نویدنو:30/09/1391  

 

نویدنو30/09/1391 

 

 

 

رکود چرا؟

پال ام سوییزی –برگردان: علی رضا جباری ( آذرنگ )

 

پال اِم سوییزی، پایه گذار مانتلی ریویو، و، از سال 1949 تا زمان مرگش در سال 2004، سردبیر آن بود. این مطلب یاد داشت های برگرفته از سخنان او در باشگاه دانشگاه هاروا رد در تاریخ 22 مارس 1982 را دربر دارد که در نشریه ی مانتلی ریویو درماه ژوئن 1982 انتشار یافت؛ و در شماره ی ژوئن 2012 دوباره به چاپ رسید.

  مانتلی ریویر

                                                                                                      

این نوشته را به بهانه ی شرایط بحرانی موجود در کشورهای سرمایه داری پیشرفته که یاد آور روزهای نگارش این مطلب است برگزیدم.

   مترجم

 

 

این پرسش : رکود چرا؟ از نگاه من اهمیت ویژه دارد. من کا رِکارشناسانه ام را در پهنه ی اقتصاد درست پنجاه سال پیش از این آغارکردم. رکودی ادواری که درسال 1929 آغازشده بود، در آن هنگام به پایان نزدیک می شد. بر پایه ی آمارهای دولتی، درآن سال میزان بیکاری به

 6/23  در صد کل نیرویِ کار رسیده بود؛ و درسال 1933 این میزان به نقطه ی اوج خود، یعنی 9/24 درصد آن رسید؛ و در سراسرآن دهه دو رقمی ماند؛ وهرچند درهمان سال بهبود ی در آن پدید آمد؛ اما آن رکود طولانی ترین رکودی ازکاردرآمد که تا ان زمان ثبت شده بود. میزان بیکاری درآغاز سال 1937 هنوز 3/14 در صد بود.؛ و در پایا ن همان سال جهشی درآن پدید امد. از قضا آن سال سالی بود که من به درجه ی دکتری رسیدم . آیا می توان شرایطی بهتر از آن زمان را تصور کرد که  بتواند این اندیشه را درذهن اقتتصاد دانی جوان چون من  تثبیت کند که معضل اقتصادی بنیانی افت و خیزهای ادواری نیست؛ بلکه رکود دیرپای است.

     درآغازکسادی سال 1937، بحث و گفت وگو درباب علت های رکود  درگستره ی مشاغل اقتصادی رواج یافت. دو تن از برجسته ترین پیشگامان این بحث و گفت و گو ها الوین هانسِن و جوزف شومپیتِر، اقتصاد دانان بلند پایه ی دانشگاه هاروارد در سال های دهه ی1930 بودند. هانسِن موضع خویش را در کتابش به نام  بهبود کامل یا رکود؟ درسال 1938جمع بندی کرد؛ وشومپیتر نیزجمع بستی ازموضع خویش را در باره ی این موضوع درسال 1939 انتشارداد.

     شومپیترنظریه ی هانسِن را " نظریه ای که به نابودسازی فرصت های اقتصادی می انجامد "

نامید؛ و این توصیفی بجا درباره ی آن است. برپایه ی این نظریه، اقتصاد سرمایه داری متکامل امروزی ظرفیتی شگرف برای صرفه جویی دارد؛ اما اگرفرصت های سرمایه گذاری سودآور                     

کافی نباشد، این توان بالقوه برای پس انداز کردن، به تشکیل سرمایه ی واقعی و رشد پایا نمی انجامد؛ بلکه به کاهش درآمدها، بیکاری گسترده، وکسادی مزمن راه می جوید؛ شرایطی که در واژه ی رکود خلاصه می شود(البته، هانسِن چارچوب این تحلیل را یکراست ازکتاب نظریه ی رشد کِینزکه درسال 1936 انتشاریافته بود به عاریت گرفته بود؛ وخود نامورترین مفسر ومدافع آن دراین سوی آتلانتیک بود. ).

     آن چه هانسِن برای کامل کردن نظریه ی خود به آن نیازمند بود، تبیین این نکته بود که چرا چنان اتلاف کلان فرصت های سرما یه گذاری ، نسبت به زمان های قبل ازآن، درسال های دهه ی 1930پیش آمد؟ کوشش هانسِن برای پرکردن این ورطه به صورت تعریف مفهومی نمایان

شد  که خود اوآن را دگرگونی های تاریخی قطعی وبرگشت ناپذیرمی انگاشت؛ این دگرگونی ها به زعم او در دهه های پیشین شروع به گرد آمدن کرده بودند؛ وسرانجام، پس ازروندی که شومپیتر

" بحران جهانی" اش می نامید و درسال 1929 آغاز شد، روند مسلط در پهنه ی اقتصاد از کار درآمد. به عبارت ساده تر، این دگرگونی ها، بنا به گفته ی هانسِن عبارت بودند از: (1) پایانِ گسترش مرزهای جغرافیایی که گاهی  " بستن مرزها " توصیف  می شد؛ اما هانسِن آن را به مفهوم گسترده تر جهانیش تعبیرمی کرد.؛ (2) کاهش آهنگ رشد جمعیت؛ و (3) گرایش فن آوری های نو به سرمایه بری کمتر نسبت به مراحل آغازین رشد سرمایه داری. از نگاه هانسِن همه ی این دگرگونی ها در راستای محدود شدن تقاضا برای سرمایه گذاری جدید به کارمی آمد؛ و بدین سان توانش عظیم صرفه جویی نظام سرمایه داری را، نه به صورت موتور رشد سریع، بلکه، به صورت نیروی ایجادگر رکود، ازکار درمی آورد.

     منتقدان هانسِن، از جمله شومپیتر، ارزش نهفته دراین نظریه را دریافته بودند؛ و ضرورت تشکیل سرمایه ی سالم را برای دستیابی به رشد پایا و افزایش اشتغال انکار نمی کردند؛ اما تنها از پذیرش این نکته ناتوان بودند که دگرگونی هایی که هانسِن از آن ها سخن به میان می آورد واقعی اند؛ یا آن قدرواقعی هستند که، بنا به ضرورتّ، به فروکاستن از تقاضای سرمایه گذاری جدید بینجامند. پایان گرفتن گسترش مرزهای جغرافیایی درایالات متحد درسال های پایانی سده ی نوزدهم پیش آمد: اما چرامی بایست سه - چهار دهه پس از آن اعمال اثرهای اقتصادی آن چنان زیان آور را آغاز کند؟ رشد جمعیت، بنابه ضرورت، سرمایه گذاری را تحرک نمی بخشد؛ اما

ممکن است به افزایش بیکاری، دوچندان شدن هزینه ی مسکن، و نازلتر شدن سطح زندگی نیز بینجامد. سرشت و اثرگذاری ادعایی دگرگونی های سربرآورده  از نوآوری فنی نیز اثبات نشده باقی مانده اند؛ و این منتقدان براین باورند که اثبات نشده نیزباقی خواهندماند.

     شومپیتر، درمخالفت با نظریه ی هانسِن، نظریه ای دیگر را به پیش کشید و آن را به گونه ای کمابیش متفاوت مطرح کرد. او، به جای مطرح کردن این پرسش که: چه عاملی به رکود سال

های دهه ی 1930 انجامید؟ پرسید: چرا رونق ادواری که در سال 1933 آغاز شده بود، آن قدرسریع تراز آن چه او و دیگران همواره تصور کرده بودند باید نمایشگر وضعیت " عادی "  درپایان مرحله ی رونق چرخه ی اقتصادی– یعنی اشتغال کامل، افزایش قیمت ها، انقباض اعتباری، و مانند آن ها – باشد، درسال های دهه ی 1930پایان گرفت؟ برخی به یاد دارند که شومپیتر چرخه های اقتصادی را به سه نوع رده بندی کرد که هریک ازپژوهشگر پیشین آن نام گرفته بود:

" چرخه ی کیچینز" ( که چرخه ای بسیار کوتاه مدت بود و به گونه ای اساسی به موجودی کالا مربوط می شد. )؛ چرخه ی جوگلار(که بیشتر مولفان آن را دورتجاری می انگارند. ) و چرخه ی کندراتیف ( که صاحبنظران مدت آن را نزدیک به پنجاه سال فرض می کنند. )؛ و شومپیتر به واقعی بودن این چرخه ها باورمند بود. او تجربه ی سال های دهه ی 1930 را " چرخه ی یاس برانگیزجوگلار " توصیف کرد. چرا؟

     شومپیتر نظریه ی هانسِن را در باره ی نابود شدن فرصت های سرمایه گذاری مردود می شمرد؛ و حال و هوای ضدتجاری آن دوره را سرزنش می کرد – حال وهوایی که او برحسب اتفاق تصور می کرد پیامدِ جانبی ناگزیر رشد سرمایه داری است؛ از جهتی  می توان آن را

" نظریه ی نیودیل رکود " نام نهاد؛ و در بیشتر گفت و گوهای سیاسی به گونه ای مطرح  بوده است. اما، شومپیتربرحسب عادت درآن چرخشی ویژه  پدید آورد : از دریچه ی نگاه اوسرشت

این  موضوع آن قدرها هم به محتوای قانون نیودیل– که خود او آن را با کارکرد عادی سرمایه داری سازکار می انگاشت – مربوط نمی شد؛ زیرا با گروه کارکنانی که اجرای آن قانون را بر عهده داشتند؛ وآن چه او روح ضد تجاری حاکم براقدام آنان می انگاشت  همخوانی نداشت.او بر این باور بود که این عوامل تاثیری تضعیف کننده و ویرانگر دراعتماد به نفس و خوش بینی  کارآفرینان دارد؛ امیدهای ایشان را به آینده بر باد می دهد ؛ و آنان را از فعالیت های سرمایه ای کنونی خو.یش باز می دارد.

     البته این موضوع اتفاقی نبود که بحث و گفت وگو در باره ی رکود در پی کسادی ادواری شدید سال های 1937- 1938درگرفت. پیش ازآن امید به این که رونقی که در سال 1933 آغاز شده بود آن قدرادامه یابد که به تولید با ظرفیت بیشینه و اشتغال کامل بینجامد، معقول به نظرمی رسید. این بود که رکود به منزله ی شگفتی ای نامنتظره رخ نمود. با جهش آهنگ بیکاری به 19درصد در سال 1938و باقی ماندن آن در 17 در صد در سال 1939، انکار واقعیت ناگواررکود بیش ازآن ممکن نبود. کتاب هانسِن که در سال 1938 انتشار یافت؛ و پاسخ شومپیتر به آن کتاب در سال پس از آن، تنها پرتوهایی برهمه ی نشانه های آن چه یکی از سرچشمه های جر وبحث در باره ی تاریخ اندیشه ی اقتصادی از کار در آمد افکندند. تنها اقتصاد دانان در این جر و بحث ها در گیر نبودند؛ فرانکلین دلانو روزولت که درآن هنگام فاجعه ِیِ نامنتظره و جدید اقتصادی قانون امیدآفرین نیو دیل او را به شکست کشانیده بود کمیته ی موقت بلندپایه ی اقتصاد ملی ( تی اِن ای سی ) را، به منظوریافتن عامل خطا و انجام دادن آن چه بتوان برای برطرف کردن آن کرد، به کار گماشت؛ اما پیش ازاین که تی اِن ای سی حتی بتواند گزارش دهی در باره ی یافته های خود را ( که سرانجام بسیار ناچیزازکاردرآمدند) آغازکند جنگ جهانی دوم از راه رسید؛ به ناگهان کل موضوع رکود ازچشم ها افتاد و دیگرهرگزدو باره درکانون دید قرارنگرفت. پس ازپایان جنگ، در سال 1952، نتیجه ی بررسی ای مهم وجدید در باره ی این موضوع درانگلستان انتشار یافت. بلوغ و رکود در سرمایه داری آمریکا، اثر ژوزف اِشتایندِل، پناهنده ای اتریشی که سال های جنگ را در بنیاد آمارآکسفورد گذرانیده بود منتشرشد؛ اما صاحبنظران حرفه ای اقتصاد آن را نادیده گرفتند؛ و چنین به نظرمی رسید که دوره ی طولانی بسط سرمایه داری پس ازجنگ که در زمان انتشاراین کتاب جریان داشت، کل " معضل " رکود را به قلمرو شگفتی های تاریخی رانده است.

     اما، پیشامدهای جدیدتر نشان داده است که برگزاری مراسم خاکسپاری رکود، دست کم ، زودرس بوده است. نیازی به یاد آوری نیست که تا سال های میانی دهه ی 1970مسئله ی رکود بار دیگرآشکار شده بود؛ این بار دگرگونی ای جدید در نام آن پدید امده بود: و رکود تورمی نام گرفته بود؛ و تنها زمان پیدایی آن موضوع جر و بحث قرار می گرفت. شاید آن زمان سال های دهه ی 1950 بود؛ و جنگ ویت نام به سان عامل تعویق موقت آن عمل کرده بود. شایدهم در سال های دهه ی 1970، و پس ازسقوط اعتبارِپِن سِنترال، دست کشیدن رسمی نیکسون ازپشتوانه ی طلا، و تجربه ی کوتاه مدت نظارت بر قیمت ها و دستمزدها پیش آمده بود؛ یا شاید نیز بازگشت واقعی رکود را می شد از زمان آغازکسادی سال های 1974- 1975 به حساب آورد. به هر حال، نیمه ی دوم دهه ی 1970 پدیدار رکود را به شکل جدید آن، و به گونه ای که همه از آن آگاه اند، نشان داد؛ و کمتر تردید می توان داشت که ازآن پس، آن چنان که دو مجموعه ی آشکار از واقعیت ها گواهی می دهند، وضع آن رو به وخامت نهاده بود: نخست این که این انتظار وجود دارد که امسال شماربیکاران درکشورهای پیشرفته ی سرمایه داری ( 24 کشور عضو اُ ای سی دی ) به سی میلیون نفر برسد که 10 درصد کل نیروی کاردرآن کشورهاست. میزان زنان، و کود کان بیکار، وبیکاران عضو اقلیت ها بسیارافزونتر از دیگران است. ). دوم این که درایالات متحد دو کسادی در سال های پیاپی رخ نموده است؛ و احتمال قوی وجود دارد که کسادی کنونی به رکودی کلان – مقیاس فراروید ( معنی این سخن این نیست که کسانی که انتظار دارند یا پیش بینی می کنند رونقی در آینده ی نزدیک پیش آید بی برو وبرگرد به خطا رفته اند. در سال 1930 نیز رونقی کوتاه مدت پدید آمد؛ و البته می گویند بهبود بلند مدت در سال های 1933 تا1937 رخ داد. به راستی پدید آمدن افت و خیزهایی در پیرامون این روند که خود نیز ممکن است افت و خیزداشته باشد، نه تنها ممکن بلکه ناگزیر است. ).

     من ادعا نمی کنم که جدید ترین نوشتارهای اقتصادی را به محض انتشارشان پی می گیرم؛ اما براین باورم که صاحبنظران حرفه ای اقتصاد هنوزگفت و گو درباره ی رکود را که به محض در گرفتن آتش جنگ جهانی دوم قطع شده بود آغاز نکرده اند. من احساس می کنم که اگر از اقتصاد دانی بپرسند که ما چه گونه به دردسری که هم اکنون گرفتارآنیم درغلتیدیم ؟ او با وجود این که انکار نخواهدکرد که به راستی چنین دردسری وجود دارد، در پاسخ این پرسس،به جای  دادن پاسخی کمابیش روشنگر، در باره ی چگونگی درغلتیدنمان به آن، به ما اندرز خواهند داد که از چه راه باید از ان خارج شویم. لئوناردو سیلک، سردبیر اقتصادی بسیار آگاه و میانه رو نیویورک تایمز، نمونه ای مناسب ازاین برخورد را نشان داده است. او دربسیاری از ستون هایی که  به تازگی نوشته است  برناپایداری وضعیت اقتصادی کنونی تاکید ورزیده، به نقد سیاست های کابینه ی ریگان پرداخته، و راه هایی را برای بهتر کردن اوضاع پیشنهاد کرده است. دریکی از این ستون ها – دربخش " تجاری " شماره ی یکشنبه، 14 مارچ آن نشریه –  او حتی بخشی عمده ازمطالب را با محوریت 5  نمودار مربوط به سال 1965 گنجانیده است؛ و نشان داده است که ریشه ها ی مسئله به گذشته ی دوربازمی گردد.  عنوان این نوشته جالب است. : " آن چه اکنون رخ می دهد کسادی نیست؛ وضعیتی نمایشگربیکاری و رکود صنعتی مزمن است که حکومت آن را پدید آورده است." این سخن ممکن ا ست درنگاه نخست هم توصیف رکود وهم توضیح  در باره ی آن به نظر برسد؛ اما اگر مقاله را بخوانید، توضیحی درخور درآن نخواهید یافت. این موضوع شگفتی آفرین نیست؛ زیرا از سال 1965 تا به امروز 5 کابینه ی گونه گون با انواعی از ارمانها و خط مشی ها بر سرکار آمده اند؛ و برپایه ی استقرا، چنین به نظر می رسد این که یکی ازآن ها توانسته باشد ازمیان کل تجربه ی خود موجودیتی را بیرون بکشد به نظر رسد سزاوارنام حکومت باشد وبتوان تقصیرها را به گردن آن انداخت ناممکن باشد؛ و لئونارد سیلک نیز به راستی کوششی برای این کار به عمل نیاورده است؛ اما این نکته درخورتردید است که سردبیری شتابزده چنین عنوانی را بدون بازنگری بسیار دقیق مقاله  برآن نهاده باشد.

     از این رو، هنوزهم این پرسش برای ما مطرح است که: " رکود چرا؟ " این پرسش در سال های دهه ی 1930 مطرح شد؛ و سپس، بدون این که پاسخی رضایت بخش به آن داده شده باشد به حال خود رها شد؛ اما اکنون وجود واقعیت ها دو باره آن را مطرح کرده است. من فکر می کنم زمان آن فرا رسیده باشد که ضرورت چالش برسر آن را بپذیریم؛ و بار دیگر جست و جوی پاسخ برای آن را از سر گیریم.

     من بر این باورم که اگر کار را از همان جا که هانسِن در سال های دهه ی 1930 آغاز کرد شروع کنیم، به این مقصود خواهیم رسید. ساختار اقتصاد، هم در بعد عمومی و هم در بعد فردی آن، دراساس درست به همان گونه است که نیم قرن پیش از این بود. ظرفیت صرفه جویی نیز هنوزهمچنان چشمگیراست؛ و همه ی دگرگونی هایی که در این مدت رخ نموده اند، آن را نه کمتربلکه افزونترساخته اند. توجه به شرکت ها افزایش یافته است. علاوه براین، دگرگونی های پدید آمده در ساختارمالیات دهی به گونه ای فزاینده به سود شرکت های  بزرگ و ثروتمندان تمام شده است. همان طور که همواره درشرایطی این چنین پیش می آید، ارتقای عملکرد سرمایه گذاری نیرومند و پایا برای جلوگیری ازدرغلتیدن اقتصاد به  رکود لازم است؛ و این درست همان نکته است که دیرزمانی است ، و به ویژه درچند سال اخیر، ازکانون توجه صاحبنظران به دور مانده است. از این رو، علت بلادرنگ  رکود اکنون همان است که در سال های دهه ی 1930 بود : گرایش نیرومند به پس اندازکردن و گرایش ضعیف به سرمایه گذاری کردن.

     اجازه بدهید لحظه ای ازبحث کنونی گریزی بزنم و به این واقعیت اشاره کنم که عملکرد کلی اقتصاد درسال های اخیرچندان بدترازعملکرد واقعی آن درسال های دهه ی 1930، یا حتی به بدی آن، نبوده است ؛ واین واقعیت سه علت داشته است: (1) نقش بسیار افزونترهزینه های حکومتی و کسر بودجه؛ (2 ) رشد کلان بدهی های مصرفی، از جمله بدهی های سربرزده از رهن مسکن، به ویژه درسال های دهه ی 1970؛ و (3) افزایش هزینه ها دربخش مالی اقتصاد، صرفنظر از رشد بدهی به سبب آن، که انفجار قیمت درهمه ی انواع بورس بازی قدیم و جدید را به همراه داشته، و به نوبه ی خود نتیجه ای بیش ازکاهش شدید قدرت خرید را دراقتصاد واقعی، بیشتر به صورت افزایش تقاضای کالاهای تجملی پدید آورده است. این نیروها، نیروهای مهم موثردرکنش - واکنش رکود تا زمانی هستند که بقای آن ادامه دارد؛ اما همواره این خطر وجود دارد که اگر تا مدتی طولانی ادامه یابند، هراسی قدیمی را، ازآن دست که از دوره ی 1929- 1933 به بعد با آن رو در رو نشده ایم، پدید آورند.

     از این رو، ما سرانجام باز هم به جایی می رسیم که بحث و گفت و گو درباره ی سال های دهه ی 1930 همچنان برجا می ماند: چرا انگیزه ی سرمایه گذاری آن قدر ضعیف است. من فکر می کنم که پاسخ های هانسِن به این پرسس، در شرایط امروزی، بسیار کمتر، و نه بیشتر، از زمانی که او آن ها را به پیش کشید قانع کننده باشند ؛ و بی تردید هیچ کس ممکن نیست روند انتقاد از سرزنش شومپیتررا، در باره ی خط مشی های ضد تجاری موثر دردلسرد کردن سرمایه داران

از سرمایه گذاری در سال های از زمان جنگ جهانی دوم به بعد، پی بگیرد؛ به ویژه اگرحکومتی از آن دست که امروزه در واشنگتن برسر کار است حاکم باشد. ما باید پاسخ را در جایی دیگر جست و جو کنیم.

     من پیشنهاد می کنم که پاسخ را درتحلیل دوره ی طولانی پس از جنگ بیابیم – که 20 سال یا چیزی نزدیک به آن به طول انجامید. در آن دوره ما با مسئله ی رکود رو به رو نبودیم و به راستی درآن زمان انگیزه ی سرمایه گذاری نیرومند و پایدار بود؛ و آمارهای رشد اقتصادی شا ید بهتر ازهر دوره ی قابل مقایسه با آن در تاریخ سرمایه داری بودند. چرا؟

     من فکر می کنم به این دلیل که جنگ فرض های مرتبط با وضعیت اقتصادی جهان را آن چنان دگرگون کرده بود که انگیزه های سرمایه گذاری را به شدت نیرومند می کرد. من به طور بسیار خلاصه عامل های اصلی این موضوع را بر می شمارم: (1) ضرورت ترمیم آسیب های زمان جنک؛ (1) وجود تقاضای بالقوه برای محصول ها و خدماتی که تولیدشان در زمان جنگ قطع شده یا به شدت کاهش یافته بود( از قبیل خانه، اتومبیل، و وسایل خانه وغیرآن ها ):؛ و وجود قدرت خرید کلان گرد آمده در زمان جنگ در شرکت ها و در دست افراد که امکان به کار گرفتن آن درایجاد تقاضای بالقوه ی اثربخش وجود داشت؛ (3) برقراری سیطره ی جهانی ایالات متحد به سان پیامد جنگ: این که دلار آمریکا پایه ی نظام مالی بین المللی شد؛ بلوک های تجاری و ارزی پیش از جنگ بر چیده شدند؛ و شرایط برای جابه جایی کمابیش آزادانه ی سرمایه پدید آمد – و همه ی این عوامل به گیرانیدن آتش گسترش شگرف بازرگانی بین المللی کمک کردند؛ (4) خرد کردن سهام درزمینه های فن آوری نظامی، به ویژه الکترونیک و هواپیماهای جت، میان  انبوه شهروندان؛ و (5) ایجاد صنایع تسلیحاتی کلان- مقیاس در ایالات متحد در زمان صلح – که جنگ های بزرگ منطقه ای در کره و هندوچین به آن تحرک بخشیدند. این واقعیت که این گونه دگرگونی ها تاثیری نمایان در دگرگونی بنیانی حال و هوای کار وکسب برجا نهادند بسیار مهم است؛ اما صاحبنظران آن را نادیده می گیرند. بدبینی و برخورد احتیاط آمیز به جا مانده از سال های دهه ی 1930 بی درنگ از میان نرفت؛ بلکه زمانی که معلوم شد رونق دوره ی پس از جنگ ریشه هایی بسیار ژرف ترازآن دارد که تنها بتوان درآن به ترمیم آسیب ها و زیان های خود جنگ پرداخت، حال و هوای موجود به خوش بینی درازمدت راه جست. رونقی بزرگ در زمینه ی سرمایه گذاری در همه ی صنایع پایه ی جامعه ی سرمایه داری امروزی، شامل صنایع فولاد، اتومبیل سازی، انرژی، کشتی سازی، مواد شیمیایی سنگین، و بسیاری از صنایع دیگر پدید آمد؛ 

وظرفیت سرمایه گذاری در همه ی کشورهای پیشتازسرمایه داری و شماری اندک از کشورهای

پیشرفته تر جهان سوم، از قبیل مکزیک، برزیل، هند، و کره ی جنوبی، افزونتر شد.

     در پیکاوی علت های پیدایی دوباره ی رکود درسال های دهه ی 1970، باید به این نکته ی مهم و جالب توجه کرد که هریک از نیروهایی که توسعه ی پس از جنگ را توان بخشیدند، به ناگزیر خود را محدود می کردند؛ این واقعیت بخشی از سرشت سرمایه داری است که سرمایه گذاری نه تنها به تقاضا پاسخ می دهد، بلکه، آن را ارضا نیزمی کند. آسیب های زمان جنگ ترمیم یافتند؛ تقاضایی که در زمان جنگ وضعیتی متفاوت یافته بود ارضا شد. فرایند برپاکردن صنایع جدید ( از جمله صنایع تسلیحاتی زمان صلح ) به سرمایه گذاری بسیارافزونترازاندازه ی لازم برای نگهداری و تعمیرصنایع موجود نیازمند بود؛ اما گسترش توانش صنعتی همواره به ایجاد اضافه ظرفیت راه می جوید.

     این نکته را به بیانی متفاوت شرح می دهم: انگیزه ی نیرومند سرمایه گذاری، انفجار در سرمایه گذاری را به وجود می آورد که به نوبه ی خود انگیزه ی سرمایه گذاری را فرو می کاهد. راز رونق بلند مدت پس از جنگ وبازگشت رکود درسال های دهه ی 1970 نیز درهمین واقعیت نهفته بود. هنگامی که رونق رو به کاهش نهاد، تا سال های بسیار، با بالا آوردن بدهی های ملی و بین المللی، افزایش فزاینده ی بورس بازی بی امان، و ایجاد تورم فزاینده، با رکود مبارزه می کردند؛ اما تا به امروز این آرام بخش ها بیش ازاین که سودمند باشند زیان اورازکاردرآمده اند؛ وایجاد شرایط مالی  به سرعت به وخامت گراینده را  نیز بر معضل رکود افزوده اند.

     آیا این سخن بدین معنی است، یا دلیل براین است، که رکود حالت دائم به خود گرفته است؟ نه، به هیچ رو چنین نیست. برخی از افراد – که من فکر می کنم هانسِن هم در شمارآن ها باشد – بر این باور بوده اند که رکود سال های دهه ی 1930 همچنان ادامه یافته است؛ و تنها با ایجاد دگرگونی های پایه ای در ساختار اقتصاد پیشرفته ی سرمایه داری می توان برآن چیره شد؛ اما تجربه ثابت کرده است که آن ها دراین باور خویش به خطا می رفته اند و این چنین استدلال در شرایط امروزی نیز ممکن است به خطا راه جوید. من خود با این موضوع باورندارم که جنگی جدید ممکن است همان پیامدها را به بار اورد که جنگ پیشین ( یا، درمقیاسی خردتر، جنگ جهانی اول ) به بار آورد . اگر جنگی آن چنان بزرگ درگیردکه تاثیری کلان دراقتصاد بگذارد، شاید جنگی هسته ای باشد که پس از آن کمتر چیزی برای دوباره ساختن بر جا ماند؛ اما هیچ کس نمی تواند با اطمینان خاطربگوید که هرگز محرک های جدید و نیرومند دیگراز آن دست که به عنوان مثال، درانقلاب صنعتی، و پیش ازآن در احداث راه آهن و ساخت اتومبیل، پدید آمد برای سرمایه گذاری به وجود نخواهد امد. به هرحال، من بر این باورم که آن چه می توان گفت این است که محرک هایی از این دست هم اکنون درافق تولید نمایان نشده اند. این درس برای هرکس که آن را دریابد به روشنی روزاست:

     زمان آن فرا رسیده است که به جای در انتظار معجزه ( یا فاجعه ای جبران ناپذیر) نشستن، بهتر است اندیشه و توان خویش را در جانشین کردن نظامی اقتصادی به جای نظام کنونی به کار اندازیم که در جهت ارضای نیازهای انسان ها، و نه تنها به سان محصول فرعی نظام کنونی، درشرایط بود یانبود فرصت های سرمایه گذاری جذاب برای گروهی کمابیش کوچک از سرمایه داران نامسئول به لحاظ اجتماعی، عمل کند.

     اکنون با آوردن نکته ای چند درباره ی اعتبار تجزیه و تحلیل موضوعی که اقتصاد درچند سال اخیر به آن توجهی فزاینده مبذول داشته است به سخنم پایان می دهم: این که آیا تاریخ سرمایه داری نشان از چرخه ای طولانی و نزدیک به 50 ساله ( که شومپیترآن را چرخه ی کندراتیف می خواند) دارد یانه. لازم است نخست این نکته را در یابیم که در این جا مسئله این نیست که آیا رشد سرمایه داری به گونه ای ناموزون، با دوره های بسط سریع  ودوره های بسط کند ( یا با  نبود هیچ گونه دوره ی بسط) در پی آن وروند وارون آن ، یعنی دوره هایی که اغلب آن ها را موج های بلند می نامیم، مشخص می شود. تجربه ی عملی موج های بلند، به این مفهوم، انکارناپذیر است؛ ومی توان از قوه ی ابتکارآماردانان که با انواع کمابیش نامتناهی منابع آماری احتمالی موجود سروکار دارند درتعیین توالی زمانی آهنگ های رشد شتابان و کند سازگاربا مکانیسم ادواری مبنا بهره جست.

     اما سازگاری با این مکانیسم ادواری به طور کامل با مسئله ی اثبات وجود مکانیسمی از این قبیل متفاوت است. دلیل ما برای پذیرش این ایده که  چرخه هایی کمابیش کوتاه ( یعنی چرخه هایی به مدت کمتراز ده سال، یا همان چرخه های کیچین و جوگلار شومپیتر ) نیز وجو دارند این است که مکانیسم های دخیل در آن ها را می توان هم به صورت تحلیلی شرح داد وهم به صورت تجربی به اثبات رسانید. نکته ی مهم این است که بتوانیم ثابت کنیم که هر یک از دو مرحله ی اساسی این چرخه، یعنی قبض و بسط آن، بذرمرحله ی مخالف را در درون خویش می پرورد؛ و این اصل هسته ی مرکزی همه ی نظریه های امروزی درباب چرخه ی تجاری را در بر دارد. نقل قولی از کتابی که دیرگاهی کتاب مرجع دراین موضوع بوده است، می آورم:

چرخه های تجاری از تناوب مکرر قبض و بسط فعالیت اقتصاد کلان  پدید می آیند... . به نظرمی رسد که اقتصاد از ماندن درحالت تعادل ناتوان است؛ و   دوره های بسط فعالیت آن همواره، و به زودی، به تنزل تولید و اشتغال راه  می جویند. علاوه براین، جوهر مسئله این است که هرافت و خیزخود را نیرو می بخشد؛ تغذیه می کند؛ و حرکت بعدی را در جهتی همسان پی می گیرد؛ و پس ازشروع آن را در جهتی معین ادامه می دهد تا زمانی که نیروی لازم برای وارون ساختن جهت آن گردآید ( رابرت اِی گاردُن. نوسان های تجاری،  نیویورک، 1952، صفحه ی 214. 

عبارت مهم دراین نقل قول این است: " تا زمانی که نیروی لازم برای وارون سازی جهت آن گرد آید. " این رخداد هم در مرحله ی بسط و هم در مرحله ی قبض چرخه ی تجاری پیش می آید؛ اما زمانی که نوبت به موج های بلند برسد تقارن چرخه درهم می شکند. همان طورکه پیش ازاین در باره ی بسط اقتصادی پس ازجنگ جهانی دوم یاد آورشدم، این وارونگی به راستی رخ می دهد: سرشت رونق سرمایه گذاری پایان دادن به تداوم خویش است؛ اما این نکته نیز، با توجه به تجربه ی دهه های 1930و1970، روشن است که مرحله ی رکود موج بلند هیچ گونه " نیروی وارون ساز" را پدید نمی آورد . اگر چنین نیرویی پدید آید، و آن گاه که پدید آید، نه از منطق درونی اقتصاد، بلکه ازقراین تاریخی گسترده تر ازآن که اقتصاد در چارچوب ان عمل می کند، سربرمی زند. جنگ جهانی دوم به رکود سال های دهه ی 1930 پایان داد ؛ اما ما هنوز نمی دانیم کدام عامل رکود سال های دهه ی 1970 و 1980 را به پایان خواهد رسانید- یا پایان یافتن آن چگونه خواهدبود.     

  

           

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter