نویدنو:20/12/1391  

 

نویدنو20/12/1391 

 

پاسخ به نامه سر گشاده کامران رئوفی

کاوه مهرآیین

 

شخصی به نام کامران رئوفی چیزی به عنوان نامه سرگشاده خطاب به رفیق خاوری در فیسبوک, و در گروهی به نام ششمین کنگره حزب توده ایران منتشر کرده است، که بیشتر به انشای تعطیلات آخر هفته ی یک نوسواد کلاس اکابر شباهت دارد تا نامه سرگشاده به دبیر اول پرسابقه ترین حزب سیاسی ایران. 

از آنجایی که با این آقا و یارانش و سوابقشان در فیسبوک آشنایی دارم، و نیز از آنجایی که دیدم نوشته ایشان ارزش پاسخگویی از سوی رهبری حزب را ندارد. خواستم به ایشان و همدستان فیسبوکیشان که به جهت بی اهمیت تلقی شدن پاسخ نگرفته و گویا دچار توهم حقانیت شده اند، جواب کوتاهی با شیوه ای که درخورشان است داده شده باشد تا گمان نبرند که بی توجهی به سمپاشی هایشان به خاطر نداشتن پاسخ است. و مجاز به هرگونه معلق بازی هستند. 

 

«قصــــور عقل»  کجا و قیاس قامت عشــق

تو هر قبا که بدوزی «به قدر ادراک» است

 

 قصـور عقل کجا و قیاس قامت عشـــق

تو هر قبا که بدوزی به قدر ادراک است

رواست گر بگشـــاید هزار چشــــــمه ی اشک

چنین که داس تو بر شاخه های این تاک است

ز دوست آنچه کشــــــــیدم ســـزای دشمن بود

فغان ز دوست که در دشمنی چه بی باک است 

صفای چشــمه ی روشن نگاه دار ای دل

اگر چه از همه سو تند باد خاشاک است

غروب و گوشه ی زندان و بانگ مرغ غریب

بنال ســایه که هنگام شـعر غمناک است

 

آقای رئوفی!

 

کل نامه ی سر و ته گشاده شما چیزی بود درحد یک لطیفه سرایی و یا یک رجز خوانی دون کیشوت مآبانه. و نیز انشای کودکی پیر در کلاس درس اکابر!.. از این رو دیدم رفقای رهبری حزب نه وقتش را دارند و نه گشادنامه شما ارزش آن را دارد که وقتی صرف پاسخگویی به آن کنند. لذا گفتم برای دلخوشی شما و برای آنکه به هر حال زحمتی که برای نگارش انشایتان کشیده اید کاملاً به هدر نرفته باشد، پاسخی به آن داده شود.

 دقت و رعایت امانت شما در سخنگویی و توانایی های ذهنی و حافظه تان ، از همان مطلع گفتارتان به خوبی نمایان است!.. سخن را باگزینش چهار بیت از غزل پژواک هوشنگ ابتهاج آغاز کرده، اما به خود زحمت نداده اید که به متن نوشته شاعر نگاهی بیندازید. و در نوشتن همان چهار بیت «به قدر ادراک» و ذهن فراموشکار خود دو غلط بارز داشته اید!..

عزیز برادر!.. شما وقتی که کوچکترین درکی از وزن و هارمونی شعر ندارید، مگر مجبورید که با تخریب شعر دیگران سخن آغاز کنید!؟.. آقاجان! حتی ترازوی آقای یقنعلی بقال هم به راحتی تشخیص می دهد که وزن این بیت نوشته شما چقدر پارسنگ بر می دارد : « دل شکسته ی ما چو آیینه پاک است » و یا این یکی : « بنال سایه بنال که هنگام شعر غمناک است » به شما توصیه می شود، هرگز از شعر دیگران برای شروع نوشتن کمک نگیرید. به ویژه زمانی که چنین گشاده نامه هایی می نویسید و قصد معلق بازی در مجمع قضات را دارید!

 جناب کامران!.. در بیت اول سایه می گوید « دل شکسته ی ما همچو آینه پاک است » و حالا اگر شما، استاد کلام و ادب، اشکالی در نوشته ایشان دیده و خواسته باشید که تصحیحش کنید، نمی دانم!.. اما در بیت دوم و آن «بنال» دوم را که افزوده اید، احساستان را کاملاً می توانم درک کنم و حق را به شما می دهم... و فکر می کنم جا داشت اگر سه چهار تا بنال و زار بزن و پا بر زمین هم بکوب هم می افزودید و چند قطره اشگ هم روی نوشته می چکاندید!.. چون وصف الحالتان بود و بیانگر نالش و اشگ و آهی که در ادامه نوشتارتان موج می زند...

و اما بعد...

 با توجه به آنچه که در مقدمه و به کارگیری شعر سایه اشاره شد، یعنی عدم اعتبار حافظه و ذهنیات شما، من باب یادآوری گوشه هایی از مطالب عنوان شده توسط خودم در صفحه گروه فیسبوکی کنگره ششم را که به هنگام طرح با به به و چه چه شمایان مورد تأیید قرار گرفت برایتان بازگو می کنم. ( و باز هم یادآوری می کنم که منظورم همان گروه فیسبوکی مسروقه هست، که توسط جنابعالی و رفیقتان امیرهوشنگ خان اطیابی و با استفاده از «تخصص» سرکار خانم زهره دهقان، از دست بانی گروه، رفیقمان عیسی صفا خارج شد و امروز در خدمت تمامی وازدگان و توده ای ستیزان فعالیت می کند. )

 «... در پیش گفتار طرح برنامه نوین حزب توده ایران، درباره انقلاب بهمن 57، به درستی به ارزیابی صحیح حزب از مرحله «ملی و دموکراتیک» و ویژگی بارز «ضد امپریالیست» بودن آن اشاره شده است. اما به یک پرسش اساسی که هنوز پس از گذشت 33 سال از پیروزی انقلاب و خیانتهایی که بر آن شد پاسخی درخور داده نشده است. پرسشی که با توجه به سمپاشی های گسترده و بمباران های مداوم دشمنان قسم خورده حزب هنوز ذهن نسل 33 ساله بعد از انقلاب را به حق برخود مشغول داشته است. و آن پرسش چیزی نیست جز علت حمایت حزب توده ایران از دولت برخواسته از انقلاب. البته در پیش گفتار به طور اجمالی و قابل قبولی همانگونه که اشاره شد به ویژگی های مرحله تحول و تشخیص درست حزب اشاره شده اما از کاستی ها و انتقادهای مطرح به موضعگیری های حزب سخنی به میان نیامده است... حافظه ما وتاریخ حزب و انقلاب دقیقا به یاد دارد که ما بارها و بارها خط خمینی را «ضد امپریالیستی و مردمی نامیدیم» و حمایت و پشتیبانی خود را از آن اعلام داشتیم. بحث من بر سر ضرورت حمایت از حاکمیت جایگزین رژیم سلطنتی نیست. سخن از این است که ... آیا چشم بستن بر چنین ارزیابی اشتباهی از جانب حزب و برداختن صرف به دیدگاه های درست و مثبت حزب جای سئوال ندارد؟ آیا خود خمینی می توانست از آنچه که موسوم به «خط امام» شده بود، جدا بوده باشد؟.. آیا مبارزه خمینی با آمریکا و به طور کلی با «اجانب» با اهدافی انقلابی بود و یا ارتجاعی؟ آیا خمینی ضد امپریالیست بود یا ضد مدرنیته و تجدد؟...»

 اینک کنگره با شجاعت و واقع بینی و به روشنی به این پرسش که پرسش یک نسل هست پاسخ داده است:

«... متأسفانه این هشدارها در زمینه شدت یافتن حمله‌های ارتجاع، در مقابل برخی خوشبینی‌های بیش از حد رهبری وقت حزب نسبت به خمینی، سبب شد که حزب ما به‌موقع خود تغییرهای لازم را در شکل سازمان‌دهی و چگونگی انجام فعالیت‌های سیاسی خود انجام ندهد...»

 این پرسش، یعنی علت دفاع به آن شکل از خط خمینی، تا کنون چماقی بود در دست همه ی توده ای ستیزان، نق زنندگان به حزب، خود بزرگ بینان بریده از حزب و زیاده راه دور نرویم از طرف خود شمایان. و اینبار شما آن سر چماق را بر دست گرفته و به بهانه دفاع از رفقای رهبری وقت حزب که گویا به نظر جناب عالی از پبامبران الهی و ائمه معصومین بوده اند، پستان به تنور می چسبانید؟ بالاخره باید پاسخی به این سئوال داده می شد یا نه؟ آن پاسخ از نظر شما که آنچنان که بالن تان را باد کرده اید خود را عاقل تر و باهوشتر و مطلع تر از همه، به ویژه کنگره و رهبری حزب می دانید، چیست؟ آیا رهبری وقت حزب نسبت به خمینی بیش از حد خوشبین نبوده است؟ شاید هنوز معتقدید که خط خمینی واقعاً «مردمی» بود؟ خمینی که فرمان قتل عام زندانیان سیاسی را صادر کرد؟ خمینی که جانشینش را به خاطر اعتراض به کشتار وحشیانه و پاکسازی زندانها از زندانیان سیاسی، برکنار کرد؟ خمینی که وجودش به عنوان «ولی فقیه» در حکم محوراصلی رژیم استبدادی حاکم و ناقض حقوق مردم بود؟ و اگر شما هم قبول دارید که در آن مقطع نگاه به خمینی بیش از حد خوشبینانه بوده، مسئولیت آن به جز رهبری وقت، متوجه چه کسانی می توانست باشد؟ وحشت از پذیرفتن یک اشتباه صیانت از حزب نیست. عین اپورتونیسم است!

مرتاض علی گربه ای «اپورتونیست» داشت (معروف به گربه ی مرتضی علی) که از هر طرفی که رهایش می کردند، چارچنگولی بر زمین فرود می آمد!..

کامران خان!..

«من» تبریز 3 کیلو گرم است و «من» ری 6 کیلو . این «من» شما چند کیلو گرم است!؟ و نیز بفرمایید کیلویی چند است؟! که این همه در نامه ی گشادتان از آن سخن گفته اید!؟ توجه بفرمایید :

 1 -  دعوت (کمیته مرکزی) از من و امثال من ...

2 – من اگر می خواستم تحت تأثیر پلیس امنیتی قرارگیرم ...

3 – من همه این موارد را قبل از اینکه در محفلی مطرح کنم، رسما به کمیته مرکزی اعلام کرده ام ...

4 - (من) برای چندمین بار از شما (رفیق خاوری) سئوال می کنم. (اوه، اوه، اوه! کامران جان کمی رحم داشته باش!)

5 - در مصوبه ی کنگره، خطاب به امثال من ...

6 -  آنچه که من در مکاتباتم با کمیته ی مرکزی عنوان کرده ام ...

7 - به اعتقاد من و براساس فاکتورهای روشن ...

8 - (من) می دانم که اطلاعاتی را که به شما (رفیق خاوری) داده اند جانبدارانه و به کلی غلط است... ( بابا کعب الاخبار!..  بابا آش و تیلیت پرس!.. )

9 - کمیته مرکزی حزب توده ایران بیانیه ای دادند بدون اینکه بدانند این پروژه یک سرش به پلیس وصل است. (من) چون آگاه به این ترفند رژیم بودم آن را درجا خفه کردم... (حالا بماند که چرا فقط آقای رئوفی و پلیس از ترفند مورد بحث آکاه بوده اند!!..)

10 - حتی رفیق نیک آیین را هم در این پروسه وارد کرده بودند که من خطر را به او گوشزد نمودم و خوشبختانه پذیرفت... ( بمیرم برایت که نگذاشتند جایگاه رفیق نیک آیین را که به حق جایگاه امثال تو بود در کمیته مرکزی داشته باشی!)

11 - می توانم با اطمینان بگویم که خطاب آن به امثال من است.

12 - سپاسگزارم که این بار از ادبیاتی منطقی تر در برخورد با من و امثال من استفاده شده است.

13 - من نه تنها از حزب جدا نشده ام، بلکه به روشنی اعلام نموده ام که فقط مرگ قادر است مرا از حزب توده ایران جدا کند.

(آقای رئوفی مثل اینکه آلزایمرتان خیلی پیشرفت داشته است!.. این جمله منقول از همین گشادنامه تفریحی شماست: «... با نامه ی رسمی و توضیح علت آن، از تشکیلات حزب توده ایران خارج شدم ... » آیا خارج شدن با جدا شدن  فرق دارد!؟ به این می گویند مردی که مرده بود و خود نمی دانست!..)

12 - من به روشنی و کتبا به تشکیلات حزب نوشته ام که مسئولی که برای اداره من برگزیده اید قابل اعتماد نیست. (و لابد حزب وظیفه داشته است که بر اساس نوشته شما عمل کند و این کار را نکرده است؟ بله؟! کامی جان چطور است که پیشنهاد کنیم حزب به شمار اعضای دل نازکش کمیته مرکزی داشته باشد تا کسی از تصمیمات رهبری حزب نرنجد!.. ها؟.. موافقی!؟ )

13 - متاسفانه کمیته مرکزی حزب توده ایران در مکاتبه ی رسمی در پاسخ به من، جانب آن عناصر را گرفت.

(واقعاً هم که چه قدر جای تأسف دارد و عجب کمیته مرکزی بد و وظیفه نشناسی هست که جانب پیامبر اولوالعزم کامران رئوفی را رها کرده و جانب عنصری که کامی جان قبولش ندارد را گرفته است!.. وامصیبتا!.. )

14 - رفیق خاوری گرانقدرم، من به عنوان فرزندی شلوغ و اعصاب خرد کن از شما سئوال می کنم (کامی جان!..  اگر در کل سخنانتان اندکی درستی بوده باشد در همین جمله هست. شلوغ و اعصاب خرد کن و چه بهتر بود اگر اضافه می کردید: لوس، نق نقو، ازخود راضی، چوخ بختیار ومتوقع! )

15 – (من) عتقاد راسخ دارم که این اپورتونیسم مزمن، حزب ما را نابود خواهد کرد...

(«اپورتونیسم مزمن»؟!. مزمن یعنی کهنه، یعنی زمان دار. این اپورتونیسمی که شما از آن سخن می گویید از چه زمانی در حزب وجود داشته است؟..  از زمانی که مورد غضب افراد «شلوغ و اعصاب خرد کن» قرار گرفته است. از زمان رهبری قبلی که حتی یک انتقاد ساده را هم به آنها وارد نمی دانید و بوی کز پستان چسبیده به تنورتان بیش از همه خودتان را کیج کرده و به پرت و پلاگویی واداشته است؟ قبل تر از آن؟ از زمان روزبه که گفت تمام گلبول های خونش و همه ذرات وجودش توده ای هست و هرگز از اتهام رزیلانه و سخیف «اپورتونیسم مزمن» عنوان شده توسط دشمنان حزب و پیرمردان شلوغ و اعصاب خرد کن و خرفت و منم منم گو چیزی بر زبان نیاورد؟ شاید این حرف هم مثل بسیاری دیگر از گفته هاتان همینطوری و بی اختیار از دهان گشاد قلم سرگشاده نویستان بیرون تراویده است؟ لطفاً روشن تر بفرمایید، مزمن از چه زمانی؟ از زمان آموزگار طبقه کارگر ایران، ارانی؟ از زمان سردار توده ها حیدر عمواقلی؟ اگر به آنچه میگویید و به وجود «اپورتونیسم مزمن» در حزب توده ایران «عتقاد راسخ» دارید، پس خزعبلاتی بیش نیست این ادعا که « فقط مرگ قادر است مرا از حزب توده ایران جدا کند.»

 غضنفر را گفتند حرف بزرگ بزن گفت: فیل!.. کرگدن!.. )

 از این «من من» ها در نوشته شما زیاد هست و پیش تر از این هم از کوتوله های خود بزرک بسیار شنیده ایم. و پرداختن به آن تا همین قدر بس است.  اما... آقای رئوفی از «اپورتونیسم مزمن» و «اپورتونیسم خطرناک» در جابه جای نوشته تان سخن گفته اید. لطفاً بفرمایید به نطر شما این «منم منم» گویی بعضی از مدعیان انقلابیگری پرولتری ریشه در چه  می تواند داشنه باشد؟.. و... بگذارید من هم یک نمونه عینی و زنده از اپورتونیسم را از لابه لای گشادنامه خودتان برایتان نقل کنم. گفته اید:

 «... شعار سرنگونی رژیم ... فقط سنگینی کابل بر کف پای ما را ... سنگین تر کرد. بعد از مدتی این شعار سرنگونی جای خود را به شعار «طرد رژیم ولایت فقیه» داد. ما چگونه می توانستیم زیر ضربات کابل چند وقت یک بار تغییر موضع دهیم...»

 باتوجه به این دیدگاه شما، تردیدی نمی توان داشت از نظر شما نفی و بی اعتبار کردن سیاستِ “طرد رژیم ولایت فقیه” در حکم حلقه اصلی در زنجیره مبارزه بر ضد رژیم استبدادی حاکم. اهمیتش کمتر از جان عزیز سرکار عالی بوده است!!. چه شود!؟.. کی میره این همه راهو!؟

یک نمونه روشن از اپورتونیسم همین است که اتخاذ تصمیم درست در هر لحظه و هر شرایطی در سایه مصالح و خواسته های شخصی و غیر پرولتری افراد قرار گیرد. و به طور مثال چون طاقت کابل خوردن یک مدعی تا پای مرگ توده ای بودن کم است، رهبری حزب باید در تحلیل از شرایط و طرح شعارهای مرحله ای ملاحطه کاری به خرج می داد، وطرح شعار حزبی را به بعد از آزادی مشکوک بعضی ها موکول می کرد!..  اگر اینچنین بود که برای نجات جان شهدای بزرگی که امثال شما نق نقو های نازک نارنجی ارزش یک قطره خونشان را هم ندارید حزب توده ایران می بایست خیلی پیش تر از این ها خود را منحل اعلام می کرد!!

 آقای رئوفی، بحث درباره «حزب بزرگ چپ» هم فعلاً طلبتان. البته دیگر رفقا درمورد آن گفته و نوشته اند. زحمت بکشید و بخوانیدشان. 

 

 

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter