نویدنو:23/09/1391  

 

نویدنو23/09/1391 

 

 

اشك تمساح ...

”راه توده“ قلابي براي چه كسي اشگ مي ريزد؟

 فرهاد عاصمی

علي خدايي چهار صفحه در باره آن چيزي قلم زده است كه واكنش نسبت به آن را، آن طور كه مي نويسد: «چندان لازم و مفيد نمي دانم». منظور او پاسخ به «اركستر هماهنگي كه عليه شخص من و راه توده [قلابي] به صدا در آمده»، مي باشد. و در واقع هم او باوجود ٤ صفحه سياه كردن، هيچ نكته جدي اي بيان نكرده است و گفتني ها و پاسخ دادني ها را با توطئه سكوت به اصطلاح از سر گذرانده است.

او در اين چهار صفحه، تنها به وضع زار خود و ”راه توده“ قلابي و دزديده شده، اشگ ريخته است. اشگي كه او مي خواهد تمساح گونه به حساب توده اي ها بگذارد. نوشته اش را كالبدشكافي كنيم، تا افشا شود.

١- علی خدایی در سال ١٣٨٧ نسبت به نوشتاري در اين سايت با عنوان ”به چند صدايي پايان دهيم“ (آبان ٨٧، http://www.tudeh-iha.com/?p=437&lang=fa) ابراز نظر نمود. مضمون نوشتار ”به چند ...“، كوششي بود به منظور پايان بخشيدن به تشتت نظري و سازماني در جنبش توده اي. خدايي در ابرازنظرش به اين نوشتار با نام و عنوان «علي خدايي، سردبیر راه توده» مواضعي را عليه مضمون نوشتار اعلام نمود كه بخشی از آن در نوشتار ”آيا علي خدايي بار ديگر در حال دزدي و حیله گری جديدي است؟“ (آذر ٩١، http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/1897) مورد بررسی قرار گرفت. مساله هايي كه او در آن ابرازنظر نوشته بود را اكنون با جملات مشابهي در نوشتاري كه در نويد نو (١٣٩١ر٠٩ر٠٩) بازتاب يافته است، تكرار مي كند.

او آن موقع ازجمله نوشت: «با حلوا حلوا گفتن دهان هيچ كس شيرين نمي شود. رفيق خاوري هم رستم دستان نيست كه وحدت حزب را ممكن سازد. اين واقعيات جامعه ايران و چوب دردناك حوادث و رويدادها و جسارت ورود به گود حوادث داخل كشور است كه بستر وحدت را در حزب توده ايران فراهم مي آورد. آنهم براي آن گروه توده ايها كه تحولات داخل كشور را بي وقفه دنبال مي كنند [لابد منظورش خودش است!].

شما اگر ٥٠ بار ديگر هم در يك مقاله ٣٠ خطي از ديالكتيك و ماركس و خلاقيت انقلابي و ... ذكر خير كنيد، اما نتوانيد به اين سوال ساده پاسخ دهيد كه در مجلس كنوني چه تركيبي نشسته و چه هدفي را دنبال مي كند و لايه بندي هاي حكومت كنوني چيست و ...، حرفي را نزده ايد كه مردم و فعالان سياسي غيرحكومتي در داخل كشور آن را بخوانند و بدانند كه يك جريان توده اي ... چه مي انديشد.

تئوري را مي خوانند كه آن را كارپايه فكري كنند ... و نه آن كه آن را طوطي وار به معلم ... پس بدهند. نكته مهم ديگر ...، ارزيابي از توازن نيروها در جامعه و بازتاب آن در حاكميت است ... ما با درك اين توازن ... مي توانيم تشخيص دهيم در چه مرحله از اتحادها قرار داريم. ... بگويد چه درك سياسي از ايران كنوني داريد، تا متحدان دروني طيفي خود را پيدا كنيد. ... اگر هم فكر مي كنيد سر سگ هم در اين ديگ بجوشد، شما را غمي نيست، كه اصلا بحثي نداريم. ... يكباره مهر سرمايه داري بر پيشاني حكومت كوبيدن و شسته و رفته كنار گود نشستن كه سياست نيست. ... تلاش كنيد از خيابان و كارخانه و زندگي عادي و روزانه مردم اطلاع پيدا كنيد و آن را منعكس كنيد و كنارش بنويسيد چه بايد كرد؟ ... موفق باشيد- علي خدايي سردبير راه توده».

برخي از جملات در نوشتار كنوني علي خدايي چنين اند: «اين حكم مهاجرت و دوري از صحنه اصلي كار و پيكار سياسي است. ... در پيوند نبودن با اوضاع ايران و نداشتن درد كار و تاثير گذاري روي اوضاع و تحولات ايران. چون بی خبرند از اوضاع ایران ... فضای ایران بکلی دگرگون شده، فضای جهانی هم همینطور ... دو نسل بعد از انقلاب ... اسم حزب ما را نشنيده اند ... يا مزخرفات ... حكومت [را شنيده اند] ... ما از نظر کادر و بویژه کادر رهبری بسیار ضعیف تر از زمان انقلاب 57 هستیم ... به جای راه توده ای ستیزی می رفتند روی مسائل ایران کار می کردند، ...»

 

اگر چه نقل مطلب طولاني بود، اما ضرورت داشت تا بتوان نشان داد كه كنه نظر علي خدايي چيست، تا بتوان درك كرد كه چرا او هيچ گاه كلمه اي در باره مضمون نظرهاي انتقادي ابراز نمي كند. او در آن زمان طرح «مسائل طبقاتی» را «حلوا حلوا گفتن» نامید که «با آن دهان شیرین نمی شود»، حالا «کار کردن روی مسائل ایران» را توصیه می کند. هدف اين سطور در كالبدشكافي همين مواضع است.

با سخنان گذشته و حال، علي خدايي مدعی است که او و ”راه توده“  قلابی اش، با مسائل ایران کاملا آشنا هستند، و از این روی «فضای فرهنگی ایران کنونی» را خوب می شناسد. با بیانی دیگر، داده ها و فاکت هایی که او با نگاه تند و تیزش و با ارتباطاتش در اختیار دارد، او را به متخصص شناخت شرایط ایران تبدیل نموده است، در حالی که دیگرانی که می خواهند «تاج کمیته مرکزی را روی سرشان بگذارند و یا این تاج را دو دستی نگهدارند ...» فاقد شناخت از اوضاع ایران هستند.

در بهترین حالت، او مدعی است که با شناخت خود از شرایط ایران، با در دست داشتن اطلاعات و داده ها- فاکت ها، از زمینه اطلاعاتی دقیق برخوردار است، تا بتواند ”بهترين“ و ”دقيق ترين“ خط مشي را براي جنبش توده اي ارايه دهد!  به عبارت ديگر، براي بررسي ما پاسخ به اين پرسش پراهميت است كه آيا، آن طور كه علي خدايي مدعي است، با فاكت ها و اطلاعات او كه مي داند «در مجلس كنوني چه تركيبي نشسته و چه هدفي را دنبال مي كند و لايه بندي هاي حكومت كنوني چيست ... توازن نيروها در جامعه و بازتاب آن در حاكميت» چگونه است، مي توان پاسخی مارکسیستی- توده ای به اين پرسش داد كه بر پايه اين داده ها و اطلاعات، مضمون و ماهيت خط مشي انقلابي حزب توده ايران چه بايد باشد؟ آيا سطح دانسته هاي ادعايي او، برای ارایه یک ارزیابی همه جانبه از اوضاع ایران (در ارتباط با وضع جهان و منطقه) كافي است؟

اول- اين نكته درستي است كه در اختيار داشتن داده هاي دقيق، فاكت هاي مستند و اطلاعات همه جانبه براي بررسي علمي شرايط ضروري است. انگلس در اختيار داشتن آن ها را اما تنها مقدمه بررسي علمي- ماركسيستي ارزيابي مي كند: اكنون ما «به مقدمات ضروري کار دقیق بررسی» دست یافته ايم، نه بیش (لئو كفلر، ”تاريخ و ديالكتيك“، ترجمه كتاب. مهر ٨٩، http://www.tudeh-iha.com/?p=1342&lang=fa).

زنده یاد احسان طبری در ”رهبري- سازماندهي و مبارزه اجتماعي“ (يادداشت ها و نوشته هاي فلسفي و اجتماعي، ص ٨١)، با تائيد بر نظر انگلس، اين مرحله را اولين گام پژوهش و آن را «١- مرحله كسب اطلاع جامع و موثق در باره وضع» مي نامد: «نخستين شرط رهبري صحيح و علمي جنبش اجتماعي و جامعه عبارتست از تامين اطلاع جامع و موثق در باره وضعي كه مورد بررسي ماست و بايد ما در آن تاثير بخشيم (جامعه، نهضت، حزب وغيره). ... اگر اطلاع گردآمده جامع، موثق، بي غرضانه و دقيق باشد، مي تواند پايه خوبي براي تحليل [تكيه از من] قرار گيرد. ...». او این مرحله را «مرحله فاکتوگرافی» می نامد و آن را مرحله «نخست»! کار پژوهشی اعلام می کند.

با بیانی دیگر، با نگرشی دقیق به آنچه كه علی خدایی به صورت پرطمطراق در سال ٨٧ و در چهار صفحه در نوشتار اخير خود بر مي شمرد و مدعی است که تنها مالک آن نيز مي باشد، در حالي كه گويا نمي خواهد هيچ «تاجي» را بر سر خود بگذارد، مي توان با تكيه به نظر انگلس و توضيحات زنده ياد طبري دريافت كه آن چيز، مي تواند تنها مقدمه کار براي ارزیابی از ”پدیده“ شرایط ایران باشد و نه بیش. مقدمه ای که به قول طبری هرچقدر دقیق تر و همه جانبه تر باشد، امکان دستیابی به ارزیابی علمی را توسعه می دهد و ارزیابی را مستحکم تر می کند. لذا باید جمع آوري آن ها با وسواس و دقت علمی انجام شود، یعنی بدون دخالت دادن ذهنیات و خواست های يك سويه و .... (به جايگاه داده هاي علي خدايي در چنين بررسي باز مي گرديم).

دوم- با اين تدارك، به نظر طبري گام بعدي، «٢- مرحله تحليل عميق فاكت ها گرد آمده» آغاز مي شود: «وظيفه دوم، عبارتست از تحليل علمي فاكت هاي گردآمده بر اساس اسلوب علمي (ديالكتيك) و جامعه شناسي علمي (ماترياليسم تاريخي). زيرا خود فاكت ها نمي توانند روايتگر ماهيت وضع، روابط دروني، سير نهايي وقايع و سمت تاريخي و غيره باشند.» نقل كل ”گام دوم“ از نوشتار طبري، بحث را براي منظور ما در اين كالبدشكافي به درازا مي كشاند، علاقمند مي تواند به اصل مطلب مراجعه كند، اما برجسته نمودن نظر طبري در باره برخي نكات ضروري و سودمند است. او تاكيد مي كند كه بدون تحليل فاكت ها ما در محدوده شيوه «آمپريك» ”سير خودبخوي“ و در سطح «مبارزه همه چيز است» ”برنشتين“ باقي مي مانيم و «قادر به درك عمق حوادث نيستيم» و اين كه بايستي «در اجرأ تحليل [فاكت ها] نيز سخت دقيق بود» و به ذهن گرايي، راسيوناليسم مطلق گرانه و... دچار نشد، نكاتي ديگري هستند كه او بر آن ها تاكيد دارد. همچنين طبري ضرورت كار جمعي را براي تحليل فاكت ها، «بدون هر ملاحظه  و غرض»، تعيين كننده اعلام مي كند. اما اين گام نيز پايان راهي نيست كه بايد طي شود.

او «٣- مرحله استخراج شعارها و رهنمودهاي عمل ... ٤- ...، ٥- ...، ٦- ...، ٧- ... و ٨- ...» را هم برمي شمرد كه مطالعه دقيق آن ها ضروري و سودمند است، اما نقل آن ها براي بحث كنوني قابل چشم پوشي است.

 

نقل طولانی نظریات احسان طبری، آموزگار چند نسل از توده ای ها برای «درخشیدن» خود نیست، آن طور که برخی از مدعیان می نویسند و یا «گذاشتن تاج کمیته مرکزی روی سر» يا «درس پس دادن به معلم» که علی خدایی مدعی است، نمي باشد، بلکه تکرار این درس ها از این روی ضروری است، زیرا مارکسیسم- لنینیسم علم است، می تواند و بایستی در هر گام قابل بازتولید باشد و توسط آن ها که می خواهند به آن پایبند باقی بمانند، بازتولید هم بشود. به اين منظور بايد درس ها در ذهن ”حضور“ داشته باشند. همان طور که علی خدایی در نوشتار اخيرش می نویسد، اما هدفي ديگر را دنبال مي كند، «ما از نظر کادر و بویژه کادر رهبری [با احاطه دقيق بر علم ماركسيسم- لنينيسم] بسیار ضعیف تر از زمان انقلاب 57 هستیم». ضرورت داشتن برنامه آموزشي دقيق در برنامه نوين حزب توده ايران در اين نياز ريشه دارد.

آموزش تئوري انقلابي، آن طور كه علي خدايي مي خواهد بنماياند، «حلوا حلوا كردن [و يا] درس پس دادن» نيست، «تمرين» است كه طبري در ”با پچپچه هاي پاييز“ (بخش ٦) «زرگري و ريزه كاري ياخته» مي نامد: «در بطن دگرگوني ها، ”تكرار“، لعنت هستي است: ملال آور و خاكستري ... ولي ”تكرار“ تمرين است و تمرين زرگري و ريزه كاري ياخته ها و گويچه ها، و تكرار غبار ملال را مي ستُرد.» همين انديشه را او در «نثر موزون شاعرانه» ”به آنكس كه به او مي انديشم“ سروده در زندان، بر مي شمرد و آن را «تحفه» اي مي داند كه «تن» با هدف بازتوليد هستي، «ايثار» مي كند: «تحفه تكرار با تن خاك سراپا ايثار». اين بيان، اوج زيباشناسانه بيان ديالكتيك محتوم بودن زندگي فردي و ابديت زندگي، بقاي پرواز در دالان هستي گذرايي پرنده است!

2- آنچه که علی خدایی زیرکانه از کنار آن با سکوت می گذرد، یعنی از کنار ضرورت ارزیابی اي كه احسان طبري آن را «تحليل علمي فاكت هاي گردآمده بر اساس اسلوب علمي (ديالكتيك) و جامعه شناسي علمي (ماترياليسم تاريخي)» مي نامد، از اين روي براي او ضروري بوده و از ”منطق“ ويژه خود برخوردار است، زيرا او تحليل شرايط اجتماعي را تنها در سطح پسيكولوژي فردي و اجتماعي بورژوايي بلد است و مي تواند آن را انجام دهد.

به عبارت ديگر، اسلوبي كه او به كار مي گيرد، همان اسلوب ناكافي، زيرا يك سويه «امپريك» است كه طبري بر دوري كردن از آن هشدار مي دهد. اين همان شيوه است كه ”اپوزيسيون خارج از كشور“ سال ها با برگزاري جلسات و كنفرانس ها با آن سرگرم بوده و هست. اين همان «دكان» كاسبي تبليغات تجاري است كه در نوشتار ”چرا عدالت از عمال امپرياليسم دفاع مي كند؟“ مورد بررسي قرار گرفت.

ببينيم او ارزيابي از شرايط را در چه سطحي درك مي كند: «ارزيابي از توازن نيروها در جامعه و بازتاب آن در حاكميت [است كه] ... ما با درك اين توازن ... مي توانيم تشخيص دهيم در چه مرحله از اتحادها قرار داريم. ... بگوييد چه درك سياسي از ايران كنوني داريد، تا متحدان دروني طيفي خود را پيدا كنيد»!

براي او كه در سطح انديشه خرده بورژوازي مي انديشد، بديهي است كه انديشه و اسلوب ديالكتيكي قابل درك هم نباشد و نيست. زنده ياد احسان طبري اين سطح انديشه را در «نثر موزون شاعرانه» خود با عنوان ”بر مرداب تن، نيلوفر انديشه مي رويد“ كه در زندان جمهوري اسلامي سروده است، چنين ترسيم مي كند: «شماياني كه انديشه تان از پرواز مگس فراتر نمي رود، و اوج عظمت را در شكوه حشرات مي بينيد»! لذا مخالفت خدايي با «ديالكتيك و ماركس»، مخالفتي واقعي از منظر نگاه يك خرده بورژوا مي باشد. آنچه كه او پرطمطراق و به اصطلاح در سطح نظريه پردازي بر مي شمرد، ارزيابي پديده در سطح پسيكولوژيكي افراد و در بهترين حالت  پسيكولوژيك- سوسيولوژيكي گروه ها در حاكميت سرمايه داري و يا در جامعه مي باشد. با اين سطح انديشه منطق صوري است كه تاريخ نويسي بورژوايي، برشمردن و توصيف جنگ ها و لشكركشي هاي شاهان و حاكمان از كار در مي آيد. بررسي سرمقاله هاي ”راه توده“ قلابي به منظور نشان دادن اسلوب نگرش پسيكولوژيك فردي و سوسيولوژيك جمعي حاكم بر آن را بايد براي جلوگيري از طول كلام به زماني ديگر موكول نمود، اما مي توان تنها به يك نمونه، سرمقاله شماره ٣٨٥، ٦ آذر ١٣٩١ ”راه توده“ قلابي اشاره اي داشت: در سرمقاله ”آقاي خامنه اي از ترس مردم گروگان باند احمدي نژاد است“، رابطه ميان خامنه اي و احمدي نژاد از منظر «ضعف و ترس» خامنه اي مورد بررسي قرار مي گيرد و از آن قدرت احمدي نژاد براي «هر گربه رقصاني» عليه «رهبر» نتيجه گيري مي شود! تعميق تضاد و شكاف لايه هاي متخاصم در حاكميت سرمايه داري در جمهوري اسلامي كه نشان روند فروپاشي رژيم ولايي است، واقعيتي كه بايد از آن براي تعيين شكل و مضمون نبرد طبقاتي طبقه كارگر در شرايط پيش روي انتخابات آينده رياست جمهوري به نتيجه گيري پرداخت، در فقيرانه ترين سطح ممكن نگرش ژورناليستي، مضمون سرمقاله «علي خدايي، سردبير راه توده» قلابي را تشكيل مي دهد! بايد اين نگرش سطحي را با نگرش نظريه پردازنه توانمندي كه مسلح به انديشه ديالكتيكي مي باشد مقايسه نمود: در سرمقاله ”اوج گيري اختلاف هاي جناح هاي حكومتي و خطر مماشات اصلاح طلبان“ در نامه مردم، ارگان مركزي حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران (شماره ٩٠٨، ٢٩ آبان ١٣٩١ http://www.tudehpartyiran.org/detail.asp?id=1795) نظريه پردازِ توانمندِ توده اي با بررسي همين اختلاف ها، ”متحدان“ اصلاح طلب را مورد خطاب قرار مي دهد و به آن هشدار مي دهد كه «... در راستاي افشاي ماهيت افرادي همچون اصغرزاده و ترفندهاي جديد ارتجاع براي مسخ دوباره حركت مردمي، حركتي متحد و هماهنگ را در پيش بگيرند. ...». و يا در سرمقاله ”ديكتاتوري حاكم تغيير ماهيت نخواهد داد: مبارزه فعالانه در جنبش مردمي، تنها گزينه است!“ (نامه مردم شماره ٩٠٩، ١٣ آذر ١٣٩١ http://www.tudehpartyiran.org/detail.asp?id=1810 )، به اين نتيجه گيري مي پردازد كه «بنابراين، گذار از استبدادِ حاكم بدون تكيه بر مردم و تلفيق خواست هاي مبرم عدالت اجتماعي با مولفه هاي دموكراسي و دفاع قاطعانه از حاكميتِ ملي، امكان پذير نيست. اين، فقط با كار حزبي و سازماني و ارائه خط مشي و برنامه مشخص از جانب نيروهاي سياسي امكان پذير است. در اين راستا، طرح برنامه كنگره ششم حزب توده ايران به طور دقيق به اين منظور و در جهت كمك به بالا بردن سطح جنبش مردمي تنظيم شده است، چنان كه بتوان با همكاري ديگر نيروهاي مترقي پيشرو، امر حياتي برپايي جبهه واحد وسيع بر ضد ديكتاتوري را امكان پذير كرد.»

 

شيوه ”جامعه شناختي“ بورژوايي از يك سو بيان تئوري شناخت علمي مي باشد كه براي نمونه از طريق نظرسنجي ها، مصاحبه ها، ”تالك شو“ها، برخي نوشته هاي ژورناليستي و غيره وغيره (خدايي در سال ٨٧: «يك سايت آماري بگذاريد ...!) ارايه مي شود و بخشي از واقعيت اجتماعي را در جامعه سرمايه داري نشان مي دهد كه بايد آن را شناخت و به كار نيز گرفت، اما نمي توان بررسي را به بررسي آمار مراجعه كنندگان به سايت محدود نمود و آن را كافي اعلام كرد. علي خدايي از يك سو، عكس رهبران توده اي را در هر شماره ”راه توده“ قلابي «قاب» مي گيرد، اما سخنانشان را از اين طريق به سخره مي گيرد كه با آگرانديسمان كاذب گفته ها، «ديالكتيك و ماركس و خلاقيت انقلابي و ...»، يعني اسلوب علمي- ديالكتيكي و جامعه شناسي ماترياليست ديالكتيكي نفي مي كند.

اين كه او مي نويسد: «ما نه حزبيم، نه مقام حزبي مي خواهيم و ...»، از يك سو چيزي را مزورانه ”ارزاني“ مي دارد كه واقعا هم دارا نيست، اما در عين حال دست خود را نيز مي گشايد كه چه ماموريتي به عهده اش گذاشته اند!؟ (به اين نكته بازمي گردم!)

او از اين طريق ارزيابي از جامعه و شرايط نبرد طبقاتي را يك سويه و مطلق گرايانه، يعني ضدديالكتيكي، به «ارزيابي از توازن نيروها در جامعه و بازتاب آن در حاكميت ...» محدود مي سازد. او از اين طريق براي خود «تاجي» دست و پا مي كند در شأن خود، اما از سوي ديگر به خود افشاگري ناخواسته نيز دست مي زند. او نشان مي دهد كه نه تنها ذهنيتي تهي از انديشه ماركسيستي- توده اي دارد، بلكه با تزوير و حيله گريِ هدفمندي خود را در پشت عكس هاي توده اي هاي شرافتمندي پنهان مي سازد كه يادشان را «خشكيده چون نعش بر ديوار ... قاب» مي گيرد (احسان طبري، ”اخگران اسفند“، شعرهاي زندان).

هنگامي كه احسان طبري در مقاله پيش گفته بر اهميت تحليل ديالكتيكي و ماترياليسم تاريخيِ فاكت ها و اطلاعات انگشت مي گذارد، اتفاقي و سرسري چنين نمي كند. تنها با اين اسلوب تحليلي است كه ارزيابي از سطح منطق صوري انديشه بورژوايي فراتر مي رود و شناختي همه جانبه، به قول طبري «جامع» را ممكن مي سازد و انديشه انقلابي ماركسيستي- توده اي را «قادر به درك عمق حوادث» مي كند. اگر علی خدایی صادق می بود، می بایستی برای او که گویا می خواهد «ضعف» کادر رهبری حزب را برطرف سازد، دستيابي به اسلوب تحليل ديالكتيكي به وظیفه اي گران و پرارج تبديل مي شد. اما برای کسی که خود به این وظیفه اعتقاد ندارد و قادر به انجام آن هم نیست، بود و نبود آن را نه می بیند و درک می کند و نه به آن می پردازد. به سخره گرفتن «ديالكتيك و ماركس و خلاقيت انقلابي ...» توسط او از چنين ريشه اي سيرآب مي شود!

اين كه براي آموختن علم ماركسيسم- لنينيسم ارزشي قايل نيست و در عوض خود را مظلوم نمايانه مورد تهمت و اتهام ناوارد مي نماياند، در واقع همان شيوه اي است كه در تبليغات تجاري و سياسي بورژوازي متداول است كه در نوشتار ”چرا عدالت از عمال امپرياليست دفاع مي كند“ (آذر ٩١، http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/1921) در ارتباط با عملکرد «عدالت»چی از قماس ع. سهند به آن پرداخته شد.

٣- ”منطق“ اندیشه دیالکتیکی، منطقی عجیب و غریب نیست که نتوان آن را درک نمود. سادگی آن ناشی از آن است که «روند واقعي زندگی» (ماركس) را نشان مي دهد. کار، زمانی مشگل می شود که در باره این روند می اندیشیم و می خواهیم آن را بیان کنیم. برای نمونه، زمانی که ما درخت جدید و نشناخته ای را برای اولین بار می بینیم، در آغاز به ”کلیت“ آن توجه می کنیم. این شیوه را ما زمانی هم انجام می دهیم که برگی از آن را به ما می دهند. بلافاصله می کوشیم بر پایه داده ها و اطلاعات و تجربه تاکنون خود، برگ را مورد توجه قرار داده تا بتوانيم ”کلیت“ درخت را بشناسيم، زيرا به گفته هگل، «كليت، حقيقت است».

حرکت اندیشه براي شناخت از کلیت پديده، به معنای امكان بي واسطه شناخت کلیت پديده نیست. برای شناخت ”کلیت“، باید به اجزا آن بازگردیم. برگ، پوست، شاخه ها و ... را مورد بررسی قرار دهیم. به عبارت دیگر، داده ها و فاکت هاي «جامع و موثق» (طبري) را مورد توجه قرار دهیم، دسته بندی کنیم، روابط دروني و بيروني اجزا، روند شدن آن ها را دريابيم و ...، تا با شناخت «جامعِ» روند شدن و بودن پديده، انتزاع توخالی از ”كليت“ پدیده جدید، در مورد بررسی ما درخت ناشناخته يا شرايط هر روز جامعه، دیگر انتزاعی توخالي – به عبارت ديگر نشناخته -  نباشد و به كليت شناخته و درک شده پدیده جديد بدل شده باشد.

همان طور كه طبري نيز در ”رهبري ... “ مي نويسد، شناخت ”كليت“ جامعه امروز ايران، با شناخت مرحله تاريخي رشد آن، به بياني ديگر، با شناخت سطح رشد نيروهاي مولده و شيوه توليد اجتماعي، به بيان طبري به كمك اسلوب «جامعه شناختي علمي (ماترياليسم تاريخي)»، مرحله (كليت) رشد جامعه (براي نمونه، مرحله انقلاب ملي- دموكراتيك رشد جامعه)، شناخته و درك مي شود.

مرحله انقلابي رشد جامعه را چگونه مي توان دريافت؟ براي شناخت و درك اين مرحله، بايد به جستجوي تضاد اصلي حاكم بر جامعه رفت. يعني به جستجوي تضادي پرداخت كه تنها با حل آن، راه رشد اجتماعي در مسير ماترياليست تاريخي گشوده مي شود. حزب توده ايران تضاد اصلي را در مرحله كنوني رشد تاريخي جامعه ايراني، ديالكتيك مقوله آزادي- عدالت اجتماعي ارزيابي كرده و آن را با تعريف علمي ”انقلاب ملي- دموكراتيك“ بيان نموده است. با حل اين تضاد اصلي، به عبارت ديگر با به ثمر رساندن دستاورد انقلاب بزرگ بهمن ٥٧ مردم ايران در يورش دوم پيش رو، سد راه رشد دموكراتيك- مردمي، ضدامپرياليستي- ملي جامعه ايراني برطرف گشته و شرايط رشد ترقي خواهانه كشور گشوده مي گردد.

شعار ضدديكتاتوري و خواست برپايي ”جبهه گسترده ضدديكتاتوري“ و لزوم مبارزه افشاگرانه و فعال عليه برنامه ضدمردمي و ضدملي نوليبراليسم امپرياليستي، يعني تدارك تحقق يافتن ”برنامه حداقل كارگري“ حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران، پاسخي مثبت، فعال، خلاقانه و انقلابي است به اين ارزيابي كه به منظور بسيج و تجهيز توده ها، در مركز آن طبقه كارگر ارايه شده است. احسان طبري اين كوشش خلاقانه حزب توده ايران را در نوشتار پيش گفته، «برنامه عمل استخراج شده از تحليل ديالكتيكي و ماترياليست تاريخي فاكت هاي جامع و موثق» از شرايط مشخص اجتماعي مي نامد.

ديالكتيكِ دو خواست مبارزه عليه ديكتاتوري با هدف برقراري آزادي و دموكراسي از يك سو و عليه برنامه نوليبراليسم امپرياليستي با هدف دستيابي به عدالت اجتماعي نسبي از سوي ديگر، از اين روي وحدتي جدايي ناپذير را تشكيل مي دهد، زيرا مبارزه عليه ابزار ضدمردمي حاكميت سرمايه داري و رژيم ولايي آن مي باشد  - كه ارتجاع به منظور تحميل نظام سرمايه داري وابسته به اقتصاد جهاني شده امپرياليستي به مردم ميهن ما تحميل نموده است -  و هم مبارزه عليه برپايي شرايط نواستعماري سلطه سرمايه مالي امپرياليستي بوده و لذا مبارزه اي عميقا ملي- ضدامپرياليستي با سرشتي ضدسرمايه داري است. سرشت ملي- ضدامپرياليستي اين مبارزه، مضمون نبرد آزاديبخش خلق هاي كشورهاي پيراموني را در نظام سرمايه داري جهاني شده كنوني تشكيل مي دهد.

”منطق“ اين تحليل ماركسيستي- توده اي بر پايه علم ديالكتيك ماترياليستي و جامعه شناسي علمي ماترياليسم تاريخي قرار دارد و ”ضرورت“ پايبندي به آن را طبري ازجمله در ”بنياد آموزش انقلابي“ (ص ٣٦) و در ارتباط با توضيح ديالكتيك ”ضرورت و تصادف“ نشان مي دهد و مي آموزاند. او ”ضرورت“ شناخت و پايبندي به ”منطق“ نهفته در آن را در نبرد اجتماعي چنين بيان مي كند: «ضرورت، رابطه دروني و ماهوي است كه از مختصات اساسي اشياء و پديده ها ناشي مي شود. يعني آنچه كه ناگزير و در چارچوب قانونمندي و عليت معين بايد حتما بدين ترتيب [تكيه از من] رخ دهد، نه به ترتيب ديگر.»

سرشت ضدسرمايه داريِ راه رشد اقتصادي- اجتماعي آيندهِ جامعه، از درون ”منطق“ تحليل برشمرده شده ماركسيستي- توده اي نتيجه مي شود. اين نتيجه گيري بايستي از طريق به روز كردن زيربناي اقتصاد ملي، زيربناي راه رشدي كه انقلاب بزرگ بهمن ٥٧ مردم ميهن ما ارايه داده است، استخراج گردد.

در اين مرحله از تحليل ديالكتيكي و ماترياليسم تاريخي است كه اصلا مساله ”اتحادها“ي اجتماعي به منظور تدارك ديدن براي تحقق بخشيدن به ايـن ”برنامه حداقل كارگري“ (جوانشير) كه به آن در روند پروسواس تحليل علمي دست يافته شده است، به موضوع بررسي حزب طبقه كارگر بدل مي گردد. تعيين متحدان تاريخي و گذرايي اين مرحله از رشد اقتصادي- اجتماعي كشور و همچنين تعيين سياست ”اتحادهاي“ حزب طبقه كارگر بر پايه اين تحليل ديالكتيكي قرار دارد و دسترسي به آن ممكن مي گردد.

در اين لحظه تحليل ديالكتيكي و ماترياليست تاريخي فاكت ها «جامع و موثق» است كه انديشه به شناخت ”كليت“ شرايط حاكم بر جامعه ايران دست يافته و كليت توخالي در آغاز تحليل، با درك «روند واقعي زندگي» (ماركس) به ”كليتي درك شده“ بدل گشته است.

از اين روي تحليل ماركسيستي- توده اي از شرايط جامعه نمي تواند از نقطه «ارزيابي از توازن نيروها در جامعه كه بازتاب آن در حاكميت ها هميشه متبلور بوده [آغاز گردد تا] ما با درك اين توازن و ارزيابي و تفكيك آنها از هم [بتوانيم] تشخيص دهيم در چه مرحله از اتحادها قرار داريم»، آن طور كه علي خدايي مي خواهد آن را به مثابه اوج پرواز انديشه نظريه پردازانه خود به توده اي ها بخوراند و به آن ها القا كند!

علي خدايي مساله اتحادهاي اجتماعي را اصلا اتحاد با لايه هاي زحمتكش و نمايندگان و احزاب آن ها با هدف تغيير انقلابي شرايط نمي داند، بلكه مساله اتحاد حزب طبقه كارگر را به اتحاد با لايه هايي از حاكميت محدود مي سازد! چنين برداشتي، برداشت سوسيال دموكراتيك راست روانه است كه حزب طبقه كارگر را خلع سلاح مي كند و آن را به دنباله روي سرمايه داري و به قول پلخانف به نظاره گر بهت زده و ظاهر بين «ماتحت سرمايه داري» بدل مي سازد. (نگاه كن به نوشتار ”چرا عدالت از عمال امپرياليسم دفاع مي كند؟“، ازجمله براي شناخت ”هم خوني“ ”عدالت“چي هايي از قماش ع. سهند با دزد ”راه توده“، يعني علي خدايي!) اين در حالي است كه اسلوب ديالكتيكي و ماترياليسم تاريخي تحليل ماركسيستي- توده اي نظريه پرداز توده اي را در جايگاهي قرار مي دهد كه نظرياتش بتواند ستاره راهنما و اهرم جمع كننده براي متحدانش باشد، آن طور كه پيش تر نشان داده شد.

اعلام پايبندي هر توده اي و هر جريان ”چپي“ كه خود را متعهد به انديشه ماركسيستي- توده اي مي داند، نسبت به اين اسلوب تحليل علمي و خط مشي انقلابي مبتني بر آن داراي ضرورت تاريخي است! دفاع بي خدشه از اين اسلوب و برنامه مبتني بر آن، كوشش براي تدقيق و تكميل آن در چارچوب موازين سازماني به منظور به ثمر رساندن برنامه تبليغي- ترويجي و آموزشي حزب طبقه كارگر، محك وفاداري هر توده اي به انديشه ماركسيستي- توده اي و نشان جانبداري آن از مصالح عاليه حزب توده ايران مي باشد. تعلق داشتن به اين جنبش تاريخي، يعني نقش فعال داشتن براي بسيج و تجهيز طبقه كارگر و متحدان نزديك و دور آن بر پايه اين خط مشي انقلابي، جايگاه فرد فرد توده اي ها را در جنبش توده اي تعيين مي كند و نه محاسبات تقسيم «تاج»هاي خيالي علي خدايي و يا ديگران.

زمان آن مدت هاست فرا رسيده است كه توده اي ها صادق، جانبدارانه پايبندي به راه حزب توده ها را دنبال كرده و با دو دست از خط مشي انقلابي حزب، همانند مردمك چشم خود، حراست نموده و براي تحكيم آن بكوشند. پرحرفي هاي ژورناليستي و ارايه «ليست مشكلات حزب در آينده» و ... ضروري نيست و به قول طبري از عهده «شماياني كه انديشه تان از پرواز مگس فراتر نمي رود، و اوج عظمت را در شكوه حشرات مي بينيد» (”بر مرداب تن، نيلوفر انديشه مي رويد“، شعر سروده در زندان) اصلا بر هم نمي آيد. آقاي علي خدايي و ع. سهندها، لطفا اين را آويزه گوش كنيد!

٤- علي خدايي، همان طور كه در آغاز نقل شد، در ابرازنظر سال ٨٧ نوشته بود: «اين واقعيات جامعه ايران و چوب دردناك حوادث و رويدادها و جسارت ورود به گود حوادث داخل كشور است كه بستر وحدت را در حزب توده ايران فراهم مي آورد» و اكنون مي نويسد: «بالاخره چه سر ”من“ در حزب و در اين كميته مركزي بجوشد، چه سر هر كس ديگري، آن لحظه اي كه فضائي براي كار واقعي در كشور فراهم شود، همه مسائل روشن مي شود. چنان كه ديديم پس از انقلاب ٥٧ شد.»

به عبارت ديگر، علي خدايي به توده اي ها توصيه مي كند براي وحدت نظري و سازماني جنبش توده اي و حزب طبقه كارگر مبارزه نكنند و اين امر را به عهده حوادث اتفاقي و مبهم و به دوران نامعلوم آينده واگذارند. همان طور كه پيش تر اشاره شد، او ناخواسته دست خود را باز و به ماموريتي كه به او سپرده شده است، اعتراف مي كند. او خوب مي داند كه ”سر او در اين ديگ نخواهد جوشيد“، نبايد هم بجوشد. سر او را براي جوشيدن در ديگ ديگري در نظر گرفته اند.

در نوشتار پيش گفته ”به چند صدايي پايان دهيم!“ (آبان ١٣٨٧)، اين نكته خاطرنشان شده بود كه «تجربه تاريخي نشان داده است كه يكي از شيوه هاي موفق ارتجاع در كشورهاي مختلف براي دستيابي به اهداف خود، در اين روش خلاصه شده است كه با سعي در نابودي فيزيكي جنبش هاي انقلابي، امكان تداوم مبارزه منسجم و متشكل آن ها را در آينده محدود و يا حتي براي دوران هايي غيرممكن سازد. جا انداختن جايگزين هاي انحرافي، روي ديگر شيوه سركوب فيزيكي را تشكيل مي دهد. حزب توده ايران هر دوي اين شيوه هاي جنايتكارانه و محيلانه ارتجاع را بر تن و جان خود تجربه كرده است.» 

سر او را براي جوشيدن در مرداب تشتت و دامن زندن به آن در جنبش توده اي در نظر گرفته اند. هنگامي كه او مدعي مي شود كه در آينده مبهم و نا معلوم آينده «همه مسائل روشن مي شود»، ضمن آنكه تزي قلابي را مطرح مي سازد و حيله گري ديگري را از خود بروز مي دهد، اعتراف هم مي كند كه از تاريخ حزب توده ايران كوچك ترين شناختي ندارد.

اول- نخستين وظيفه اي كه پس از كودتاي خائنانه امپرياليستي ٢٨ مرداد حزب توده ايران (در مهاجرت سياسي) به آن عمل نمود، برقراري مجدد وحدت حزب طبقه كارگر ايران از طريق وحدت فرقه دموكرات آذربايجان با حزب توده ايران و ايجاد تشكيلات واحد در كشور واحد بود؛

دوم- پيروزي چشم گير حزب توده ايران و برقراري هژموني نظري- سياسي او كه پس از پيروزي انقلاب بهمن و در دوران كوتاه مبارزه علني حزب ممكن گشت و ازجمله به اصل هاي زيربنايي قانون اساسي تسري يافت، پيامد ايجاد يكپارچگي نظري و تحكيم سازماني حزب پيش از آغاز فعاليت علني در ايران بود. اين موفقيت تاريخي از طريق ايجاد يكپارچگي جريان هاي توده اي مانند سازمان نويد، چريك هاي توده اي و گروه هاي كوچك ديگر با حزب توده ايران، پيش از پيروزي انقلاب عملي گشت. اين كند ذهن فراموشكاري كه خود را در ”يادمانده هاي“ قلابي، يكي از «سه تفنگدار» در سازمان نويد مي نماياند، چگونه مي تواند اين واقعيت تاريخي را ”فراموش“ كرده باشد؟

نه، آنچه كه او را در چاله پرگويي سطحي انداخته است، انجام ماموريتي است كه ارتجاع جهاني و داخلي براي ابدي ساختن تشتت نظري و سازماني حزب توده ها به عهده او (و ع. سهندها) گذاشته اند. پرحرفي هاي ”يادمانده ها“ همانقدر بخشي تنظيم شده براي اجراي اين برنامه را تشكيل مي دهد، كه چسباندن قاب عكس «خشكيده چون نعش بر ديوار» رهبرانِ به ابديت پيوسته حزب توده ها، «حلوا حلوا كردن» نام عمويي، و تظاهر به خودزني و مظلوم نمايي در نوشتار اخيرش و ...، همگي بخش هاي ديگري از اين برنامه سياه ارتجاعي را تشكيل مي دهند. اين آن تشخيصي است كه مي توان و بايد از كالبدشكافي انجام شده، ارايه داد!

آخرين سخن آنكه بايستي به علي خدايي اطمينان كامل داد كه هيچ توده اي او را «رقيب» نمي داند. اما عملكرد علي خدايي نشان مي دهد و مستدل مي سازد كه بايد او را عامل «دشمن» طبقاتي ارزيابي نمود. اگر روزي توده اي ها به وضعي دچار گردند كه بايد با او رقابت كنند، پس بهتر است، ريسماني بردارند و خود را خلق آويز نمايند!

اين ارزيابي، ذهن و اراده گرايانه نيست، و از روي «بي انصافي و بي مروتي و دروغگوئي» نمي باشد، بلكه مستدل است. قطعا خدايي فراموش نكرده است و اگر فراموش كرده، مي تواند به آرشيوه دزديده شده راه توده دوره دوم كه با مسئوليت من انتشار مي يافت مراجعه كند! در آنجا مقاله اي خواهد يافت كه لابد «ديگر رفقاي راه توده» كه آن ها را در نوشتار اخيرش با اين عنوان ناميده است، نوشته و ارسال كرده  بودند. آن ها در آن مقاله خواستار اعلام دفاع راه توده از جمهوري اسلامي شده بودند. با مخالفت من، اين مقاله انتشار نيافت. در نامه اي به كيانوري علت انتشار نيافتن نامه اعلام شد. پاسخ او چنين بود: اينجا كساني چنين مي انديشند! اين پاسخ، نشان مخالفت او با مضمون مقاله و تائيد تصميم بر عدم انتشار آن توسط راه توده با مسئوليت من بود!

با مرگ  كيانوري و پس از دزديدن نام و آرشيو راه توده توسط علي خدايي در همدستي با آن «كسان»، اكنون آن برنامه اي به مورد اجرا گذاشته شده است كه زنده ياد نورالدين كيانوري با آن مخالفت كرده بود.

اگر علي خدايي حتي بويي از احساس شرم و حيا كرده بود، خود را لااقل موظف مي دانست به خوانندگانش اطلاع دهد كه اين نشريه از شماره ٩٦ به بعد، ارتباطي با دوره دوم راه توده ندارد! او به جاي عمل به اين شيوه شرافتمندانه، با حيله گري «تاج» راه توده دزديده شده را بر سر گذاشت و خود را «علي خدايي، سردبير راه توده» ناميد. اين آخرين ميخ تابوت «دكان»ي است كه به راه انداخته و خود بر در آن كوفت!

او با دزديدن نام ”راه توده“، در شرايط حقوقي نارساي كشور سرمايه داري آلمان، حتي به شرافت شغل ژورناليستي خود نيز خيانت نمود

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter