیال دمکراسی ریشه دار اروپای باختری سر و کار داریم؛ افزون بر آنکه، درباره ی چگونگی آن سیاست به اصطلاح تلفیقی نیز کم ترین اشاره ای حتا در یک چارچوب کلی نشده است؛ چون رُک و پوست کنده، چیزی از آن نمی داند!

 

وی در بخش دیگری از نوشته اش، برپایه ی زبانزد «از کرامات شیخ ما عجب است  انگشتش را گذاشت و گفت این وجب است» با بازگویی برخی چیزهای روشن و بسیار پیش پا افتاده درباره ی لزوم اتحاد طبقه کارگر با به گفته ی وی «نیروهای بینابینی»، جمله ای درون پرانتز گذاشته که از جمله ی اصلی شایان درنگ بیش تری است:

«... همین نکتهٔ محوری [اتحاد با نیروهای بینابینی] است که ضرورت بکارگیری یک اقتصاد تلفیقی را توجیه پذیر کرده و می کند. باید دقت داشت که پذیرش متحدین در هر مرحله منوط به پذیرش مشارکت با منافع و دیدگاه های آنان نیز هست.» در این جمله، افزون بر نارسایی ها و کاستی هایی که پیش تر به آن ها اشاره شد، برداشتی متافیزیکی (فراطبیعی) از روند دگرگونی های طبقات و لایه های اجتماعی، پررنگ تر به دیده می آید. وی این نکته ی مهم را از دیده دور داشته که هماوندی آن نیروهای به گفته ی وی «بینابینی» یا بهتر است گفته شود لایه های میانگین اجتماعی که از هیچگونه افق طبقاتی ـ تاریخی برای ساخت سامانه ای جداگانه برای خود برخوردار نبوده و مانند پرده های آکوردئون، میان دو قطب اصلی جامعه درگیر، پراکنده و نزدیکی نسبی به این یا آن قطب دارند با به قدرت رسیدن طبقه کارگر بازهم بیش تر دگرگون شده و در صورت کاربرد سیاستی هوشمندانه از سوی حزب طبقه کارگر، هرچه بیش تر به سوی این حزب و گرایش به برنامه ی عمل آن که به هیچ رو با آن «ناهمتایی (تضاد) آشتی ناپذیر» («آنتاگونیسم») ندارند، گام برمی دارند. دلیل آن نیز این است که طبقه کارگر و حزب وی در روندی که آغازگر از میان رفتن (زوال) دولت بورژوازی در روندی مرحله ای است، نه تنها نماینده ی طبقه ی خود که جز برجای مانده های (همبود) سامانه ی در حال فروپاشی سرمایه داری، نماینده ی سرتاپای جامعه و از آن میان لایه های اجتماعی میانی است که با طبقه ی کارگر ناهمتایی آشتی ناپذیر ندارد. به این ترتیب، «... پذیرش متحدین [بر پایه ی] مشارکت با منافع و دیدگاه های آنان ...»، گفتگو و ستیزه ای بی پایه از کار در آمده، «سیاست تلفیقی میان سرمایه داری و سوسیالیسم» جز یاوه گویی بیش نخواهد بود.

  

با آنچه در بالا فشرده و اشاره وار به میان آمد، اشتباه عمده در نتیجه گیری سخن آدم کم مایه، رو در رو نهادن جُستارهای «انقلاب ملی ـ دمکراتیک» با «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» است که بیش تر به یک نیرنگبازی می ماند تا اشتباهی ساده؛ زیرا یکی از مهم ترین آماج های انقلاب های ملی ـ دمکراتیک، رهایی از بندهای سرمایه ی امپریالیستی و سرشت استقلال جویانه ی چنین انقلاب هایی است. چنین سرشتی، بیگمان از سمتگیری ضد سرمایه داری و به درجات گوناگون و به ناچار، سمتگیری سوسیالیستی برخوردار خواهد بود؛ دلیل آن هم نبود افق رشد و گسترش تاریخی برای بورژوازی ملی در رویارویی با سرمایه ی جهانی شده ی امپریالیستی است که چنین امکانی را از کشورهای «پیرامونی» می ستاند و بورژوازی ملی این کشورها را هر بار در مرحله ای با دگردیسی آن به بورزوازی وابسته (کمپرادور) به سرمایه ی جهانی و نوکری و پیشکاری آن فرو می کاهد. نمونه های آن را در کشور خودمان از همان دوره ی جنبش و انقلاب مشروطه گرفته تا به امروز و بویژه در سراشیبی انقلاب بهمن گواه بوده ایم. چرایی آن را چندین سال پیش در سنجش با فرآیندی طبیعی، چنین توضیح داده بودم:

«نگاهی به وضعيت اقتصادی کشورمان از انقلاب بهمن به اين طرف نشاندهندۀ آن است که روند دردناک و غيرانسانی «انباشت نخستين سرمايه‌داری» با فراز و نشيبی اندک، هم‌چنان ادامه داشته و به روند «تثبيت» شده و تکامل يافتۀ گردش سرمايه، آن‌گونه که در کشورهای «پيشرفتۀ» سرمايه‌داری شاهد آن هستيم، فرانروييده است. فرار گسترده و بی‌سابقۀ سرمايه از کشور، سپرده‌های بسيار بزرگ درآمدهای نفتی در بانک‌های خارجی (به طور عمده اروپايی) که در عمل نقش چندانی در بخش اقتصاد مولد کشور ندارند، به همراه انباشت نسبی سرمايه در بخش‌های غيرمولد مانند املاک و مستغلات، همه و همه گويای اين امر است. دورۀ پس از انقلاب تاکنون گواه روشنی بر اين امر است که تاريخ را با همان درونمايه و برونزدی که پيش‌تر و در جايی ديگر داشته است، نمی‌توان بازآفريد. حتا بازآفرينی پديده‌های طبيعی که در مقام مقايسه با پديده‌های اجتماعی در پلۀ تکاملی بسيار پايين‌تری قرار دارند، به طور طبيعی و آن‌گونه که يک‌بار پيش آمده است، ديگر شدنی نيست. برای نمونه، ديگر نمی‌توان اقيانوس‌ها را به شرايطی برگرداند که در آن نخستين موجودات زنده (کواسروات‌ها) به خوردن باقی‌ماندۀ اسيدهای آمينه اشباع شده يا به عبارتی ديگر «آبگوشت اوليه» پرداختند و آن را تقريباً به طور کامل پاک کردند. به طريق اولی، نمی‌توان ليبراليسم بورژوايی را آن‌گونه که در اروپای سده‌های گذشته پديد آمده - و يا به هر شکل ديگری- در کشورمان پديد آورد. اين، امکانی از نظر تاريخی ازدست رفته و راهی بن بست است. پی‌آمدهای پيمودن چنين راهی، اوضاع انفجارآميز کنونی ميهنمان است که در زمانی که اين سطرها به روی کاغذ می‌آيد آبستن رويدادهای بسيار جدی و خطرناک است. البته طرد راه رشد سرمايه‌داری و سمت‌گيری سوسياليستی در اقتصاد و سياست کشور ما در دوران معاصر، در شرايطی که ديگر از اردوگاه کشورهای سوسياليستی به عنوان بزرگ‌ترين پشتيبان مادی- معنوی جنبش‌ها و انقلابهای اجتماعی چيز زيادی برجای نمانده، با دشواری‌های بيش‌تری نسبت به پيش همراه است؛ اما به هر حال، آن‌گونه که از جانب برخی محافل سياسی ادعا می‌شود، نشدنی هم نيست. کافی است نگاهی گذرا به آنچه که در زمانی کوتاه‌تر از انقلاب بهمن تاکنون و در شرايطی به مراتب ناگوارتر از وضعيت کشور ما در برخی از کشورهای آمريکای لاتين به سود زحمتکشان انجام شده، بيفکنيم تا مفهوم اين «شدن» را دريابيم.»۷

 

در کشور چین نیز با همه ی پیشرفت های اقتصادی ـ اجتماعی اش در دو دهه ی گذشته، گواه روند دردناک افزایش شکاف طبقاتی میان توانگران و نیروهای کارگری این کشور که بگونه ای ستمگرانه از آن ها بهره کشی می شود و نیز نفوذ گام بگام سرمایه داری در تار و پود اقتصاد این کشور هستیم؛ روندی که مجموعه ی اقتصاد و سیاست این کشور را دچار ناهمتایی گسترش یابنده ای نموده و نشان می دهد هیچگونه تلفیقی میان سرمایه داری و سوسیالیسم به عنوان دو سامانه ی آشتی ناپذیر ممکن نیست.

 

درباره ی انقلاب ملی ـ دمکراتیک در یکی از نوشتارهای پیشینم در این باره چنین آمده است:

«انقلاب ملی ـ دمکراتیک در کشور ما و در بسیاری دیگر از کشورهای جهان و از آن میان کشورهای عربی خاورمیانه و شمال آفریقا در شرایط بحران رشد یابنده ی سرمایه داری امپریالیستی و افزایش بیمانند رویارویی طبقاتی میان طبقه کارگر کارورز و اندیشه ورز با بزرگ سرمایه داری امپریالیستی که هر روز بیش از پیش چهره و گستره ای جهانی بخود گرفته و می گیرد، نمی تواند بدون سمتگیری سوسیالیستی به هیچگونه کامیابی دست یابد؛ چنین انقلاب هایی، همانگونه که آزمون انقلاب بهمن ۵۷ در روند سراشیبی و شکست خود و نیز سیاست راست روانه ی ”حزب توده ایران“ در بیش از دو دهه ی گذشته نشان داد، گرانباری نولیبرالیسم امپریالیستی در اقتصاد و سیاست کشورها و به باد دادن هست و نیست ملت ها و خلق های جهان را در پی داشته، یوغ بردگی امپریالیست ها را ـ هرچند، شاید از دیدگاه تاریخی، کوتاه! ـ استوارتر از پیش خواهد نمود»۸ 

 

همین آدم کم مایه در یکی دو نوشتار سراسر پرچانگی خود با دستیاری کسی دیگر که وی نیز در این زمینه و شاید در بسیاری زمینه های دیگر سخنی برای گفتن ندارد و تنها از نوشته های این و آن برمی گیرد، چنین وانمود کرده بود که گویا اینجانب «راه رشد سوسیالیستی» را نسخه پیچی نموده ام. این رفتار، حتا کمی دیرهنگام ـ چون از آن آگاهی نداشتم ـ اینچنین با واکنش من روبرو شد:

«...  اجازه بده در اینجا یک انتقاد از نوشته ی پیشین شما [که] چند نوشتار آقای ... را نیز دربرمی گیرد، در میان بگذارم. منظور من بگونه ای مشخص، انتقادهای نیمچه نیمه ای است که گاه انگار با شرمرویی و در مورد ایشان، افزون بر آن با ایما و اشاره و ”قیاس به نفس“ نوشته شده اند. بخشی از آن انتقادهای نیمچه نیمه ی آقای ... به گمانم به موردهایی اشاره دارد که من در نوشتاری با عنوان ”سیاستی که کنار باید نهاد!“

(http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/05/blog-post_12.html)  در میان نهاده ام.

 

چه گمانم درست باشد یا نه، چرا روشن و آشکار به نوشته یا نوشته های خاستگاه اشاره نشده و موردهای انتقادآمیز بگونه ای مشخص در میان نهاده نشده اند؟ شما، در نوشتار پیشین خود که نسخه ای از آن را مانند این یکی، پیش از انتشار برایم فرستاده بودید، کم و بیش همینگونه عمل نموده اید؛ افزون بر آنکه، نام مرا بجای «ب. الف. بزرگمهر»، «ب. بزرگمهر» آورده اید. آن برگرفته هایی که از نوشتارم نمونه آورده بودید، بررسی و بازبینی نکرده ام؛ ولی تا آنجایی که به یاد دارم، به عنوان نمونه، بجای ”راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی“ نوشته بودید: ”راه رشد سوسیالیستی“ که آرش دیگری دارد. من در نوشته ام، بگونه ای مشخص از ”راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی“ سخن به میان آورده ام.»۹

 

این نکته است که خرسندیم را با تلخکامی همراه می کند و بخوبی نیز رد پای اندیشه ی ناپخته ی چنین آدم هایی را در «برنامه نوین» حزب توده ایران می بینم که اگر بخت یار باشد درباره اش خواهم نوشت؛ وگرنه برای من که کسی چون اشرف الدین گیلانی («نسیم شمال») را به عنوان نمونه ای افسانه ای و پر رمز وراز نمادی دست نیافتنی به دیده دارم، بسیار کودکانه خواهد بود که یادآوریم را به پای سهم خواهی یا چیزی مانند آن بگذارند. سخن بر سر روش و منش ناجوانمردانه ای است که برخی از روشنفکران کشورمان، گاه بی آنکه ژرفای زشتی و پلشتی آن را دریابند، پی می گیرند.

 

سخنرانی یادشده، فراتر از آن جنبه های ناهمتایی است که در برنامه نوین حزب توده ایران بازتاب یافته و گامی است بازهم به پیش؛ ولی همانگونه که بالاتر، برجسته نوشتم: تا اندازه ی! زیرا آنچه در هفته های کنونی و از آن میان موضعگیری بسیار نارسا و دوپهلوی «نامه مردم» درباره ی تهدیدات امپریالیستی پیرامون شبه جزیره کره و گزینش پیش روی ریاست جمهوری و آمد نیامد محمد خاتمی: «کفترِ پرِ قیچیِ نظام» به صحنه ی نمایشی ریشخندآمیز نشان داد، هنوز چیزی از بلندای دیوار میان اندیشه و سخن و کردار کاسته نشده است.

 

ب. الف. بزرگمهر    پنجم اردی بهشت ماه ۱۳۹۲

 

برجسته نمایی ها و افزوده های درون [ ] همه جا از اینجانب است. ب. الف. بزرگمهر

 

پانوشت:

۱ ـ «در مثل، مناقشه نیست!»

۲ ـ عبارتی که گویا نخستین بار یکی از آخوندها درباره ی رایانه بر زبان آورده بود!

۳ ـ «دیدگاهِ حزب توده ‌ایران درباره ی: سیمایِ سوسیالیسمی که ما برای عملی کردنِ آن مبارزه می کنیم!»، «نامه مردم»، شماره ۹۱۹

http://tudehpartyiran.org/detail.asp?id=1933

۴ ـ چپ ها و اصلاح طلبان، انقلاب «بورژوا دمکراتیک»، «ملی دمکراتیک» یا «سوسیالیستی»

http://www.rahman-hatefi.net/navidenou-665-91-108-910326.htm

۵ ـ برای رزمندگان راستین کمونیست، درست بسان آنچه بر سر مارکس آوردند، وضع بگونه ای دیگر است. در همین کشورهای اروپای باختری، آن ها را به بهانه های گوناگون از کار بیکار می کنند؛ برایشان پرونده درست می کنند، پاپوش می سازند و آنچنان درگیرشان می کنند که از سویی با آنکه گاه بخش نوآور نیروی کار را دربر می گیرند، همیشه جویای کار به اینجا و آنجا دوان باشند و بخش عمده ای از وقت خود را به گرفتاری های گاه کمرشکن از گونه های دیگری بگذرانند. آن ها دشمنان طبقاتی خود را بسیار زود و نیک می شناسند؛ همانگونه که رزمندگان راستین کمونیسم نیز آن ها را خوب می شناسند. هیچکدام از آن ها نه جای دنجی در گوشه ای از فلان دانشگاه درقلب پایتخت های کشورهای مادر سرمایه داری برای خود فراهم می کند و نه به سپارش گوسپندهای اخته شده، سیاست را از کار و بار خود جدا می کنند. کار و پیکار آن ها با یکدیگر درآمیخته است و از همین رو نه چون چوب کبریت هایی نم کشیده که چون شعله های کوچک و بزرگی که هرجا بیفتند، می گیرانند، خطری بزرگ بشمار می آیند؛ و براستی نیز چنین است.

۶ ـ چپ ها و اصلاح طلبان، انقلاب «بورژوا دمکراتیک»، «ملی دمکراتیک» یا «سوسیالیستی»

http://www.rahman-hatefi.net/navidenou-665-91-108-910326.htm

۷ ـ «کدامين گزينه پاسخگوست؟»، ب. الف. بزرگمهر،  ۲۵ مهر١٣۸۵http://www.edalat.org/sys/content/view/470/5

8- «سیاستی که کنار باید نهاد!»، ب. الف. بزرگمهر،  ۲۲ اردی بهشت ماه ۱۳۹۱

http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/05/blog-post_12.html

۹ ـ نکته هایی پیرامون نوشتار «بدون هدف مشخص، جنبش را نمی توان هدایت کرد!»، ب. الف. بزرگمهر، ١١ تیر ماه ١٣٩١

http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/07/blog-post_8508.html

برگرفته از :http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/04/blog-post_25.html

 

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter