نویدنو:06/11/1391  

 

نویدنو06/11/1391 

 

 

دیالکتیک و برخورد دیالکتیکی

احمد سپیداری

دیالکتیک و «برخورد دیالکتیکی» بی شک یکی از کلید واژه های مورد استناد در بحث های میان چپ هاست. بسیاری از ایده پردازان و تحلیلگران چپ بر اهمیت فراگیری و بکارگیری دیالکتیک و یا به عبارت بیشتر مرسوم : «داشتن برخوردی دیالکتیکی» تاکید می ورزند و در جدل های (پلیمیک) برخی از آنان نیز متهم کردن مخالفان و یا رقبا به اتکا بر منطق صوری و «عدم درک دیالکتیک» به ترجیع بند گفتار بدل می شود. اما پرسش آن است که جدا از این ادعاها، براستی درک دیالکتیکی از پدیده ها چه ویژگی هایی دارد و چگونه حاصل می آید؟

مسلم است که درک صحیح از منطق دیالکتیک و توانایی بکارگیری آن در وضعیت های پیچیده و متغیر سیاسی اجتماعی با تکرار آن به صورت یک ذکر مقدس حاصل نمی شود. این کار کاری است دشوار و تنها با کسب مجموعه آگاهی های به روز در زمینه های مورد لزوم، تجربه طولانی و پیگیرانه در تحلیل وضعیت های مشخص پیش رو، و در نهایت - به باور من - کار و خرد جمعی ممکن است.

استاد گرانقدر ما احسان طبری در سخنرانی در باره دیالکیتیک[1] نکاتی را برای درک درست این مبحث گوشزد می کند که براستی فراتر از درسنامه های مستند و شناخته شده می رود و نشان از عمق آگاهی و تسلط حیرت انگیز او به این منطق و جایگاه آن در فلسفه علمی دارد. از جمله نکاتی که وی به آن تاکید می ورزد، نفی برخورد قشری و شریعت-مدارانه به منطق دیالکتیک است. باور عمیق به ضرورت آگاهی از آخرین علوم زمان برای کسب توانایی در تحلیل دیالکتیکی از مناسبات سیاسی اجتماعی مشخص از دیگر ویژگی هایی است که می توان بر آن انگشت گذاشت. این تکامل گرایی علمی تقریبا در همه نوشته های وی برجسته است و در بسیاری از موارد نوشته های او را از سایر نوشته های مشابه متمایز می سازد. او برای رسیدن به این هدف، محدود کردن خود به دانش و تجربه مارکسیست ها را هم گاه ناکافی می داند و بهره گیری از انواع علوم «بورژوایی» را برای تکمیل و ارتقای دانش مارکسیستی با اهمیت می داند. برای مثال در کتاب مارکسیسم و شناخت آینده[2] ضمن اشاره به پیچیدگی های موجود در برخورد علمی به آینده  شناسی (فتولوژی) و بیان این نکته که :

-              «مکانیسم تبدیل پدیده های تصادفی به پدیده های ضروری و نیز مسئلهٔ زایش خموش و محقر «نو» و تبدیل آن به عنصر مسلط، به قدری غنی، به قدری متنوع، به قدری غیر مترقبه است که پیش بینی مشخص را به ویژه برای فواصل زمانی نزدیک، گاه به محال بدل می سازد.»

هشدار می دهد که:

-              « با این حال مارکسیست ها نباید به انواع شیوه های اسلوبی فنی فتولوژی بورژاوایی (که خود را در عمل کارا و سودمند نشان می دهد) بی اعتنا باشند. باید این فنون را فراگرفت و با درآمیختن آن با اسلوب مارکسیستی، دانش نوینی را به شکل به مراتب کامل تر و قادر تر بسط داد.»

از دید او، برای درک جهان پیرامون و تغییر انقلابی آن، همهٔ دانش بشری قابل بررسی و بهره برداری است. او در مورد منطق دیالکتیک هم برخلاف برداشت بسیاری از مدعیان، همین درک تکاملی را دارد. به نظر او منطق نیز مانند سایر رشته های معرفت بشری، تاریخی پر بار و شاخه های مختلفی دارد و قرار نیست همه این پیشینه به خاطر پدید آمدن منطق دیالکتیک به دور ریخته شود. به زبان وی:

-              «چون واژه ی اسلوب دیالکتیک یا منطق دیالکتیک معروفیت یافته، برخی ها خیال می کنند که این منطق قصد دارد خودش را جانشین منطق صوری ارستویی که در مدارس ما و در حوزه های علمیه ی ما تدریس می شود، بکند. دیالکتیک به عنوان اسلوب و به عنوان منطق ابدا کار منطق صوری ارستویی را ... تکرار نمی کند. منطق ارستو طی زمان تکامل یافته و درباره ی مقولات آن بحث های زیادی شده است و اکنون به حد معتبری از رشد و تکامل رسیده و حتی عده ای برای مفاهیم و اشکال مختلفه ی منطق ارستوئی سمبل ها و فرمول های ریاضی وار ایجادکرده اند که به منطق سمبولیک و ریاضی مرسوم است که کسانی مانند برترند راسل، وایت هد در این زمینه کار کرده اند. منطق ارستوئی و اشکال دیگر منطق مانند منطق استقرائی از بیکن و جان استوارت میل و اشکال دیگر منطق مانند منطق بیونیک هرکدام جای خود را دارند و به معرفت علمی ما خدمت می کنند و دیالکتیک با آن ها رقابتی ندارد و جای آن ها را نمی گیرد.» (سخنرانی درباره دیالکتیک)

و دوباره و در جای دیگر همان کتاب تاکید می کند:

-              «دیالکتیک به عنوان منطق مضمونی، منطق ارستوئی را رد نمی کند، بلکه آن را تکمیل می کند، زیرا منطق ارستوئی در جستجوی ایجاد جوربودن،  هماهنگ بودن، و انسجام ظاهری احکام ماست و کاری به صحت و عدم صحت مضمونی این احکام ندارد.»

-              «وقتی می گوئیم منطق مضمونی، یعنی منطقی که می کوشد بر انطباق محتوی ذهن ما با واقعیت عینی، که آن واقعیت عینی مستقل از ذهن ما وجوددارد، هرچه بیشتر بیفزاید. تا آن صغراها و کبراهایی که ما می چینیم، آن نتیجه ها که ما می گیریم، متضمن حقیقت بیشتری باشد، لذا به نتیجه ی واقعی بیشتر برسد. حقیقت چیز دیگری نیست جز انطباق هرچه بیشتر محتوی ذهن ما با واقعیت عینی  که مستقل از ذهن ما زندگی می کند.»

احسان طبری دیالکتیک را از جمله یک منطق مضمونی می شناسد که بنا دارد درک ما را از پدیده ها عمق بخشد و به حقیقت نزدیک تر کند، اما سایر منطق ها را نیز حاوی ارزش های ویژه خود می شناسد و دیواری بین این شاخه های منطق و یا بطور کلی شاخه های علم نمی کشد و با این مقدمه که: 

-              «این خود یک طرز تفکر غیردیالکتیکی است که مابین مفهوم ها و مقوله ها و پدیده ها دیوار غیرقابل نفوذ و غیرقابل عبور می کشد و رابطه ی بین تئوری و اسلوب را از آنجمله نمی بیند. وقتی تئوری توصیف کل هستی از جهت حرکت درونی و حرکت تکاملی آن باشد، ناچار پس از درک این تئوری از طرف انسان، این تئوری نقش اسلوبی و منطقی برای راهنمائی فکر ما بازی می کند، زیرا کلید فهم کارگاه وجود را بدست ما می دهد. یعنی هم توصیف هستی است و هم رهنمودی ست برای درک هستی.»

آن گاه نتیجه می گیرد:

-              «هر توصیف درستی رهنمودی است برای درک اجزای دیگر وجود، مطالب دیگر ناشناخته، که در آن توصیف نگنجیده است.»  (تاکیدها همه جا از نویسنده مقاله است)

آیا نمی توان از این درک رشدیافته نسبت به منطق دیالکتیک چنین برداشت کرد که منطق انواع مختلفی داشته و دارد که هر یک در جایگاه درست خود کارایی های خاص خود را دارد؟  چرا منطق مانند دیگر رشته های علوم رشد نکند تا بتواند به قول این استاد گرانقدر در «توصیف هستی»،«به معرفت علمی ما خدمت» کند؟[3]

همانطور که گفته شد، استاد طبری درک دیالکتیکی را وابسته به آگاهی عمیق از آخرین علوم زمان می شناسد و فاصله معنا داری با برخی درک های جزمی از دیالکتیک مارکسیستی دارد.  به عبارت دیگر، از دید او نمی توان از آخرین علوم زمان بی خبر بود و داعیه برخورد دیالکتیکی به پدیده ها داشت:

-              «دیالتیک برآیند علوم است و با تکامل سطح معرفت، طرز افاده، یعنی فرمول بندی کردن قوانین، می تواند تغییرکند. این که کسی تصور کند چون انگلس مطلبی را زمانی گفته است، لذا این دیگر نثر مقدس و غیرقابل تغییر است، اشتباه کرده است.»

-              به نظر ما قبول اسلوب دیالکتیکی تفکر برای درست راه بردن خود انسان امروزی چنان ضرورت خود را ثابت کرده است که چنانچه گفتیم از راه تفکر سیستمی، از راه تفکر سیبرنتیک تئوریک[4]  ، حتی از سوی بورژوازی، این طرز تفکر به کار گرفته شده است.(همان کتاب)

 

البته احسان طبری به این هم اکتفا نمی کند و همین نگاه را به صراحت به بررسی ها و تحلیل های مبتنی بر ماتریالیسم تاریخی هم بسط می دهد:

-              « روشن است که خود اسلوب مارکسیستی شناخت تاریخ باید تکامل لازمه را در عصر ما طی کند.»(مارکسیسم و شناخت آینده)

اگر دقت کنیم که این اظهارات (ظاهرا کفر مانند در نزد برخی از متعصبین ما) حتی قبل از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم واقعا موجود و پیش از شناختی تازه از نقصان های کار سترگ ساختمان سوسیالیسم بیان شده، اهمیت و ضرورت تکامل «اسلوب مارکسیستی شناخت تاریخ» بیشتر حس خواهد شد. یکی از تفاوت های اساسی استاد طبری و آنچه او را به این جایگاه می رساند (حتی امروز هم، بعد از چند دهه، نظیری ندارد)، آگاهی عظیم خود او از علوم زمانش است. او اضافه می کند:

-              «کشفیات و مطالعات نیمه دوم قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم تصور ما را از تکامل جامعه انسانی سخت به جلو رانده است و فلسفهٔ تاریخ حق دارد به تعلیمات قرن نوزدهم بسنده نکند و استنباط خود را از قوانین تکامل تاریخی تعمیق نماید. تردید نیست که این عمل در نتیجه گیری های اساسی مارکسیسم تغییری نمی دهد، ولی دید آن و دامنهٔ پژوهش آن را وسیع تر می کند.» (مارکسیسم و شناخت آینده)

این تنها رفیق دانشمند و فرزانه هم میهن ما نیست که چنین ضرورت هایی را گوشزد می کند. کمونیست برجسته آلمانی فقید هانز هینز هولدز[5] نیز در کتاب ارزشمند خود سقوط و آینده سوسیالیسم[6] که سال ها بعد از این سخنان طبری و بویژه بعد از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم انتشار یافته، نظر مشابهی دارد:

-              «نظریه های اجتماعی مارکسیسم به درستی بر بحران عمومی سرمایه داری انگشت گذاشته است. اما این مشخصهٔ دوران ما نباید باعث شود از درک این نکته باز بمانیم که سرمایه داری در دوران بحران عمومی اش نیز می تواند بخوبی به کارش ادامه دهد. برای جامعه ای که از درون تناقضی اساسی پا به عرصه وجود گذاشته، بحران، شکل طبیعی بقاست. این نظام اجتماعی درست مثل یک موجود زنده، خود را در بحران بازتولید می کند، اگرچه به هزینهٔ اکثریت جامعه. این توانایی سرمایه داری که می تواند در رقابت با سوسیالیسم، قوائد بحران خود را (مسابقه تسلیحاتی، به فقر کشاندن دیگر اقتصادهای ضعیف تر) را به آن نظام (سوسیالیسم) تحمیل کند، در یک دوران بسیار طولانی از طرف رهبران سیاسی و نظریه پردازان دولت های سوسیالیستی و احزاب کمونیستی دست کم گرفته شد. به عبارت دیگر، خواست اندیشی بر تحلیل مبتنی بر ماتریالیسم تاریخی از این نظام (سرمایه داری) سایه انداخت.» (سقوط و آیندهٔ سوسیالیسم هاینز هینز هولز– صفحه۲۱)

مطابق با این داوری، صدها دانشمند کمونیست که کسی نمی توانست به پایبندی و اعتقادشان به داشتن برخوردی دیالکتیکی در مورد پدیده ها شک و تردید به خود راه بدهد، برای دوره ای طولانی از تاریخ، از تحلیل دیالکتیکی بحران سرمایه داری بازمانده و در اعلام فروپاشی زودرس نظام جهانی سرمایه داری امپریالیستی، به دام «خواست اندیشی» افتاده اند. چرا؟ چون به قول استاد فرزانه ما احسان طبری:

-              «مکانیسم تبدیل پدیده های تصادفی به پدیده های ضروری و نیز مسئلهٔ زایش خموش و محقر «نو» و تبدیل آن به عنصر مسلط، به قدری غنی، به قدری متنوع، به قدری غیر مترقبه است که پیش بینی مشخص را به ویژه برای فواصل زمانی نزدیک، گاه به محال بدل می سازد.»

رفیق گرامی ما هانز هینز هولدز به شکلی داهیانه و با تاکید بر اهمیت و ارزشمندی کار و خرد و تجربه جمعی چنین می گوید :

-              «ساختمان سوسیالیسم و مبارزه بین المللی کمونیست ها تحت شرایط بسیار دشواری صورت گرفت که خود را به شکل تناقض ها، اشتباه ها و انحراف های دردناکی بازتولید کرد.»

-              «با این وجود، عمل سیاسی چیزی بیش از تبدیل تئوری به پراتیک است. در این کار، به تجسم تجارب تاریخی  و پیروزی ها و شکست ها در تاریخ خود ما نیاز است. جنبش کارگری جهانی و احزاب کمونیست سنت نبرد طبقاتی طولانی با بورژوازی را با خود دارد که شامل پیروزی هایی در این مبارزه و همچنین عقب نشینی و شکست هایی می شود.»

او ضمن «اشتباه» دانستن «شعار بازگشت به مارکس» برای رهایی از مخمصه تحلیل علل شکست مدل های سوسیالیستی بر پا شده در طی دهه های آغازین قرن بیستم می گوید :

«مارکس، انگلس و لنین بخشی جدایی ناپذیر از آگاهی های تئوریک ما را تشکیل می دهند که می باید مرتباً به آزمون گرفته شده و نوسازی شوند.» (همانجا – صفحه ۲۷)

شاید لازم باشد برای دیر باوران تکرار کنم که آری مارکس، انگلس و لنین «بخشی جدایی ناپذیراز آگاهی های تئوریک ما را تشکیل می دهند»  و این آگاهی ها تازه باید «مرتبا به آزمون گرفته شده و نوسازی شوند.» تنها در این نوزایی و نوسازی است که دیالکتیک دیالکتیک می ماند و سوسیالیسم از وجه اوتوپیایی و تخیلی خارج شده و به سطح یک علم به نام سوسیالیسم علمی ارتقاء می یابد.

درماندگی در تلاش برای نوزایی و وحشت از «جهنم» «فرش شده» ی انحراف، باعث می شود راه را بر هرگونه تحقیق و نوجویی ببندیم و سکانداران سنت های به ظاهر مقدسی شویم که چون کوه قرار است آسمان را بالای سر ما نگه دارند.

نه، این راه طبری ها نیست. به باور وی، در همین کنکاش ها و اصلاح و تجدید حیات هاست که می توان به درک دیالکتیکی نزدیک و نزدیک تر شد و از طریق آن واقعیت های در حال تغییر و تحول را دقیق تر شناخت و برای اهداف عدالت طلبانه و آزادیخوانهٔ آرمانی کمونیست ها، تاکتیک ها و استراتژی های واقعبینانه تر و کارآمدتری تدوین کرد. اگر به چشم انداز مبارزات دهه اخیر چه در سطح کشور و چه در سطح جهان نگاهی بیندازیم و چشم بند برخوردهای بنیادگرایانه را از چشم برداریم، تلاش های بسیار ارزنده ای را شاهد خواهیم بود که هنوز راه درازی تا نیل به مقصود در پیش دارد.

در این راه:

 بهترین کار: آموختن علوم زمان و آگاهی از دستاوردهای فرهنگ بشری و بهره گیری لازم و ضرور از آن ها، با کاری جمعی و پیگیرانه است.

و بدترین کار: نفرت پراکنی و نفی هر آن حرف نویی که تا کنون به علت عدم مطالعه کافی و وافی به گوشمان نخورده است.

اندیشه ام که چون ترنج بهشتی عطر آگین است

بهر بی باوران، بی ارج و بهاست

مانند سورهٔ مصحف در نزد ربن یهودی ...

(غزلواره ها- ۴ - از میان ریگ ها و الماس ها- احسان طبری)

 

 


 

[1] http://www.tpiran.org/2010-03-24-01-42-21/1589-2012-05-22-20-10-34.html

[2] http://www.rahman-hatefi.net/navidenou-588-90-118-900319.htm

[3] به نظر من منطق فازی نیز یکی از همین منطق هاست و می تواند به درک باز هم رشد یافته تر ما از منطق دیالکتیک کمک کند. این منطق امروزه در بسیاری از علوم و فنون مورد استفاده وسیع قرار گرفته و توصیه های استاد طبری در این نوع کاربست ها می تواند شامل حالش بشود. نکتهٔ جالب آن که بکارگیری الگوریتم و عملگرهای فازی چه در زمینه محدود کردن استنتاج ها به شرایط معین و چه در زمینه نسبی (فازی) دانستن برخی از نتایج در جابجای نقل قول های مورد استناد در بالا، وزن قابل توجهی دارد. باید امیدوار بود اساتید فلسفه مارکسیستی بیش از پیش به سراغ این مبحث بروند و این مهم رابه  طرزی حرفه ای و با هدف ارتقای درک دیالکتیکی ما از جهان گسترش بخشند.

 

[4] به نظر من، امروزه، علوم کامپلکسیتی بزرگ ترین کاربرد دیالکتیک را در علوم به خود تخصیص داده و اشنایی با آن برای شناخت دیالکتیک و هرگونه تحول در سیستم های منبعث از حیات یک ضرورت است (رجوع کنید به مقالاتی در این زمینه ها در مجلات چیستا و دانش و مردم، نوید نو و سایر منابع قابل جستجو در اینترنت).

[6] The Downfall and Future of Socialism

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter