نویدنو:23/09/1391 |
نویدنو23/09/1391
توضیح نویدنو: مقاله ای که آقای مهرداد اخگرنوشته آقای "الف.اولیا" از آن یاد می کنند برای نویدنو نیز ارسال شد.تحریریه نوید نو با توجه به تحریف ها وتوهین های آشکار در آن از درج آن پوزش خواست .
به آنکه "طشت رسواییاش از بام فرو افتاد"! فرار به جلو علی خدایی و حنایی که دیگر رنگی ندارد مهرداد اخگر
مقاله نگارنده با عنوان "برگ آخر: ملاحظاتی درباره نامه حمایت آمیز آقای عمومی و سریال یادمانده ها" با عکسالعمل های متفاوتی رو به رو شد که چند تذکر کوتاه را طلب میکند. معدود کسانی که با فحاشی و توطئه خواندن این نامه، با شعارهای احساسی به دفاع از آقای عمویی پرداختند، در میان فحاشیها و ابراز احساساتشان روشن نکردند که در چارچوب "منطق" دفاعشان از عملکرد آقای عمویی، حمایت جانانه او از شخص مشکوکی همچون علی خدایی و نشریه "راه توده"، که در سالهای اخیر وظیفه ای جز تلاش برای از هم پاشیدن صفوف توده ای ها و ضربه زدن به حزب توده ایران را دنبال نکرده است، چگونه توضیح میدهند. نظر نگارنده این است که این عمل آقای عمویی از سر بی توجهی و بی اطلاعی او از وضعیت علی خدایی و "راه توده" نبوده است. در این زمینه امیدوارم که دوستان احساسات جریحهدار شده توضیحاتی را ارائه بدهند. از جمله یکی از کسانی که به نظر میرسد از مقالات نوشته شده در مورد علی خدایی و عمویی به شدت عصبانی شده است شخصی است به نام "ا. اولیا"، که مقاله او از سوی آقای امیر هوشنگ اطیبابی، در صفحه "فیس بوک کنگره ششم" منتشر شده است. این مطلب با ردیف کردن القاب و توهینهای رنگارنگی به منتقدان، که بی شک نشانگر عمق "توده ای" بودن و با فرهنگ بودن این نویسنده و منطق گویا و کوبنده اوست از جمله به همه طرفداران ارکستر دفاع از خدایی-عمویی توصیه میکند: "امیدوارم دوستانی که چون من، این برچسبها را به ر. عمویی ناروا میدانند و این شیوه را نادرست، به نامهی من اکتفا کنند...." چون لابد به تصور "ا.اولیا" او حرف آخر را در همه زمینهها زده است و حتی طرفداران و هم نظرهای او نیز باید به این سند کم نظیر اکتفا کنند. برای نشان دادن "منطق" کوبنده و زبان "رسای" ا. اولیا، که نمونه کم نظیری در مجاب کردن مخالفان و منتقدان و "حرف آخر" در ارائه منطقی دیالکتیکی است، به جملات زیر توجه کنید. آقای "اولیا" با اظهار لطف به نویسنده چنین شروع میکند: “اما جناب مهرداد اخگر مونتاژکار ديگری از ميان "چپهای مستقل" است و سپس نقلی از نگارنده را به شکل زیر ارائه میدهد: "کلام آخر...نه کتاب " خاطرات کيانوری "و نامه نگاریها يا ارگانهای امنيتی به نام " ا.ک "و سفارش آنها برای سازمان دهی انشعاب در حزب، توسط " راه توده "و علی خدايی اتفاقی بوده است و نه فعاليت امروزين محمد علی عمويی و حمايت او از علی خدايی و " راه توده. ميزان اعتماد ارگانهای امنيتی به آقای عمويی در آن حد است که حاضرند به او، يعنی عضو سابق هيئت سياسی و دبير کميته مرکزی حزب، که در زندانها در جريان نزديک جنايات حکومت جمهوری اسلامی بوده است، پاسپورت بدهند تا به خارج بيايد، با مخالفان رهبری حزب ديدار بکند، به ديدار حزب کمونيست فرانسه برود و بعد هم بی سر و صدا به ايران بازگردد" و از این نقل قول چنین نتیجه میگیرد: "اینها همه نمونههایی از گرتهبرداری زشت از آثار عبدالله شهبازی تواب است .وقتی میتوان از يک گزارهی درست، به نتیجهی هدفمندی به نام "عمويی را افشا کن"رسيد. در پاراگراف اول، فقط بله فقط يک مونتاژ کوچک و ناقابل انجام شده و "فعاليت امروزين محمد علی عمويی" به "حمايت او از علی خدايی و " راه توده" به عنوان فعالیتهای برنامه ريزی شده تبديل شده است. من نمیدانم که واقعاً اين ديدار رفيق عمويی با حزب کمونيست فرانسه انجام شده یا خیر و مهرداد اخگر از کجا آن را فهميده است…" نگارنده با دقت جملات بالا را چندین بار مطالعه کرد تا متوجه منطق آقای "اولیا" و چگونگی "مونتاژ" صورت گرفته بشود ولی هر خواننده بی طرفی میتواند ببیند که جملات بالا تنها فحاشیهای بی محتوی و منطقی است که با بقیه روال نامه نگاری آقای "اولیا" همخوان است. خوب بود آقای "اولیا" به جای مقایسه مقاله نگارنده با کارهای "شهبازی" به این سئوال کوچک که وی آگاهانه از پاسخ دادن به آن طفره میرود بپردازد و پاسخ بدهد که: چرا آقای عمویی در این اوضاع احوال ضروری تشخیص داده است که برای دفاع از علی خدایی و "راه توده" وارد میدان بشود! فعالیت عمویی در دفاع علی خدایی، از جمله "تاریخ نویسی ها"ی او در تحریف تاریخ واقعی حزب ما و دیگر فعالیتهای او برای ضربه زدن حزب توده ایران ساخته و پرداخته ذهن کسی نیست واقعیتی است که سیاه روی سفید نگاشته شده و در معرض دید و قضاوت همگان است. نویسنده بسیار عصبانی "ا.اولیا" سپس ادامه میدهد: "وقتی آدمی ارتباطش با واقعيت قطع شد و چشم و گوش بسته، مجری فرمان "عمويی را افشا کن" شد و به همهی کسانی که بين ايران و خارج در رفت و آمدند توهين کرد... " دروغ گویی نشانه روشنی از بی منطقی و به قول معروف "تنگ بودن قافیه" است. آقای "اولیا" که دلیلی برای اجازه خروج دادن حکومت جمهوری اسلامی به عضو سابق هیئت سیاسی و دبیر کمیته مرکزی حزب، که وضعیت و حساسیت به او با همه دیگر رها شدگان از چنگال رژیم متفاوت است نمییابد، ناچار است برای احساساتی کردن خوانندگان خود پای شمار دیگری، یعنی کسانی که بین ایران و خارج رفت و آمد میکنند را به میان بیاورد تا شاید در این هیاهوی تبلیغاتی اصل مسئله گم شود. روشن است که در هیچ کجای مقاله نگارنده مطلبی درباره دیگر کسانی که به ایران رفت و آمد میکنند بیان نشده است و تهمت زنی این چنینی تنها میتواند نشانگر فقر اخلاقی "ا. اولیا" و شیوه برخورد او با منتقدان باشد. و اما درباره بخش دیگر نوشته آقای "اولیا"، و دیدار عمویی با حزب کمونیست فرانسه. حقیقت این است که پخش این خبر نه از جانب مخالفان علی عمویی بلکه توسط خود حزب کمونیست فرانسه، در بولتن بین المللی این حزب صورت گرفته است و "اولیا" اگر میخواست بداند که هدف این دیدار و دیدارهای عمویی با مخالفان حزب چه بوده است، خوب بود این سؤالها را از خود آقای عمویی میکرد. سازمان دهندگان جلسه پرسش و پاسخ برای آقای عمویی که توسط برادر همسرش، و از دستاندرکاران "راه توده"، سازمان دهی شده بود و شماری از فدائیان اکثریت و طرفداران راه توده و دیگر مخالفان حزب به آن دعوت شده بودند هدف مشخصی را دنبال میکرد که ادامه منطقی آن همان دفاع آقای عمویی از علی خدایی و فعالیتهای ضد توده ای اوست. "ا. اولیا" سپس نقل قول دیگری از نگارنده را به شکل زیر ارائه میدهد "قهرمان سازی از کسانی که گرداننده شوهای تلويزيونی بر ضد حزب بودهاند [يعنی همان رفيق عمويی، ايشان مصلحت نديدند نام شان را ذکر کنند!] و آنچنان عملکرد منفیای در قبال ساير زندانيان توده ای داشتهاند و امروز نيز خود را در صف واحدی با جريان آشکار ضد توده ای قرار دادهاند، تنها به نفع برنامه های رژيم برای ضربه زدن به حزب است." و نتیجه میگیرد: " اما اين مونتاژکار هم مثل ساير دوستان اش، علاوه بر تطهير شوهای تلويزيونی با درست تلقی کردن آنها، دروغی را میبافد و میسازد که تاکنون کسی آن را نگفته است! ممکن است يک شمه از"آنچنان عملکرد منفیای در قبال ساير زندانيان توده ای داشتهاند" را افشا کند؟ آخر چگونه به عنوان يک هوادار به اين راحتی دروغ میگویید؟" عملکرد آقای عمویی در زندان نیز روشن است. برای کسانی که عمویی را پس از تحمل دهها ضربه شلاق بالای سرشان میبردند تا به آنها نصیحت کند که مقاومت نکنند نقش او به راستی فراموش ناشدنی است. سخنرانیهای او برای زندانیان مقاوم و سفرهای او بین زندانها، برای درهم شکستن مقاومت دیگر زندانیان سیاسی و توده ای نیز به این زودیها از خاطره رفقای ما و خانواده های شان زدوده نخواهد شد. برخورد آقای عمویی در شوهای تلویزیونی و صحنه گردانی این شوها و امر و نهی به دیگر قربانیان شکنجه که از "خیانتها و "جاسوسی" های حزب بگویید نیز از جمله دیگر عملکردهایی است که برای بسیاری از ما فراموش ناشدنی است. حقیقت این است که از همان فردای آزادی علی عمویی از زندان، و فعالیتهای "آزادانه" او سؤالات بسیاری برای اکثریت تودهایها مطرح بوده و هست و سکوت در این زمینه تا به امروز تنها از سر احترام به گذشته او در دوران زندان شاه و نه تأیید عملکرد او در زندانهای جمهوری اسلامی و پس از آن بوده است. ولی باید گفت که به میدان آمدن او در دفاع از علی خدایی و "راه توده" به قصد ضربه زدن به حزب و زیر سئوال بردن رهبری آن، که در مقابل توطئههای خدایی-وزارت اطلاعات رژیم ایستادگی کردهاند، "برگ اخری" بود که دیگر سکوت در برابر آن به هیچ وجه جایز نبود.
به آنکه "طشت رسواییاش از بام فرو افتاد"!
علی خدایی هم همگام با این کارزار حمله به منتقدان خود و عمویی در آخرین قسمت از سریال "یادمانده های" (راه توده شماره 385) مدعیاتی را بیان کرده است که باید آنها را نشانه جدی استیصال کسی دانست که "طشت رسواییاش از بام فرو افتاده است" و درمانده از پاسخ گویی به انبوه دروغهایی که طی این سالها گفته است بهترین راه را فرار به جلو تشخیص داده است و در این تلاش گاف های تازه ای کرده است که باید هرچند گذرا به آنها اشاره ای کرد. خدایی در شماره 385 "راه توده" که به سرعت از روی صفحه اینترنتی این نشریه "ناپدید" شد و در توضیح آنکه نباید به این افشاگریها علیه او توجهای کرد نقل قول طولانی را از رفیق مریم فیروز درباره مهاجرت ارائه میدهد و سپس مینویسد: "... بالاخره چه سر "من" در حزب و در این کمیته مرکزی بجوشد چه سر هر کس دیگری، آن لحظه ای که فضائی برای کار واقعی در کشور فراهم شود، همه مسائل روشن میشود. چنان که دیدیم پس از انقلاب 57 شد. از سیر تا پیاز. حتی عکس و پرونده شهدای توده ای را آوردند تحویل دفتر حزب دادند. اسناد ماجرای شهریاری را از ابتدا تا انتهایش آوردند، کل ماجرای حسین یزدی و ارتباطش با ساواک روشن شد، حتی متقی که در لو رفتن قرار روزبه نقش داشت هم همه چیز را گفت. عباسی هم که زیر شکنجه درباره سازمان نظامی لب باز کرد همه اطلاعاتش را در اختیار حزب گذاشت. چیزی نماند که حزب از دوران کودتای 28 مرداد نداند..." در علم روانشناسی، پدیده ای را تعریف میکنند که به واژه "فروید دین اسلیب" یا "پاراپرکسیس" معروف است و زیگموند فروید آن را برای نخستین بار در کتاب مشهورش "The Psychopathology of Everyday Life" در سال 1901 مطرح کرد. توضیح این پدیده آن است که افراد گاهی زیر فشار روانی و بدون آنکه متوجه باشند "حرف دل" و نگرانیهای درونی شان را در کلام خود به زبان میآورند و در واقع پرده از ماهیت افکارشان بر میدارند. نقل قول علی خدایی در این بخش "یاد ماندهها" و مقایسه کردن وضعیت خودش با کسانی همچون شهریاری!! دکتر یزدی، متقی و عباسی، یعنی کسانی که یا عامل پلیس بودند و یا پس از به چنگ پلیس افتادن راه خیانت به حزب را در پیش گرفتند مقایسه جالب و گویایی است که محتاج حلاجی زیادی نیست. مقایسه خدایی با عباسی که بالاخره زیر شکنجه سازمان مخفی افسران حزب را لو داد، از یک سو و با شهریاری، مأمور ساواک، که برنامهاش شکار توده ای ها و مبارزان آزاد خواه و ضربه زدن به جنبش مردمی بود، از سوی دیگر، قطعاً شباهتهایی جدی و عینی با وضعیت کنونی خدایی دارد. بخش دیگر ترهات خدایی در این مقاله اشاره او به این موضوع است که گویا منتقدان او همه خارج نشین نان مهاجری هستند که به خاطر دوری از ایران و از سر تنگ نظری حملات شخصی به او و راه توده را پی گیری میکنند. خدایی میگوید: "درد اینهائی که اینطور با راه توده و شخص من ستیز میکنند کار و آینده حزب نیست، دردشان رقابت و تنگ نظری در مهاجرت است و انفعال در ارتباط با ایران. و چون بی خبرند از اوضاع ایران، نمیدانند که حزب ما برای حضور دوباره در جامعه چه راه دشواری را در پیش دارد..." نکته مضحک این سخنان آن است که این ادعا و "ایراد" از سوی کسی مطرح میشود که خودش نزدیک به سی سال است خارج نشین و مهاجر است. افزون بر این بسیاری از موضع گیریهای سیاسی خدایی از جمله دفاع او از خامنه ای، احمدی نژاد و هاشمی رفسنجانی و تا انکار وجود دیکتاتوری در ایران نشانه ای از در جریان قرار داشتن نزدیک او از اوضاع ایران ندارد. اتفاقاً افشاگریهایی که صورت گرفته است نه از سر تنگ نظری نسبت به آدم افشا شده ای همچون علی خدایی بلکه به منظور روشن کردن برنامه های دستگاه های سرکوبگر رژیم جمهوری اسلامی برای ضربه زدن به توده ای ها و حزب توده ایران است. البته تذکر این نکته هم مهم است که معلوم نیست خدایی بر اساس کدام مدارک و شواهد به این نتیجه رسیده است که همه مطالب انتقادی و افشاگرانه ای که در مورد او منتشر شده است، از جمله مقاله نگارنده کار "مهاجران خارج نشین" است؟ موضوع آخر اینکه اگر قرار بود مرجع مستقل و یا مرجع حزبیای به کار خدایی و شارلاتان بازیها و دروغ گویی های او رسیدگی کند، فهرست مسایل زیر از جمله موضوعاتی هستند که خدایی باید به آن جواب بدهد: 1. ادعای دروغ درباره برگزیدن شدن به کمیته مرکزی، در جریان پلنوم هفدهم حزب، برای نفوذ در رهبری حزب توده ایران – (نگاه کنید به پاورقی شماره 1) 2. تلاش در راه ایجاد انشعاب و انشقاق در صفوف حزب توده ایران و تبلیغ مواضع سیاسیای که بر اساس شواهد انکار ناپذیر اساس آن در دستگاه های امنیتی رژیم تنظیم یافته بود (نگاه کنید به پاورقی شماره 2 و ماجرای نامه منتسب به رفیق کیانوری و تبلیغ آن تا همین آخرین شماره های راه توده به عنوان سند راهگشا برای توده ای ها) 3. دروغهای گوبلزی در زمینه چگونگی خروج از ایران برای پنهان کردن این حقیقت که وی در واقع دستگیر شده و سپس به عنوان مأمور اطلاعات رژیم برای ضربه زدن به حزب به خارج اعزام شده بود (نگاه کنید به پاورقی شماره 3) 4. ادعاهای دروغ در زمینه خارج کردن شماری از رهبران سازمان فدائیان خلق ایران (نگاه کنید به پاورقی شماره 4) 5. دزدی اسناد راه توده از خانه فرهاد عاصمی (نگاه کنید به پاورقی شماره 5) رفیق زنده یاد فرج الله میزانی (جوانشیر) در جزوه "سیمای مردمی حزب توده ایران"، ضمن برخورد با پدیده حزب سازی و تلاش برای ضربه زدن به حزب توده ایران از سوی ارتجاع و امپریالیسم مینویسد: "این کوشش کاملاً منطبق بود – و هست – با کوشش سازمانهای جاسوسی امپریالیستی و مقامات امنیتی رژیم شاه که به زور فشار و شکنجه و تبلیغات مسموم در کار آن بودند که شاید حزب توده ایران را واقعاً منحل کنند..." چشم بستن بر حقایق، برخوردهای احساسی، بازی با احساسات توده ای ها و تلاش در راه منحرف کردن افکار از مسئله اساسی به میدان آمدن علی عمویی در دفاع از علی خدایی، دفاع از تحریف تاریخ حزب زیر عنوان "یاد ماندهها" و در واقع دفاع از عملکرد جریان علی خدایی- "راه توده"، به عنوان توطئه سهمناک حکومت جمهوری اسلامی بر ضد حزب توده ایران، گام نهادن در راه وحدت صفوف حزب نیست، خدمت نا آگاهانه و یا آگاهانه ای است در راه تحقق توطئه های رژیم جنایتکار ولایت فقیه برای نابودی حزب توده ایران. به گمان نگارنده در این زمینه هیچگونه مماشاتی نمی تواند مجاز باشد.
پاورقی شماره 1 – (به نقل از مطلب برگ آخر...) خدایی از جمله مدعی شد که در پلنوم 17 به عضویت مشاور کمیته مرکزی انتخاب شده است و از این طریق با سوء استفاده از اعتماد مسئولان وقت حزب اجازه شرکت در پلنوم هجدهم را پیدا کرد. امروز با انتشار همه اسنادی که رژیم در جریان یورش به حزب، و سپس بازجویی رهبری به حزب به دست آورده و منتشر کرده است تمامی اسامی اعضای اصلی و مشاور کمیته مرکزی که در پلنوم هفدهم (چه علنی و چه مخفی) انتخاب شده بودند، آشکار شده است و در میان این اسناد نامی از علی خدایی موجود نیست. اعضای مشاور کمیته مرکزی منتخب پلنوم هفدهم عبارتند از: فاطمه مدرسی (سازمان مخفی)؛ سعید آذرنگ (سازمان مخفی)؛ هادی (بهرام) پرتوی (سازمان مخفی)؛ شاهرخ جهانگیری (سازمان مخفی)؛ حسین راسخ قاضیانی (رستگار) (سازمان مخفی)؛ ابوالحسن خطیب (از گروه منشعب چریکهای فدایی خلق)؛ فاطمه ایزدی (از گروه منشعب)؛ فریبرز صالحی (از گروه منشعب)؛ حسین قلمبر (سیامک) (از گروه منشعب)؛ ژیلا سیاسی؛ فرهاد فرجاد آزاد؛ محمد کاظمی؛ محمد (فرهاد) عاصمی و محمد اسمنی. (به نقل از کتاب حزب توده از شکل گیری تا فروپاشی.... صفحه 238). بدین ترتیب خدایی با دروغ خود را در رهبری حزب جا سازی کرد. در همین رابطه نکته شایان توجه دیگر اینکه علی خدایی، به گفته خودش، در کنار رفیق قهرمان هاتفی (مهرگان) و پرتوی مسئولیت سازمانهای مخفی حزب را عهده دار بوده است. خدایی در "یادمانده" یش این تصویر را ایجاد میکند که در کنار هاتفی و پرتوی، همه کاره این سازمان بوده و در جلساتشان با کیانوری نقش عمده ای در سیاست گذاریها و خط دادن داشته است. نکته ظریف در اینجا این است که چگونه هاتفی و پرتوی که هم ردیف او بودند در جریان پلنوم هفدهم به عضویت در هیئت سیاسی حزب برگزیده شدند و خدایی حتی کاندید عضویت مشاور کمیته مرکزی هم نبود؟
پاورقی شماره 2 - (به نقل از مطلب برگ آخر...) عاصمی در ادامه این مطلب و در توضیح چگونگی دریافت "نامه کیانوری" که از کانالهای زیر نظر مأموران امنیتی رژیم برای آنها ارسال شده است، مینویسد: "بعد از دریافت ارزیابی زنده یاد کیانوری از شرایط سال ١٣٧٣ ایران و ادامه ارسال مقالاتی دیگر از طرف او، یک مقاله نیز به راه توده رسید ... مقاله با صغرا و کبراها میکوشید به اصطلاح ثابت کند که وظیفه حزب توده ایران دفاع از جمهوری اسلامی میباشد... مقاله که با سبک و نگارش دیگری از آنچه که نگارش کیانوری بود، نگاشته شده بود، در راه توده منتشر نشد. علت در نامه ای به ارسال کننده اطلاع داده شد و گفته شد که حزب توده ایران از آماجهای ملی- دموکراتیک انقلاب بهمن مردم میهن ما و نه از جمهوری اسلامی تحت سلطه نیروهای ارتجاعی دفاع میکند. در پاسخ به این نامه، زنده یاد نورالدین کیانوری به این مضمون نوشت که: در اینجا چنین نظرهایی وجود دارد. این نامه باید در آرشیو دزدیده شده وجود داشته باشد. بدین ترتیب، کیانوری ضمن تائید نظر ما در ارتباط با دفاع از آماجهای انقلاب و موضع انتشار ندادن مقاله پرسش برانگیز توسط راه توده، در عین حال به طور ضمنی توجه ما را نسبت به موقعیتی که خود در آن قرار داشت نیز جلب نمود. موقعیتی که بلافاصله توسط رفیق گرامی علی خاوری هنگامی که نگارنده نوشتار دریافت کرده را پیش از انتشار در راه توده در دیداری در برلین در اختیار او گذاشت، تشخیص و نسبت به آن هشدار داده شده بود. رفیق خاوری ارسال نوشتار را توطئه سازمان اطلاعات نامید. نظریات سیاسی و تئوریک طرح شده در راه توده در سالهای بعد از ١٣٧٣ تا هنگام مرگ کیانوری، به صورت معمول ادامه یافت. بعد از مرگ اوست که علی خدایی بدون صحبت و توافق قبلی رابطه های جدیدی را پایه ریخت که نشان ارتباطهایی بود که او به طور پنهانی برقرار نموده بود. از جمله مصاحبه های رادیوی با یک رادیو لوس آنجلسی..." (به نقل از پایگاه اینترنتی "توده ای ها" که توسط فرهاد عاصمی اداره میشود)
پاورقی شماره 3 - (به نقل از مطلب برگ آخر...) یکی از نکات جالب نوشته "یادمانده ها" داستان سرایی خدایی در مورد خروجش از ایران و تلاش نافرجام او برای پاسخگویی به سئوال های جدیای است که در طی سالها گذشته در این مورد مطرح بوده است. خدایی مدعی است که با تحت پیگرد قرار گرفتنش توسط نیروهای امنیتی، و دستگیری همسر و فرزندانش، توسط یک رفیق سوریه ای به نام "ایاد" به داخل سفارت سوریه که قاعدتاً میبایستی تحت نظر مأموران امنیتی سوریه و ایران بوده باشد برده میشود و شبی را در آنجا سر میکند تا خطر بر طرف شود... تذکر این نکته هم جالب است که "رفیق ایاد" در بخشی از این نوشتهها به عنوان دبیر دوم سفارت سوریه (راه توده شماره 215)، در بخش دیگری به نام "دبیر اول" سفارت سوریه، (راه توده 222) معرفی میشود. داستانی که خدایی درباره خروجش از ایران بهم بافته است نشانگر تلاش مذبوحانه او برای خام کردن خواننده و پذیرفتن سناریویی است که امکان تحقق آن تنها با "امداد های غیبی" ممکن است. در روزهای یورش دوم به حزب و در وضعیتی که به قول خدایی نیروهای امنیتی در ابعاد گسترده ای به "شکار توده ای ها" مشغولند علی خدایی بدون کمترین پرس و جویی از خانه ای به خانه ای میرود (البته همه افرادی که او به آنها رجوع میکند غیر سیاسیهایی هستند که فوراً او را میپذیرند)، سپس در همین تماس ها با آدم های غیر سیاسی، آدم هایی را می بیند که او را از جریان حمله به خانه اش مطلع میکنند و سپس او را "نجات" میدهند. به عنوان نمونه خدایی به خانه فردی "نماز خان" به نام حاجی برهان میرود و در همان نیم ساعتی که او آنجاست خانمی با چادر سیاه که از تمامی ماجرای حمله به خانه خدایی مطلع است (و به نظر میرسد که به طور کاملاً اتفاقی نزدیک خانه خدایی نیز زندگی میکرده است) باز هم به صورت کاملاً اتفاقی، سر و کلهاش در خانه "حاجی برهان" پیدا میشود و تمام ماجرا حمله نیروهای امنیتی به خانه خدایی را برای او شرح میدهد و این زن سپس بدون هیچگونه توضیحی برای مدت 24 ساعت در خانه حاجی برهان میماند تا خدایی از مخفی شدن شبانه در سفارت سوریه برگردد و او را نجات دهد..!! به داستان زیر توجه کنید: " پیرمردی را میشناختم که با خانواده هاتفی در ارتباط بود. اسمش حاجی برهان بود و اهل نماز و روزه، اما سرش به کار خودش بود و در عین حال که خیلی به من و هاتفی علاقه داشت با سیاست کاری نداشت. خانهاش در ابتدای سه راه زندان بود. یکراست رفتم خانه او. همسر و عروس و دامادش همه در خانه بودند و سرشان به زندگیشان گرم. کاری به کارهای سیاسی نداشتند و به همین دلیل بی خبر از همه جا بودند. گفتم مدتی است حاج آقا را ندیدهام، از این طرفها رد میشدم، گفتم یک سری هم به ایشان بزنم. حاجی خانه نبود، اما حدود یک ربع بعد رسید. رنگ صورتش به جا نبود و از دیدن من هم تعجب کرد. تا نشست، آرام و شمرده گفت: من الان با ... تلفنی صحبت کردم. خیلی نگران تو و هاتفی بود. تو که طرفهای خانهات آفتابی نشده ای؟... از خانه رفتم بیرون و در فاصله ای که بشود خانه و رفت و آمدها را کنترل کرد ایستادم تا آن خانمی که قرار بود بیاید خانه حاجی، چادر به سر از تاکسی پیاده شد و رفت به داخل خانه... بهرحال، 10 دقیقه بعد از ورود آن خانم به خانه حاجی برهان و بعد از آن که از بابت تعقیب او خیالم راحت شد، به خانه حاجی برهان بازگشتم. دست اول ترین اخبار را او که در فاصله نه چندان زیادی از ما زندگی میکرد داشت.... از خانه حاجی برهان بیرون آمدم. تعارفی برای ماندن کردند، اما این تعارف هم مثل تعارف آن مترجمی بود که ابتدا به سراغ او رفته بودم. همه در آن روزها وحشت داشتند و این بسیار طبیعی بود و حق همه. گفتم اگر خواستم برگردم تلفن می کنم... تصمیم گرفتم به "ایاد" تلفن کنم. او دراین ساعت در سفارت نمی توانست باشد و ضمنا تلفن به سفارت صلاح نبود زیرا ممکن بود تلفن تحت کنترل باشد. " (راه توده 224) و ادامه ماجرا یک روز پس از خروج از خانه "حاجی برهان"، پس از یک شب خوابیدن در سفارت سوریه که نه مإمور انتظامی دارد و نه مراقبی، فقط سرایداری که خواب است. خدایی چند دقیقه پس از پیاده شدن از بنز "رفیق ایاد" (دبیر اول یا دبیر دوم سفارت سوریه) مینویسد: " در خیابانها هم نمیتوانستم سرگردان بچرخم. بی پناهی در چنین شرایطی، احساسی است که تنها کسانی که آن را پشت سر گذاشتهاند آن را درک میکنند. یگانه پناهگاهی که هنوز میشد به آنجا رفت خانه حاج برهان، آن انسان شریفی بود که قبلاً برایتان دربارهاش گفته بودم. سوار تاکسی شدم و رفتم به طرف سه راه زندان در جاده قدیم شمیران. وقتی رسیدم از سر خیابان تلفن کردم و دانستم همه چیز عادی است. در واقع هم نمیتوانست غیر عادی باشد، زیرا حاج برهان نه سیاسی بود و نه با حزب کاری داشت. دامادش از قدیم بازیگر سریالهای تلویزیونی بود و از بعد از انقلاب مثل خیلیهای دیگر سرگردان و بیکار. کمتر از نیم ساعت در آنجا ماندم و سپس با خانم سالمندی که در خانه او بود و از سالها قبل با او آشنا بودم، از خانه بیرون آمدیم. بهرحال، خانه حاج برهان را ترک کردیم. همراه با خانمی که چادر سیاه به سر داشت، در آن شرایط احساس امنیت خیابانی را بیشتر میکرد. باید جائی را برای یک شب یا چند شب پیدا میکردم. به خانه مادر یکی از آشنایان او در شمال تهران رفتیم. دقیقاً به خاطر ندارم کدام منطقه شمیران بود. شاید قیطریه. خانه بزرگ و دو طبقه ای بود. صاحب خانه بسیار مهربان بود و به همان اندازه هم از مسائل سیاسی دور. بسیار دور..." (راه توده، شماره 253) و اما جالبترین بخش این قصه پردازی ها داستان خودکشی علی خدایی است. خدایی در بخشی از "یادمانده ها" مینویسد: "من در آن دوران، دو بسته قرص "متادون" را کوبیده و در چند کپسول جا داده بودم، به نحوی که به راحتی و در عرض چند ثانیه بتوان آنها را بلعید. این یگانه سلاح من بود برای دفاع از خودم و دیگرانی که با من در ارتباط بودند. با امید به بلعیدن این قرصها، در صورت افتادن به تله، از خانه حاجی برهان بیرون آمدم. تعارفی برای ماندن کردند، اما این تعارف هم مثل تعارف آن مترجمی بود که ابتدا به سراغ او رفته بودم. همه در آن روزها وحشت داشتند و این بسیار طبیعی بود و حق همه..." (راه توده 224 – البته تذکر این نکته شاید بد نباشد که "متادون" قرص ترک اعتیاد به مواد مخدر است) در ادامه این داستان میخوانیم: "...اما از 12 شب گذشته بود که تصمیم قطعی خودم را گرفتم. تمام قرص هائی را که در یک قوطی کوچک در این روزها همراه داشتم در لیوان آبی که روی همان میز کوچک بود ریختم. آن را از آب پارچی که کنار میز بود تا نیمه پر کردم و در انتظار آب شدن قرصها که فکر میکنم 16 عدد بود، روی یک کاغذ کوچک، چند کلامی نوشتم. نوشتم "من میروم، تا دیگران بمانند...." (راه توده 253). البته روشن نیست که چگونه قرصهای "متادونی" را که او در شماره قبل داستانهایش کوبیده بود و در چند کپسول جا داده بود تا بتواند آنها را به سرعت بخورد ناگهان به شکل معجزه آسایی به 16 قرص درسته که خدایی آنها را می شمارد تبدیل میشوند و خدایی پس از خوردن این قرصها به مدت 6 روز (!!) غش میکند و بیهوش است. جریان انتقال خدایی از خانه به بیمارستان سینا نیز چیزی از "معجزه" کم ندارد. این "زن مسن" که فقط همسایه خدایی بوده است او را "کول زنان" از زیر درختی به درختی می برد با تاکسی در خیابان های شهر می گرداند و سرانجام کنار دیوار بیمارستان سینا که اتفاقاً!!! دکتر کشیکش آن یک فرد فدایی اکثریت بوده است رها میکند. در کشوری که اگر بیمار در ابتدای کار پول نشان ندهد حتی نمی گذارند او از در بیمارستان وارد شود، لابد چند نفر از "سربازان گمنام امام زمان" او را از کنار دیوار بیمارستان سینا جمع میکنند، (البته به نظر میرسد علی خدایی نتوانسته توضیحی راجع به اینکه چگونه از گوشه دیوار به داخل بیمارستان رسیده بدهد. خواننده باید خود این بخش ها را حدس بزند) می برند توی بیمارستان و چون بیمارستان در کنترل رفیق فدایی بوده و هیچکس هم به این وضع غیرعادی مشکوک نیست، اون رفیق نازنین که در ضمن خدایی را نمی شناخته تصمیم میگیرد خدایی را نجات میدهد!!!!
پاورقی شماره 4 – به نقل از مطلب "تکذیبه ای بر فتوحات ناکرده آقای علی خدایی" http://raisi-online.com/?p=336 "تردیدی نیست که بازگویی حوادث گذشته بعد از زمانی طولانی نمی تواند به دور از ابهام و خطاهای کوچک و بزرگ باشد. میتوان پذیرفت که بخشی از این خطاها غیرعمدی بوده و به طور طبیعی بروز میکنند. اما بخش دیگر آن ها، به طور آگاهانه ساخته و پرداخته شده و با قصدی جز روشنگری به اطلاع عموم می رسند تا احساسات و آگاهی های کاذب از پیش معین شده ای را در اذهان عمومی بنشانند. در این زمینه البته پرونده تاریخ سازان حکومت جمهوری اسلامی در داخل و همکاران آن ها در میان ایرانیان خارج از کشور از همه سیاه تر است. اما بخش چشمگیری از آثار قلمی و شنیداری هم که از سوی افراد وابسته به اپوزیسیون ایرانی و یا مدعیان بی طرفی، در باره تاریخ سیاسی ۴-۵ دهه اخیر کشور، در قلمرو مجازی در دسترس عموم قرار گرفته، و یا به شکل کتاب منتشر شده اند کم و بیش به چنین آفتی آلوده اند. با وجود این، ما به ندرت به کسانی از راویان این آثار بر می خوریم که مخاطبین خود را دعوت به حزم و احتیاط درباب پذیرش دربست اقوال خویش کنند. در تداوم و تکرار مکرر چنین وضعیتی است، که ادعاهای بی پایه و جعلی، به تدریج حقایقی مسلم و بدیهی تعبیر شده و مورد سوء استفاده های فراوان اصحاب حقه و تزویر در عرصه روزنامه نگاری، سیاست و تاریخ قرار می گیرند. یکی از آخرین نمونه ها از این دست، روایتی است خلاف حقیقت از آقای علی خدایی، در مورد نجات و انتقال تعدادی از رهبران سازمان فداییان اکثریت به افغانستان توسط ایشان در سال ۱۳۶۲. این روایت با تیتر درشت و چشم گیر"در باب انتقال رهبران اکثریت از ایران به افغانستان توسط علی خدایی"- یاد مانده های علی خدایی ۶۶- در راه توده شماره ۳۴۵ مورخ ۲۸ آذر ۱۳۹۰ منتشر گردیده و در آن اقای خدایی مدعی شده اند که شبکه ای مخفی زیر مسئولیت و نظارت وی بخشی از رهبران سازمان را بعد از ضربات وارده به حزب توده ایران نجات داده و به افغانستان برده است. نوشته پیش رو می کوشد با رجوعی سریع به گذشته، ساختگی بودن این ادعا را بر مبنای گواهی و توضیحات دو گروه زیر از شاهدان مستقیم و دست اول مرتبط با این ادعا نمایان سازد: گروه اول، کسانی از مسئولین فداییان (اکثریت) هستند که اقای خدایی ، نجات و انتقال آن ها به افغانستان را به خود نسبت داده اند. بخش های عمده ای از گواهی های تلخیص شده این افراد در این نوشته مورد استفاده قرار گفته اند. دوم، کسانی که به دلایلی یا از نزدیک در جریان این انتقال ها قرار گرفته و یا خود در تنظیم و ترتیب آن ها نقش موثر داشته اند. راقم این سطور، خود به این گروه تعلق داشته و بعد از اطلاع از "فتوحات" اقای خدایی بر آن شده که بخشی از دانسته های خود را در رابطه با حقیقت ماجرای این انتقال ها با شهادت و یاد مانده های افراد در دسترس دیگر ترکیب کرده، و نتیجه را در فرم نوشته حاضر در معرض اطلاع و داوری خوانندگان بگذارد....افرادی از سازمان که آقای خدایی مدعی انتقال آن ها به افغانستان شده، در کل فقط ازطریق ۳-۴ نفر از مسئولین تشکیلات سازمان در ایران قابل دسترسی و تماس بودهاند. در آن زمان نه تنها هیچ یک از این افراد هیچ مراجعه و تماسی از افغانستان برای خارج کردن کسانی در یافت نکرده اند، بلکه خود نیز مخفی بوده و تماس با آنان از خارج فقط به و سیله رهبری مستقر در خارج و با تمهیداتی خاصی میسر بوده است. معلوم نیست شبکه ادعایی آقای خدایی چگونه توانسته است با دور زدن این ۴ نفر به افراد نامبرده رسیده و آن ها را بدون خبر و اطلاع این ۴ نفر از کشور خارج کند. و بالاخره این که چه کسی برای آقای خدایی لیست افراد فوق را که باید خارج می شدند مشخص کرده بود؟ ... هنوز هم کسی داستان واقعی گذشت ها و فداکاری های بی دریغ این انسان های شریف و کم نظیر را ننوشته است. اگرچه چنین فقدانی یاس آور و آزار دهنده است، اما بدتر از آن سرقت فداکاری های این جمعیت خاموش و انتساب آن همه گذشت و ایثار به چند نفر، و یا کسانی که هیچ نقشی در آن نداشته اند، جز یک ناسپاسی و ناجوانمردی غیر قابل بخشش معنای دیگری ندارد." پاورقی شماره 5 (به نقل از مطلب برگ آخر...) نوشته های آقای فرهاد عاصمی، به عنوان کسی که از نزدیک با خدایی کار میکرده است و نشریه "راه توده" را اداره میکرده است در زمینه چگونگی عملکرد، شخصیت و ماهیت خدایی حاوی نکات جالبی است. آقای عاصمی در این زمینه مینویسد: "همان طور که لابد اطلاع دارید و یا با مراجعه به آرشیو ”توده ای ها“ به آن پی خواهید برد، انتشار دهنده و مسئول هر دو دوره نشریه راه توده، نگارنده [عاصمی] بوده است. نام راه توده را نگارنده به عنوان مسئول سازمانهای حزب در خارج از کشور (غربی)، انتخاب کرده که مورد تائید رهبری حزب در ایران پیش از یورش به حزب نیز بوده است. علی خدایی که یکی از همکاران، و مهمترین همکار نشریه در دوره دوم آن بود، آرشیو نشریه راه توده دوره دوم را از خانه من دزدید و به انتشار غیرمجاز آن ادامه داد. او، نه تنها نام راه توده را که در شرایط برقراری قانون، اقدامی غیرقانونی بود، دزدانه با خود برد، بلکه خبر آنکه ”راه توده“ انتشار یافته بعد از شماره ٩۵، توسط او انجام میشود و با گذشته آن ارتباطی ندارد را حتی به اطلاع خوانندگان نشریه نیز نرساند. .."
|
|