![]() |
نویدنو:20/12/1391 |
نویدنو20/12/1391
اصرار پیگیر دل به دشمن دادگان بر انحلال حزب تودهٔ ایران!نوشتهٔ یک همراه حزب تودهٔ ایران
یکی از نخستین یادهایی که خواندن این نوشتهٔ اخیر شما برایم تداعی کرد، برخورد نیروهای مشکوک ضد حزبی و بهاصطلاح چپ در سالهای آخر حکومت سلطنت، و پس از آن، برخوردهای نیروهایی مشابه و دیگر نیروهای «اسلامی» یا باقیماندهٔ ساواک در یکی دو سال پس از پیروزی انقلاب، نسبت به حزب تودهٔ ایران بود. به عنوان جوان دانشجویی که در خانوادهٔ تودهایهای سالهای اوج فعالیت حزب بزرگ شده بودم، و تاریخ حزب را دست اوّل از زبان انسانهایی شریف و وفادار به آرمانهای مردمی حزب شنیده بودم، برایم بسیار تعجبآور بود که چرا اینان این طور افسارگسیخته به بزرگترین حزب چپ ایران حمله میکنند و مثلاً «کمیتهٔ مرکزی » آن را «خائن» میدانند و هزار جور داستان برای اعضای آن نقل میکنند!! مگر میشود چپ بود و حزب تودهٔ ایران را ندید؟ چرا حزب را فقط به نام «کمیتهٔ مرکزی» و چند تا پیر و پاتال «اپورتونیست» و «ریویزیونیست» میشناسانند؟ (خیلی مشابه نوشتارهای امروزی شما). خواندن مطلب شما همچنین مرا یاد کتکهایی انداخت که از همین عده خورده بودم، و حالا هم پس از اینهمه سال باید شلاق آن را به تن بخرم. امّا آن روزها و با همهٔ آن سیاهنماییهای تقلبی، به علت تربیت تودهای که یافته بودم، به علت اعتقاد صمیمانه به آرمانهای پیشرو حزب، و به علت برخوردار شدن از بار گرانبهای دانش و تجربهیی که رهبران و کادرهای حزب در اختیار ما گذاشته بودند و میگذاشتند، این سختیها را با ثبات قدم پشت سر گذاشتم. و امروز هم گذاشتهام و میگذارم. من مثل شما نویسندگان «راه توده» در همان سی سال پیش خشک نشدهام. ضمن احترام عظیم به همهٔ رهبران و کادرها و اعضای حزب که صمیمانه در راه حزب کوشیدند و حتّیٰ جان خود را بر سر آرمانهای خود گذاشتند، من امّا روند مبارزه را در همانجا متوقف نکردم و خیلیهای دیگر هم نکردند. خواستِ همانها که آن رفقای ما را به بند و زنجیر کشیدند و شکنجه کردند و در نهایت انحلال حزب ما اعلام کردند، همین بود که ما همانجا متوقف شویم. اما پیکار پیگیر کمونیستهای ایران و جهان به ما یاد داده بود که همانطور که طرف مقابل نمیایستد، ما هم نخواهیم ایستاد. یارانمان را گرفتند و کشتند یا خفه کردند و به سوی خود کشاندند. اما پیکار به اینجا ختم نمیشود. اندکی گذشت تا باز یاران جان به در برده آستینها را بالا زدند تا نگذراند پرچم خونین و تن زخمدیدهٔ حزب فروافتاده بماند. راه را ادامه دهند. چارهیی نداشتند. وظیفهیی انقلابی بود که داوطلبانه به گردن گرفتند. نان و آب و شهرت و مقام هم در آن نبود. فقط و فق |