نویدنو:21/11/1390  

 

 نویدنو  21/11/1390

 

 

از مقلد تا محقق فرق هاست

نقدی بر نوشتار محمد قوچانی در مهرنامه

خسروباقری

« خردمند آن است که چون کارش پدید آید، همه رای ها را جمع کند و به بصیرت در آن نگرد، تا آنچه صواب است، از او بیرون کند و دیگر را یله کند، همچنان که کسی را دینار گم شود اندر میان خاک، اگر زیرک باشد، همه خاک را که در آن حوالی بود، جمع کند و به غربالی فرو گذارد تا دینار پدید آید. »  ابوسعید ابی الخیر[1]

     آقای « محمد قوچانی» سردبیر ماهنامه ی «مهر نامه» در شماره ی 16 این مجله، در مقاله ی چهار صفحه ای خود، مسئله ای( Problem) را تحت عنوان « ناخودآگاه توده ای تاریخ ما ؛ چرا ایران روشن فکر راست ندارد یا شرحی بر مرده ریگ حزب توده ایران» مطرح کرده و کوشیده است که پاسخ این پرسش را پیداکند. برای پاسخ یا به بیان دقیق تر « وضع نگرش» یا « نظریه» پژوهشگر باید از مراحل چندی که مورد تایید پژوهشگران عرصه ی علم است عبور کند. این مراحل عبارتند از « بررسی یا مطالعه ی اجمالی، گمانه آفرینی یا وضع گمانه یا فرضیه، وارسی یا مطالعه ی انتقادی، قانون یابی یا  کشف قانون و نگرش آفرینی یا وضع نگرش یا نظریه.»[2]

     از «مرحله ی بررسی یا مطالعه اجمالی» نویسنده اطلاع دقیقی در دست نیست؛ زیرا در پایان مقاله، به منابعی که ایشان مطالعه کرده اند، اشاره ای نشده است. و تنها به نام دو کتاب و یک نقل قول بدون منبع از میلتون فریدمن در متن بسنده شده است ( از دیدار خویشتن، احسان طبری، خرد در سیاست، فریدریش فون هایک) که حداقل در آنچه به تاریخ چپ در ایران مربوط است، این تنها کتاب مراجعه شده، نه تنها به هیچ عنوان منبع معتبری محسوب نمی شود، بلکه دست کاری شده و مشکوک قلمداد می گردد.این نوع مطالعه یا بررسی اجمالی، این ضرب المثل معروف اسپانیایی را به خاطر می آورد که « خدایا! مرا از شر انسان یک کتابه برهان! »

     پس از عبور از مرحله ی« بررسی یا مطالعه اجمالی»، نوبت به گمانه آفرینی یاوضع گمانه یا فرضیه Hypothesis)) می رسد. پژوهشگر باید در نتیجه ی مطالعه اجمالی، فرضیه یا فرضیه هایی را برای پاسخ به مسئله مطرح کند و سپس بکوشد با طی مراحل بعدی پژوهش، به پاسخی در خور حقیقت پژوهان دست یابد. نمونه ی درخشان پژوهش علمی، کتاب پرفسور یرواند آبراهامیان تحت عنوان « ایران بین دو انقلاب» است. که در آن پژوهشگر مسئله ای را مطرح می کند تحت عنوان چرا سازمانی آشکارا غیر مذهبی، رادیکال و مارکسیست توانست در کشوری با ویژگی های برجسته تشیع پر شور، پادشاهی سنتی و ملی گرایی، به جنبشی توده ای تبدیل شود؟ [3]و سپس در کتابی 700 صفحه ای،  می کوشد به پاسخ یا نظریه ای دست یابد. جالب این که ایشان نظریه ی خود را که مبتنی بر مطالعات گسترده است با « اما » ها «اگر» ها و «شاید» ها همراه می کند. زیرا به سبب عامل هایی مانند نارسایی حسی، کاستی یافته هاو مداخله ی جهان بینی خصوصی پژوهنده، هیچ پژوهشی از خطا ایمن نمی ماند. گفته اند، انسان جایز الخطاست، از این رو هیچ گاه حقیقت ( وجود ذهنی) عین واقعیت (وجود عینی) نیست، و شناخت همواره با ضریبی از خطا همراه است.

     اما این شیوه پژوهش علمی در حوصله تنگ و شتابکار آقای محمد قوچانی نمی گنجد. او در مقاله ای چهار صفحه ای، نزدیک به 70 فرضیه را مطرح می کند، می گوییم فرضیه، زیرا این سخنان و « ادعاها» اثبات نشده اند. به نظر می رسد، در ذهن نویسنده فرضیه و نظریه یکسان است، زیرا فرضیه ها را به گونه ای و با چنان اطمینانی به نگارش در آورده است که گویی « نظریه» اند و حاصل عبور از مراحل پژوهش.

     در زیر فرضیه های نویسنده، که از متن مقاله استخراج شده، آورده شده است:

     1- «... اما بیچاره سرهنگ( قذافی)؛ این تنها او بود که به سخره گرفته می شد در حالی که اگر او به جنون  شهره بود پس خیل عظیم روشنفکرانی را که در وال استریت قدم می زنند و خود را رهبر انقلاب ضد سرمایه داری می دانند، چه باید نامید؟ »

     2-« یکی از آن ها پرفسور اسلاوی ژیژک فیلسوف تراز روزگار ماست. یکی از همان شومن هایی که نقش روشنفکران معاصر را بازی می کنند. »

     3- « سرهنگ ( قذافی) چنان مترقی و پیشرو بود که از نامیدن دولت لیبی حتی به نام « جمهوری» پرهیز داشت و رژیم ابداعی خود را « جماهیریه» می خواند. رژیمی که هرگز تعریفش روشن نشد و بی شباهت به اتحاد شوروی نبود و بنای خود را ظاهراً به جای پارلمان بر شورا های مردمی گذاشته بود. »

     4- « اما آیا فقط قذافی دیوانه بود؟ تروتسکی شریک شهیر لنین در خاطراتش می نویسد: چون موسم تاسیس دولت شوروی رسید خواستند وزرای دولت را تعیین کنند. لنین گفت: وزیر؟!  چه نام تهوع آوری. بوی گند بورژوزای می دهد، یک نام پرولتری انتخاب کنیم و این گونه شد که وزرا را کمیسر و نخست وزیر را سرکمیسر نامیدند. »

     5- « در جمهوری خلق چین آقای  دنگ شیائو پینگ هنگامی که مُرد هیچ مقام رسمی ای نداشت. اما مهم ترین مرد چین بود همچون سلف ناصالح خود مائو که بارها از بالای سر مقامات رژیمش علیه آنها کودتا کرد و در انقلاب فرهنگی چین نوجوانان را بر پیران حاکم گرداند. »

     6- « مانند چریک پیر فیدل کاسترو که امروز سلطنت کمونیستی را به اخوی محترمش واگذار کرده. اما هنوز مرد مقتدر کوباست.»

     7- « اما سرهنگ معمر قذافی کمونیست نبود. او از نسل افسران متوهم خاورمیانه بود که با وجود هم پیاله شدن با بلوک شرق، ادعای عدم تعهد می کردند و از راه سوم حرف می زدند. بزرگ اینان جمال عبدالناصر بود و مقلد او صدام حسین و حافظ اسد و معمر قذافی و علی عبداله صالح که امروز یک به یک در بهار عربی به خزان زندگی می رسند. »

     8- « یاسر عرفات هم از همین جنس بود و اگر نبود تقدس نبرد با اسرائیل، عرفات اسطوره نمی شد و اگر او امروز این بخت را داشت که رئیس دولت فلسطین باشد، بهار عربی اسطوره عرفات را هم در می نوردید و یا با دار یا در دادگاه یا در جنگ جانش یعنی مقامش را از او سلب می کرد. »

     9- « سال هاست که جامعه شناسان چپ گرا ما را به این تئوری فریفته اند که فاشیسم و نازیسم ایدئولوژی جناح های راست افراطی است. »

     10- «هایک به درستی این واقعیت مستور را مکشوف می کند که این سوسیالیسم است که دو جناح دارد: جناح چپ یعنی کمونیست و جناح راست یعنی فاشیسم و هر دو علیه آزادی خواهی اند و فردباوری و آن را  با نام های مطعونی مانند لیبرالیسم و فردگرایی منکوب می کنند. »

     11- توتالیتاریسم در طول تاریخ برای خود تثلیثی ساخته است که «پدر» آن توده مردم، «پسر» دیکتاتور و«روح القدس» روشنفکران بوده اند.

     12- « پدر» همه توتالیترهای جهان عامه مردمند، عوام الناس و توده های بی شکلی که ستایشگر نهان و عیان همه مستبدین تاریخند. دیکتاتور ها بر سر و دست عوام به قدرت می رسند. »

     13- « عوام به دیکتاتوری راغب ترند تا دموکراسی به شرط آن که دیکتاتوری نرم خو، معیشت اندیش و عوام فریب باشد و به جای خشونت عریان به خشونت نهان بسنده کند. »

     14- « عراق ولیبی روی دموکراسی را نخواهند دید تا زمانی که طبقه ی متوسط در آن بر عوام چیره نشوند.»

     15-« حداقل در خاورمیانه ملت ها از دولت ها انتظار دارند که پول نفت را بر سر سفره های مردمان بیاورند و این نه یک شعار انتخاباتی که نوعی مطالبه مردمی است. دولت در خاورمیانه نه پلیس جامعه که سرپرست خانواده است. خانواده ای به عظمت یک ملت. »

     16- «اما « روح القدس» در این تثلیت دیکتاتوری کیست؟ روح القدس همان روشنفکرانی هستند که در گوش ملت و دولت سرود سوسیالیسم می خوانند. »

     17-« سوسیالیسم هیچ جا و هیچ گاه بدواً جنبشی مربوط به طبقه ی کارگر نبوده است ... سوسیالیسم بر ساخته یا به تعبیری از آن نظریه پردازان است و از پاره ای گرایش های  اندیشه مجرد و انتزاعی بر می خیزد  که مدت های مدید فقط نزد روشنفکران شناخته شده بود وایشان تلاش های طولانی کردند تا به طبقه کارگر بپذیرانند که سوسیالیسم را برنامه خویش قرار دهند.»

     18- « روشنفکران یا همان سوسیالیست ها در هر دو جناح راست و چپ از تار و پود فلسفه و تاریخ و سیاست و ادبیات و الهیات ایدئولوژی ای خلق می کنند که همچون نغمه ی قدسی به گوش دولت ها و ملت ها خوانده می شود و آنان را در معرض توتالیتاریسم قرار می دهد. روشنفکران جهان سوم یا جهان شرق یا جهان جنوب در این کار چیره دست ترند. »

     19- « هفتاد سال پیش در مهر ماه سال 1320، گروهی از روشنفکران چپ گرا در تهران حزبی ساختند که امروزه از آن مرده ریگی بیش نمانده است. حزب توده ایران از پس فروپاشی اتحاد شوروی و کمونیسم جهانی بیش از هر زمان دیگر به سوژه ای تاریخی بدل شده و دیگر موضوع روز نیست، اما همچنان مضمون روزگار ما هست. مضمون عصر ماست چرا که ذهن و زبان ایرانی به شدت تحت تاثیر زبان و ادبیات توده ای است.»

     20- « تقی ارانی مارکسیستی مستقل و ملی بود که پایه های ماتریالیستی مارکسیسم را  به خوبی فهمیده بود و متون مارکسیستی را در زادگاه مارکسیسم ( آلمان) خوانده بود و به علت رشته ی تخصصی خود یعنی علم فیزیک رویکردی علمی به مارکسیسم داشت. »

     21- « مارکسیسم البته بیراهه تر از آن است که اصل آن را هم ماه فخر بدانیم. »

     22- « اما مارکسیسم احسان طبری بنا به روحیه ادبی و شاعری او ایدئولوژی وابسته و اشراقی ( نه فلسفی ) یک روشنفکر جهان سومی بود که قبله ی آمالش اتحاد شوروی بود.»

     23- « انور خامه ای معتقد است که ارانی اگر زنده می ماند نه تنها از شوروی که از مارکسیسم فاصله می گرفت چنان که بسیاری از روشن فکران اروپای غربی چنین کردند. »

     24- این گونه بود که «تقلید» روش اساسی روشنفکری چپ ایران شد.

     25- تقی ارانی هم اگر زنده بود، شاید چیزی جز مارکسیسم راتبلیغ نمی کرد اما در همان تبلیغ سعی می کرد راه تقلید را بپیماید.

     26- « روشن فکرانی مانند مصطفی رحیمی و داریوش آشوری از همین جمعیت بودند که با شناخت تاریخ ایران، فرهنگ اسلامی و زبان فارسی تجربه های روشنفکری بی نظیری از روشنفکر مستقل ایرانی خلق کردند. »

     27- « این ایدئولوژی برای روشن فکری چپ ایران همان نقش دین را بازی کرد برای روحانیت سنتی ایران. بسته ی فروبسته ای که معجونی از جواب های آماده برای سوال های از پیش تعیین شده بود. »

     28- « مفهوم ارتداد در فقه اسلامی به مارکسیسم ایرانی هم تسری یافته بود. بر همین اساس بود که روشن فکران حزب توده به راحتی انشعاب های درونی خود را معادل ارتداد از مارکسیسم شوروی گرا و استالینیسم ایرانی فرض می کردند. »

     29-« روشنفکران چپ در جهان، پوپولیست های حرفه ای اند. در دل، عوام را نکوهش می کنند و بر زبان آنان را برتر از خدا می شناسند.»

     30- «روشنفکران سوسیالیست چون جامعه گرا هستند، سعی می کنند به نمایندگی از مفهومی گنگ و ناشناخته به نام «جامعه» فردیت انسان را مورد خطاب و عتاب قرر دهند.»

     31- « عبارات غلوآمیز و غیر قابل اثبات و ابطال در باب اراده ی مردم و خرد جمعی کاسبی روشنفکران است. این در حالی است که خرد، هنر و اراده، همه مفاهیمی فردی و انسانی اند نه جمعی و اجتماعی. »

     32- « دموکراسی حکومت بدی است اما بهترین حکومت بد تاریخ است. بدتر از آن دموکراسی به روایت اتحاد شوروی بود. همان که معمر قذافی هم آن را کپی کرد و همان که در کوبا و کره و چین و روسیه به دیکتاتوری های حزبی و فردی و سلطنت های کمونیستی منتهی شد.»

     33-« حزب توده در بت سازی نهاد دولت در تاریخ معاصر ایران نقش مهمی داشت. »

     34- « ذهنیت ایرانیان از اقتدار دولت محصول دو نیروی متضاد است. اول سلطنت فاشیستی رضا شاه پهلوی و دوم حزب کمونیست توده. »

     35- « سوسیالیسم اسلامی پس از انقلاب ایران در سال 1357، به گفتمان اصلی حاکمیت تبدیل شد و در برابر انسان گرایی و فرد گرایی فقه سنتی قرار گرفت. .»

     36- « روشنفکران چپ تئوری های لازم برای منکوب ساختن فقه سنتی را در اختیار دولت مردان وقت در دهه ی 60 قرار دادند و آنان را به سوسیالیسم مجهز کردند.»

     37- « روشنفکری چپ ایران در جا انداختن توهمی به نام عدالت اجتماعی نقش اصلی را داشت. »

     38- « تا قبل از حزب توده نزد متفکران ایرانی عدالت چیزی جز برابری حقوقی نبود، یعنی هر کسی بتواند در شرایط مساوی به رشد کافی برسد. »

     39- « اما حزب توده و روشنفکری چپ ایران عدالت را به تقلید از مارکسیسم مفهومی اجتماعی ساخت و اساس آن را توزیع عادلانه ثروت قرار داد. ثروت را مفهومی اجتماعی فرض کرد که باید دوباره در جامعه(؟!) توزیع شود و این گونه بود که عدالت  در تقابل با آزادی قرار گرفت.»

     40- « روشن فکری چپ ایران خشونت را تقدیس کرد. »

     41- « تقدیس خشونت بود که نزد چپ های غیر توده ای مانند فداییان و مجاهدین ترور را ممکن ساخت. تقدیس خشونت بود که سوسیالیست های اسلامی را به رغم نظر فقهای شیعه به اعدام انقلابی وا داشت. مفهوم اعدام انقلابی هرگز در فقه شیعه سابقه نداشت و تحت تاثیر مستقیم روشن فکری چپ وارد ادبیات سیاسی معاصر ایران شد. »

     42- « سنگ بنای غرب ستیزی را در تاریخ معاصر ایران روشنفکران چپ و حزب توده نهادند. »

     43- « حتی جلال آل احمد که از حزب توده ( بریده ) بود، چون در ذهن و زبان همچنان توده ای ماند، غرب زدگی را مفهومی به درازای تاریخ تصور کرد تا ابزاری باشد برای همیشه در دست سیاست مداران. »

     44- « امروزه غرب ستیزی نظریه ای رسمی است و غرب زدگی فحشی ابدی که در کارخانه ادبیات حزب توده ساخته شده و به کار اصول گرایان آمده است. »

     45- «غیریت سازی و بیگانه ستیزی، خودی و غیر خودی کردن برای اولین بار نزد روشنفکران چپ باب شد.»

     46- « حزب توده حزبی جهان وطن، بلکه بی وطن بود. عاشق شوروی بود و از تعریف و تمجید شوروی ها در پوست خود نمی گنجید. »

     47- « طبری این شیدای شوروی در جایی دیگر می نویسد ... »

     48- تاریخ حزب توده ی ایران تاریخ روشنفکری چپ بلکه روشنفکری ایران است.

     49- روشنفکران چپ در همه جای جهان خواسته و ناخواسته « روح القدس » استبداد های مدرن بوده اند و روشنفکران راست در اقلیت محض قرار گرفته اند تا جایی که گویی چیزی به نام روشنفکری راست وجود ندارد.

     50- « روشنفکران محافظه کار یا روشنفکران راست ( از نوع فریدریش فون هایک، میلتون فریدمن، ساموئل هانتینگتون، فرید ذکریا، ریمون آرون و آندره مالرو ) اهل تقلید از مد مرسوم جهان مانند مارکسیسم، پست مدرنیسم و حتی لیبرالیسم و نئولیبرالیسم نیستند. آنان شکاک و منتقد هر گونه ایدئولوژی اند و حتی قرائت های تمامیت خواهانه از لیبرالیسم را هم رد می کنند. از نظر آنان جورج بوش نه نماد لیبرالیسم که مظهر قرائت سوسیالیستی از لیبرالیسم است... »

     51- ( از نظر روشنفکران راست ) «باراک اوباما لیبرال نیست، سوسیالیست است. چرا که برای نجات سرمایه داری با حمایت غیر لیبرالی از بانک ها حقوق افراد را نادیده می گیرد. »

     52- «روشنفکران راست» گو  منتقد لیبرال دموکراسی اند اما همه ی لیبرال دموکراسی را نقد می کنند و نه فقط نظام پارلمانی و وکالتی و نمایندگی را.

     53- «روشنفکران راست» دولت گرا نیستند و افسانه دولت خوب را باور نمی کنند. آنان معتقدند که نباید دولت را کوچک کرد، باید نهاد دولت را حذف کرد.

     54- «روشنفکران راست و لیبرال با دولت های امپریالیست مانند ایالات متحده آمریکا که هر روز بر اقتدار و بودجه خود می افزایند مخالفند و اشغال عراق و افغانستان را نه برنامه ای لیبرالی که رسالتی سوسیالیستی برای توسعه قدرت امپریالیستی خود می دانند. »

     55- «روشنفکران راست»گو هیچ نوع خشونتی را مجاز نمی دانند و نظریه عدم خشونت یک نظریه اساسی در نظریه های لیبرالی است. »

     56- «روشنفکران راست» گو به هیچ مرز خودی و غیر خودی معتقد نیستند و همه انسان ها را دگراندیش می دانند و به فرقه و قبیله معتقد نیستند.

     57-«از نظر«روشنفکران راست» گو جامعه چیزی جز افراد نیست. »

     58-«روشنفکران راست»گو غرب ستیز یا غرب گرا، شرق ستیز یا شرق گرا نیستند و نظریه های خاک و خون و تاریخ را نژادپرستی می دانند.»

     59-«روشنفکران راست» گو پوپولیست نیستند. مردم را جانشین خدا نمی دانند. گرچه مردم سالاری را روش حکمرانی می دانند اما در ستایش مردم دروغ نمی گویند، نخبه گرا هستند، اما نخبه سالار نیستند.

     60-«روشنفکران راست» گو ایدئولوژیک نیستند. برای همه چیز جواب از پیش تعیین شده ندارند. آنان دانش را به جای ایدئولوژی قرار می دهند.

     61-«روشنفکران راست» گو انسان گرا هستند. آنان انسان را مالک جان و جسم و مال و عقیده خود می دانند وجامعه یا دولت را در برابر فرد، نهاد مصنوعی و انسان را تنها موجود طبیعی حیات مدنی می دانند.

     62- 70 سال تاریخ حزب توده چنان روشنفکری ایرانی را با روشنفکری چپ گرا برابر ساخته است که گویی همه ما یک ذهنیت توده ای پشت فردیت واقعی خود پنهان ساخته ایم. ناخودآگاه توده ای ما، روشنفکری ایرانی را از آزادی خواهی و راستگویی باز داشته است.

     در این فرضیه ها  سه نکته ی قابل توضیح وجود دارد:

1- گاه در یک جمله، دو فرضیه ارائه شده است. به عنوان مثال، در فرضیه ی شماره 35، دو فرضیه مطرح شده است: 1- سوسیالیسم اسلامی پس از انقلاب ایران در سال 1357، به گفتمان اصلی حاکمیت تبدیل شد. 2- گفتمان اصلی در فقه سنتی انسان گرایی و فرد گرایی است. یا در فرضیه ی شماره 41، سه فرضیه در هم تنیده اید: 1- تقدیس خشونت بود که نزد چپ های غیر توده ای مانند فداییان و مجاهدین ترور را ممکن ساخت. 2- تقدیس خشونت بود که سوسیالیست اسلامی را به رغم نظر فقه های شیعه به اعدام انقلابی وا داشت و 3- مفهوم اعدام انقلابی هرگز در فقه شیعه سابقه نداشت و تحت تاثیر مستقیم روشنفکری چپ وارد ادبیات سیاسی معاصر ایران شد.

     به همین دلیل است که نگارنده از نزدیک به 70 فرضیه نویسنده ی مقاله یاد کرده است. توضیح دوم این است که در هیچ یک از این 70  فرضیه حتی برای نمونه، یک «اما»، یک «شاید»، یک « ممکن است»، یک «به نظر می رسد» یا  عباراتی از این نوع که ویژگی «فرضیه» و حتی «نظریه» است دیده نمی شود. به طور کلی در سراسر مقاله ی آقای قوچانی فقط دو بار از این نوع عبارت ها استفاده شده (بی شباهت و ظاهراً) که این دو واژه را هم نویسنده از سر وسواس علمی به کار نبرده، و «نقش» آن ها در جمله، هم پیشبرد نظریه نویسنده است. ( رژیمی که هرگز تعریفش روشن نشد و بی شباهت به اتحاد شوروی نبود و بنای خود را ظاهراً به جای پارلمان بر شوراهای مردمی گذاشته بود.) توضیح سوم در مورد کاربرد شرمگینانه «گو» است که نویسنده به دنبال عبارت «روشنفکران راست» به کار می برد. نویسنده در آغاز این «گو» را به «روشنفکران راست» وصل نمی کند، اما بعد از آن که از جورج بوش به عنوان« نه نماد لیبرالیسم که مظهر قرائت سوسیالیستی از لیبرالیسم» و از باراک اوباما با عنوان « لیبرال نیست، سوسیالیست» است نام می برد، وادار می شود که «گو» را به «روشنفکران» راست، وصل کند. ابداع عبارت« روشنفکران راست» گو تنها نکته ی تازه نوشته ی قوچانی است که مارا به یاد قصه های مادربزرگ ها می اندازد. اگر می توان از «روشنفکران راست» گو نام برد، چرا نتوان از «روشنفکران چپ» گو سخن گفت، اما فکر می کنم، کاربرد این عبارت دوم، نه تنهابر لب خوانندگان که احتمالاً بر لبان نویسنده هم لبخند گزنده ای بنشاند.

     سردبیر محترم ماهنامه ی «مهرنامه» پس از ارائه ی فرضیه های شتابزده خود- که به علت قطعیت در بیان آن ها با نظریه در آمیخته است-چون از مرحله های پژوهش عبور نمی کند، به نظریه یا «نظریه هایی» دست نمی یابد و به ناچار به کلی گویی عوامانه دست می زند، تاریخ چپ و راست را آنهم نه در ایران بلکه در سراسر جهان و به وسعت تاریخ در چند صفحه در هم می نوردد  و بر اساس آن، تمام پلیدی های جهان را به روشنفکران چپ و تمام نیکی های جهان را به روشنفکران راست نسبت می دهد و خواننده را از کم سوادی و تفرعن ناشی از آن به حیرت می اندازد.

     کاش نویسنده«وسع» خود را بهتر می شناخت، مسئله ای در حد خود و در حد یک ماهنامه و مقاله ای چهار صفحه ای مطرح می کرد، فرضیه هایی مطرح می نمود و سپس به نظریه ای دست می یافت و از این طریق خدمتی به جامعه می کرد و در عین حال امکان چالش و مباحثه را با صاحب نظران دیگر فراهم می ساخت. زیرا حقیقت پژوهان به اقتضای روش شناسی، به قصد تصحیح وتکمیل فرضیه های آزمایشی خود، واقعیت را می کاوند. از این رو نه با پذیرش مفهوم های مبهم لاهوتی، نمود های واقعیت را در پرده ی رمز می پوشانند و نه به اتکای مفهوم های نارسای مکانیستی، پیچیدگی نمودها را از نظر دور می دارند.

     چه خوش گفت این سخن پیر جهانگرد                    که دیر آی و درست آی ای جوانمرد[4]

     مقاله آقای محمد قوچانی را در خوش بینانه ترن حالت می توان به قول خود ایشان« عباراتی غلو آمیز و غیر قابل اثبات و ابطال» و در خوش بینانه ترین واقع بینی "هتاکی" هایی دانست، که به صورتی بس ناجوانمردانه، بر پیکر خونین شده ای وارد می آید که امکان پاسخگویی در عرصه ی عمومی را ندارد، لاجرم مقاله ای است که خواننده ی خود را متاسف و ناامید می کند، چالشی بر نمی انگیزد و ارزش پاسخ گفتن ندارد. به این شیوه او خود را از صف حقیقت پژوهان جدا می کند و در میان خود فریبان و مردم فریبانی قرار می دهد که نه برای کشف حقیقت، بلکه برای تائید پندارهای ناسنجیده خود، دانسته یا ندانسته دست به سند تراشی می زنند.

      از محقق تا مقلد فرق هاست،                           کاین چون داوود است و آن دیگرصداست

      منبع گفتار این سوزی بود،                              وان مقلد کهنه آموزی بود[5]

سرچشمه ها:


[1]- محمد منور میهنی: اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، ص 258

- امیر حسین آریان پور: پژوهش، ص17[2]

یرواند آبراهامیان: ایران بین دو انقلاب، ص1[3]

- جمال الدین نظامی: خسرو و شیرین، ص23[4]

- جلال الدین بلخی، مثنوی معنوی، جلد اول، ص274[5]

 

برگرفته از : http://khosrobagheri.blogfa.com/post-79.aspx

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter