نویدنو:02/10/1390  

 

 نویدنو  2/10/1390

 

مبارزه ی طبقاتی و دمکراتیک در دوران خطرناک و بحرانی

نویسنده: سام وب – برگردان: دیدار روشن

 

( گزارش سام وب به کمیته ی ملی حزب کمونیست آمریکا برگزار شده در 12 و 13 نوامبر ۲۰۱۱)

دوران، دورانی بحرانی و خطرناک است. خطوط جنگ کشیده شده است. هیچگاه شرایط اینقدر جنون آمیز نبوده است.

علامت یک شکوفائی، اگر که نقطه تغییرکیفی در مبارزه ی طبقاتی و دمکراتیک نباشد، در راه است.

واکنش پایدار مردم، سرپیچی مدنی، سطح جدیدی از همبستگی و آگاهی، تاکتیک ها و شعارهای خلاقانه، آرایش پیچیده ای از نیروهای اجتماعی و سازمان ها  به روشی غیرمنتظره در حال تغییر صحنه ی سیاسی است.

بهترین نمونه ی این گسترش، سرعت، و درجه ی خیزش خودبخودی علیه نابرابری و بی عدالتی در جامعه ی ما را می توان در جنبش تسخیر وال استریت دید.

این جنبش فعال رو به گسترش تخیل ده ها میلیون نفررا را  به خود جلب کرده که قربانی حرص وال استریت بوده و نگران محو شدن هر چشم انداز اقتصادی برای خود هستند.

سیاست آن منطبق با هیچ یک از طبقه بندی های سیاسی نیست و روش سازماندهی آن هم روشی معمول نیست. هیچ " ایسمی" بر آن غالب نیست. معهذا، بیشتر مشارکت کنند گان به جبهه ی ترقیخواهان و چپ تعلق دارند، حتی اگر خودشان را با این واژه ها مشخص نکنند.

این تسخیرکنندگان درحالی که مورد نفرت وال استریت و تسلیم شدگان به " خدای مالی" در واشنگتن هستند، خواسته های مشخصی را طلب نمی کنند. برخی این مسئله را نقطه ی ضعفی شدید می بینند، اما ما این طور نگاه نمی کنیم. آن ها نوری بر وال استریت تابانده اند، و صحبت ها را از موضوع ضد دولت به ضد وال استریت چرخانده، و مبارزه علیه سرمایه ی مالی را به مسیر اصلی بالائی ها و پائینی ها برگرداندند. 

این جنبش به سایر شهرها و در سطح دنیا گسترش یابنده ثابت می کند که در شرایط بحرانی و خطرناک، ابتکاراتی کوچک می تواند ماشه ی جنبش توده ای را بچکاند.

هر تسخیری مشخصه ی متمایز خود را دارد که توسط شرایط محلی و مبارزات شکل گرفته است. برای مثال تسخیر دیترویت بر اساس فقر مخرب، و نه وال استریت پولدار، شکل گرفته است.

تسخیرکنند گان حمایت و همبستگی پرشور کارگران در سراسر کشور را به خود جلب کرده اند. در اوکلند، کارگران بندر را تعطیل کردند.

اگر واگرائی بین تسخیرکنند گان و رهبریت کارگران وجود داشته باشد، در نگرش آن ها به انتخابات 2012 است. کارگران شکست حزب جمهوریخواه – حزب جناح راست افراطی- را به عنوان زمینه ای بحرانی که در آن مبارزه ی طبقاتی صورت خواهد گرفت، می بینند.

از سوی دیگر، بسیاری از تسخیرکنند گان به فرایند سیاسی مشکوک اند، و هیچ ارزشی برای مشارکت در انتخابات و قوهٔ مقننه قائل نیستند.

آنچه ضروری ست دیالوگی دوستانه در مورد جایگاه انتخابات سیاسی در طرحی کلی تر است.

سخنگویان کارگران باید این نکته را روشن کنند که ممکن است یک درصد در مقابل تفکر تسخیرکنندگان  عقب نشینی های چاپلوسانه ای بکنند، اما 99 درصد در انتخابات سال بعد شرکت خواهند کرد. 

جنگ طبقاتی    

می توان گفت تسخیرکنندگان برای جمهوریخواهان حداقل یک مصیبت اند. آن ها را " غیرآمریکائی" خطاب می کنند، می گویند آن ها "طرح ریخته اند که آمریکائی را علیه آمریکائی تحریک کنند،" واین کار " کار اوباش" است.

اما این حملات بطور فزاینده ای بی اثر می شوند، و وفاداری طبقه ی خود به سرمایه ی مالی را فاش می سازند.

دیگر نمی توانند هردوی این راه ها را با هم داشته باشند: اصرار بر صلح طبقاتی درضمن دامن زدن به جنگ طبقاتی. شیرین کاری دیگر تمام شد. مردم به پشت دروازه ها رسیده اند. از هر دست بدهی با همان دست هم پس می گیری.

به زبان مارکسیسم، تضاد طبقاتی درحال شدت یافتن است.

شاید به نظر برسد که تسخیرگران از آسمان آمده اند، اما اینطورنیست. ما از بهار امسال شاهد افزایشی در مبارزه ی طبقاتی و دمکراتیک در سطح جهانی از قاهره تا آتن، مادرید و سانتیاگو بوده ایم.

در خانه ی خودمان، مبارزات مهمی در ویسکانسین، ایندیانا، اوهایو و سایرجاها صورت گرفت.

نباید فراموش کنیم که میلیون ها نفر از فعالین جوان و پیرکه خود را وارد کمپین برای انتخاب اوباما کردند به دنبال این هستند که مهر خود را به فرایندهای سیاسی که پیش می رود بکوبند.

بنابراین جنبش تسخیرکنند گان ادامه دارد، از وطن و مبارزات بین المللی الهام می گیرد و ریشه در آن ها دارد. این جریانی است از مجموعه ی نیروهایی وسیع که در آن مشارکت و رهبریت نیروی کار و مردم رنگین پوست بسیار مهم است.

جوانان

جوانان که شادابی و پویایی خود را به همراه می آورند، بزرگترین بخش تسخیرکنند گان را تشکیل می دهند. نه تنها می خواهند به قدرت بانک ها مهار بزنند، بلکه می خواهند پول را از سیاست جدا، موسسات خصوصی و عمومی را دمکراتیزه، و همچنین زندگی خود را دگرگون کنند.

برخی از کارهای آن ها شاید به نظر بعید و به دور از واقعیت های قدرت بیاید، این اما شاید اشاره به فرهنگ و تخیلات سیاسی محدودشده ی ما دارد.

درهرحال، پتانسیل ایجاد جنبشی گسترده از جوانان هیچگاه به این میزان نبوده است. این جنبش شاید از نظر اندازه و درک جوانان، شورش در دهه ی 1960 را پشت سر بگذارد. و آن جنبش مهر دائمی خود را بر سیاست و فرهنگ کشور ما کوبید.

چالش فوری- و چالشی خاص برای اتحادیه ی کمونیست های جوان [1]- انرژی دادن به بقیه ی جوانان این نسل است که چشم انداز زندگیشان ترسناک است. تا زمانی که آن ها بخشی از جنبش تسخیرکنند گان و بطورکلی مبارزان نباشند، هر امیدی به هر پیروزی واقعی چه حالا و چه در آینده به شدت کاهش می یابد. و این شامل کمپ های دانشجویان که هنوز به مبارزه در میزان گسترده نپیوسته اند نیز می شود.

شاید برخی بگویند که شرایط اقتصادی که معیاررفاه جوانان است- بیکاری، قروض دانشجویی و غیره- باید آن ها را به سمت و سوی مبارزه براند. این چیزی ست که اتفاق می افتد، ولی این بطور خودبخودی صورت نمی گیرد؛ این شرایط می تواند جوانان را به سمت تمرکز تنگ نظرانه بر موفقیت فردی نیز هدایت کند.

کاری که جوانان می کنند به بسیاری از عوامل مربوط است، از جمله جنبشی گسترده تر از آن ها هم حمایت کند و هم همزمان فضا دهد که موضوع های پراهمیت خاص خود را بیان کنند، سبک نسل خود را نشان دهند، و سازمان های مستقل خود را بسازند .

چالش ها

واضح است که جنبش تسخیر با چالش هایی روبرواست. یکی از آن ها بیان یک سری خواسته هاست- ایجاد اشتغال، لغو بدهی دانشجویی، مالیات بر معاملات، مالیات بر میلیونرها و غیره- و مسیری که آن ها را به پیروزی برساند.

بزرگ شدن به معنای بسط جنبش بین کارگران و جامعه ی تحت ستم نژادی، پرهیز از درگیری غیرضروری با پلیس که توجه را از غارت وال استریت منحرف می کند، تمایل نشان دادن به انتخابات 2012، و انتقال به مرحله ی جدیدی از مبارزه که طی آن تسخیر فضاهای فیزیکی لزوما تعریف ویژگی آن نباشد.

هرکسی می پرسد: حرکت بعدی جنبش تسخیر چیست؟ سئوال جالبی است بدون جوابی آسان، اما از سایر سئوال های مربوط اهمیت بیشتری ندارد: چگونه جنبش کارگری و سایر جنبش ها- و ما- خود را با این جنبش تنظیم می کنیم؟ چه نوع ابتکارات و روش های مبارزه مناسب این مبارزه ی شکوفا شده ی طبقاتی و دمکراتیک هست؟ چه خواسته های جدیدی را باید دید؟ آیا به خبره گی بیشتری نیاز نیست؟ چگونه جوامع مترقی می توانند حمایت گسترده علیه عمل پلیس در بیرون راندن تسخیرکنندگان از فضاهای عمومی را به جنبش درآورند؟

راجع به تمام این ها باید فکر شود.

سیاست های استراتژیک

در دورانی مانند امروز برخی شاید فکر کنند که کاستی ها و تناقضات رئیس جمهور و دمکرات ها از سال 2008  هشداری بر تغییر درسیاست استراتژیک و به خصوص سیاست انتخاباتی ماست.

من می توانم این تمایل را درک کنم، اما حقایق روبروی ما، گرچه ناروشن، متناقض و ناامیدکننده نیابد موجب شود که ما سیاست استراتژیک خود را کنار بگذاریم.

هنوز مانع اصلی برای رشد اجتماعی ما جناح راست افراطی و شرکت های حامی آنان است. آن ها سایه ای ارتجاعی بر کل فرایند سیاسی انداخته اند.

انتخاب باراک اوباما ضربه ای به این جناح بود، اما حوادث بعداز آن نشان داد که این ضربه بقدر کافی قوی نبود.

راست هنوز قدرت قابل ملاحظه ای دارد و شروع به تنظیم مجادلات و کارشکنی در برنامه های سیاسی و قانونگذاری کرده است.

هدف فراگیر آن ها برای سال بعد باز بدست گرفتن کنترل هرسه شاخه ی دولت فدرال می باشد. و این به شدت خطرناک است؟ از نظر من چنین اتفاقی صحنه را برای یک دوره یورش جناح راست افراطی آماده خواهدکرد.

و هدف نهائی آن هم حقوق دمکراتیک، حمایت های اقتصادی و سازمان های مردمی خواهد بود. و این به معنی ملغی شدن حق سازمان یافتن در سندیکاها و اتحادیه هاست.

بیکاری به حال خود واگذارده می شود.

کورتاژ عملی جنایی محسوب می شود.

تحصیلات و بهداشت امتیازی ویژه می شود.

امنیت اجتماعی از بین می رود.

تبعیض قانونی حاکم بر مملکت می شود.

گرمایش زمین شتاب می گیرد و به نقطه ی غیرقابل بازگشت می رسد.

جمعیت زندان ها باز هم بیشتر و بیشتر می شود.

قدرت نظامی ابزار مطلوب برای سیاست خارجی می شود.

و بطور خلاصه، حقوق، حمایت  و برنامه هایی که در قرن بیستم کسب کرده بودیم، برباد می رود.

اگر باور ندارید، ما مشتی از نمونه ها را در ویسکانسین، میشیگان و اوهایو که جناح راست جمهوریخواهان در 2010 کنترلش را بدست گرفتند ، و سپس بیرحمانه حقوق را پس گرفتند، و برنامه های اجتماعی را حذف کردند و به جنبش کارگری حمله کردند را به شما نشان می دهیم.

اگر حزب جمهوریخواه قدرت حکومت فدرال را در دست بگیرد، این ها بخشی از اقداماتی است که می کند.

برعکس، شکست قاطعانه راست، وال استریت و طبقه ی شرکتی شدهٔ حامی آن را تضعیف می کند، به جنبش های مردمی قدرت و نفوذ و شتاب می دهد، و راه را برای امکان موجودیت عصری که مردم و طبیعت بر سود مقدم باشند را باز می کند.

به زبانی دیگر و دیالکتیکی، شکست راست در رای گیری سال دیگر فقط به نفع حزب دمکرات نیست، بلکه به نفع جنبش مردمی – کارگری نیز هست. تصدیق کردن یکی به معنای رد ارزش دیگری نیست.

در واقع، من یک قدم پیش تر می روم، و می گویم که پیروزی قاطعانه بیشتر به نفع طبقه ی کارگر و جنبش مردمی است تا به نفع نیروی در حال ائتلاف موقتش، یعنی حزب دمکرات.

هیچکدام از این ها به این معنی نیست که دمکرات ها اکنون یا در آینده مانعی برای تغییرات ترقی خواهانه نیستند؛ در بسیاری از موارد هستند، اما در این لحظه آن ها مانع اصلی نیستند.

این انتخابات، انتخاب بین بد و بدتر نیست. سیاست یک بازی اخلاقی نیست و اوباما و دمکرات ها هم شیطان نیستند. این انتخابات درباره ی آینده ی مملکت ماست: آیا ما در مسیری مترقی – دمکراتیک حرکت خواهیم کرد و یا در مسیر جناح راست ضد دمکرات و مستبد؟

بنابراین ائتلاف جنبش های مردمی دارای رهبری طبقه ی کارگر، و کمونیست ها به عنوان یک جریان در آن ائتلاف، باید هر مرحله از انتخابات را اولویت درجه اول خود بدانند.

اولویت باید ائتلاف مردم به عنوان  عامل عمده باشد. باید کسانی را که رای نمی دهند، دریافت، ثبت نام کرد و آموزش داد. باید حداکثرمشارکت رای دهندگان را در روز رای گیری تضمین کرد. باید بی امان موقعیت ارتجاعی نامزدهای جمهوریخواه و کمپین های نژادپرستانه و ضددمکراتیک سیستماتیک آن ها برای محروم کردن میلیون ها نفر از حق رای را درمعرض دید مردم قرارداد. 

البته همه موافق این نظر نیستند. برخی فکر می کنند که دمکرات ها هم به بدی جمهوریخواهان هستند.

برخی هم پا را از این فراتر گذاشته و می گویند دمکرات ها بدترند زیرا که توهم توده ای امکان تغییر در سیستم دو حزبی را می آفرینند.

و باز برخی می گویند فرایند انتخاباتی بقدری توسط پول های شرکت ها به خطرافتاده که فقط احمق ها در آن مشارکت می کنند.

و بالاخره گروهی هم هستند که طرفدار معرفی نامزدی از حزبی سوم در این انتخابات هستند.

این احساسات برای من قابل درک است، اما فقط تا یک نقطه. در پایان، شرایط حکم به عدم مشارکت در انتخابات و یا معرفی نامزدی از حزب سوم نمی کند.

چه دوست داشته باشید چه نه، میلیون ها نفر علیرغم سوءظن خود به حوزه های رای گیری می روند. آن ها در فرایند انتخاباتی سرمایه گذاری می کنند. و حزب دمکرات برای ده ها میلیون رای دهنده وسیله ی اصلاح باقی می ماند، که تعداد عمده ای از آنان طبقه ی کارگر و مردم تحت ستم هستند.

نکتهٔ دیگر این که کارگران در این کمپین وارد می شوند تا دمکرات ها ، میانه روها و همچنین مترقی ها را، اگرچه از دورن طیف سازمانی خود، انتخاب کنند.  

شبیه همین را هم درمورد کسانی که تحت ستم نژادی هستند می شود گفت. و این در مورد جنبش زنان و سالمندان هم صدق می کند. غالب جوانان نیز در انتخابات شرکت خواهند کرد، و شبیه چهارسال پیش به طرفداری از پرزیدنت اوباما و دمکرات ها رای خواهند داد. و نامزد انتخاباتی از حزب سوم فقط به نفع جناح راست افراطی می شود.

دو حزب طبقه ی سرمایه دار مشابهت هایی دارند. نمی توان منکر آن شد. اما در سطح سیاست تفاوت ها هم وجوددارد، که می تواند تحت تاثیر جنبش قوی مردمی گسترده تر شود، همانطور که بارها در تاریخ اتفاق افتاده است.

سه سال گذشته بطور حتم خشم برانگیز بوده؛ همین را هم می توان در مورد سه دهه ی گذشته گفت. اما برای سیاست تاکتیکی و استراتژیکی در مورد انتخابات پیش رو و سیاست بطورکلی عصبانیت و بی طاقتی عذرهای ضعیفی هستند.

فقط تحلیل های بسیار هوشمندانه و هدفمند باید راهنمای عمل و تفکر ما باشند. تصور تعداد بی نهایتی از استراتژی انتخاباتی بسیار ساده است، اما سئوال این است: کدام از آن ها در واقعیت های عینی ریشه دارد و مبارزه ی طبقاتی و دمکراتیک را ارتقا می دهد؟

آرزو داشتم که جنبش نه فقط برای تشکیل حزبی مستقل متکی برجنبش مردمی به رهبری طبقه ی کارگر آمادگی داشت، بلکه کمک می کرد که دولتی ضدشرکتی تشکیل دهد، تا تحت شرایطی معلوم بتواند راهی به سوی انتقال سوسیالیستی بازکند.

اما باور ندارم که ما در آن مرحله از مبارزه هستیم . و هرچقدر هم بخواهیم، تا زمانی که جنبش ما گسترده تر، عمیق تر و آگاهانه تر نسبت به اهداف و وظایف خود نشود، به آن مرحله وارد نخواهیم شد.

هیچ راه مستقیمی به سوسیالیسم وجودندارد. مبارزه ی طبقاتی از مراحل مختلفی می گذرد و هر مرحله وظایف جدیدی را ایجاد می کند. جاگذاشتن آن ها به نام رادیکالیسم مبارزه ممکن است حس انقلابیگری بدهد، اما در پایان این شکست دادن خود و یک اشتباه استراتژیکی است.

لنین در کتاب " بیماری کودکانه ی چپ روی"  می نویسد:

" پارلمانتاریسم بطور تاریخی منسوخ شده است. از منظر تبلیغی این درست است. اما هرکسی می داند برای غالب آمدن واقعی به آن هنوز راه درازی در پیش است. سرمایه داری را می شد دهه ها قبل "تاریخا منسوخ شده" اعلام کرد، که کاملا هم واقعیت دارد، اما این (اعلام) نیاز به مبارزه ای بسیاری طولانی و مستمر در خاک سرمایه داری را از بین نمی برد."

مبارزه برای شغل  

رای گیری بعد از رای گیری به ما می گوید یکی ازموضوع هایی که مردم آمریکا را به تحرک وامی دارد، موضوع اشتغال، اشتغال و اشتغال است.

این نگرانی ای بسیار مهم و قابل درک است. در حدود 25 میلیون کارگر یا بیکارند یا کم کار. و این بی تردید یک مصیبتی ملی با حاشیه ای از تفاوت اشتغال از نظر نژادی، جنسیتی و جوانان است. به همین دلیل، احتیاج به حرکتی فوری است.

پیشنهادهای ایجاد شغل پرزیدنت اوباما زمینه ای است که در آن میلیون ها نفر، از جمله تسخیرکنندگان را می توان به مبارزه برای ایجاد اشتغال و بازسازی زیرساخت های ملی کشاند. ا اف ال- سی آی او این پیشنهادات را پذیرفته و آن ها را ارتقا داده است. دیگران هم در لحظه ی گردهمایی کمپین به صحنه می آیند.

پیشنهادات اوباما به اندازه ی برخی پیشنهادات شغلی همه گیر نیست. برنامه هائی که مجمع اعضای سیاه پوستان کنگره[2]، مجمع مترقی[3]، ا اف ال- سی آی او[4] و نماینده جان شاکوفسکی[5] اعلام کرده اند، بسیار برجسته تر و به نظر ما حاوی راه حل های عمقی تر است. اما واقعیت تلخ این است که هیچکدام از آن ها، با این تعادل قوا در کنگره و پارلمان شانس پیروزی ندارند.

پیشنهادات پرزیدنت موفق می شود، هرچند که به سختی. جمهوریخواهان، در حالی که در ابتدا آشتی جویانه عمل می کنند، اما قصد دارند رکود مثبتی از پرزیدنت به جا نماند. آن ها حساب می کنند که رئیس جمهوری بدون هیچ عمل، به خصوص در دوران بحران، به دفتر ریاست جمهوری باز نخواهدگشت.

این که چنین عملی به میلیون ها نفر آسیب می زند، اصلا برای آن ها مهم نیست. در واقع، از نظر آن ها، هرچه شرایط اقتصادی بدتر شود، شانس بیشتری برای بازگشت به کاخ سفید و کنگره در سال 2012 و جود خواهندداشت. غیرمسئول بله، عیبجو بله، و حتی شیطانی، اما از منظر محاسبات سیاسی، این حاوی حقیقتی است.

در واقع امر، مردم آمریکا زمانی که پای صندوق های رای می روند، می توانند به راحتی رئیس جمهور را به واسطه ی آشفتگی اقتصادی سرزنش کنند، مگر این که متقاعد شوند.

به نظر می آید که رئیس جمهور، احتمالا بیش از بقیه ی ما، از این موضوع آگاه است. به نظر می آید که مصمم است که ابتکار عمل در مورد خواسته های سیاست های اقتصادی که کشور با آن روبرو است را بدست بگیرد. شواهدی است دال بر این که دیگر نمی خواهد اجازه دهد که جمهوریخواهان برنامه های سیاسی را تنظیم کنند.

در واقع سخنرانی وی درباره ی شغل و متعاقبا سفر برای کمپین اشتغال؛ رهبران حزب جمهوریخواه، برای اولین بار بعداز انتخابات 2010 و بدست آوردن کنترل پارلمان، سایه وار وی را تعقیب می کنند.

اما ما هرچیزی که رئیس جمهور می گوید را قبول نداریم، به خصوص که از کاهش هزینه های مراقبت های بهداشتی و بهداشت برای تنگدستان حمایت کند، و برای این که چنین ایده هایی را حذف کنیم حرکت خواهیم کرد. اما همزمان، این نمی تواند مانعی باشد که ما از پیشنهادات شغلی وی، با تمام وجود، حمایت نکنیم ( و مالیات به میلیونرها را هم من اضافه می کنم) .

چپ نباید کامل را در مقابل ممکن بگذارد. برعکس آن. و با " تعریف اندک" به ابتکارات شغلی و مالیاتی رئیس جمهور بدوبیراه نگوئیم- رویکردی که بدون تاثیر مثبت در پیش گرفته شده است.

کمپین  قوی توده ای برای اقدامات شغلی اوباما به وی قدرت عمل بیشتری می دهد، به مردم امید می دهد، و چشم انداز پیروزی مردم در انتخابات آینده را ارتقا می دهد.ما نباید پیشاپیش این مبارزه را به تلاش های مانع تراشی حزب جمهوریخواه واگذار کنیم. در واقع، حامیان لایحه ی شغل ( بگذارید تسخیرکننده گان را هم جزو آن ها بگذاریم) باید ملاقات هایی را با نماینده گان جمهوریخواهان طی روزهای تعطیلی سازمان دهند.

هر جمعی از حزب کمونیست باید درمورد چگونگی مشارکت در این کمپین به بحث بپردازد.هرجا که ممکن است در محل زندگی به اهالی بپیوندیم و در محل کار کمیته ی شغل ایجاد کنیم. تعداد اندکی از مردم که دورهم کارکنند، می توانند تغییر بوجودآورند؛ جمع و گروه مفهومی نسبی است. نه ما ونه جنبش بطورکلی، کشش کافی برای این مبارزه حیاتی ندارد.

مبارزه برای وحدت و جنگ علیه نژادپرستی

برای کسب پیروزی نیاز به وحدت است. ما این را به خوبی درک می کنیم، اما دشمنان ما هم این را خوب درک می کنند. بنابراین آن ها مدام فعالیت می کنند تا درون جنبش مردم شکاف بیندازند.

شاغلین علیه بیکاران، مردان علیه زنان، انسان های نرمال علیه دگرباشان جنسی، مومنان علیه غیرمومنان، کارگران علیه کسانی که کمک دولتی می گیرند، متولدین در آمریکا را علیه مهاجرین، سالمندان علیه جوانان، کارگران علیه طرفداران محیط زیست، تسخیرکنند گان را علیه فعالین انتخاباتی، سفیدپوستان علیه رنگین پوستان.

باید که به هرکدام از این گروه های متنوع به دقت پرداخت، اما زمان اجازه نمی دهد. بنابراین کاری که می کنم این است که بر جنگ علیه نژادپرستی تمرکز می کنم.

نژادپرستی قدیمی ترین و مهلک ترین شکل تفرقه در کشور ما است. اگر برآن غلبه نکنیم در جنبش شکاف می اندازد، و شدیدا مبارزه ی مردم را تضعیف می کند.

نژاد پرستی به صورت ساختاری و ایدئولوژیکی ظاهر می شود. این چیزی بیش از تعصب یا نگرش است. در پیچیدگی سیستماتیک عقیده ی برتری نژاد سفید قراردارد. و این عقیده ریشه در آن دارد که رنگین پوستان را دارای جایگاهی پائین تر از مردم سفیدپوست در همه ی مراحل زندگی می داند و مدام هم با اعمال نژادپرستانه استمرار می یابد.

در سال های اخیر خیلی بر این تاکید شده که کشور در عصر بعداز نژادپرستی است. مشکل این است که شواهد اندکی برای این ادعا وجوددارد.

با هر معیار اجتماعی، رنگین پوستان خود را در شرایط پائین تری می یابند. نگاهی سریع به میزان بیکاری یا نرخ امیدبه زندگی یا نرخ انباشت ثروت یا میزان زندانیان یا نرخ فقر دلایل کافی برای این واقعیت ارائه می دهد.

و نژادپرستی به شکل ایدئولوژیک نیزکاهش نیافته. شاید بیان معاصر آن با بیانی که نیم قرن گذشته بود تفاوت پیداکرده، اما در اساس فرقی نکرده است.

چند هفته ی پیش پت بوچانان[6] در ستونی نوشت :

" آیا تمدن غرب با گذر اروپائیان که اجدادشان این تمدن را ساخته و واگذارکردن آن به مهاجرین جهان سومی ادامه ی حیات خواهدداد؟ احتمالا خیر، زیرا که به نظرمی رسد مهاجرین جدید علاقه ای به حفظ فرهنگی ندارند که به آن دست یافتند."

وی از تبعیض نژادی نه در زمان حال و نه برای همیشه کلمه ای نگفت، اما با پنهان ترین صورت بدترین غریزه ی سفیدپوستان را طلب کرد.

صدای بوچانان تنها صدا نیست. از زمان انتخاب شدن پرزیدنت اوباما هدف حملات پنهان و علنی نژادپرستان بوده است.

" وی یک شهروند نیست"، " از پس کار بر نمی یاد" ، " او یک هیتلر با پوستی سیاه است"، " وی یک ایلیاتی است"، " آدم بی اهمیتی است"، و امثال این ها.

تمام این عبارات خبیثانه ی نژادپرستانه فرهنگ سیاسی ما را آلوده می کند، شرایط سختی را که رنگین پوستان ما در آن زندگی می کند را منطقی جلوه می دهند، پایه های شرکت ها را تقویت می کند و به حاکمیت عقب مانده ترین بخش جامعه ی ما بقا می بخشد.

نژاد پرستی همچنین جواز حزب برتری نژادی سفیدپوستان- جمهوریخواهان- به بازگشت به کاخ سفید در سال آینده است.

این دید تعرضی نژادپرستی تلاش می کند که کارگران سفیدپوست را متقاعدکند که آن ها عوامل مشترک با راست ارتجاعی دارند.

اما شاهدی براین ادعا وجودندارد. در حالی که برنامه راست افراطی- کاهش از بودجه ی برنامه های مردمی است، حاشای حقوق رای، جلوگیری از تدوین قانون ایجاد شغل و غیره- بر مردم به خصوص رنگین پوستان  فشار وارد می کند، بر کارگران سفیدپوست هم تاثیرات منفی دارد.

این تهدید مشترک است که طبقه ی کارگر چندفرهنگی را به هم مربوط می کند. و اگر خواسته های دمکراتیک رنگین پوستان و سایر افراد تحت ستم با خواسته های کلی طبقه ی کارگر و مردم یکی شود بسیار کارساز است.

پس مبارزه ای گسترده، مستمر برای عدالت اقتصادی و برابری کامل فوریت دارد.

چنین مبارزه ای نه تنها قربانیان نژادپرستی، سایر ستمکشان، و استثمار طبقاتی را رها می سازد، بلکه اساس استراتژِیک مبارزه علیه راست های افراطی در انتخابات سال آینده را تشکیل می دهد.

من براین موضوع تاکید می کنم، زیرا این تمایل وجوددارد که ستم خاصی را که بخش هایی از طبقه ی کارگر تجربه کرده اند - و خواسته های دمکراتیک شان هم شامل این تعدی ها شد، - نادیده گرفته شود. در هر زمان این یک اشتباه است، به خصوص اکنون که کشور و جهان با چنین خطر بزرگی روبرواست. 

اقتصاد و وضعیت کنونی آن    

رکود بزرگ 2008 مشابهت زیادی با رکود بزرگ سال های 1930 دارد. بحران اقتصادی آمریکا ( و جهان) سرمایه داری وارد سال چهارم خود می شود.

و طبق گفته ی رئیس بانک فدرال رزرو، بن برنانک[7]، " بهبودها دوباره در دست انداز می افتد" و غیر از این فکر کردن هم خواسته اندیشی است. 

در واقع، احتمال افت دوباره، یا به عبارتی " شیب مضاعف" بیشتر است تا شیب رو به بالا. نشانی از سرگیری رشد اقتصادی پایدار و قوی ای نیست.

در گزارش اخیر صندوق بین المللی پول چشم انداز لرزان اقتصاد مورد تائید قرارگرفت.

" اقتصاد جهانی در مرحله ی خطرناک جدیدی قراردارد. فعالیت جهان کم شده و بیشتر نابرابرشده، اعتماد به نفس اخیرا شدیدا کاهش یافته، و احتمال سقوط  قیمت ها و زیان ها روبه رشد است".

یکی از این خطرها پتانسیل نپرداختن دیون و انفجار در کشورهای اروپای جنوبی- یونان، پرتغال، ایتالیا و اسپانیا می باشد. که هرکدام از آن ها در تله ای از وام های – دولتی- رو به فزونی گیرافتاده اند و مستعدند که تعهدات خود را به نهادهای مالی گوناگون نپردازند.

این می تواند شوک مالی و اقتصادی در سراسر اروپا و سپس آمریکا و سایر جهان وارد آورد.

پل کروگمن، اقتصاددان و ستون نویس نیویورک تایمز می گوید که تاثیر این شوک " فاجعه آمیز " خواهد بود.   

سیاست منطقی که جوابگوی این خطر تهدید کننده می باشد در هردو سوی اقیانوس عبارت از ترکیب سیاست مالی و پولی انبساطی، و بازسازی یا بخشش بدهی می باشد.

به عبارت دیگر دولت باید به اقتصاد پول تزریق کند ، و نهادهای مالی – بخوان بانک مرکزی و بانک ها- باید نرخ بهره را کاهش دهند و دسترسی به اعتبارات را راحت کنند، و مقامات رسمی در مراکز امپراتوری باید بدهی کشورهای درگیر همچون یونان را یا کاهش بدهند، یا معلق کنند و یا حذف کنند.

اما این کاری نیست که آن ها می کنند.     

ریاضت اسم رمز است. و، همانطور که حدس می زنید، بار آن، علیرغم مقاومت توده ای، اول از همه بردوش طبقه ی کارگر می افتد.

امیدواریم که رهبران اروپا و آمریکا سرعقل بیایند، اقتصاد خود را برانگیزند و بدهی دولت های مقروض را بازسازی کنند.

اما ما زیاد هم نباید منتظر بمانیم. به فاصله ی اندکی، کمیته ی برتر دمکرات ها و جمهوریخواهان توصیه های بودجه ای خود را به کنگره می آورند. به احتمال بسیار بسیار قوی پیشنهاد کاهش تامین اجتماعی، بیمه ی بهداشتی از بینوایان و سایر برنامه ها، همراه با افزایش اندکی به مالیات بردرآمد طبقه ی بالا و شرکت ها را می کنند. چنین پیشنهاداتی نه تنها به زحمتکشان آسیب می زند، بلکه به اقتصاد هم ضربه می زند که بلایی دوگانه برای مردم می شود.

تنها فشار توده ای می تواند اعضای کمیته را مجبورکند که در این روش تجدیدنظرکنند. و ما باید یک بخش کامل از این جنبش باشیم.  

بحران های ساختاری  

این اشتباه است اگر این بحران اقتصادی جهانی را فقط بحران دوره ای بدانیم. در یک بحران دوره ای نوعی، کارگران بیکارمی شوند، دستمزدها پائین می آید، مازاد ظرفیت از بین می رود، رقبای ناکارآمد از بین می روند، ذخایر کاهش می یابد- و این یعنی دورجدیدی از انباشت سرمایه ( سرمایه گذاری و رشد) در میزانی گسترده .

در بعداز جنگ جهانی دوم دقیقا چنین فرایندی در کشورهای مرکزی سرمایه داری به وقوع پیوست. بهبودی کامل بعد از نوسازی صورت گرفت.

اما تا کنون این بحران متفاوت بوده است. درست است که از الگوهای پیشین پیروی می کند، اما فقط تا یک نقطه ای. هیچ احیا و بهبودی به دنبال نداشته است.

نرخ رشد دیگر منفی نیست، اما زیاد هم نیست. و برای این فکر هم که در آینده خیلی هم فرق می کند، دلیل اندکی وجوددارد.

تمام این ها به ما می گوید که این بحران ساختاری، سیستماتیک و دوره ای است.

طی ده های قرن گذشته، کشور چهار بحران ساختاری را تجربه کرده است.

اولی در سال های 1890 بود و بعداز آن طلوع مالی و سرمایه ی مالی بود( اولین هژمونی مالی)، که تا رکود بزرگ طول کشید.

دوم رکود بزرگ 1929 تا 1940 بود که نتیجه ی آن مصالحه ی طبقاتی کینزینی بود و دوره ی رشد شدید.

سومین دوره در دهه ی 1970 شروع شد و تا یک دهه طول کشید و از دل آن نئولیبرالیسم ( یا هژمونی دوم مالی) ظاهرشد.

و آخرین و جدیدترین آن بحران اخیر 2007-2008 است که هنوز برسر برآمد آن باید تصمیم گرفت.

هیچکدام از این بحران ها خود اصلاح گر نبوده اند. آن ها عمیق تر و طولانی تر شده اند. و حل آن ها به نتایج مبارزه ی طبقاتی تلخی که در آن پیروزمند- طبقه ی کارگر و متحدانش یا طبقه ی سرمایه دار و متحدانش- می توانستند اقتصاد، سیاست، و عقل سلیم و منافع خود را بازسازی کنند، ارتباط داشت.

بحران در نئولیبرالیسم

همانطور که گفته شد، نئولیبرالیسم از دل بحران سرمایه داری در دهه ی 1970 پدیدآمد. و این نتیجه ی تضاد اقتصادی سرمایه داری و مبارزه ی طبقاتی در آن زمان بود.

نئولیبرالیسم تکیه بر شبکه ی تولیدی منعطف در سطح جهانی، تلاشی اتحادیه ها، قانون زدایی، دستمزد کم نیروی کار، افزایش سرکوب، از محتوا خالی کردن کیفیت رفاه، بازتوزیع مالیات، و بیش از همه افزایش مالی سازی دارد.  

دولت تا زمانی که نقش و عمل خود را برای مناسب بودن با اهداف بخش بالائی طبقه ی سرمایه دار و به خصوص سرمایه ی مالی، یعنی قدرت طبقاتی، درآمد و امتیازات ویژه، بازسازی نکرد، دست از اقتصاد برنداشت.  

کمک رسانی ضروری و عظیم به این فرایند را هیئت حاکمه ی ریگان انجام داد. درست مشابه تاچر در انگلستان، ریگان قدرت دولت را برای متلاشی کردن مقابله با سیاست های نئولیبرالیسم، تغییرشکل دادن به افکار، و شکل دادن به خطوط مالی سازی و جهانی سازی و روغن کاری چرخ های پیشرفت آن ها بکاربرد.

به عبارتی دیگر، شکل گیری سرمایه داری به صورت نئولیبرالیسم فرایندی رقابتی بود که طی آن طبقه ی کارگر و متحدان آن خود را در وضعیت دفاعی، بی دفاع در مقابل ضربات، ناتوان از مقابله با تعرضی قوی و پایدار دریافتند.  

و از این برتر، گسترش نئولیبرالیسم ،که در اوایل دهه ی 1990 اقتصاد بادکنکی وام اساس آن بود، بطور موقت برخورد منافع  و تضادهای این ساختار انباشت سرمایه را پنهان کرد.

اما در پائیز 2008 زمانی که فروپاشی بازار مسکن باعث تقریبا ذوب کامل بازار مالی و بحران طولانی مدت مازادتولید و رکود بطور کلی در اقتصاد شد، همه ی این ها تغییرکرد.

با آینده نگری می توان گفت خطوط عینی و میزان بهبودی بستگی به این دارد که کدام طبقه و متحدانش می توانند مهر خود را بر فرایند سیاسی و اقتصادی بکوبند.

در کوتاه و میان مدت این یک مبارزه بین سرمایه داری و سوسیالیسم نیست، بلکه بحث بر سر آن است که طبقه ی کارگر و متحدانش بتوانند فرایند رفرم و رفرم های رادیکال را در چارچوب سرمایه داری به حرکت درآورند.

تاکنون سرمایه ی مالی و راست افراطی ابتکارعمل را در دست داشته اند. اما مبارزه و برآمد نهایی تا حل و فصل مسئله فاصله ی زیادی دارد.

دلگرم کننده است که میلیون ها نفر، تاحدی به شکرانه ی جنبش تسخیرگران، به این نتیجه می رسند که بین نئولیبرالیسم و نیازهای طبقه ی کارگر و جامعه واگرایی وجوددارد.

اگر نئولیبرالیسم در سطح ملی مورد چالش واقع شود، در سطح جهانی زیرسئوال رفته است. تقریبا در هر گوشه ی جهان نئولیبرالیسم خود را بی اعتبار می یابد.   

نئولیبرالیسم به واسطه ی تناقضات خودش خراب می شود. قول رشد و افزایش درآمد داد، اما فلاکت به بارآورد.

در برخی از مناطق جهان، لاتین آمریکا و آسیا، شورش علیه جهانی سازی نئولیبرالی و مالی سازی  تظاهرات را پشت سرگذاشته و به پدیدآمدن مدل رشدی بدیل فراروئیده است.

توسعه بین المللی

بعداز فروپاشی اتحادشوروی در بیست سال پیش، تئورسین های امپریالیسم آمریکا از احتمال وجود قرنی تک قطبی سخن به میان آوردند. و چقدر در خطا بودند!

امروزه جهان چندقطبی، بهم وابسته، بی ثبات، و مقاوم در مقابل قدرت نظامی آمریکا است. این با ظهور کشورهای قدرتمندجدید- در درجه ی اول چین- تعریف می شود. و سرشار از چالش های فراگیر است- تغییرات آب و هوائی، کمبود و تخلیه سازی منابع، امراض همه گیر، تروریسم، و بسیاری چیزهای دیگر.

بنابراین جای این پرسش است که آیا نخبگان آمریکایی نگاهی تازه به نقش آمریکا در امور جهان می اندازند و آن را مطابق واقعیت های جهان امروز تنظیم می کنند.

جواب به این سئوال هم مثبت و هم منفی ست.

در سطح تاکتیکی جواب آری است. بعضی بازنگری ها به روش هایی رو می آورند که آمریکا را قدرت غالب نگهدارد.

برای مثال، بحث های جدیدی ای در مورد کاهش بودجه ی نظامی به نفع هزینه های عمومی برای آموزش تحقیق و زیرساخت ها درنظر گرفته شده است.

یا، برای آوردن مثالی دیگر، جنگ علیه قذافی به ما نمونه ای از چگونگی رویکرد به پروژه ی قدرت نظامی با هزینه ی کمتر می دهد، یعنی: مداخله به رهبریت ناتو، استفاده از نیروی هوائی و هواپیماهای بدون سرنشین، ترورهای انتخابی، خرابکاری و جنگ سایبری. 

اما در سطح استراتژیک جواب خیر است. هیچکس در حلقه ی نخبگان پیشنهاد نمی کند که آمریکا باید سلطه ی خود برجهان را رهاکند. و رقابت وحشیانه برسر نفت و سایر منابع طبیعی درحال و آینده را پیشنهاد می دهند، و کاملا می توان گفت که این در طی دهه های آینده تغییر نخواهدکرد.

پاسخ هیئت حاکمه به بهارعربی روشن کننده ی این موضوع است. کاخ سفید با تغییرات دمکراتیک تا زمانی که در جهتی مشخص باشد و منافع استراتژیک امپریالیسم آمریکا را در گوشه و کنار جهان تهدید نکند، موافق است.

در نتیجه، آمریکا محتاطانه از خواسته های دمکراتیک در تونس و مصر حمایت کرد، به شورشیان در لیبی کمک کرد، اما ، در مقابل دولت هایی که نیروهای طرفدار دمکراسی را درسایرکشورها سرکوب می کنند، ازجمله کشتار مخالفان سکوت کامل و یا تقریبا سکوت کرد، و به تهدید علیه ایران دامن زد.

علاوه براین، آمریکا لاینقطع از دولت اسرائیل حمایت می کند، حتی با وجود تنش بین هیئت حاکمه و دولت نتانیاهو، در حالی که همزمان، آمریکا با درخواست فلسطین در سازمان ملل برای تشکیل کشور فلسطین مخالفت می کند.   

که این نشاندهنده ی این است که مهم نیست چه کسی در کاخ سفید است، مخالفت با هرتغییر استراتژیک در سیاست خارجی بسیار قدرتمند است و از جمله اند بخش اصلی شرکت های فراملیتی، مجتمع های صنعتی – نظامی و انرژی، پنتاگون، جناح راست افراطی، لابی های سیاست خارجی و سایر نهادهای امنیت داخلی کشور.

سیاست خارجی آمریکا را فقط حلقه ی نخبگان تعیین نمی کنند. مردم آمریکا- البته این مردم تمام دنیا نیست- حرفهایی برای گفتن دارند.

آنها با نیروی جدید و اصرار هرچه بیشتری بر ساختن نظم سیاسی و اقتصادی جدید و کاهش تسلط آمریکا دارند.

برای فعالین مترقی و چپ این فرصت جدیدی برای مهار امپریالیسم آمریکا و هزینه نظامی پدید می آورد. لازم به ذکر نیست که ما باید به بودن بخشی از جنبش صلح و ضدامپریالیستی خود ادامه دهیم.

ستیزه جویی و نافرمانی مدنی

ما پشتیبان ستیزه جویی مبارزه هستیم؛ بطور تاریخی، نافرمانی مدنی قسمتی از دی ان ا جنبش های مترقی و چپ می باشد.

این ها کمونیست ها بودند که اشغال غیرقانونی کارخانه ی جی ام در فلینت ، در میشیگان در زمستان 1936 را سازمان دادند و به سوی سازماندهی جی ام و سایر صنایع اتومبیل سازی پیش بردند.

این کمونیست ها بودند که بین جوانان اشغال کنندهٔ  سالن های غذاخوری در 1960، حضور داشتند.

این کمونیست ها بودند که با سایرمردم در تظاهرات علیه تجاوز آمریکا به عراق دستگیر شدند.

و در هفته های اخیر، کمونیست ها با غرور همراه سایر تسخیرکننده گان به سوی زندان رفتند.

زمانی که هدف درست باشد و اقدام ما بقیه را تشویق کند که برای عدالت برخیزند، ما از این که جان خود را درکف بگیریم، نمی ترسیم.

همزمان، ما مخالف اقدامات تحریک آمیز عاری از مسئولیت، اعمال خشونت نسبت به افراد و اموال، و لاف زنی های دروغین هستیم که تمامی آنها توان سیاسی اخلاقی جنبش مردمی را می کاهد.

ابزار آزمون هرعمل یا شعار یا موضوعی عبارتست از: آیا حمایت فعال یا منفعل هرچه بیشتر مردم آمریکا را جلب می کند؟

اگر بله، با سرعت کامل به پیش. اگر خیر، باید درمورد رویکرد خود تجدیدفکر کنیم.

وظیفه این نیست که در هر وضعیتی شدیدترین اعمال را پیشنهادکنیم. وظیفه انتخاب تاکتیکی است که همراهی میلیون ها نفر را جلب کند، نه حلقه کوچکی از فعالان متعهد را.

غالبا می گویم چیزی که واقعا اهمیت دارد( و این کمی اغراق شده) این نیست که ما چه فکر می کنیم، این هست که میلیون ها نفر چه فکر می کنند. این طرز فکر نقطه ی شروع سیاست و کار کمونیستی است.

نقش حزب کمونیست

نقش ما کمک به طبقه ی کارگر و متحدانش است تا آگاهانه تر و بطور استراتژیک در هر عرصه ی مبارزه بجنگند.

ما نه از کسانی هستیم که در هر حال راه خود را می روند، و نه از کسانی که حمایت اندکی از مبارزه می کنند. ما حزب بزرگی نیستیم، اما بزرگ فکر می کنیم. هدف ما تولید سروصدای زیاد، و نشان دادن شجره نامه ی رادیکال خود به خاطر خودمان نیست، بلکه راهنمائی جریان قدرتمند تغییر جاری به سمت و سوی جامعه ای مترقی و سوسیالیسم می باشد.

مرکز جنبشی که ما امیدواریم ایجادکنیم بخش سازمانداده شده ی طبقه ی کارگر به واسطه ی طرزتفکر جدید و ابتکاراتش، پشتیبانان، تجربه و نقشش در سیستم تولید اجتماعی می باشد. ما طبقه ی کارگر (طبقه ی کارگر بطورکلی) را فقط یک شرکت کننده ی دیگری در جنبشی گسترده تر نمی بینیم. نقش آن برای موفقیت گسترده تر جنبش استراتژیک است.  

از سوی دیگر، ما عقیده نداریم که طبقه ی کارگر به تنهائی می تواند پیش برود. این استراتژیی بازنده است. متحدین بنیانی آن رنگین پوستان، زنان، مهاجران، سالمندان و جوانان هستند.

تنها با چنین گسترده گی و روابطی است که در مدت کوتاه پیروزی بر راست و در بلند مدت بر قدرت شرکت ها و احزاب سیاسی آنها ممکن می شود.

به عبارتی دیگر، اتحاد گسترده مسیر خروج از این بحران است و مهر برجسته ی کمونیست ها بر پیشانی مبارزه برای چنین وحدتی کوبیده شده است. همانطور که مارکس و انگلس سال ها پیش گفته بودند، اولویت ما وحدت جنبش بطورکلی است. 

و نهایتا ما بین مبارزه برای اصلاحات فوری و مبارزه برای اصلاحات رادیکال و انقلاب سوسیالیستی هیچ تناقضی نمی بینیم. در واقع، ما بدون مبارزه برای اصلاحات به انقلاب سوسیالیستی نمی رسیم، یعنی این که، مسیر مبارزه برای اصلاحات دمکراتیک  شرایط را برای تغییرات رادیکال ایجادمی کند.

کار ایدئولوژیک 

بخش بحرانی کار ما ایدئولوژیک می باشد. این را می توان در هر موقعی گفت، اما امروزه با شدت بیشتری طنین انداز می شود. گفته های قدیمی که مدت طولانی توسط نیروی کار ما بیان می شد، کاملا به حاشیه نرفته اند، اما به درجات کمتر و یا بیشتری منسوخ شده اند. امروز دهها میلیون نفر عقیده دارند که سیستم ناعادلانه است، که یک درصد بسیار متفاوت تر از ما زندگی می کنند.

واقعیت این است که وقتی این همه مردم معایب و ناعادلانه بودن سرمایه داری را تجربه کرده اند، دفاع از سرمایه داری برای مدافعین آن سخت شده است.

ما می توانیم ارتباط بین دینامیزم داخلی سرمایه داری، بحران اقتصادی سرمایه داری و یورش جاری به سطح زندگی مردم و حقوق در عرصه ی عمومی و خصوصی را روشن کنیم. به خصوص، می توانیم به یاد همه بیاوریم که " آزادی شرکت" ها این بلا را برسرما آورده، و نمی تواند ما را نجات دهد.

و چه زمانی بهتراز اکنون که در این گفتگوها، دیدگاه خود را در مورد سوسیالیسم دمکراتیک و رشدیافته برای کشور بیان کنیم.

رشد حزب  

ما شاهد رشد حزب پس از مدت ها هستیم - شاید از اواخر دهه ی 1960 و اوایل دهه ی 1970. و این در ارتباط با بحران پیشرونده ی سیاسی و اقتصادی، اوجگیری مبارزه، و آمادگی برای ایده ی سوسیالیسم است.  

بیشتر اعضای جدید از طریق اینترنت به ما می پیوندند. هرماه تقریبا 70 عضو جدید به ما و 30 عضو هم به اتحادیه جوانان کمونیست [8] ( وای سی ال) می پیوندند. برخی به هردو می پیوندند. و تعداد بیشتری هم از طریق سازمان های محلی موجود می پیوندند.

در عین حال خواننده گان پیپلز ورلد افزایش یافته، و "لایک" فیس بوک حزب به 150009000 و وای سی ال به 1700رسیده است.

و این نشاندهنده ی دو چالشی است که حزب و اتحادیه جوانان کمونیست با آن روبروهستند:

1 جذب میلیون ها نفر که در مورد سوسیالیسم و حزب کمونیست آمریکا با دید جدیدی نگاه می کنند.

2 رسیدگی به اعضای جدید و تعامل با آن ها، که با سابقه ها و تجربیات متفاوتی از مبارزه به ما پیوستند.

اگر تمایل داریم که بسیار فراتر از یک گروه کوچک رشد کنیم، جهش کیفی در حضور عمومی بسیار برای ما مهم می شود. در میان سایر چیزها، ما باید با اعلام کمپین ( پویش) جدید در فیس بوک موافقت کنیم.  

در این کمپین ( پویش) ما باید حزب را به روشی تازه و مدرن- حزب قرن بیست و یکمی در طرز تفکر، سازماندهی، آهنگ ها، سمبل ها و تصاویر معرفی کنیم. ما به طرزی یک سو نگرانه تاریخ و گذشته ی خود را نمی ستاییم؛ ما باید خلاق تر باشیم، بیشتر در لحظه باشیم، با حس و برداشت مردم عادی هم آوائی بیشتری داشته باشیم.

برای خواست دوم، حزب و اتحادیه ی جوانان کمونیست برخی از گام ها را برداشته اند تا زمان تماس با اعضای جدید را کاهش دهند و کانال های ارتباط و درآمیختگی از جمله در توسعه ی پروژه ی اعضای جدید در نیویورک و ویرجینیا، مدارس منطقه ای برای وای سی ال و اعضای جدید جوان در لس آنجلس، اورلاندا، دالاس، شیکاگو و نیو هاون؛ دو بانک تلفنی ملی، برقراری متینگ توده ی مردم؛ دیدار از ایالات سازمانداده نشده؛ مدارس آخرهفته در چند محله؛ و پیام های عمل سیاسی منظم به اعضای جدید را گسترش دهند.

ما همچنین درباره ی ارتقای ترکیب نژادی، ملی و جنسیتی پیوستن به حزب به بحث پرداختیم. برداشتن یک سری از گام ها برنامه ریزی شده است، از جمله: کمپین های آموزشی درباره ی مبارزه برای برابری، تبلیغات هدف گرفته شده، نشست کمیته های عدالت و مناطق، و غیره.

حزب کمونیست جدیدی متولد شده است. و این ما را مجبور می کند که به روشی دیگر کار کنیم، از جمله اعتماد به جوانان درسپردن مسئولیت بخش های گوناگونی از کارها به آنان ، بهره بردن از استعداد و ایده های اعضای جدید، و غیره.

اما برای این که ما بتوانیم از این شرایط و لحظات منحصربفرد بیشترین استفاده را بکنیم و چرخشی پدید بیاوریم، باید تعداد بیشتری از اعضا درگیر آن شود و کار برعهده بگیرند.

مشارکت فعالانه در رهبریت 

برای اجرای نقش خود در این دوران گذرا نیازاست که رهبری  را هم در پراتیک و هم ایدئولوژیک بدست کلوب ها و اعضا بسپاریم.

ما باید براساس نشست با هر کلوب برای بحث در مورد فعالیتشان در سال پیش رو برنامه ریزی کنیم. این بحث ها باید عملی و ایدئولوژیک باشد. و از دل این بحث ها باید برنامه ای ساده ولی جسورانه برای کار در سال پیش رو پدیدآید که عملا ترکیبی از کار توده ای، حزبی و بردن نشریات میان مردم باشد.

دوره، دوره ی هیجان انگیزی است. هنوز باید برای آینده تصمیم گرفت. بگذارید ما سهم خود در ساختن آینده ای شایسته ی نوع بشر انجام دهیم.


 

[1]  Young Communist League

[2] Congressional Black Caucus

[3] , Progressive Caucus

[4]  AFL-CIO

[5]Representative Jan Schakowsky, D-Ill

[6]  Pat Buchanan مشاور ارشد ریچارد نیکسون، جرالدفورد و رونالد ریگان

[7] Ben Bernanke

[8] Young Communist League


 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter