نویدنو:15/07/1391  

 

نویدنو:15/07/1391  

 

 

نامهٔ سرگشاده به رفیق عمویی

احمد سپیداری

سال هاست تقریبا هر بار سخنی از شما یا به نام شما می شنوم، به فکر فرو می روم. صادقانه بگویم هنوز هم هر بار مطلبی از شما می خوانم، تصویر شما در قاب تلویزیون جلوی چشمانم می آید. این احساس درست پس از اعلام انحلال حزب توده ایران از صفحه تلویزیون توسط شما شکل گرفته است.

بد نیست برای شما بگویم نویسنده نامه کیست تا چهره ای از مخاطبتان را در ذهن داشته باشید. من در آن زمان در صفوف سازمان فدائیان اکثریت فعالیت می کردم و حزبی نبودم، اگر چه حتی قبل از انشعاب سازمان به اکثریت و اقلیت، به سیاست اتحاد با حزب توده ایران گرایش یافته بودم. اولین بار که گویندهٔ تلویزیون جمهوری اسلامی خبر پخش مصاحبه های تلویزیونی با رهبران حزب توده ایران را اعلام کرد، به طور اتفاقی پای تلویزیون بودم. برخلاف بسیاری از رفقای آن روزم، شوکه نشدم، اگر چه زهری تلخ را در کامم ریخت. تازه پس از چند ماه زندان – زندان کشتارهای فجیع سال ۶۰ را می گویم- آزاد شده بودم و بارها همین صحنه ها را به صورت زنده در حسینیهٔ تاریخی سردار «لاجوردی» مشهور، دیده بودم. او و دیگر سرداران سرکوب در همان جا وعدهٔ آوردن بقیهٔ رهبران سیاسی و از جمله حزب تودهٔ ایران را به حسینیهٔ اوین، به طور صریح و ضمنی، داده بودند. حتی در میان هم بندی های من کسی وجود داشت که جهت دادن اطلاعات برای چنین اقداماتی زیر فشار قرار گرفته بود.

دیدن اعترافات تلویزیونی رهبران شکنجه شده و در هم شکستهٔ حزب و از جمله شما در روزهای بعد مرا سخت به فکر فروبرد. نه به این دلیل که چرا چنین اتفاقی رخ داد، بلکه به این خاطر که چه باید کرد؟ سئوال این بود: براستی در چنین شرایطی چه می توان کرد؟

چند روز بعد از پخش مصاحبه ها بر سر قرار تشکیلاتی با رفیق رابط اکثریتی ام رفتم. او بر سر قرار نیامد. قرار دومی با فرد دیگری در هفتهٔ بعدش داشتم، آن رفیق هم نیامد. با آنکه در آن شرایط  بسیار خطرناک بود، روز بعد هم رفتم ، ولی باز کسی نیامد. نمی دانستم که دستگیر شده اند یا وحشت زده و متواری. وحشت بر همه جا و همه چیز حاکم بود. هر روز ده ها بار اعلام انحلال حزب توسط رهبران حزب و سخنگویش در ذهنم تکرار می شد، اما شک و تردیدی نداشتم که باید در مقابلش ایستاد.

در چنین شرایطی بود که با یکی از رفقای توده ای قدیمی ام روبرو شدم. او قبل از هر چیز نظر مرا دربارهٔ مصاحبه های تلویزیونی پرسید. پاسخ من روشن بود. به او گفتم برایم تنها یک معنی بیشتر نداشت و آن اینکه باید با همهٔ وجود به مبارزه ادامه داد. او هم همین نظر را داشت و لبخندی در چهره اش دوید. پیشنهاد همکاری داد. بلافاصله پذیرفتم و هنوز چند روزی از اعلام «انحلال» حزب توسط شما در یک کادر تلویزیونی نگذشته بود که به صفوف حزب پیوستم و تا دستگیری در سال های بعد در تشکیلات مخفی حزب به صورت حرفه ای فعالیت کردم. اینکه تشکیلات مخفی حزب در آن سال ها چه کرد و به نوبهٔ خود و تحت راهبری حزب چه مبارزهٔ دشوار، حماسی و حیرت انگیزی را برای ادامه حیات حزب و تجدید سازمان های آن در داخل کشور پیش برد، خود کتابی است که باید جداگانه نوشته شود و جای شرحش در اینجا نیست. من در آنجا بود که دریافتم بزرگانی قبل از من و بیش از من، این نقش تاریخی بس دشوار را درک کرده اند و هستی شان را برای خنثی کردن نقشهٔ انحلال حزب در کف دست گرفته و من به زلال رودی پیوسته ام که آن گل و لای را به آرامی ته نشین خواهد کرد. 

 از آن روزی که به اصطلاح «انحلال» حزب توده ایران توسط بازجویان جنایتکار رژیم و به زبان شما از قاب پلید تلویزیون جمهوری اسلامی اعلام شد، سال های زیادی می گذرد. قطعا متوجه گذشت این زمان طولانی حدودا سی ساله هستید. شکی نبود که این به اصطلاح اعلام انحلال توطئه آمیز در زیر داغ و درفش و شکنجه های هولناک سر وسامان داده شده بود. اما این حقیقتی بود که به تدریج و با گذشت زمان و تحمل خسارات روانی سنگین برای فعالان حزبی بر همگان روشن شد. هدف آن اعلام انحلال، یعنی نابود شدن حزب تودهٔ ایران – که گستاخانه توسط رهبران رژیم دیکتاتوری بعنوان دستاوردی تاریخی تبلیغ می شد - نه در آن یورش خونین بلکه در تمام سال های بعد، چه با روش های «سخت» (سرکوب و کشتار و شکنجه) و چه با روش های «نرم» (پرونده سازی، جعل حقایق، دامن زدن به انشعابات و جریان سازی های متعدد) ادامه یافت و ادامه دارد، اگرچه هر بار به شکست انجامیده است. زمان نشان داد که ریشه های حزب در میان مردم ما و بویژه زحمتکشان عمیق تر از آنی است که دژخیمان رژیم، و رقیبان و مخالفان حزب که آگاهانه و ناآگاهانه در خدمت این هدفش قرار می گیرند، تصور کرده اند. حزب پا بر جا ماند و دوباره قد برافراشت و امروز از چنان اعتباری - چه در سطح جنبش آزادیخواهانهٔ مردم ایران و چه در میان احزاب کمونیستی جهانی - برخوردار است که نیازی به بیان ندارد.

من از عمویی ها و حزبشان فراگرفته بودم که مبارزه در راه سوسیالیسم به سازماندهی نیاز دارد (چارهٔ رنجبران وحدت و تشکیلات است.) از زبان عمویی و حزبش شنیده بودم، بدون تشکل در حزب طبقهٔ کارگر و سازماندهی مبارزات مردم توسط آن، هیچ مبارزه ای به پیروزی منجر نخواهد شد. شنیده بودم و فراگرفته بودم «انحلال» حزب خواست تاریخی دشمنان مردم ایران و طبقهٔ کارگر کشورمان است تا بتوانند هرگونه مبارزهٔ سازمان یافته و متشکل طبقاتی را از میان بردارند و درهای غارتگری را به سوی سرمایه داری انگل تجاری داخلی و امپریالیست جهانی بگشایند. از عمویی ها یادگرفته بودم می توان دهها سال زندان و محرومیت را برای تحقق آرمان های حزب تحمل کرد و هنوز زیر خروارها تهمت و افترا و دروغ آمادهٔ مبارزه ای سخت تر بود.

من اشتباهاتی که منجر به تاثیرگذاری بیش از حد یورش خائنانه به حزب شد را با گوشت و پوست لمس کرده ام، اما به جای انداختن مسئولیت آن به گردن این و آن، زیر سئوال بردن این یا آن شخص خاص و یا تئوریزه کردن آیه های نحس خود، ترجیح دادم از آن درس بگیرم. از سرنوشت تلخی که ناباورانه شاهد آن بودیم، آموختم که قهرمانان در هم شکسته و مسخ شده در زیر شکنجه های قرون وسطایی را ببخشم، اگرچه برای در هم شکستن مبارزان دیگر در بازجویی ها حضور یافته باشند، یا در دادگاه های فرمایشی علیه آنان شهادت داده، یا در انواع جلسات درون زندان با توجیهاتی دیکته شده، علیه خود و آرمان و حزبشان دست به افشاگری های جعلی زده باشند. آری یاد گرفتم برخلاف تلاش برخی از این رفقا در قهرمان سازی های فردی غیر واقعی که کتاب برایش نوشته اند، خود حزب را قهرمان بدانم و نه افراد مشخص را. من برخلاف رقبا و مخالفان حزب هیچگاه این رفقا را نه دشمنان مردم، بلکه انسان های شریفی می دیدم که باز هم در اولین فرصت به صف مبارزه خواهند پیوست و تا آخرین نفس در راه آرمان های انسانی شان مبارزه خواهند کرد. سیر رویدادها نشان داد حق با من است. فاجعه ملی کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ مهر باطلی بر همهٔ شایعه پراکنی هایی زد که ناجوانمردانه در میان مبارزان پخش می شد. آری اکثریت مطلقی از رهبری حزب چه در دادگاه و چه در پای چوبه های اعدام - در شرایطی که به باور خیلی از فریب خوردگان این شایعه پراکنی ها، چیزی برای دفاع باقی نمانده بود- از اعتقادات عمیقا انسانی خود جانانه دفاع کردند و بر سر آن جان باختند.

آری فراگرفته ام قضاوت های قطعی تر را به زمان بسپارم و در داوری ها عجله نکنم. آنقدر درس رواداری و تحمل گرفته ام که حتی وقتی شمایی که به ما درس انضباط حزبی می دادید، خودتان یک تنه و خودسرانه برای محافل اطراف تان فعالانه خط و خطوط سیاسی ترسیم و به جای خط مشی حزب تان، گفته های خود را تبلیغ می کردید و به نام «یکی از رهبران سابق حزب» در مقابل مشی توده ای حزب و مبارزات مردم ایستادید و به جای دعوت به شرکت مشروط در انتخابات ۸۸، همگان را در جلسات مختلف به تحریم آن دعوت کردید (اگرچه اکثرا هم نپذیرفتند) و جوانان شرکت کننده در جنبش خونین آزادیخواهی را به حزب توده ایران بدبین می کردید، برای استقلال عمل تان احترام قائل شوم.

همهٔ امید من آن بود که رفیق گرامی ما عمویی شرایط خاص حاصل از آن دوران وحشتناک را پشت سر بگذارد و عملا به صفوف حزبی بازگردد که عمرش را در راه آن گذاشته است.

اما رفیق عمویی هیچگاه اعلام «انحلال» حزبش در آن جعبهٔ جادو را رسما پس نگرفت و حزب توده ایران و رهبری رسمی و برآمده از کنگره اش را که به شکلی معجزه آسا موفق شد از پس آن فاجعهٔ دردناک و کارشکنی های ده ها بارهٔ نارفیقان نیمه راه، بقای حزب را حفظ کند، به رسمیت نشناخت. او در تمام این سال ها اخبار ارتباط و پیوندش با محافل انحلال طلب پیرامون حزب را تکذیب نکرد و ارتباط با بسیاری را به یک ارتباط حتی ذهنی و قلبی با حزب ترجیح داد. نمی توانم نادیده بگیرم که او در تمام این سال ها مواضع شخصی خودش را با تابلویی از حزب تودهٔ ایران عرضه کرده است، در حالی که مطابق آموزش هایی که خود او به ما می داد و در هیچ نوشته ای هم آن ها را کهنه و فرسوده اعلام نکرده، نمی تواند سخنگوی حزب تودهٔ ایران باشد و موظف است هربار که سخن از حزب می گوید گوشزد کند که حزب تودهٔ ایرانی وجود دارد که او دیگر سخنگویش نیست و او یک شخصیت سیاسی منفرد است که نظرات خودش را دارد. او در تمام این سال ها به رسانه های مشارکت کننده در تبلیغات ضد توده ای، فرصت داد به مخاطبان خود به دروغ بقبولانند که از حزب توده ایران چیزی جز ایشان و افرادی پراکنده باقی نمانده است- که حزب تودهٔ ایران حزبی «منحله»!؟ است.

من درک می کنم که فرد و یا یک سازمان می تواند برای مدتی مواضعی شناور و ناروشن داشته باشد. این مسئله بارها توسط رفیق کیانوری آموزش داده شد. به یاد دارم که رفیق کیا در جلسات پرسش و پاسخش می آموخت که مبارزان همیشه در حال حمله یا دفاع نیستند و «تعلل» در یک شرایط موقت، «تاکتیکی» شناخته شده در دنیای مبارزه است. رفیق عمویی اما بیش از دو دهه به این بازی ادامه داد. آنچه امروز شاهد آنیم امضای تمام قد ایشان در پای بازی های مشمئز کنندهٔ علی خدایی است تا به نفس نیم جان این جریان انحلال طلب ضد حزبی روح تازه ای بدمد.

چرا رفیق عمویی وقتی راه توده در دفاع از خود در برابر مصاحبهٔ افشاگرانه خانم آذر جوانشیر نقل قول سئوال برانگیزی به شرح زیر از ایشان می نویسد، سکوت می کند. این سکوت به چه معناست؟

«واقعیت اینست که در پائیز 1364، پس از ایام دشواری که همه میدانید، رفقای رهبری از جمله کیانوری و جوانشیر را حدود 4 ماه در یک محل نگهداری شدیم. دراین مدت بحث ها و گفتگوهای بسیاری داشتیم. درباره همه مسائل پیش از زندان و طول زندان و بازجوئی ها و غیره. نه من و نه دیگر رفقا در این بحث ها هرگز چنین چیزی نشنیدیم. تنها اخیرا آن خانم که خانم بسیار ساده ایست و غیر سیاسی چنین ادعایی کرده است ... شما شک نکنید که اگر چنین نقل قولی صحت داشت، ما در زندان بی خبر نمی ماندیم. درعین حال که من به شما محکم می گویم که همه چیز معلوم و مشخص شده است و نه تنها من، بلکه کسان دیگری هم هستند که همه چیز را میدانند. موضوع از نظر من یک جور خصومت است.»

سخنان همسر رفیق جوانشیر اگرچه بسیار افشاگرانه، اما تنها یکی از داده هاست. اینکه علی خدایی چه می کند و راه توده چه اهدافی را در سال های گذشته پی گرفته از چنین استناداتی ریشه نگرفته است. فعالیت های او روشن تر از این هاست . در تمام اپوزیسیون رژیم هیچ جریانی باقی نمانده که اعتباری سیاسی برای آن قائل باشد، اگرچه تا مدت ها اغلب، راه توده را بعنوان نمایندهٔ حزب توده ایران تبلیغ می کردند تا با به اصطلاح دفاع از خمینی در ابتدای انقلاب و بقای رژیم بطور کلی در طی تمام این سال ها، راحت تر آن را بکوبند. آشکار است که واقعیت ها به تدریج به همهٔ گروه های سیاسی نشان داد که مواضع حزب توده ایران در بارهٔ این گروه بدنام صحیح است. آقای عمویی نمی تواند نداند که خصومت شخصی دانستن نقدها تا چه حد خاک پاشیدن در چشم مردمان ماست.

به آوردن صدها سند و مدرک اضافه نیازی نیست. خود متن نقل قول شده نیز بوی همان نوشته های جعلی قبلی را می دهد.

سخنان  خانم آذر جوانشیر روشن است. او به صراحت و با توضیحات دقیق می گوید رفیق ما جوانشیر به او گفته او را با علی خدایی در زندان روبرو کرده اند و از اینکه او فرار کرده باشد اظهار شگفتی نموده است. آیا مگر نشنیدن چنین حرفی توسط آقای عمویی دلیل عدم رخ دادن واقعه ای است؟ این چه نحوهٔ استدلال است. مگر ایشان فراموش کرده در آن سال ها چه وضعیتی بوده، آیا آن شرایط ویژه نمی توانسته باعث شود دیگران برخی اعتماد ها را به ایشان نکنند و برخی چیزها را نگویند؟ آیا نشنیدن چیزی دلیل نبودن آن است؟ ایشان که مدعی اند «گفتگوهای بسیاری ... در مدت چهار ماه ...با رهبری حزب و از جمله جوانشیر... دربارهٔ همهٔ مسائل» داشته اند، چرا هیچ استناد مشخص دیگری از علی خدایی در حرف آن رفقا را یادآوری نکرده اند؟ برای مثال چرا آنانکه به گفتهٔ ایشان دربارهٔ همه چیز گفتگو کرده اند، از فرار "قهرمانانه"ی علی خدایی و نیفتادنش به دست شکنجه گران صحبتی به میان نیاورده اند. قاعدتا باید حرفی از ایشان گفته شده باشد؟ اگر گفته نشده، که از نقل قول چنین بر می آید، آیا می توان نتیجه ای را گرفت که به آن استناد داده شده؟ ایشان حداکثر می توانست بگوید که به نظر او : اینکه علی خدایی را در زندان با جوانشیر روبرو کرده باشند و ایشان نشنیده باشد بعید است، و نه بیشتر. این همه قطعیت از کجا وارد نقل قول از ایشان شده است؟

ایشان سال هاست وعده انتشار جلد دوم خاطراتشان را داده اند که می باید مذاکرات در زندان را هم قاعدتا شامل شود، چرا در این رابطه بیش از بیست سال تعلل ورزیده اند. این خاطرات دفن شده تا کی باید مکتوم بماند. تا آنجا که ما می دانیم کس دیگری جز ایشان از آن جمع زنده نیست و لذا وجود کسان دیگری که «همه چیز را می دانند» بیشتر به مبهم گویی می ماند. اگر کسانی باشند که می توانند واقعیت ها را برای همگان روشن کنند، قطعا وظیفه دارند این کار را بکنند. بعید است که علی خدایی دنبال آن ها نرفته باشد.

نکتهٔ دیگری هم به ایشان نسبت داده اند که نگران کننده است و آن، اعلام صحت همهٔ خاطره نویسی های علی خدایی بر طبق اطلاعات ایشان است. سئوال آن است که چگونه می شود در خاطره نویسی هیچ اشتباهی رخ ندهد. خاطره نویسی های علی خدایی با افشاگری های متعددی روبرو شده و بی دقتی های زیادی در آن ها گوشزد شده است. چگونه است که این راه توده ای هایی که رابطهٔ مستمری با ایشان دارند و برایشان «این نوشته ها» را می برند، آن نوشته ها را نبرده اند.

و سئوال آخر اینکه رفیق عمویی چرا تمام قد پشت راه توده می ایستد، اما هیچگاه اندکی از این فداکاری را در حق حزب توده ایران نکرده است؟ اگر ایشان راه توده را شایستهٔ ادامهٔ راه حزب می شناسد، چرا رسما اعلام نمی کند تا همه بدانند. اگر ایشان چنین باوری ندارند، اعتقاد ایشان در این رابطه چیست؟ آیا ما این حقایق را نیز باید همچون جلد دوم خاطراتشان و سایر خاطره نویسی ها در فردای پس از ایشان از زبان علی خدایی ها بشنویم؟ اگر ایشان یک تنه حزب تودهٔ ایران است، هواداران حزب بعد از ایشان باید به چه مرجعی مراجعه کنند؟

به باور من زمان مهر باطل بر چنین شیوه هایی زده و سیاست های تشکیک در ادامهٔ راه حزب توده ایران مربوط به دورانی می توانست باشد که دیگر سپری شده و شکست خورده است. اگر نوشته هایی که به نام رفیقمان عمویی در راه توده نقل شده، واقعا از ایشان باشد، این بزرگ ترین اشتباه تاریخی زندگی رفیق عمویی است و اگر نیست و سکوت می کند، در چشم من به همان قابی باز می گردد که در هنگام اعلام «انحلال» حزب در شبکه های صدا و سیمای کثیف جمهوری اسلامی دیده ام.

من تلاش و مقاوت دهها ساله ایشان در صفوف حزب را همیشه پاس داشته ام، اشتباهات سیاسی رهبری حزب تودهٔ ایران پس از انقلاب را نیز مطابق با درک خود نقد کرده ام. ضعف های جدی ایشان در دوران زندان را از درون همان زندان شنیده ام و قابل درک می دانم، اما امروز بعنوان مبارزی از نسل پس از یورش خائنانه به حزب و یک روشنفکر چپ مستقل، در مقابل رفتار رفیق عمویی در تایید دوبارهٔ جریان سازی های مخرب، می ایستیم و به همهٔ کسانی که احساسی همچون من داشته اند اعلام می کنم هنگام آن است که اگر عمویی چنین امضایی را باز پس نگیرد، با چشمانی اشکبار از ایشان عبور کنیم.

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter