نویدنو:17/08/1391 |
نویدنو26/08/1391
ملاحظاتی درباره نامۀ حمایت آمیز آقای عمومی از علی خدایی و سریال "یاد ماندهها" مهرداد اخگر انتشار نامۀ منتسب به محمد علی عمویی، در "راه توده"، و دفاع او از علی خدایی، بازتاب رو به افزایشی یافته است. نکته جالبی که در نامههایی که در دفاع از عمویی منتشر شده است به چشم میخورد، بی توجهی نویسندگان این نامهها به دفاع محکم محمد علی عمویی از فرد معلومالحالی همچون علی خدایی، خاطره نویسی های او زیر عنوان "یادمانده ها" و همچنین تلاش های عمویی برای بی اعتبار نشان دادن هشدار جدی رفیق شهید میزانی (جوانشیر)، از طریق همسرش، درباره حضور علی خدایی در زندانها، پس از یورش جمهوری اسلامی به حزب توده ایران است. تصور اینکه شخصی مانند عمویی با آن سابقه سیاسی، و آگاهی از مسایلی که در این سالها بر سر حزب و توده ای ها آمده است ، از سر ندانم کاری و حساب نکردن تبعات این کار و یا از سر خیر خواهی دست به چنین عملی زده است همان قدر منطقی است که خوش بینیهای شماری از ما پس از دستگیریهای رفقای رهبری و باور داشتن به این نظر که "رفقا در دادگاه های علنی حضور پیدا خواهند کرد و با دفاع از حزب و تاریخ آن" اعتبار حزب در جامعه را دو چندان خواهند نمود!
ارزش و ضد ارزش! در هفته های اخیر نامه هایی منتشر شده اند که در برخی از آنها محمد علی عمویی، در عین مقایسه با نلسون ماندلا، به درجه قهرمان ملی ایران نیز ارتقاء یافته است و کسانی که کوچکترین انتقادی از عملکرد او کردهاند مورد خشم و عتاب قرار گرفتهاند. در این نوشته ها پدیدۀ جالبی به چشم میخورد که باید آن را بدرستی شناخت و حلاجی کرد. به نظر میرسد که نویسندگان این نامهها، تلاش دارند تا مجموعۀ ارزشی جدیدی را به جنبش کارگری و کمونیستی ایران و جهان ارائه دهند که اگر ما آن را قبول کنیم یا باید در بخشی از معیارهای ارزشی پیشین مان تجدید نظر کنیم و یا راه دیگری را برگزینیم. بر اساس این معیار ارزشی جدید اگر مبارز کمونیستی (توده ای) در پیکارش بر ضد ارتجاع اسیر شد، به شکنجه گاه کشانده شد و سپس زیر فشار شکنجه گران درهم شکست و تسلیم خواستهای آنان شد، حزبش را "منحل" کرد، صحنه گردان شو های تلویزیونی تکان دهنده ای راجع به حزبش شد، به دیگر اسیران شرکت کننده در این شوها، که شماری از آنها به زحمت قادر به حرف زدن بودند، امر و نهی کرد و از آنان خواست که درباره "گناهان" مختلف حزب اعتراف کنند، و سپس در انتهای هر شو تلویزیونی خونسردانه جمع بست های مفصل و جامعی را دربارۀ "خیانتهای حزب توده" برای نسل جوان ارائه داد، این عملکرد او قابل تأیید و ستایش است. و یا هنگامی که شماری از توده ای ها در دشوارترین لحظات شلاق باران شدن از سوی شکنجه گران تلاش میکردند تا با به یاد آوردن زندگی نامه قهرمانانی همچون وارطان، مرتضی کیوان، حکمت جو و تیزابی به مقاومت ادامه دهند، فردی مانند عمویی را بالای سرشان میآوردند تا آنها را به تسلیم شدن تشویق کند، آیا این عملکرد عین شجاعت و دلاوری است؟ و بالاخره آن هنگام که صدها تن از یارانمان را قتل عام کردند و بر استخوانهای این شهیدان شوی ضد انسانی "تالار وحدت" را با دعا گویی برای سلامت "امام و نظام" به صحنه گردانی این چنین افرادی به راه انداختند، آیا این نمونه روشن قهرمانی و شایسته درود و تهنیت گفتن است؟ لابد اگر ما کند و کاوی در تاریخ مبارزات مردم آفریقای جنوبی بکنیم مشابه این "قهرمانی" ها را از سوی ماندلا و یاران او خواهیم یافت. اگر این عملکرد واقعاً عین قهرمانی است چرا نباید درود نامه ای هم برای پرتوی ها، و شهبازیها (که به اصرار "راه توده" و از قول کیانوری خیانت نکردهاند!) نوشت؟ بالاخره آنها هم سالهای طولانیای را در سیاه چال های رژِیم استبداد گذراندند. اگر این چنین عمل کردی قهرمانی است پس کسانی مانند رفیق شهید رحمان هاتفی (مهرگان)، کی منش، فاطمه مدرسی (سیمین فردین)، ابوتراب باقر زاده و شمار زیادی از رفقای حزبی که تا آخرین نفس ایستادند، به خواست شکنجه گران تسلیم نشدند و با خون خود بر دیوارهای زندان نوشتند "راه همان است که ما رفتیم" راه اشتباهی را پیمودند و به باطل جان خود را فدای آرمانهای حزبشان کردند. انقلاب شکوهمند بهمن 1357، درهای زندان رژیم ستم شاهی را شکست و مبارزان آزادی، از جمله شمار زیادی از رفقای توده ای را از زندانها آزاد ساخت. حزب ما به درستی به قهرمانیهای کسانی که در این سالها, در مجموع، ایستادگی کرده بودند افتخار کرد. مقایسه این آزادی با بیرون آمدن شمار بسیار اندکی از باقی مانده رهبری سابق حزب از زندانهای جمهوری اسلامی، در پی قتل عام وحشیانه هزاران زندانی سیاسی، و از جمله صدها تن از اعضاء و هواداران حزب، در پی برگزاری شوی "تالار وحدت" مقایسه ای کاملاً نادرست و نابجاست. معدود نجات یافته رهبری سابق حزب نه به دست توانمند خلق، بلکه با توافق و صلاحدید مزدوران و شکنجه گران حکومت ارتجاع از زندان آزاد شدند (طبیعتاً منظور نگارنده اکثر آزاد شدگان از زندان های رژِیم نیست) و همان طور که تجربه سالهای اخیر نشان داده است این تصمیم و عملکرد مزدوران جنایتکار از سر خیر خواهی برای حزب و جنبش کارگری و کمونیستی ایران نبوده است. نگارنده به یاد دارد که با انتشار کتاب "خاطرات نورالدین کیانوری"، رفیق نازنینی، که دیگر در میان ما نیست، با هیجان به سراغم آمد، کتاب را به دستم داد و گفت بخوان و ببین که "شیر پیر ما چگونه غریده است. پرچم حزب دوباره به اهتزاز درآمده". با خوشحالی کتاب را گرفتم و آنرا خواندم. در انتها اندوه سنگینی بر قلبم نشست. اندوه نه از محتوی کتاب که از خوش خیالیهای مان و اینکه چگونه مزدوران ارتجاع پس از این همه تجربه دردناک هنوز میتوانند این چنین با احساسات ما بازی کنند. در دیدار بعدی کتاب را به رفیق برگرداندم. گفت "کیف کردی؟" نظرت چیست. گفتم رفیق عزیز آنچه من خواندم نمیتواند خاطرات رفیق کیانوری ای باشد که ما میشناختیم بلکه شکل دیگری از همان شوهای تلویزیونی و بازجوییها است. چگونه کتابی که حزب را زاییده و خدمتگزار دولت شوروی میداند، رهبری حزب را مشتی آدمهای باند باز و بی سواد معرفی میکند، درباره روزبه آن حرفها را میرند و تاریخ دیگری برای حزب ما مینویسد، میتواند پرچم حزب باشد؟ از من بسیار عصیانی شد و گفت تو اصلاً رفیق کیا را نشناخته ای ... افسوس که آن رفیق نیست تا ببیند و بخواند که چگونه شهبازی، به گفته خودش، این کتاب را از لا بلای بازجوییهای کیانوری و همچنین با طرح سؤالات دیگر از او (بازجوییهای مجدد) برای نفی تاریخ واقعی حزب توده ایران به رشته تحریر درآورده است. و آیا باز اتفاقی است که در آن سالهای نخست انتشار این کتاب، نشریه "راه توده" و کسانی همچون علی خدایی مبلغ پر حرارت این کتاب به مثابه "اوراق زرین تاریخ حزب" بودند (و تا به امروز نیز مبلغ آنند) و در میان آن همه هیاهوی تبلیغاتی و احساسات تحریک شده شمار زیادی از ما، رفیق خاوری این کتاب را بدرستی محصول بازجویی های زیر فشار دستگاه های امنیتی رژیم اعلام کرد؟ راستی موضع نویسندگان نامه های کنونی، درباره این "خاطرات" چه بود؟
چند نکته درباره دفاعیۀ محمد علی عمویی از علی خدایی به میدان آمدن عمویی در دفاع از علی خدایی دلیل روشنی دارد. با افشاگری خانم آذر جوانشیر درباره حضور علی خدایی و رو به رو شدن او با رفیق جوانشیر، و اعلام خطر رفیق شهید جوانشیر از طریق همسرش، روشن می شود که علی خدایی پس از دستگیری و قبول همکاری با رژیم، به خارج اعزام گشته است. نگرانی عمیق دستگاه امنیتی حکومت برای سوختن کامل و از بین رفتن امکانی که برای حفظ و گسترش آن سرمایه گذاری سی ساله انجام داده بودند، آنها را ناچار کرده تا همه امکانات خود را برای نجات "عباس شهریاری" جدید ایران به میدان بیاورند. نکات بیان شده در نقل قولهای منتسب به محمد علی عمویی خود قابل توجه و بسیار سئوال برانگیز است. آقای عمویی در دفاع از علی خدایی و با متهم کردن خانم آذر جوانشیر به "خصومت" و با توهین به او با جمله "آن خانم، خانم بسیار ساده ای است!" مدعی میشود که چون از سال 64 به این طرف با جوانشیر برای مدتی هم زندان بوده است و او هیچ اشاره ای به این موضوع نکرده است پس این مسئله نمیتواند صحت داشته باشد. برای بررسی درستی این ادعای عمویی باید نخست به محیط زندان و چگونگی روابطی که در زندانهای رژیم حاکم بود توجه داشت. استفاده گسترده رژیم از "توابین" برای جاسوسی از زندانیان سر موضع، بازپرسیهای مجدد از زندانیان و گزارش خواستن از آنها درباره بحث و گفت و گو هایشان محیطی را ایجاد کرده بود که همگان با احتیاط بسیار مراقب حرف زدن و بحثهایشان بودند. تصور اینکه رفیق شهید میزانی (جوانشیر) ممکن است این چنین نگرانی جدی و آژیر خطری برای توده ای ها و حزب را با کسی که "حزب توده را منحله " اعلام کرده است، صحنه گردان آن شوهای تلویزیونی بوده است و بالای سر زندانیان شلاق خورده و شکنجه شده برده میشده است تا آنها را به تسلیم تشویق کند، در میان بگذارد همان قدر دور از منطق است که دیگر ادعای عمویی درباره معتبر بودن سریال "یادمانده های" علی خدایی. عمویی درباره "یادمانده های علی خدایی" میگوید: "این خاطرات را دوستان هر چند گاه یکبار به صورت چاپ شده برای من آوردهاند و من خواندهام. همه آنچه که ایشان میگوید و من شاهد مستقیم بودهام و یا در جریان آن بودهام صحیح است." آقای عمویی در این دفاع جانانه از خدایی روشن نمیکند که "شاهد مستقیم" کدام کارهای علی خدایی بوده است. حتی بر اساس مدعیات خدایی در "یادمانده اش" او تماس حزبی-کاری ای با عمویی نداشته است که عمویی بتواند شاهد عملکرد او باشد. لابد تأیید عمویی مربوط به فعالیتهای علی خدایی پس از خروج "معجز آسایش" از ایران، انتشار مجدد "راه توده" برای مبارزه با "سیاست خانمان سوز طرد ولایت فقیه" و دیگر فعالیتهای مطبوعاتی او از جمله دهها مصاحبه با تلویزیونها و رادیوهای سلطنت طلب، انتشار مطالب "روشنگرانه" در حمایت از خامنه ای، رفسنجانی، احمدی نژاد، نفی وجود دیکتاتوری در ایران و ... بر میگردد. بد نبود دوستان از عمویی این سئوال را نیز میکردند که کدامیک از کارهای علی خدایی مورد تأیید اوست تا جای شائبه ای برای کسی باقی نماند.
چند نکته ای هم درباره "یادمانده ها"ی علی خدایی مطالعه "یادمانده های" علی خدایی خواننده را با پدیده جالبی در "خاطره نویسی" مواجه میکند. ترکیب فاکت ها، با دروغ و داستانهای "هیجان انگیزی" که بیشتر به کتابهای کارآگاهی شبیه است (از موتور سواری با رفیق مهرگان در تهران، تا شلول کشی در کابل، و قرص "متادون"(1) برای خودکشی خوردن ...)، خواننده را در فضای مشخصی برای قبول مسایل معینی قرار میدهد. هدف اساسی این داستان سرایی ها قبولاندن اهمیت، نقش و مقام خدایی، در حزب، به خواننده است. نوشته طوری تنظیم شده است که خواننده کسی را که در بهترین حالت یک کادر مخفی حزبی بوده است در مرکز همه فعالیتهای رهبری و تصمیم گیریهای حزب ببیند و باور کند که مطالب طرح شده از سوی چنین "شخصیت برجسته ای" معتبر و قابل قبول است. و مهمتر از همه اینکه چه کسی بهتر و مطلعتر از این"شخصیت برجسته" برای به دست گیری رهبری آینده حزب. یکی از نکات جالب نوشته "یادمانده ها" داستان سرایی خدایی در مورد خروجش از ایران و تلاش نافرجام او برای پاسخگویی به سئوال های جدیای است که در طی سالهای گذشته در این مورد مطرح بوده است. خدایی مدعی است که با تحت پیگرد قرار گرفتنش توسط نیروهای امنیتی، و دستگیری همسر و فرزندانش، توسط یک رفیق سوریه ای به نام "ایاد" به داخل سفارت سوریه که قاعدتاً میبایستی تحت نظر مأموران امنیتی سوریه و ایران بوده باشد برده میشود و شبی را در آنجا سر میکند تا خطر بر طرف شود... تذکر این نکته هم جالب است که "رفیق ایاد" در بخشی از این نوشتهها به عنوان دبیر دوم سفارت سوریه (راه توده شماره 215)، در بخش دیگری به نام "دبیر اول" سفارت سوریه، (راه توده 222) معرفی میشود. داستانی که خدایی درباره خروجش از ایران بهم بافته است نشانگر تلاش مذبوحانه او برای خام کردن خواننده و پذیرفتن سناریویی است که امکان تحقق آن تنها با "امداد های غیبی" ممکن است. در روزهای یورش دوم به حزب و در وضعیتی که به قول خدایی نیروهای امنیتی در ابعاد گسترده ای به "شکار توده ای ها" مشغولند علی خدایی بدون کمترین پرس و جویی از خانه ای به خانه ای میرود (البته همه افرادی که او به آنها رجوع میکند غیر سیاسیهایی هستند که فوراً او را میپذیرند)، سپس در همین تماس ها با آدم های غیر سیاسی، افرادی را می بیند که او را از جریان حمله به خانه اش مطلع می کنند و سپس او را "نجات" می دهند. به عنوان نمونه خدایی به خانه فردی "نماز خوان" به نام حاجی برهان می رود و در همان نیم ساعتی که او آنجاست خانمی با چادر سیاه که از تمامی ماجرای حمله به خانه خدایی مطلع است (و به نظر میرسد که به طور کاملاً اتفاقی نزدیک خانه خدایی نیز زندگی میکرده است) باز هم به صورت کاملاً اتفاقی، سر و کلهاش در خانه "حاجی برهان" پیدا میشود و تمام ماجرای حمله نیروهای امنیتی به خانه خدایی را برای او شرح میدهد و به نظر می رسد که این زن سپس بدون هیچگونه توضیحی برای مدت 24 ساعت در خانه حاجی برهان میماند تا خدایی از مخفی شدن شبانه در سفارت سوریه برگردد و این زن او را نجات دهد..!! (اینجا و در جاهای دیگر تأکیدها از نگارنده است) به داستان زیر توجه کنید: "پیرمردی را میشناختم که با خانواده هاتفی در ارتباط بود. اسمش حاجی برهان بود و اهل نماز و روزه، اما سرش به کار خودش بود و در عین حال که خیلی به من و هاتفی علاقه داشت با سیاست کاری نداشت. خانهاش در ابتدای سه راه زندان بود. یکراست رفتم خانه او. همسر و عروس و دامادش همه در خانه بودند و سرشان به زندگیشان گرم. کاری به کارهای سیاسی نداشتند و به همین دلیل بی خبر از همه جا بودند. گفتم مدتی است حاج آقا را ندیدهام، از این طرفها رد میشدم، گفتم یک سری هم به ایشان بزنم. حاجی خانه نبود، اما حدود یک ربع بعد رسید. رنگ صورتش به جا نبود و از دیدن من هم تعجب کرد. تا نشست، آرام و شمرده گفت: من الان با ... تلفنی صحبت کردم. خیلی نگران تو و هاتفی بود. تو که طرفهای خانهات آفتابی نشده ای؟... از خانه رفتم بیرون و در فاصله ای که بشود خانه و رفت و آمدها را کنترل کرد ایستادم تا آن خانمی که قرار بود بیاید خانه حاجی، چادر به سر از تاکسی پیاده شد و رفت به داخل خانه... بهرحال، 10 دقیقه بعد از ورود آن خانم به خانه حاجی برهان و بعد از آن که از بابت تعقیب او خیالم راحت شد، به خانه حاجی برهان بازگشتم. دست اول ترین اخبار را او که در فاصله نه چندان زیادی از ما زندگی می کرد داشت.... از خانه حاجی برهان بیرون آمدم... گفتم اگر خواستم برگردم تلفن می کنم... تصمیم گرفتم به "ایاد" تلفن کنم. او دراین ساعت در سفارت نمی توانست باشد و ضمنا تلفن به سفارت صلاح نبود زیرا ممکن بود تلفن تحت کنترل باشد... " (راه توده 224) و ادامه ماجرا یک روز پس از خروج خدایی از خانه "حاجی برهان"، و پس از یک شب خوابیدن در سفارت سوریه که نه مإمور انتظامی دارد و نه مراقبی، فقط سرایداری که خواب است. خدایی چند دقیقه پس از پیاده شدن از بنز "رفیق ایاد" (دبیر اول یا دبیر دوم سفارت سوریه) می نویسد: "در خیابانها هم نمیتوانستم سرگردان بچرخم. بی پناهی در چنین شرایطی، احساسی است که تنها کسانی که آن را پشت سر گذاشتهاند آن را درک میکنند. یگانه پناهگاهی که هنوز میشد به آنجا رفت خانه حاج برهان، آن انسان شریفی بود که قبلاً برایتان دربارهاش گفته بودم. سوار تاکسی شدم و رفتم به طرف سه راه زندان در جاده قدیم شمیران. وقتی رسیدم از سر خیابان تلفن کردم و دانستم همه چیز عادی است. در واقع هم نمیتوانست غیر عادی باشد، زیرا حاج برهان نه سیاسی بود و نه با حزب کاری داشت. دامادش از قدیم بازیگر سریالهای تلویزیونی بود و از بعد از انقلاب مثل خیلیهای دیگر سرگردان و بیکار. کمتر از نیم ساعت در آنجا ماندم و سپس با خانم سالمندی که در خانه او بود و از سالها قبل با او آشنا بودم، از خانه بیرون آمدیم. بهرحال، خانه حاج برهان را ترک کردیم. همراه با خانمی که چادر سیاه به سر داشت، در آن شرایط احساس امنیت خیابانی را بیشتر می کرد. باید جائی را برای یک شب یا چند شب پیدا میکردم. به خانه مادر یکی از آشنایان او در شمال تهران رفتیم. دقیقاً به خاطر ندارم کدام منطقه شمیران بود. شاید قیطریه. خانه بزرگ و دو طبقه ای بود. صاحب خانه بسیار مهربان بود و به همان اندازه هم از مسائل سیاسی دور. بسیار دور..." (راه توده، شماره 253) و اما جالبترین بخش این قصه پردازی ها داستان خودکشی علی خدایی است. خدایی در بخشی از "یادمانده ها" مینویسد: "من در آن دوران، دو بسته قرص "متادون" را کوبیده و در چند کپسول جا داده بودم، به نحوی که به راحتی و در عرض چند ثانیه بتوان آنها را بلعید. این یگانه سلاح من بود برای دفاع از خودم و دیگرانی که با من در ارتباط بودند. با امید به بلعیدن این قرصها، در صورت افتادن به تله، از خانه حاجی برهان بیرون آمدم...." (راه توده 224 – البته تذکر این نکته شاید بد نباشد که "متادون" قرص ترک اعتیاد به مواد مخدر است) در ادامه این داستان میخوانیم: "...اما از 12 شب گذشته بود که تصمیم قطعی خودم را گرفتم. تمام قرص هائی را که در یک قوطی کوچک در این روزها همراه داشتم در لیوان آبی که روی همان میز کوچک بود ریختم. آن را از آب پارچی که کنار میز بود تا نیمه پر کردم و در انتظار آب شدن قرصها که فکر میکنم 16 عدد بود، روی یک کاغذ کوچک، چند کلامی نوشتم. نوشتم "من میروم، تا دیگران بمانند...." (راه توده 253). البته روشن نیست که چگونه قرصهای "متادونی" را که او در شماره قبل داستانهایش کوبیده بود و در چند کپسول جا داده بود تا بتواند آنها را به سرعت ببلعد ناگهان به شکل معجزه آسایی به 16 قرص درسته که خدایی آنها را می شمارد تبدیل میشوند و خدایی پس از خوردن این قرصها به مدت 6 روز (!!) غش میکند و بیهوش است. جریان انتقال خدایی از خانه به بیمارستان سینا نیز چیزی از "معجزه" کم ندارد. این "زن مسن" که در نزدیکی های خانه خدایی زندگی می کرده است او را "کول زنان" از زیر درختی به درختی می برد با تاکسی در خیابان های شهر می گرداند و سرانجام کنار دیوار بیمارستان سینا که اتفاقاً! دکتر کشیک آن یک فرد فدایی اکثریت بوده است رها می کند. در کشوری که اگر بیمار در ابتدای کار پول نشان ندهد حتی نمی گذارند او از در بیمارستان وارد شود، لابد چند نفر از "سربازان گمنام امام زمان" او را از کنار دیوار بیمارستان سینا جمع می کنند، (البته به نظر می رسد علی خدایی نتوانسته توضیحی راجع به اینکه چگونه از گوشه دیوار به داخل بیمارستان رسیده بدهد و خواننده باید خودش این بخش را حدس بزند) می برند توی بیمارستان و چون بیمارستان در کنترل رفیق فدایی ناشناس بوده و هیچکس هم به این وضع غیرعادی مشکوک نیست، آن رفیق فدایی هم که در ضمن خدایی را نمی توانسته بشناسد معذالک تصمیم می گیرد علی خدایی را نجات دهد!
اعزام برای ضربه زدن به حزب و مدعیات دروغ درباره عضویت در کمیته مرکزی امروز حتی برای شمار زیادی از کسانی که از نزدیک با خدایی کار می کردند (از جمله فرهاد عاصمی، که دوره دوم راه توده را به همراهی او به راه انداخت) ماهیت بسیار مشکوک علی خدایی روشن شده است. موضوع جدی دیگری که توجه به آن ضروری است این حقیقت است که خدایی پس از مسافرت علنی از طریق فرودگاه تهران ("مهرآباد" سابق) که آن روز ها در کنترل کامل نیروهای امنیتی بود و رسیدن به افغانستان، از جمله مدعی می شود که در پلنوم 17 به عضویت مشاور کمیته مرکزی انتخاب شده است و از این طریق با سوء استفاده از اعتماد مسئولان وقت حزب اجازه شرکت در پلنوم هجدهم را پیدا می کند. امروز با انتشار همه اسنادی که رژیم در جریان یورش به حزب، و سپس بازجویی رهبری به حزب به دست آورده و منتشر کرده است تمامی اسامی اعضای اصلی و مشاور کمیته مرکزی که در پلنوم هفدهم (چه علنی و چه مخفی) انتخاب شده بودند، آشکار شده است و در میان این اسناد نامی از علی خدایی، به عنوان عضو مشاور کمیته مرکزی موجود نیست. اعضای مشاور کمیته مرکزی منتخب پلنوم هفدهم عبارتند از: فاطمه مدرسی (سازمان مخفی)؛ سعید آذرنگ (سازمان مخفی)؛ هادی (بهرام) پرتوی (سازمان مخفی)؛ شاهرخ جهانگیری (سازمان مخفی)؛ حسین راسخ قاضیانی (رستگار) (سازمان مخفی)؛ ابوالحسن خطیب (از گروه منشعب چریکهای فدایی خلق)؛ فاطمه ایزدی (از گروه منشعب)؛ فریبرز صالحی (از گروه منشعب)؛ حسین قلمبر (سیامک) (از گروه منشعب)؛ ژیلا سیاسی؛ فرهاد فرجاد آزاد؛ محمد کاظمی؛ محمد (فرهاد) عاصمی و محمد اسمنی. (به نقل از کتاب حزب توده از شکل گیری تا فروپاشی.... صفحه 238). بدین ترتیب خدایی با دروغ خود را در رهبری حزب جا سازی کرد. در همین رابطه نکته شایان توجه دیگر اینکه علی خدایی، به گفته خودش، در کنار رفیق قهرمان هاتفی (مهرگان) و نیز پرتوی مسئولیت سازمان مخفی حزب را عهده دار بوده است. خدایی در "یادمانده" هایش این تصویر را ایجاد میکند که او در کنار هاتفی و پرتوی، همه کاره این سازمان بوده و در جلساتشان با کیانوری نقش عمده ای در سیاست گذاریها و خط دادن داشته است. نکته ظریف در اینجا این است که به نظر می رسد که رهبری آن روز حزب هم نگرانی های خود را درباره علی خدایی داشت و از این رو بود که هاتفی و پرتوی در جریان پلنوم هفدهم به عضویت در هیئت سیاسی حزب برگزیده شدند و خدایی حتی کاندید عضویت مشاور کمیته مرکزی هم نبود؟ درباره ماهیت و عملکرد خدایی پس از خروج از ایران، میتوان مسایل افشاگرانه زیادی را در لابلای گفتهها و نوشته های کسانی که از نزدیک با او کار میکردهاند یافت. نوشته های اخیر آقای فرهاد عاصمی، به عنوان کسی که از نزدیک با خدایی کار میکرده و سربیر نشریه "راه توده" بوده در زمینه چگونگی عملکرد، شخصیت و ماهیت خدایی حاوی نکات جالبی است. آقای عاصمی در این زمینه مینویسد: "همان طور که لابد اطلاع دارید و یا با مراجعه به آرشیو ”توده ای ها“ به آن پی خواهید برد، انتشار دهنده و مسئول هر دو دوره نشریه راه توده، نگارنده [عاصمی] بوده است. نام راه توده را نگارنده به عنوان مسئول سازمانهای حزب در خارج از کشور (غربی)، انتخاب کرده که مورد تائید رهبری حزب در ایران پیش از یورش به حزب نیز بوده است. علی خدایی که یکی از همکاران، و مهمترین همکار نشریه در دوره دوم آن بود، آرشیو نشریه راه توده دوره دوم را از خانه من دزدید و به انتشار غیرمجاز آن ادامه داد. او، نه تنها نام راه توده را که در شرایط برقراری قانون، اقدامی غیرقانونی بود، دزدانه با خود برد، بلکه خبر آنکه ”راه توده“ انتشار یافته بعد از شماره ٩۵، توسط او انجام میشود و با گذشته آن ارتباطی ندارد را حتی به اطلاع خوانندگان نشریه نیز نرساند. .." عاصمی در ادامه این مطلب و در توضیح چگونگی دریافت "نامه کیانوری" که از کانال های زیر نظر مأموران امنیتی رژیم برای آنها ارسال شده است، می نویسد: "بعد از دریافت ارزیابی زنده یاد کیانوری از شرایط سال ١٣٧٣ ایران و ادامه ارسال مقالاتی دیگر از طرف او، یک مقاله نیز به راه توده رسید ... مقاله با صغرا و کبراها میکوشید به اصطلاح ثابت کند که وظیفه حزب توده ایران دفاع از جمهوری اسلامی میباشد... مقاله که با سبک و نگارش دیگری از آنچه که نگارش کیانوری بود، نگاشته شده بود، در راه توده منتشر نشد. علت در نامه ای به ارسال کننده اطلاع داده شد و گفته شد که حزب توده ایران از آماجهای ملی- دموکراتیک انقلاب بهمن مردم میهن ما و نه از جمهوری اسلامی تحت سلطه نیروهای ارتجاعی دفاع میکند. در پاسخ به این نامه، زنده یاد نورالدین کیانوری به این مضمون نوشت که: در اینجا چنین نظرهایی وجود دارد. این نامه باید در آرشیو دزدیده شده وجود داشته باشد. بدین ترتیب، کیانوری ضمن تائید نظر ما در ارتباط با دفاع از آماجهای انقلاب و موضع انتشار ندادن مقاله پرسش برانگیز توسط راه توده، در عین حال به طور ضمنی توجه ما را نسبت به موقعیتی که خود در آن قرار داشت نیز جلب نمود. موقعیتی که بلافاصله توسط رفیق گرامی علی خاوری هنگامی که نگارنده نوشتار دریافت کرده را پیش از انتشار در راه توده در دیداری در برلین در اختیار او گذاشت، تشخیص و نسبت به آن هشدار داده شده بود. رفیق خاوری ارسال نوشتار را توطئه سازمان اطلاعات نامید. نظریات سیاسی و تئوریک طرح شده در راه توده در سالهای بعد از ١٣٧٣ تا هنگام مرگ کیانوری، به صورت معمول ادامه یافت. بعد از مرگ اوست که علی خدایی بدون صحبت و توافق قبلی رابطه های جدیدی را پایه ریخت که نشان ارتباطهایی بود که او به طور پنهانی برقرار نموده بود. از جمله مصاحبه های رادیویی با یک رادیو لوس آنجلسی..." (به نقل از پایگاه اینترنتی "توده ای ها" که توسط فرهاد عاصمی اداره میشود)
به سادگی نباید از کنار حوادث گذشت! کلام آخر اینکه اگر لازم است از آنچه که در سی سال گذشته بر ما رفته است درسی بگیریم، این است که دشمن در هیچ زمینه ای با ما نه تنها مدارا نکرده است بلکه تمام توانش را برای از بین بردن حزب توده ایران به کار گرفته است. از دستگیری هزاران توده ای، تا شوهای تلویزیونی برای بی اعتبار کردن حزب و رهبری آن، خاطر نویسی های سازمان یافته در مراکز تحقیقاتی رژیم و همچنین تلاش برای نفوذ و از هم پاشاندن صفوف حزب توده ایران، همگی بخشی از نقشه واحدی است که تا به امروز ادامه یافته است. نه کتاب "خاطرات کیانوری" و نامه نگاریها ارگان های امنیتی به نام "ا.ک" و سفارش آنها برای سازمان دهی انشعاب در حزب، توسط "راه توده" و علی خدایی اتفاقی بوده است و نه فعالیت امروزین محمد علی عمویی و حمایت او از علی خدایی و "راه توده". میزان اعتماد ارگانهای امنیتی به آقای عمویی در آن حد است که حاضرند به او، یعنی عضو سابق هیئت سیاسی و دبیر کمیته مرکزی حزب، که در زندانها در جریان نزدیک جنایات حکومت جمهوری اسلامی بوده است، پاسپورت بدهند تا به خارج بیاید، با مخالفان رهبری حزب دیدار بکند، به دیدار حزب کمونیست فرانسه برود و بعد هم بی سر و صدا به ایران بازگردد! راه التیام زخمهای خونین جمهوری اسلامی بر پیکر حزب توده ایران، چشم بستن بر حقایق تلخ این سالها، و توطئه های مداوم حکومت جمهوری اسلامی و ارگان های انتظامی آن برای بی اعتبار کردن و نابودی حزب توده ایران نیست. قهرمان سازی از کسانی که گرداننده شوهای تلویزیونی بر ضد حزب بوده اند و آنچنان عملکرد منفی ای در قبال سایر زندانیان توده ای داشته اند و امروز نیز خود را در صف واحدی با جریان آشکار ضد توده ای قرار داده اند، تنها به نفع برنامه های رژیم برای ضربه زدن به حزب است. تجربه دردناک سی سال گذشته حکم میکند که نمیتوان به سادگی از کنار حوادث گذشت و اجازه داد تا فاجعه بار دیگر تکرار شود.
1- توضیح نویدنو : در نوشتار آقای اخگر به نقل از "یادمانده ها"ی آقای خدایی به قرص"متادون" اشاره شده است . اما ضروری است برای روشنگری در مورد خود قرص متادون هم توضیحی داده شود .
بنا به تحقیق یکی
از رفقای همکار نوید نو ، قرص های متادون که حاوی مواد مخدررقیق شده همراه
با مسکن ها وآرامبخش است ، اساسا در اوایل دهه 1370و همراه با راه اندازی
درمانگاه های متادون درمانی شهرداری تهران وارد ایران شده است . یعنی در
دهه 60در ایران قرص متادون شناخته نشده وموجود نبود . علاوه بر آن ، قرص
متادون تا همین امروز هم فقط در مراکز ترک اعتیاد موجود است وفروش نسخه ای
در داروخانه ها ندارد .
|
|