نویدنو:17/08/1391 |
نویدنو26/08/1391
احمد جواهریان
صدفِ بستهٔ پلک ها را بگشا به بهارآراییِ بادام های کوهی و چشم اندازِ خوش الحانِ هوا به پروازِ پر تکررِ گنجشک های کوهی و طنینِ آهنگینِ زنگوله ها به دیگ های سرریز از جوششی عطرانگیز و شقاوتِ اشتیاق این بویِ بکرِ شیرخوارگی آن ناز و نسیمِ نوازش و این اشک های مُنَقّش به شعلهٔ گون ها
به کرختیِ خاک و تلاشِ آهنِ خیش و فراخیزِ بذرها با دست افشانیِ دوستی های بی دریغ
به کنکاشِ عشق در کشاکشِ تیغ ها و تردیدها پا در گِل و گُلپرهای لگدکوب این راهگشاییِ پر ستیز با بازیِ مسیر و یارانی خسته و بیراهه های بدرود : این انفکاکِ هرگاه ناگذیر و هجامتِ آسمانِ غروب و میعانِ ابرها ...
گذری پر رنج با تاجی از ریسمان با همای پر سعادتِ مهتاب در صعود از ستیغ های سیمرغین و کوبهٔ باد و سایه های غبار اندودِ مه
به سایشِ ذهن تا تندیسی آبگینه و فرسایش نگاه تا پروازِ پرستو و خاموشیِ لب ها تا عطشی جانکاه
تا فرودِ دامنه های پر طراوتِ تاریکی و انتشارِ نقرهٔ نور بلورِ جاریِ جوی
تا آرامشِ سپیدِ سحرگاه این شکوفاییِ موّاج این آتشِ خاموشی ناپذیر ... چشم بگشا که هنوز کاری کارستان در پیش است. باز رویش – دفتر شعر – انتشارات آبانگاه
|
|