نویدنو:19/10/1390  

 

 نویدنو  19/10/1390

 

امید مشترک

احترام بدون تامل به قدرت، بزرگ ترین دشمن حقیقت است

نوشته ی: دیوید گرابر[1]- برگردان: دیدار روشن

 

به نظر می رسد که به بن بست رسیده ایم. سرمایه داری به ظاهر دارد از هم می پاشد. اما همراه با تلوتلوخوردن و افتان و خیزان پیش رفتن موسسات مالی، بدیل روشنی وجود ندارد. مقاومت های سازمان داده شده به نظر پراکنده ونا منسجم می آید؛ جنبش جهانی برای عدالت اجتماعی سایه ای از موجودیت سابق خود شده است. دلایل کافی برای باور به این حقیقت که سرمایه داری تا کم و بیش یک نسل دیگر وجود نخواهدداشت وجود دارد ، حتی به این دلیل ساده که حفظ این موتور رشد به شکل ابدی در این سیاره ی محدودغیرممکن است. با این چشم انداز، واکنش آنی – حتی واکنش نیروهای ترقی خواه- غالبا ترس، و چسبیدن به همین سرمایه داری است، زیرا نمی توانند بدیل دیگری را چه خوب و چه بدتر از آن تصور کنند. اولین سئوالی که باید بکنیم این است: چگونه این اتفاق افتاد؟ آیا این برای بشر طبیعی است که حتی نتواند تصور کند که دنیای بهتر چگونه می تواند باشد؟

ناامیدی طبیعی نیست. ناامیدی می تواند بازتولید شود. اگر می خواهیم واقعا این موقعیت را درک کنیم، باید با درک این موضوع آغاز کنیم که در طی سی سال گذشته، شاهد ساخت دستگاه عظیم بوروکراتیک برای خلق و حفظ ناامیدی بوده ایم و این ماشین غول پیکری است که دردرجه ی اول و بیشتر از همه به منظور تخریب تصور هر آینده ی ممکنی ساخته شده است.

حاکمان دنیا دقت عجیبی دارند اطمینان حاصل کنند که به هیچ وجه شاهد رشد، شکوفائی، و ارائه ی بدیل توسط جنبش های اجتماعی نباشند و آن هایی هم که با نیروی موجود به چالش برمی خیزند، هیچگاه، تحت هیچ شرایطی به پیروزی دست نیابند.  آن ها برای رسیدن به این هدف به گستردش ماشین نظامی، زندان، پلیس، موسسات امنیتی خصوصی، دستگاه های جاسوسی نظامی، انواع کانون های تبلیغاتی از هرنوع ممکن دست زده اند که بیشتر آن ها مستقیما به بدیل ها حمله نمی کنند. کار آن ها ایجاد جو ترس فراگیر، کهنه پرستی متعصبانه، و ناامیدی از هرتفکری مبنی بر تغییر جهان و درک چنین مدعایی بعنوان یک ایده ای فانتزی است. حفظ این دم و دستگاه برای مبلغان "بازار آزاد" ،حتی مهم تر از حفظ هرنوع بازار اقتصادی قابل دوام به نظر می آید. در غیر این صورت چه توضیحی می توانستند، مثلا دربارهٔ این که چه بر سر اتحاد شوروی آمد، بدهند. در حالی که تصور می شد با پایان گرفتن جنگ سرد، نظامی گری و کا گ ب از بین می روند و رونقی به کارخانجات و صنعت داده می شود، آنچه رخ داد در واقع درست در مسیر عکس بود. این فقط یک مثال برای نشان دادن آن است که چه اتفاقاتی دارد در همه جا می افتد. از نظر اقتصادی، این دم و دستگاه یک لاشه ی مرده است؛ تمام این سلاح ها، دوربین های مراقبتی، و موتورهای تبلیغاتی بسیاربسیار گران هستند و به دردی هم نمی خورند، و در نتیجه این لاشه تمام سیستم سرمایه داری، و احتمالا کره ی زمین را با خود نابود می کند.

مارپیچ مالی سازی و رشته ی بی پایان حباب ها که آن را تجربه کردیم، نتیجه ی مستقیم این دم و دستگاه است. این اصلا تصادفی نیست که ایالات متحده هم بزرگ ترین قدرت نظامی ("امنیتی") و هم مهم ترین توزیع کننده ی اوراق بهادار قلابی است.  این دستگاه وجوددارد تا تصور انسان را خورد و خمیرکند، تا احتمال تصور هرآینده ی ممکنی را نابود سازد. و در نتیجه تنها چیزی که در تصور می آید پول و پول بیشتر می باشد و بدین گونه است که گرداب بدهی ها از کنترل خارج می شود.

بدهی چیست؟ پولی تخیلی است که ارزش آن در آینده تحقق پیدا می کند: یعنی سودهای آینده، یعنی عایدات حاصل از استثمار کارگرانی که هنوز متولد نشده اند. کار سرمایه ی مالی خرید و فروش این منافع تخیلی آینده است؛ و اگر کسی فرض کند که سرمایه داری ابدی خواهد بود ( یعنی تنها دمکراسی اقتصادی که می توان تصورکرد)، آنوقت تک تک مردم به طورمساوی آزادند در این بازار سرمایه گذاری کنند و تکه کیک خود را در بازی خرید و فروش منافع آینده از یکدیگر به قاپند. و این در حالی ست که این منافع از هستی خودشان بیرون کشیده می شود. و به عبارت دیگر، آزادی به معنی حق مشارکت در سودویژه ی برده گی دائمی خود خواهد بود.  

و از آن جایی که این حباب ها براساس تخریب آینده ساخته شده بود، وقتی می  ترکد به نظر می آید- حداقل در آن لحظه- چیزی باقی نمانده است.   

به هرحال روشن است که این تاثیر موقت است. آن چه جنبش جهانی برای عدالت اجتماعی به ما می گوید آن است که هرگاه حس گشایشی بوجود آید، این تصور بلافاصله فوران خواهد کرد. این چیزی بود که به طور موثری در اواخر دهه ی 1990 اتفاق افتاد ، زمانی که برای یک لحظه به نظر رسید ممکن است به سوی صلح جهانی پیش برویم. در آمریکا طی 50 سال اخیر، هرزمانی که به نظر رسید کوچک ترین احتمالی برای حرکت به سوی صلح وجود دارد، جنبش اجتماعی رادیکالی بر اساس عمل مستقیم و دمکراسی مشارکتی و با هدف انقلابی کردن مفهوم زندگی سیاسی پا به عرصه ی وجود گذاشته است. در اواخر دهه ی 50 جنبش حقوق مدنی، در اواخر دهه ی 70 جنبش ضد سلاح های هسته ای و در نهایت جنبشی در چالش با سرمایه داری. این جنبش ها ظرفیت های قابل توجهی داشتند و تاثیرات شدیدی گذاشتند. در این میان جنبش های جهانی برای عدالت اجتماعی بسیار موثر بوده اند. تعداد اندکی تشخیص داده اند که یکی از دلایلی اصلی درخشش و خاموش شدن سریع جنبش این بود که به سرعت به اهداف اصلی اش نزدیک شد. زمانی که داشتیم در سال 1999 تظاهرات در سیاتل و یا در دسامبر 2000 همایش علیه صندوق پول ین المللی را سازماندهی می کردیم، هیچ کدام از ما حتی به خواب هم نمی دیدیم که به فاصله ی فقط سه الی چهارسال، روند رو به گسترش قدرتمند سازمان تجارت جهانی فروبپاشد، که ایدئولوژی " تجارت آزاد" تقریبا کاملا بی اعتبار شود، و همه ی پیمان های تجاری جدیدی از ام آی ا[2] تا مناطق تجارت آزاد آمریکا[3] شکست بخورد، چرخ بانک جهانی لنگ شود، صندوق بین المللی پول در بیشتر قسمت های جهان، قدرتش را از دست بدهد. اما این دقیقا چیزی بود که اتفاق افتاد. سرنوشت صندوق بین المللی پول که واقعا شگفت انگیز است. کار این صندوق که روزی جو ترور بر سر جهان جنوب فرو می ریخت، امروز به جایی کشیده شده که تنها بعنوان سایه ای بی آبرو و بی اعتبار و مورد تنفر باقی ذخیره ی طلاهایش را بفروشد و ناامیدانه بدنبال رسالت های دیگری برای خود بگردد. و این در حالی ست که "بدهی کشورهای جهان سوم" محو شدند. تمام این ها نتایج مستقیم جنبشی بود که با به حرکت درآوردن مقاومت جهانی، آن را به طور موثری سازمان دهی کرد. ابتدا نهادهای حاکم را بی اعتبار کرد و در نهایت دولت های حاکم در آسیا و به خصوص آمریکای لاتین تحت فشار مردم خود، بیرون آمدن از محاصره سیستم مالی بین المللی را اعلام کردند. یکی از دلایلی که جنبش دچار پریشانی و به هم ریختگی شد این بود که هیچ کدام از ما احتمال پیروز شدن آن را نمی دادیم.البته دلیل دیگری هم وجود دارد.

هیچ چیز، حاکمان دنیا، به ویژه آمریکا را ، به اندازه ی خطر دمکراسی واقعی و مردمی نمی ترساند. تجربه نشان می دهد که هر زمان یک جنبش دمکراتیک واقعی شروع شده – به خصوص بر اساس نافرمانی مدنی و عمل مستقیم- واکنش یک سانی را شاهد بوده ایم و آن تن دادن دولت به امتیازات فوری است. (خوب شما می توانید حق رای داشته باشید؛ نه موشک اتمی). آن ها بلافاصله شروع به تشنج آفرینی نظامی در خارج می کنند. جنبش هم مجبور می شود تبدیل به جنبش ضدجنگ شود که همواره، شکل و سازماندهی کمتر دمکراتیکی داشته است. پاسخ جنبش حقوق مدنی جنگ ویتنام بود، جنبش علیه سلاح های هسته ای منجر با جنگ های نیابتی السالوادر و نیکاراگوئه پایان یافت، و جنبش جهانی برای عدالت اجتماعی با "جنگ علیه تروریسم".

اما در هم اکنون، می توانیم ببینیم که این "جنگ" ها برای چه بود: شلاق کشیدن و تلاش های بیهوده ی قدرتی آشکارا در حال سقوط ، برای ترکیب دیوانسالاری ماشین جنگی و سرمایه ی مالی قمارخانه ای خود به شرایطی دائمی برای جهان. جنبش برای عدالت اجتماعی درست زمانی که این سیستم فاسد بطور ناگهانی در پایان سال 2008 فروپاشید، با آن همه اقداماتی که قبلا در برابر آن کرده بود، به علت موج سرکوب بعد از 11 سپتامبر و پریشانی و سردرگمی از این که چگونه موفقیت های شگفت انگیز اولیه ی خود را پی بگیرد، از میدان مبارزه جدا افتاده بود و به نظر می آمد که تا حد زیادی صحنه را ترک کرده است. و البته که ترک نکرده بود.

ما به طور روشن در آغاز یک خیزش توده ای دیگر هستیم. کار نباید این قدر هم مشکل باشد. بیشتر عوامل از قبل حضوردارند. مشکل ما این است که به واسطه ی دهه ها تبلیغ بی رحمانه درگیر مشکلات ریز و درشتی شده ایم و آن را نمی بینیم. مثلا واژه ی "کمونیسم" را در نظربگیرید که مورد نفرت خیلی ها قرارگرفته است. تعریفی که از آن، کم و بیش بدون تفکر، به ذهن می آید آن است که: کمونیسم یعنی کنترل دولتی اقتصاد، و این یک اتوپیای غیرممکن است زیرا تاریخ نشان داده که "کار نمی کند".  اما هرچند هم ناخوشایند، این تنها بدیلی است که باقی مانده است. کمونیسم به معنای "از هرکس مطابق توانائیش و به هرکس مطابق نیازش" درواقع امر درهر شرایطی که در آن مردم باهمکاری یکدیگر کاری را پیش می برند، حاکم است. مثالی بزنم. وقتی دونفر با هم دارند لوله کشی می کنند و یکی به آن دیگری می گوید: "آچار را به من بده"، طرف دیگر می دهد و نمی گوید: "در برابر این کار چه چیزی به من می دهی؟" (مگر اینکه نخواهند کار انجام شود!). این حتی زمانی که در بچتل[4] یا سیتی گروپ [5]هم با هم کار می کنند صادق است. آن ها در همکاری شان اصول کمونیسم را به کار می گیرند زیرا این تنها چیزی است که واقعا کار می کند. و به همین دلیل است که شهرها و کشورها وقتی بلایای طبیعی و یا فروپاشی اقتصادی اتفاق می افتد، به شیوهٔ کمونیستی بسیار سریع و کارا روی می آورند. ( ممکن است گفته شود که در شرایط فروپاشی اقتصادی بازار، سلسله مراتب فرماندهی چیزی تجملی است و از پس کار برنمی آید.) هرگاه به خلاقیت های پیچیده تری نیاز است، لازم است مردم هرچه بیشتری در کار مشارکت کنند، و هرچه برابری بیشتر باشد، بیشتر شبیه کمونیسم خواهد بود: به همین علت است که حتی مهندسین کامپیوتر جمهوری خواه، زمانی که تلاش می کنند تا نرم افزار جدیدی خلق کنند، تمایل پیدا می کنند تا جمع دمکراتی را تشکیل دهند. در واقع، فقط در کار روتین و خسته کننده - مثل کار در خط تولید- ممکن می شود که قدرت بیشتر، حتی به صورت فاشیستی اعمال شود. واقعیت این است که حتی شرکت های خصوصی هم، در داخل گاه به روش کمونیستی سازماندهی شده اند.

کمونیسم چیزی ذهنی نیست و درحال حاضر وجود دارد. سئوال این است که چگونه دمکراتیزه اش بکنیم. از یک سو سرمایه داری یکی از راه های ممکن برای مدیریت کردن این کمونیسم بوده است- و به طور فزاینده ای آشکار می شود که یکی از مصیبت بارترین انواع آن . باید به بدیل بهتری فکر کنیم، و روشی را ترجیحا بکار ببندیم که این طور سیستماتیک ما را به جان همدیگر به قصد دریدن گلوی همدیگر نیندازد.

با چنین برداشتی راحت تر می توانیم بفهمیم که چرا سرمایه داری چنین منابع عظیمی را خرج ماشین ناامیدسازی می کند. سرمایه داری نه فقط سیستمی ناتوان برای مدیریت این کمونیسم است، بلکه این سیستم استعداد فراوانی نیز دارد که هرگاه زمینهٔ فروپاشیدنش فراهم می شود، آن هایی را که از مزایای آن برخوردار بوده اند – بیشتر تکنوکرات ها، دکترها و معلم ها و مهندس ها و ... – متقاعد کند که راهی به جز دوباره دورهم جمع شدن، حول چیزی مشابه شکل اولیه خود نداریم. و جالب این که بیشتر کسانی که بازسازی سیستم را انجام می دهند، به سیستم علاقه ی زیادی هم ندارند، و همگی با یک شک و تردیدی که ریشه در تجربه ی متعدد هرروزه زندگی کمونیستی شان دارد، به این فکر می کنند که شاید واقعا ممکن باشد سیستمی را ایجادکرد که حداقل کمی عاقلانه تر و منصفانه تر باشد.

و به همین دلیل است، همان طور که رکود بزرگ نشان داد، وجود هرنوع بدیل محتمل – حتی نوعی مورد تردید مانند مدل اتحاد شوروی  1930- می تواند در شرایط اقتصاد رو به افول، یک بحران سیاسی حل ناشدنی  بیافریند.

آن هائی که در آرزوی واژگون کردن سیستم هستند ، از تجربیات تلخ خود، یادگرفته اند که نمی توان اعتمادی به دولت داشت. طی دهه ی اخیر، شاهد رشد هزاران شکل همیاری مشارکتی بوده ایم که بسیاری از آن ها حتی روی آنتن وسایل ارتباط جمعی جهانی نرفته اند. آن ها به صورت ازانجمن ها و تعاونی های کوچک گرفته تا تجربیات وسیع ضدسرمایه داری، تا مجموعه ی کارخانه های اشغال شده در پاراگوئه و آرژانتین تا ماهیگیران و چایکاران خودسازمانده در هند، و موسسات مستقل در کره، تا تمام جوامع بپاخواسته در چیاپاس یا بولیوی، انجمن دهقانان بی زمین، اشغال کنندگان اماکن شهری، ائتلاف های محله ای، که تقریبا همه جا پدیدمی آیند، و در هرجا قدرت دولتی و سرمایه ی جهانی پاگذاشته، گسترده شده اند، در پی راهی دیگر اند. آن ها ممکن  است وحدت ایدئولوژیکی هم نداشته باشند و حتی بسیاری از وجود دیگری خبرهم ندارند، اما همه آن ها با یک خواسته ی مشترک مشخص می شوند و آن هم این است که منطق سرمایه را شکست دهند.

آن ها در بسیاری از مکان ها، به هم متصل می شوند. " همبستگی اقتصادی" در هر اقلیمی وجوددارد، حداقل در ده ها کشور مختلف. ما در نقطه ای هستیم که می توانیم شروع به درک طرح کلی چگونگی گره خوردن این ها در سطح جهانی کنیم، شکل های جدیدی از مشترکات سیاره ای بیافرینیم تا خیزش برای تمدنی واقعی را خلق کنیم.

بدیل های ملموس ، حس گریزناپذیری را که سیستم باید ضرورتا به شکل سابق برگردد ، محو می کند- و به همین دلیل هم برای حاکمان جهان ضروری شده که به آن ها پایان دهند و هر صدایی را در این زمینه خاموش کنند ، و زمانی هم که امکان این کار وجود ندارد، اطمینان حاصل گردد که هیچ کس چیزی راجع به آن ها نمی داند. آگاهی به این موضوع به ما اجازه می دهد با چشم دیگری به تمام کارهایی که تا امروز کرده ایم، نگاه کنیم. تشخیص دهیم که زمانی که بر روی پروژه ی مشترکی کار می کردیم کمونیست بودیم، و یا هر زمان که مسئله ای را بدون دست به دامن شدن قاضی و پلیس حل می کردیم، یک آنارشیست بوده ایم و همه ما، زمانی که چیز واقعا جدیدی را می ساختیم، انقلابی بوده ایم. برخی ممکن است اعتراض کنند که یک انقلابی نمی تواند خودش را محدود به این چیزها کند. این درست است. در این رابطه، بحث و جدل بزرگ استراتژیکی شروع شده است.

برای حداقل پنج هزارسال، جنبش های توده ای گرایش به تمرکز بر مبارزه برسر وام ها داشته اند- این برای همه ی دوران، حتی مدت ها پیش از وجود سرمایه داری هم صدق می کند. برای آن دلیلی هست. وام کاراترین وسیله ی ایجادشده برای محافظت از روابطی است که اساس آن بر خشونت و نابرابری جبری است و آن ها را در نظر همه ی کسانی که نگرانی دارند، درست و اخلاقی می نمایاند. زمانی که این فریب دیگر کارایی نداشته باشد، همه چی منفجر می شود. همان طور که امروز شده است. وام بزرگترین نقطه ضعف این سیستم است، نقطه ای که از کنترل همه خارج می شود. این مسئله فرصت ارزنده ای را برای سازماندهی بوجود می آورد. برخی ها از اعتصاب بدهکاران و عدم پرداخت بدهی ها و برخی از اتحادیه ی مقروضان صحبت می کنند.

شاید این طور باشد- اما حداقل می توان با تعهد برای عدم تخلیه خانه ها شروع کنیم: همسایه به همسایه تعهد بسپاریم که هرگاه خواستند هریک از ما را از خانه هایمان بیرون کنند، از همدیگر حمایت کنیم. قدرت فقط این نیست که با روش وامدهی مبارزه کنیم، مبارزه با هر تار سرمایه داری- و بویژه بنیادهای اخلاقی آن- که اکنون تبدیل به مجموعه ای از قول های نقض شده- دارای اهمیت است. برای انجام چنین کاری، باید نگاه تازه ای را خلق کرد. وام چیزی جز یک قول نیست و دنیای موجود سرشار ازقول هایی است که هرگز به آن پای بندی نشان داده نشده است. یکی ممکن است از قولی صحبت کند که دولت به ما داده که اگر ما حقوقمان را به مدیریت آن ها واگذارمی کنیم، حداقل باید از یک زندگی امن برخوردار شویم یا می توان از قولی که سرمایه داری داد که اگر به خرید سهام های ارائه شده مبادرت بورزیم، می توانیم زندگی شاهانه داشته باشیم. تمام این ها فروپاشیده و تنها چیزی که باقی مانده، قولی است که ما می توانیم به یکدیگر بدهیم، آن هم به شکل مستقیم و بدون واسطه ی بوروکراسی اقتصادی و سیاسی. انقلاب از سئوال شروع می شود: باید به این فکر باشیم که زنان و مردان آزاد چه قول هایی به یکدیگر می دهند. و چگونه با دادن این قول ها، می رویم تا دنیای دیگری بسازیم؟


 

[1].- داوید گریبردارای سابقه ای از مبارزه های سیاسی واجتماعی است ، از جمله نقش او در اعتراض ها بر ضدفروم اقتصادی جهان درشهر نیویورک(2002) ، عضویت در اتحادیه کارگران صنعتی جهان ، ونقش متاخرش در جنبش اشغال وال استریت.

 

[2] MIA

[3] Free Trade Areas of the Americas

[4]Bechtel

[5] Citigroup

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter