نویدنو:23/09/1391  

 

نویدنو23/09/1391 

 

 

هوای گرم داروو...

نویسنده : خرمگس

هواي گرم با موذیگری ، همراه با صداي بوق ماشين ها ، هر تنابنده ای را کلافه می کرد و تا خنکای اولین سايه بانی که به دست می آمد تعقيب می نمود .طبق معمول، پياده رو ها مملو از جمعيت بود که از تنگی جا به دشواری حرکت می نمودند .صدای جير جير درب توری داروخانه ی کنار خيابان باهرباز وبسته شدن،ذهن حاضرين را آزار می داد.جلوی پيشخوان،چند نفر به طور همزمان داروهای مورد نياز خود را از متصدی داروخانه درخواست می نمودند.داروخانه چی هر از چند گاهي به يکي از مشتريان نگاهی انداخته با پرسیدن داروی مورد نياز، به سوی قفسه های داروها می رفت.بوی تندی که ازبه هم آغشته شدن بوی داروهای مختلف به مشام می رسید،سبب چندش مشتریان می شد .

پسري جوان به تندی رو به متصدی گفت:آقا لطفا دو بسته قرص سرماخوردگي بدين.متصدي با بي حوصلگي دو بسته قرص بر روی پيشخوان انداخته گفت:هزار تومان. پسرجوان در حالي که قرص ها را برمي داشت متعجبانه، با چشماني گشاده گفت:خودم ديروز ازشما پانصد تومان خريدم.مخاطب در حالي که پمادی را به زني جوان تحويل می داد گفت:اون صحبت ديروز بود

مردی با کلاه کاسکتي دردست که کنار پسر جوان بود با لحني کنايه آميزگفت:جوان،مگرنشنيدی که دو روزت اگر شبيه هم باشد کلاه سرت رفته است،سپس پوزخندی زد که با نگاه سرد متصدی داروخانه خنده بر لبانش ماسید اما برای اينکه خود را از تک وتا نيندازد با قيافه اي جدی رو به متصدی گفت: بی زحمت يک بسته ازاين قرص ها بدين.متصدی نگاهي سرسری به جلد قرص انداخته،گفت:نداريم مرد ميانسال با ناراحتي گفت:چرا؟تا چند روز پيش که داشتيد .داروفروش که کلافه شده بود،با نیم نگاهی به او گفت:خودتون که الان پاسخ سوالتان را دادید. اين قرص وارداتی است ديگه نمياد. تحر... به اين جا که رسيد باقی کلام خود را بريده رو به زني جوان گفت:شما چي مي خواهيد؟ زن به کودک در آغوش اش  که از درد بي تابی مي کرد نگاهي انداخته گفت: لطفا اين نسخه را برايم بپيچيد سپس رو به کودک کرده گفت: گريه نکن جانم الان برايت بستني مي خرم.

با فاصله کمي از پيشخوان يک رديف صندلي قرار داشت که دو زن بر آن نشسته و مشغول صحبت با هم بودند يکی اززن ها که نسبت به ديگری مسن تروچاق تر بود رو به زن کناری اش گفت:پدرم درآمد ازبس پيش اين دکترو آن دکتر رفتم ،پيش هر کدام که مي روم يک مشت قرص و پماد برايم مي نويسند. هرکدامشان يک رنگش را تجويزمي کنند. زن بغلی در حالی که برای رهایی از گرما با گوشه چادرش خود را باد می زد گفت:می دونم چی می گی ،من هم کشيده ام. چاره کارت دست من است اگه می خواهی از درد کشيدن خلاص بشی علاجش يه دعاست. خودم يه دعانويس خوب سراغ دارم ،واسه درد  کليه ام يه دعا نوشت ،سر يه هفته خوب شدم.از من به تو وصيت اين قرص و پماد ها را ول کن.گفتگوي دو زن گل انداخته ومعلوم بود که به اين زودي ها تمام شدني  نيست و صداي جير جير درب داروخانه نگاه آنها را لحظه ای به خود جلب کرده دوباره به گفتگو مشغول شدند .مردي ميانسال با پيرمردي بر پشت وارد دارو خانه شد از سيمای آفتاب سوخته ودستان پينه بسته هردومي شد تحمل سالها رنج وسختي را دید.مرد ميانسال نفس زنان خود را به صندلي ها رسانده،پيرمرد را بر روی يکي ازآنها نشانيد.سپس به وی گفت:آقا جان شما بمانید اين جا تا من بروم داروهايتان رابگيرم.بيماري پيرمرد را از پا انداخته و توان حرف زدن را از وی ربوده بود.او هم زمان با تمکین به سخنان پسرش دست لرزان خود را بر روی قلبش گذاشت. مرد ميانسال چسبیده به پيشخوان با گذاشتن نسخه بر روی آن گفت:آقا بی زحمت اين داروها رابدهيد.اگه مي شه زودتر،چون الان مینی بوس روستامون حرکت می کنه وما جا می مانيم. متصدي بدون هيچ کلامی با نگاهی به نسخه به طرف يکي از قفسه ها رفت وپس از چند لحظه کيسه ی حاوی دارو ها را بر روي پيشخوان گذاشته گفت:صد وبيست هزار تومان

مرد ميانسال با شنيدن مبلغ يکه اي خورده پرسيد: فرمودید چقدر؟متصدي در حالي که با پشت دست عرق پيشاني را پاک مي کرد با قيافه ای درهم گفت: عرض کردم صد وبيست هزار تومان مرد ميانسال با دستپاچگي دستانش را درون جيبش برده ،براي راحت شدن از نگاه خيره متصدي سر را به زير انداخت و با دندان گوشه لب اش را گاز گرفت در اين هنگام پير مردی باعصايش ضربه اي به پيشخوان زده رو به متصدی گفت: پسرم يه شيشه شربت سرما خوردگي بده. با شنیدن اين جمله متصدي به دنبال شربت به طرف قفسه اي رفت .مرد ميانسال با حالتي از خشم وخجالت به کيسه دارو ها نزديک شده و بدون اينکه کسي متوجه شود نسخه را از درون آن برداشت.سپس به طرف پدرش برگشته به آرامی گفت:بيا برويم .پيرمرد با زحمت فراوان پرسيد : دارو ها را گرفتي؟مرد ميانسال با چشماني خير ه به زمين، درحالي که دندان ها را به هم مي ساييد گفت: نه آقا جان ،خودشان مي آورند  دم در منزل مي دهند .مرد ميانسال  پير مرد را بر کول گرفت و به همان آرامي که آمده بود رفت.

زن مسن تر آدرس دعا نويس را از زن بغلي اش گرفته بود و مرد کاسکت به دست هنوز سردر گم بود که چگونه و از کجا قرص اش را تهيه کند .متصدی که سرش خلوت شده بود چشمانش به  کيسه دارو ها افتاد اما هر چه نگاه کرد مرد ميانسال را نديد تنها ردي که از وی مانده بود صدای جير جير درب توری بود که انگار به همه دهن کجی مي کرد.سرش را در حالي که با تاسف تکان مي داد می خواست حساب نماید که اين چندمين موردي است  که در يک هفته اخیر اتفاق می افتد              

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter