نویدنو:15/10/1390  

 

 نویدنو  15/10/1390

 

زنی شاعر در آستانه ی هزاره ای نو

 ژوکوندا بلّی – برگردان: آزاده سلیمانی

 

با پیراهنی دنباله دار
آلوده به غبارِ وقایع بسیار
بانوی هزارساله ای دور می شود
خسته و آرام.

هزاره ای دیگر از راه می رسد
– گله های محوِ سپیدی از برّه های ناشناس –
نوای قیل و قال شان در هوا: علائم بی شمار سوال .
آینده ی خود را از من می پرسند.
آیا رمزگشایی از این توده های سپیدِ نامعلوم در توانِ دانایی من هست؟
آیا چشمان من، ردّ سیّالی را که صدایم بر فراز تپّه ی زمان بر جای می گذارد خواهند دید؟
آنجا که نشانه های مرموز در هیات گردبادی به هم در می وزند
و صدای من (زنِ شاعر)، در سیلوی بزرگ زمان طنین می افکند
آنجا که پناهگاه باد است، وقتی نمی وزد.

اندوهِ گزنده ای به شریان هایم می دود
وقتی به جهان بی جانی می اندیشم که در راه است
ناکجاآبادی دیجیتال که در آن
هر صدای زنده ای در سمفونی ی گوشخراشِ جریان های الکترونیکی گم می شود
وسواس پرسشی که رهایم نمی کند:
آیا »نگاه« قابلیت نخستین اش را حفظ خواهد کرد؟
دیدنِ اینکه چگونه باران هُرم بعدازظهر را از دیوارها می شوید،
و زرد و صورتی آجرها را با هم می آمیزد؟
من از تصور چشمی که تنها چشم اندازش چهارگوشِ نورانی ی مونیتور باشد،
می ترسم.


می ترسم
از اینکه برّه های سال های پیش رو
در گلّه های کوچکِ سپیدشان قابلیت مخوفِ تبدیل شدن به آلومینیوم و آلیاژهای مقاوم را حمل کنند.
تصوّر اینکه به خود آیی و ببینی که جایِ ریتمِ خوشایندِ ضربانِ قلب را
صدای چرخ دنده ها و سایش فنرها و کلیدهای فلزی گرفته است
... وحشتناک است.

تصوّر سالهای سنگی مرا می ترساند.
سالهایی که در آن زمان، از زن و مردی که موضوع آن اند مهم تر است.
این احتمال که فراموشی بر گرمای ساده ی خوشبختی های کوچک روزمرّه
چیره شود.
در درخشش متالیک ماشین ها
شفّافیتِ تکرارناشدنی ی پوست رنگ خواهد باخت،
نرم-افزار بی نقص زنده ای که
تنها اجزای برنامه اش، خون سرخ تپنده ی درون رگ هاست،
قلمروِ اشتیاق و عشق،
با روزنه هایی که گاه چشمه های جوشانِ خشم اند
یا عطرِ ساکتِ خواهش مردی
که آمدنش هر بار، سکوتِ این سرزمینِ کوچک را به هلهله می شکند.

شگفتی های الکتریسیته و ابَررساناها رنگ می بازند
زمان، زمانِ مدارهای به توانِ بینهایتِ یک میکروپروسسور است.
مرا وزوزِ پیوسته و شهوانیِ فضای سایبری اغفال می کند
اُرگیای نوپا و فراگیرِ دانستن،
لابیرنتی نامرئی که در آن مغزهای منفرد به هم می پیوندند.

خود را ترکیب کنم،
خود را مشترک شوم،
انرژی ی ناب شوم
با شور و حرارتِ یک پستاندارِ مو بلند
سرمای فلزّی ی مدارهای الکتریکی را گرم کنم.
با موزیکِ مرِنگ، سالسا یا کومبیا برقصم
و در همان حال
مغلوبِ بایت ها شوم:
- ذرّات ریز عجیبی که در آنها واژه هایم سفر می کنند.
در فضای مجازی،
دریچه های ناممکنی را بگشایم که از میان شان،
امید گذر می کند.
دریچه هایی که اصواتِ آشنای زن و مردی از آن سوی شان می آید،
که چون من و تو در کارگاهِ آهنگری (که زمین نام دارد) به پُتک کوفتن مشغول اند.
وعده ی رستگاری این بار،
از درون مدارهای الکتریکی به گوش می رسد.

آیا این صفحه ی ملکوتی ی چهارگوش که بر میزتحریر من جا خوش کرده، کیفیتِ شغل مرا دگرگون خواهد کرد؟
یا اینکه بسته به خود من است؟ به عصیانگری ی من؟
اگر بنا باشد واژِگانم تا آسمانهای دوردست بال بگسترند و کامپیوترم عطر دارچین و بنفشه بپراکند،
و اینهمه در حالیکه:
تق تقِ تند و شدیدِ دکمه های کیبود تنها صدای موجود در اتاق است.

آیا من (زن شاعر) به یک سایبرناوت در عصر تحقیقات و نوآوری مبدّل خواهم شد؟
عصری که در آن لایه های وسیعی از ناخودآگاه انسان عیان می شوند،
ترکیباتِ تازه ی حاصل از تاثیرات متقابلِ لوب های آهیانه ای بی شمار بر یکدیگر؟
آیا من هم سهم خواهم داشت:
در رقص دسته جمعی و غیرقابل پیش بینی ی میلیون ها مغزی که یکدیگر را منعکس می کنند، یکدیگر را توسعه می دهند و باز یکدیگر را منعکس می کنند؟
- تارهای عصبی ی بی شماری که
یکدیگر را متقابلا تحریک می کنند،
یکدیگر را نوازش می کنند
و با هم جفت گیری می کنند؟

جامعه هایی که با فشار خفیف یک دکمه ایجاد می شوند
و در محیط مشترکِ یک جانِ واحد،
زندگی ی جمعی می کنند.
کشتی هایی که در غبار کیهانِ سایبری
سوت های مِه شکن* خود را به صدا در می آورند.
نرده ها و سیم خاردارهایی که به شیوه ی اسرارآمیزی ناپدید می شوند.
کلمه: جوهر زندگی
– نشانه ها، زهدان نخستین آن؟

شاید به عهده ی ما باشد، ایجاد هارمونی کنیم
در این مناطقِ تازه بنیادی که یا پیروِ قانون احتمالات اند، یا حاصل زیرکی ی دلّالان آینده نگر.
میدان را وا نگذاریم،
به هجو و طنز سیاهی که کلمه را از مادیّت قابل لمسش و عطر ماگنولیای آن خلع ید می کند،
و از هلیوتروپ ها عطر شبانه ی سُکرآورشان را می گیرد.
آیا ترغیب به آن خواهیم شد که انحناهای اندام یا ابعاد سیب را تعریف کنیم؟
در جهانی از میمیک های گذرا و چهره های قابل تعویض،
خرده فرهنگ های مورد تهدید،
که خطوط مرزی شان رو به محو شدن دارد
و می روند تا ذوب شوند،
که در نهایت آنچه از آنها باقی می ماند،
زنگ زدگی ی کف یک سطل باشد یا دوده ی حاصل از کوره ی ذوب فلزّات.

در شعاع تصورم دشت هایی پدیدار می شوند
جایی که از برخورد جریان های الکتریکی بر پوستم
امیال یک روح هزارسر بیدار می شود،
که هر سر آن به یکی از ترمینال های و اینترفیس های بدنم متصل است.

به عنوان حوّای خودمختار تردید نمی کنم، به درخت تیره فامِ دانش دست یازم
و این سیبِ برّاقِ تازه و مرموز را بچینم.
تردید نمی کنم،
به آن گاز می زنم و می گذارم شیره ی شیرینش از لب و دندان هایم سرریز شود.
تسلیم »سعادتِ سایبری« می شوم.
و تسلیمِ نوسانِ نرمِ این قایق پارویی که جهت را تصحیح می کند،
جهتی که »سایبرنتیک« را برایمان به ارمغان آورده است:
ماشینی که میدان حرکتش وسعتی دارد در میان صفر و یک.
عُصاره ی ممزوجِ میوه ی ممنوعه ای را سر می کشم،
که خود را به ایستگاه های حریص روحم عرضه می کند.
در این شهوانیّتِ دیجیتال غوطه می خورم،
و به ارگاسم می رسم.
ریتمِ این ارضای ریاضی را لمس می کنم و به حلّ آن می رسم.

در حالیکه در فضای بی انتهای شبکه ی جهانی می چرخم
به وسیله ی کیبُردم نوستالژی ی عمیق ام را از پی ی موجوداتِ هفت سرِ افسانه ای اعلام می کنم
و بی تردید، بر لزومِ پاسداشتِ مهمترین شادی ی بشری تاکید خواهم کرد:
صورتی ی آفتاب سوخته ی بدن ها
و پیوند هسته ای ی آنها که سرآغاز آفرینش جهان است.
لحظه ی جاودانِ تاب بازی در پارک.
ضرورت اینکه در برابر بیگانگانِ آنسویِ کابل های نوری
دردهایت را بگریی.

و اینچنین گواهی می دهم:
به جهان های نوین خواهم پیوست،
با ته مزّه ی گسِ خاک بر لبانم،
که مادرِ تنها جفتِ جنینی ی بی جایگزینِ ما ست،
– در این ازدحام بی نظمِ الکترون ها.



ژوکوندا بلّی / ترجمه: آزاده سلیمانی. کامل شد در روز یکم ژانویه
۲۰۱۲ میلادی، سوییس.


• »سوتِ مه شکن« را به عنوان معادلِ فارسی برای نوعی از سوت کشتی به کار بردم که کشتی ها در مهِ غلیظ برای اعلام حضور خود به کشتی های دیگر به صدا در می آورند. در اسپانیولی
sirena de niebla، در زبان آلمانی واژه ی Das Nebelhorn و در انگلیسی نیز معادلِ همان یعنی the foghorn استفاده می شود. متاسفانه زبان فارسی از جمله در ادبیاتِ دریانوردی و کشتیرانی نیز کم توان است. همان واژه ی جاافتاده و متداول »سوت« نیز برای قطار و کشتی از نظر من نادرست است چرا که بیشتر مناسب سوت داوران ورزشی و یا سوت بلبلی ست و نه غریوِ بَم و بسیار بلندی که از چیزی مشابه شیپور در قطارها و کشتی ها خارج می شود. »مه شکن« را نیز گرچه در مورد نورِ اتومبیل ها شنیده و خوانده ایم، ولی با این تفاصیل ترجیح دادم برای جلوگیری از درازگویی نازیبا در برگردانِ شعر و به جای نوشتنِ »کشتی هایی که ... سوت های ویژه ی اعلامِ حضورِ خود را در مِه به صدا در می آورند« از همین ترکیب کمابیش گویا و کوتاهِ »سوتِ مه شکن« استفاده کنم.

سرچشمه: اخبار روز

 

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter