نویدنو:17/12/1390  

 

 نویدنو  17/12/1390

 

به ياد انقلاب افتاده‏ اند!

«جوانه هاي همانند ... گونه گون» (احسان طبري)

 فرهاد عاصمی

 

كمونيست- توده اي ستيزي حاكم در ايران از ديرباز، وجه ”نظري“ و ”تئوريك“ نيز دارا بوده و هست. يك نمونه آن را مي توان در نظرياتي مشاهده نمود كه امين بزرگيان در نوشتار ”مروري كوتاه بر نظريات فلسفي انقلاب“ مطرح ساخته كه در سه بخش در سايت ”جرس“ انتشار يافته است. عنواني پرطمطراق كه مي كوشد كمبود مضموني نوشتار را بپوشاند و گويا جبران كند.

 

اصل مطلب كه توسط نظریه پرداز از زبان آرنت، هربرت ماركوزه و نهايتا كارل پوپر عليه ”انقلاب“ مطرح مي شود، آنست كه گويا «كوشش براي پديد آوردن بهشت بر روي زمين، همواره دوزخ ساخته است» و بايد از آن دوري جست. به منظور استدلال براي ضرورت دوري جستن از انقلاب، نظريه پرداز ازجمله مي نويسد: «از ديد ماركوزه، انقلاب راهي است براي برهم زدن نظم نظام سرمايه داري، جلوگيري از مصرف زدگي و شكاف طبقاتي، اما آرنت گسترش حوزه عمومي و آزادي را ارزش يك انقلاب مي داند. شايد همين رويكرد است كه آرنت را به ليبرال هايي همچون پوپر نزديك مي كند. از نظر پوپر، هرچند كه فقر ناخوشي بزرگي است و هنگامي بدتر مي شود كه با ثروت بزرگ همزمان افتد، ليكن ناخوشي بدتر از تضاد ميان فقر و ثروت، تضاد ميان آزادي و سركوب و تضاد ميان ديكتاتوري حاكم و شهروندان تحت سلطه است.»

پوپر و نظريه پرداز ایرانی شاگردش، ظاهراً قادر به درك اين واقعيت نيستند كه شرط ايجاد شدن «ثروت بزرگ» در دست معدودي، همان تحميل «ناخوشي بزرگ» به نام فقر به ميليون ها نفر است. واقعيتي كه ناشي از سرشت صورتبندي اقتصادي- اجتماعي سرمایه داری است!

زماني كه عسگراولادي بنا به اعتراف خود در سي سال وجود جمهوري اسلامي چهارصد ميليون دلار ”ثروت“ به چنگ آورده است و در كنار انگشت شماري از همپالگي هايش در صد ناچيزي را از مردم تشكيل مي دهد، عجيب است كه اكثريت مردم ميهن ما در فقر و فلاكت دست و پا بزنند و نيمي از آن ها در مرز و يا زير مرز فقر بسر برند؟ آيا اين عجيب است كه هشتاد در صد كارگران ميهن ما با قراردادهاي غيررسمي و موقتي كار، باوجود زحمت روزانه، در زير مرز فقر زندگي كنند؟

 

ریشه ”ناتوانی“ درك علل چنين وضعي توسط مداحان سرمايه داري، بی توجهی آن ها به ”كليت“ سرشت اسثمارگرانه صورتبندی اقتصادی- اجتماعی سرمایه داری است. جداسازي اراده گرايانه مساله ”آزادي“ و ”عدالت اجتماعي“، آن طور كه در نوشتار بزرگيان نيز عملي شده است، ترفندي است كه جريان سوسيال دموكرات ”اصلاحگر“ براي توجيه موضع خود در نفي انقلاب، به عنوان يكي از مراحل گريزناپذير رشد اجتماعي، به خدمت مي گيرد.

 

”ناتواني“ از ديدن علت فقر به عنوان ريشه علّي انباشت ثروت در دست معدودي، در جمله بعدی بزرگيان که همانند استادش پوپر، قادر به شناخت علتِ اعمالِ «سركوب و ديكتاتوري» توسط حاكميت «ثروت بزرگ» در ايران كنوني نيست و نمي خواهد باشد، خود را بروز مي دهد. او درك نمي كند كه «سركوب آزادي» ابزار دستيابي به «ثروت بزرگ» است. دركي كه تنها با بررسي و شناخت از كليت اين نظام استثمارگر به دست مي آيد.

انديشه پوپر كه پايبند است به «اصلاح گرايي محدود كه بايد آن را با آزمون و خطا در چهارچوب نظام سرمايه داري سرهم بندي كرد» (توماس مچر، ”جامعه مدني و انديشه پسامدرن“، نشر پيلا، ١٣٨٤، ص ١٤٥)، قادر و مايل به شناخت و درك كليت نظام استثمارگر سرمايه داري نيست. بزرگيان خود به اين واقعيت اذعان دارد: «وي [پوپر] همان كاربستي كه آرنت براي انقلاب در نظر مي گيرد را در دموكراسي مي بيند و معتقد است كه بزرگ ترين ارزش دموكراسي در ايجاد بحث آزاد عقلاني و تاثير اين فضاي گفت و گويي و انتقادي در سياست است و همچون آرنت به شدت هرگونه خشونت را رد مي كند، كاري كه ماركوزه به اين راحتي ها حاضر نبود آن را انجام دهد.»

«بحث آزاد»، «قواعد بازي» و انواع ديگري از تصورات خيال پردازانه، كه گويا همانند حباب ها در ”خلع“ واقعيت اجتماعي آويزان هستند، بايستي جايگزين عينيت نبرد طبقاتي جاري در جامعه سرمايه داري بشوند، زيرا گويا «از نظر پوپر آنچه انقلابي چپ بي شك به بار خواهد آورد، از دست رفتن آزادي انتقاد و حقوق مخالف است.» (همانجا)

 

و در واقع نيز جان كلام نظريه پرداز و پيغام او براي ميليون ها ايراني گرفتار در «ناخوشي بزرگ فقر» در پايان سالي كه انتخابات فرمايشي مجلس در كشورشان برگزار مي شود، تا شرايط را براي ادامه انباشت ثروت توسط معدودي سرمايه دار حاكم مهياتر سازد، آنست كه باور نكنيد كه حاكميت سرمايه داري خود همه راه هاي «اصلاح» را بسته است! براي نجات خود از «ناخوشي بزرگ فقر»، از «ديكتاتوري» همزاد آن و براي دستيابي به «آزادي» به تنها راه باقي گذاشته شده توسط حاکمیت سرمایه داری بوروکراتیك- ولایی- امنیتی، يعني راه سرنگوني انقلابي آن روي نياوريد! زیرا گویا «انقلاب همواره دوزخ ساخته است»! و «چپ انقلابي» تنها «از دست رفتن انتقاد و حقوق مخالف» را دنبال مي كند!

براي نظريه پرداز، «زحمتكشان» هيولايي است كه انقلاب براي حفظ منافع آن، «در بدو رخداد، ناانقلاب مي شود»!

 

نقطه مركزي عنوان پرطمطراق مقاله، ”نظريات فلسفي انقلاب“، را همين يك نكته تشكيل مي دهد و نشان وحشت از قدرت انقلابي طبقه كارگر است. مخالفان تغيير انقلابي شرايط حاكم همگي خواستار تداوم حيات نظام سرمايه داري هستند و بس!

بايد خاطر نشان كرد كه اين تنها آرنت، پوپر و ليبرال هاي امروزي نيستند كه از مبارزه «زحمتكشان» وحشت دارند. اين وحشتي است تاريخي كه نزد ليبرال هاي بيش از ٢٠٠ سال پيش نيز وجود داشته است. ادموند بوركه Edmund Burke كه پيش تر يكي از ليبرال هاي راديكال ايرلندي بود، با رشد و قاطعيت مواضع انقلاب كبير فرانسه، به يكي از منتقدان آن تبديل شد. او ديگر بدون پرده عليه «توده هاي خوك گونه» موضع گرفت و همه حقوق آن ها را براي تاثير گذاشتن بر سرنوشت سياسي كشور نفي نمود. «كار پيشه ور كلاه گيس باف يا صابون ساز -- از آن هم كم تر برخي شغل هاي ديگر كه ساده و برده گونه هستند --  مقام و منزلتي به او نمي دهد. افراد از اين صنف ها نبايد از طرف دولت مورد ستم قرار گيرند، اما به محض آنكه آن ها تنهايي و يا گروهي بخشي از دولت را به چنگ مي آورند، حاكميت توسط آن ها زير فشار قرار مي گيرد.» (به نقل از ”جرقه روشنگري“، جهان جوان، ٢٤ فوريه ٢٠١٢)

 

در نفي ضرورت انقلاب، نظريه پرداز چنين نتيجه گيري مي كند: «... آزادي به عنوان هدف انقلاب، در فضاي عمومي و از طريق كنش هاي سياسي به وجود مي آيد، نه از طريق اجتماع زحمتكشان [!]. از نظر آرنت، آزادي اساساً امري سياسي است. ... انقلابي كه صرفا بر دوش زحمتكشان گذاشته شود، در بدو رخداد، ناانقلاب مي شود.»

 

مواضع پوزيتويستي بزرگيان كه در انطباق كامل است با نظريه پردازاني از قبيل كارل پوپر و ديگران، هيچ هدفي را دنبال نمي كند، جز انحراف جنبش كارگري از وظيفه انقلابیش. مي خواهند خاك به چشم طبقه كارگر بپاشند كه در صدد مبارزه انقلابي به منظور دستیابی به آزادي و عدالت اجتماعي نباشد كه تنها از راه سرنگوني نظام غارتگر سرمايه داري و پايان بخشيدن به استثمار انسان از انسان ممكن است.

 

در ”جامعه مدني و آگاهي پسامدرنيستي“ كه پيش تر به آن اشاره شد، روبرت اشتيگروالد، فيلسوف ماركسيست معاصر آلماني مواضع پوزيتيوستي پوپر را در همه ابعاد آن مي گشايد و نشان مي دهد. در ارتباط با مساله قهر، نظر پوپر چنين ارايه مي شود: «از نظر پوپر، انقلاب، تنها قهر است و هر قهري جز اعمال قهر توسط بورژوازي، شايسته محكوم ساختن است. او انتقاد به نظريه ماركسيسم را به همين استدلال محدود مي كند. ... [پوپر] به دفاع از فن اجتماعي [به بيان نظريه پرداز ما، «سياسي»] برمي خيزد كه از يك ساختار جزمي- فرصت طلبانه رشد، سرهم بندي شده است  (همانجا، ص ١٤٥- ١٤٤).

 

فن سیاسی مورد نظر نظریه پرداز ایرانی به تقلید از نظریات استادانش، یعنی کوشش برای تغییرات اصلاح گرایانه «در فضاي عمومي و از طريق كنش هاي سياسي»، کوششی است برای جدا سازی دو مرحله از یک روند کلی در تغییرات و رشد ترقی خواهانه جامعه و در برابر هم قرار دادن این دو مرحله که گویا یک دیگر را نفی و تکمیل (وحدت در عين تضاد) نمي کنند. هدف سطور زير نشان دادن مواضع استادان نظريه پرداز ايرانى نيست، علاقمندان مي توانند با نظريات كارل پوپر در جزوه پيش گفته به طور همه جانبه آشنا شوند و با مراجعه به نوشتار ”مكتب فرانكفورت“ (نگاه شود مكتب فرانكفورت در پرتوي ماركسيسم http://www.tudeh-iha.com/?p=651&lang=fa)، با كليت اين نظريات انحرافي در جنبش كارگري از سال هاي بيست قرن گذشته تاريخي اروپايي، سرشت پوزيتويستي آن را درك كنند.

 

آنچه كه در اين سطور بايد آن را برجسته ساخت، نشان دادن علل موج جديد ماركسيست- توده اي ستيزي است كه تا به درون جنبش آزادي خواهي كنوني در ايران نيز نفوذ كرده است.

در مقاله «”اوج گيري ”توده اي ستيزي“، و تشتت نظري هواداران نوليبراليسم در هنگامه بحران سرمايه داري» (نامه مردم شماره ٨٨٨، بهمن ٩٠ http://www.tudehpartyiran.org/detail.asp?id=1581) علل اين موج جديد ماركسيسم- توده اي ستيزي را ورشكستگي نظري مدافعال نوليبراليسم در حاكميت جمهوري اسلامي و همچنين نزد اپوزيسيون داخلي و خارجي آن ارزيابي مي كند و مي نويسد: «مي توان به درستي نشان داد كه حمله هاي سازمان يافته اخير به حزب ما، برآمده از تشتت نظريِ فعالان ”ليبرال“ و ازجمله ”چپ هاي سابق“ است ...».

 

ديالكتيك گسست و پيوست

در مقاله ”زنده باد انقلاب“ (كه در مرداد 1388 در توده اي ها انتشار يافته http://www.tudeh-iha.com/?p=1053&lang=fa) نکات عمده ادعاهای جریان های پوزیتیویست خارجی و ایرانی در رد و نفی ضرورت انقلاب، با استفاده از نظریات زنده یاد احسان طبری مورد توجه قرار گرفته است. تکرار برخي از آن ها در این نوشتار می تواند کمکی پرمایه در رد مغشوشات نظری مدافعان نظام سرمایه داری و کوشش آن ها برای گویا ابدی بودن این نظام باشد.

 

انديشه ضدعلمى‏‏‏‏‏‏‏‏‏اى‏‏‏‏‏‏‏ كه در دهه‏هاى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ اخير توسط جريان‏هاى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ ”چپ“ و چپ‏هاى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ گذشته و هم توسط مداحال سرمايه‏دارى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ در ايران و خارج از آن، وقت و بى‏‏‏‏‏‏‏‏‏وقت مطرح مى‏‏‏‏‏‏‏‏‏شود، همانطور كه بيان شد، مدعى‏‏‏‏‏‏‏ است كه گويا دوران انقلاب‏هاى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ اجتماعى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ سپرى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ شده و رشد اجتماعى‏‏‏ تنها در روندى‏‏‏ تدريجى‏‏‏- اصلاحى‏‏‏ در نظام حاكم عملى‏‏‏ مى‏‏‏گردد. مى‏‏‏خواهند با اين ادعا نظام سرمايه‏دارى‏‏‏ را ابدى‏‏‏ سازند و آن را ”پايان تاريخ“ مى‏‏‏نامند.

تجربه خيزش انقلابى‏‏‏‏‏‏ در جريان (مرداد ٨٨) در ايران، «شهرى‏‏‏ انباشته از خروش» (احسان طبرى‏‏‏، ”آتشگون مى‏‏‏تپد ستاره‏اى‏‏‏ در سينه“ (ص ٥٥)، در ”از ميان ريگ‏ها و الماس‏ها“) -- اكنون مي توان همچنين تجربه انقلاب ها در كشورهاي عربي كه هنوز نيز ادامه دارند را به آن اضافه نمود --، يك بار ديگر به اثبات مى‏‏‏‏‏‏‏‏‏رساند كه رشد به طور كلى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ و رشد اجتماعى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ به طور اخص، بى‏‏‏‏‏‏‏‏‏تفاوت از اشكال بروز آن، داراى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ دو مرحله تغيير تدريجى‏‏‏‏‏‏‏‏‏- اصلاحى‏‏‏‏‏‏‏‏‏- كمّى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ و تغيير جهشى‏‏‏‏‏‏‏‏‏- انقلابى‏‏‏‏‏‏‏‏‏- كيفى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ است.

تجربه كنونى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ در ايران هنوز به پايان پيروزمند خود دست نيافته است و هنوز هم اين خطر وجود دارد كه سركوب گردد و در معاملات ميان حاكميت سرمايه‏دارى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ در ايران و كشورهاى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ امپرياليستى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ به وسيله دادوستد آن‏ها تبديل شود، اما باوجود اين خطرها (كه دامن‏ گير انقلاب ها در كشورهاي عربي نيز است)، اين تجربه شكوهمند در ايران كه طبرى‏‏‏ آن را همانجا «آتش فشان رنگ آميز تاريخ» مى‏‏‏نامد، بار ديگر صلابت علمى‏‏‏‏‏‏‏‏‏- تئوريك و درستى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ برداشت ماركسيستى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ را به اثبات رسانده است.

 

زنده‏ياد طبرى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ نكته فوق را در ”بنياد آموزش علمى‏‏‏‏‏‏‏‏‏“ (١٣٥٠)، در بخش ”٤- قانون گذار از تغييرات كمّى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ به كيفى‏‏‏‏‏‏‏‏‏“ (ص ٢٦ تا ٢٨) برمى‏‏‏‏‏‏‏‏‏شمرد. او در ارتباط با پديد آمدن «كيفيت نوين» كه با تغيير در «نسبت وحدت مختصات كمّى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ و كيفى‏‏‏‏‏‏‏‏‏» زايش مى‏‏‏‏‏‏‏يابد، به توضيح «وحدت مختصات كمّى‏‏‏‏‏‏‏‏ و كيفى‏‏‏‏‏‏‏‏» مى‏‏‏‏‏‏‏‏پردازد: «... هر كيفيتى‏‏‏‏‏‏‏‏ (كه خواص شيئى‏‏‏‏‏‏‏‏ يا پديده را معين مي ‏‏‏‏‏‏‏‏كند و آن‏ را از اشياء و پديده ‏هاى‏‏‏‏‏‏‏‏ ديگر متمايز مي ‏‏‏‏‏‏‏‏گرداند) داراى‏‏‏‏‏‏‏‏ برخى‏‏‏‏‏‏‏‏ مضامين كمّى‏‏‏‏‏‏‏‏ است. اين مضمون كمّى‏‏‏‏‏‏‏‏ نبايد از حد معينى‏‏‏‏‏‏‏‏ تجاوز كند. اگر از آن حد تجاوز كند، نسبت برهم مي ‏‏‏‏‏‏‏‏خورد و كيفيت سابق به كيفيت تازه‏ اى‏‏‏‏‏‏‏‏ بدل مى‏‏‏‏‏‏‏‏گردد. (مثال ساده‏ى‏‏‏‏‏‏‏‏ آن آب است كه از صفر تا ١٠٠ درجه به حالت آبگون مي ماند، پائين‏تر از صفر يخ مي ‏‏‏‏‏‏‏‏بندد، بالاتر از ١٠٠ درجه بخار مي ‏‏‏‏‏‏‏‏شود. يخ جامد است، آب مايع و بخار آب، بخار. يعنى‏‏‏‏‏‏‏‏ سه كيفيت مختلفند. درجات صفر و صد اندازه يا نسبت بين اين كيفيت ‏هاست. يا به ديگر سخن، نقاط گرهى‏‏‏‏‏‏‏‏ است كه با عبور از آن، حالت كيفى‏‏‏‏‏‏‏‏ تغيير مي ‏‏‏‏‏‏‏‏كند.)

تمام تغييرات شيمايى‏‏‏‏‏‏‏‏ از عناصر شيميائى‏‏‏‏‏‏‏‏ گرفته تا بغرنج ‏ترين اجسام آلى‏‏‏‏‏‏‏‏، چيزى‏‏‏‏‏‏‏‏ جز تغييرات كمّى‏‏‏‏‏‏‏‏ (تعداد الكترون‏ ها، اتم ‏ها، ملكول ‏ها) كه از حد معينى‏‏‏‏‏‏‏‏ مي ‏‏‏‏‏‏‏‏گذرند و تحولات كيفى‏‏‏‏‏‏‏‏ ايجاد مي ‏‏‏‏‏‏‏‏كنند، نيست.

علوم ديگر طبيعى‏‏‏‏‏‏‏‏ و اجتماعى‏‏‏‏‏‏‏‏ نيز همين منظره را با بغرنجى‏‏‏‏‏‏‏‏ كم يا بيش منعكس مى‏‏‏‏‏‏‏‏كنند. لذا مي ‏‏‏‏‏‏‏‏توان نتيجه گرفت كه تغييرات كمّى‏‏‏‏‏‏‏‏ در آن سوى‏‏‏‏‏‏‏‏ اندازه ‏ها يا نسبت ‏ها به تغييرات كيفى‏‏‏‏‏‏‏‏ مبدل مي ‏‏‏‏‏‏‏گردند. چنانكه تغييرات كيفى‏‏‏‏‏‏‏‏ به نوبه خود، تغييرات كمّى‏‏‏‏‏‏‏‏ معينى‏‏‏‏‏‏‏‏ را به وجود مي ‏‏‏‏‏‏‏‏آورند. در اثر اين انتقال، در جريان تكامل گسست ايجاد مي ‏‏‏‏‏‏‏‏شود. همين گسست و پيوست است كه در آن پايه‏ ى‏‏‏‏‏‏‏‏ وحدت جهان و تنوع آن قرار دارد. ...

جهان متنوع است، زيرا در اثر انتقال از كيفيتى‏‏‏‏‏‏‏‏ به كيفيت ديگر، در اثر عبور از مرز نسبت ‏ها، حالات كيفى‏‏‏‏‏‏‏‏ نوين پديد مي ‏‏‏‏‏‏‏‏گردد. ولى‏‏‏‏‏‏‏‏ جهان در ماهيت مادى‏‏‏‏‏‏‏‏ خود يگانه است. در اينجا ما با وحدت مونيسم و پلوراليسم روبرو مي ‏‏‏‏‏‏‏‏شويم و مي ‏‏‏‏‏‏‏‏گوئيم: جهان در تنوع كيفى‏‏‏‏‏‏‏‏ خود يگانه است.»

 

يگانگى‏‏‏‏‏‏‏‏ در تنوع كيفى‏‏‏‏‏‏‏‏ جهان، ديالكتيك مونيسم و پلوراليسم، را طبرى‏‏‏‏‏‏‏‏ در شعر‏ها و نثرهاى‏‏‏ متعددى‏‏‏ و با استعاره‏ هاى‏‏‏ زيبايى‏‏‏ برمي ‏‏‏شمرد. در شعر ”سخن‏ گو از بهار“ در ”ازميان ريگ‏ها و الماس‏ها“ اين وحدت ديالكتيكى‏‏‏ را چنين مي ‏سرايد: «...

جهان هماهنگى‏‏‏‏‏‏‏‏ است.

هماهنگى‏‏‏‏‏‏‏‏ بنفش باز نسترن‏ ها با ارغوان تيره افق.

هماهنگى‏‏‏‏‏‏‏‏ قنديل‏ هاى‏‏‏‏‏‏‏‏ گُلى‏‏‏‏‏‏‏‏فام شاه‏ بلوط

با تاج لرزان سروها.

...»   

در نمونه‏ اى‏‏‏ ديگر در سروده زندانش تحت عنوان ”به آنكس كه به او مي ‏‏‏انديشم“، و خطاب به «محبوب من»، او را «در پيوست بى‏‏‏گسست»، در «تحفه تكرار با تن خاك سراپا ايثار ...» مي ‏جويد و مي ‏‏‏يابد.

باز هم در ”از ميان ...“ و در شعر پيش گفته ”آتشگون ...“ (ص ٥٦) از

«...

همه ما جوانه‏ هاى‏‏‏ هماننديم

كه در كشتزار زمانه گونه‏گون مي ‏‏‏شويم.

...»

صحبت مي ‏كند و برداشت شاعرانه را از قانون علمى‏‏‏ گذار از تغييرات كمّى‏‏‏ به كيفى‏‏‏ مي ‏‏‏آموزاند. گريزى‏‏‏ كه بي ‏‏‏كران مي ‏‏‏ماند، اما پايانش در اينجا ضرور ...

طبرى‏‏‏‏‏‏‏‏ سپس در ادامه توضيح قانون گذار از تغييرات كمّى‏‏‏‏‏‏‏‏ به كيفى‏‏‏‏‏‏‏‏ در ”بنياد آموزش انقلابى‏‏‏‏‏‏‏‏“، ازجمله مى‏‏‏‏‏‏‏‏‏نويسد: «شيوه‏ى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ عام انتقال از كيفيت كهن به كيفيت نوين، جهش است. جهش اشكال مختلف به خود مي ‏‏‏‏‏‏‏‏‏گيرد. گاه بطئى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ است و گاه سريع، گاه انفجارى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ است و گاه غيرانفجارى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ يا به عبارت ديگر، گاه به صورت انقلاب (رولوسيون) و گاه به صورت تحول تدريجى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ (اولوسيون) انجام مي ‏‏گيرد، ولى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ بهرجهت لحظه‏ ى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ مي ‏‏‏‏‏‏‏‏‏رسد كه كيفيت نوين جانشين كيفيت كهن مى‏‏‏‏‏‏‏‏‏شود. يعنى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ در هر حال جهش، چرخش بنيادى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ در تكامل شئى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ يا پديده است.

تحول تدريجى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ يا اولوسيون يعنى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ آنچنان تغييرى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ شئى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ يا پديده كه خواص و قوانين غيرعمده آن تغيير مى‏‏‏‏‏‏‏‏‏كند، ولى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ خواص و قوانين عمده ‏ى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ آن باقى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ مي ماند. در انقلاب همين مختصات و قوانين عمده است كه دگرگون مي ‏‏‏شوند و ستروكتور تازه يا قانونمندى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ تازه‏ اى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ به وجود مي ‏‏آيد.

در تكامل جامعه هر دو شيوه ‏ى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ انتقال انقلابى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ و تحولى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ وجود دارد. رفرميست‏ها شيوه انتقال انقلابى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ را رد مى‏‏‏‏‏‏‏‏‏كنند و آن‏را خلاف فطرت اجتماع مي دانند و مضر مي ‏‏‏‏‏‏‏‏‏شمارند. آوانتوريست‏ها برعكس مخالف دوران‏هاى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ تحولات تدريجى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ و سير آرام و مسالمت‏آميز امر نو هستند و تصور مي ‏‏‏‏‏‏‏‏‏كنند مي ‏‏‏‏‏‏‏‏‏توان هميشه و همه چيز را به شيوه انقلابى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ حل كرد. لنين مى‏‏‏‏‏‏‏‏‏گويد، آنانكه تصور مي ‏‏‏‏كنند مي‏‏‏‏‏‏‏‏‏توان هميشه همه چيز را به شكل انقلابى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ حل كرد، گردن خود را در اين‏كار مى‏‏‏‏‏‏‏‏‏شكنند. لنين همچنين مى‏‏‏‏‏‏‏‏‏گويد: ”زندگى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ و تكامل طبيعى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ هم تحول بطئى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ و هم جهش سريع، يعنى‏‏‏‏‏‏‏‏‏ گسست در تدريج را با خود همراه دارد.“  ...»

 

آنچه مورد نظر طبري است، درك تفاوت ميان تغييرات تدريجي و انقلابي در هستي اجتماعي مي باشد. نبايد تغيير در سنت، عادت، فرهنگ، دانش و تكنيك و در مجموع در روابط روبنايى‏‏‏‏‏‏ و مدنى‏‏‏ در جامعه را كه روندى‏‏‏‏‏‏ تدريجى‏‏‏‏‏‏ است، با تغيير جهشى‏‏‏‏‏‏ در شيوه توليد جامعه و تغيير ”مالكيت“ در آن كه برپايه رشد نيروهاى‏‏‏‏‏‏ مولده عملى‏‏‏‏‏‏ مى‏‏‏‏‏‏گردد، يكى‏‏‏‏‏‏ دانست و يا نقش هر كدام را در رشد و تكامل جامعه نفي و يا مطلق نمود.

نيروهاي مولده عبارتند از جمع نيروي كار انساني و ابزار توليد در هر دوران تاريخي رشد جامعه بشري مانند دوران بدوي، برده داري و . در هر دوران تاريخي، سطح رشد ابزار توليد مبتني است بر سطح دانش و فرهنگ و آگاهى‏ انسان. نيروهاى‏ مولده در هر دوران، برآمد رابطه ذهن و عين، تبلور وحدت رابطه عين و ذهن است.

با رشد تدريجي نيروهاي مولده، شكل مالكيت حاكم به سد راه رشد تدريجي اين مجموعه تبديل مي گردد. اكنون دوران تغيير در شكل و مضمون ”مالكيت“ در مرحله معين رشد تاريخي جامعه فرا مي رسد. برش انقلابي در شيوه توليد، مبتني بر ”مالكيت“ آن مرحله تاريخي عملي و به تغيير شكل و مضمون ”مالكيت“ مي انجامد. براي نمونه انقلاب بورژوايي، شكل و مضمون مالكيت فئودالي را بر مي اندازد.

انقلاب بزرگ بهمن مردم ميهن ما كه حزب ما آن را ”انقلاب ملي- دموكراتيك“ ارزيابي مي كند، از اين روي بررشي انقلابي در شكل مالكيت در ايران بود، زيرا توانست به حاكميت سرمايه داراي وابسته- بزرگ زمين داري سلطنتي پايان داده و شرايط حقوقي پايه ريزي مالكيت به سود وسيع ترين لايه هاي اجتماعي را بوجود آورد. اقتصاد سه بخشي كه در آن بخش دولتي اقتصاد نقش تعيين كننده اي دارا بود (اصل هاي ٤٣ و ٤٤ قانون اساسي)، بيان حقوقي مضمون مرحله ”ملي- دموكراتيك“ انقلاب بهمن را تشكيل مي داد. رشد و تعميق انقلاب كه هدف مبارزه خستگي ناپذير حزب توده ايران را در اين دوران تشكيل مي داد، مي بايستي از طريق تثبيت تضمين هاي دموكراتيك مندرج در بخش ”حقوق ملت“ تحقق يابد. تثبيتي كه به علت وجود تناسب قواي ايجاد شده در كشور، مي بايستي در نبرد طبقاتي جاري، در طول زمان تحقق مي يافت. روندي كه نتوانست تحقق يابد، بلكه سيري قهقرايي طي نمود.

در اين بين شكل و مضمون ”مالكيت“ در ايران تغيير يافته است. ”مالكيت دولتي“، كه مالكيت مردم بر ثروت هاي ملي كشورشان را تشكيل مي داد كه تنها در شرايط حضور دموكراتيك مردم مضمون واقعي مي يافت، با نقض غيرقانوني اصل هاي قانون اساسي، به مالكيت ”خصوصي“ سرمايه داران تكنوكرات تبديل شده است. خصلت قهقرايي و ضدانقلابي تغييرات تحقق يافته از اين طريق به اثبات مي رسد. تغييرات تدريجي قهقرايي در طول سال هاي گذشته، مضمون ملي- دموكراتيك انقلاب بهمن را نابود ساخته است. پافشاري ارتجاع حاكم سرمايه داري بر سر مواضع طبقاتي خود كه از طريق پايمال نمودن حقوق دموكراتيك و قانوني همه لايه هاي اجتماعي و در مركز آن طبقه كارگر، اعمال و تحميل شده  است، باري ديگر يك برش و تحول انقلابي را در برابر مردم ميهن ما قرار داده است. در مقاله پيش گفته نامه مردم (شماره ٨٨٨) اين شرايط چنين برشمرده مي شوند: «بار ديگر تاريخ تكرار مي شود، جهان و كشورمان به صورت همزمان آبستن تحول هاي تاريخ سازي شده اند ...».

با بررسي مشخص، مي توان در نمونه همه انقلاب هاي گذشته در سراسر جهان، اين دو گانگي و دو مرحله تغييرات را در رشد جامعه مربوطه نشان داد. بر اين پايه است كه ماركس و انگلس، تاريخ جوامع بشري را در مانيفست كمونيستي، ”تاريخ نبردهاي طبقاتي“ اعلام مي كنند. نفي واقعيت تاريخي توسط پوزيتيويست ها، ازجمله امين بزرگيان فاقد هر نوع زمينه علمي- تاريخي است.

 

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter