نویدنو:17/08/1391 |
نویدنو19/08/1391
علی رضا جباری (آذرنگ)
تندیس سربین آشتی را با پای چوبین می سازند و عقاب خونین بال جنگ را با بال پرواز فرشتگان می آرایند. ابرها رگبارخون می بارند و عجوزکان سِحر خوان در دشت های سبز بذرسرب و آتش و خردل می کارند. برق لِیزر در یاخته یاخته ی کودک شیرخوار که می دود تندر بمب که می غرد و می ترکد درجای جای شهر ماتم ناک و زان سپس آوار سنگ و خاک چوب و ترکش و آهن آن سان که می بارد بر پا و دست و بر تن آدم ها خوابم را عجوزکان سِحرگر ِ نفت، پول، اسلحه می آشوبند. سپید کبوترکم مرغکم دلارامم!
و کوکوی ِ نحس ِ مرگ برویرانه های ، هر دوسوی که می تازد فریاد در گلوی آن زن ِ آبستن که می پیچد و دّراشک تلخ ِ تلخ گرم ِ گرم درصدف چشمان آن کودک که سنگ می شود عفریت ِ مرگ با بال های ِ خونین با ورد ِ عجوزکان ِ نفت، پول، اسلحه می غرد سپید کبوترکم مرغکم دلارامم و دیدبانش دیوی است با چنگ ِ آهنین و جامه ی سربین فام سپید کبوترکم مرغکم دلارامم پربرگشای و پروازگیر درهرسوی ِ جهان و به پروازِ بلندت ویران کن جادوی ساحرکان ِ نفت، پول، اسلحه را که به ورد ِ خود هردم خواب ِ آدم ها را می آشوبند.
17/8 /91 (12/11/7)
|
|