نویدنو:25/09/1390  

 

 نویدنو  25/09/1390

 

 

جنبش 21 آذر خواهان پاسخگويی به تاريخ است 
حسين يحيايی


بيش از 6 دهه از بزرگترين رخداد سياسی کشور در ميانه دهه بيست خورشيدی می گذرد. اين رخداد جنبش و خيزش مردم آذربايجان برای رسيدن به آزادي، دمکراسي، عدالت اجتماعی و تعيين حق سرنوشت بود. مردمی با تاريخ طولانی و تجربه های فراوان از گذشته در مبارزه با استبداد، خود سری و حاکميت مطلق که از دير باز بر سرنوشت سياسي، اقتصادی و اجتماعی سايه افکنده و مانع از رشد نيرو های مولده و شکل گيری جامعه مدنی شده بود. آذربايجان با توجه به شرايط جغرافيايی و نزديکی به دروازه های اروپا، بيش از ديگر نقاط کشور پهناور ايران با انديشه های غربي، رشد تکنولوزي،روشنگری و رابطه کالايی آشنا شد، در اين ميان مردم تهيدست و جوانان جويای کار برای يافتن آن از زادگاه خود کنده شدند و به آن سوی مرز های قراردادی بين ايران و روسيه تزاری رفتند. بنابرين پايه های تغيير در انديشه و عمل و آزادی انسان در پروسه ای با گذشت زمان پديدار شد. از دل آن روشنفکران و انديشه ورزانی پا در ميدان سياست و تغييرات گذاشتند که عملکرد آنان به دگرگونی های ژرفی در سياست و نظام بسته و خود محور آن روز انجاميد. همراه با آن جنگ های طولانی عباس ميرزا با روسيه تزاری هم زمينه ساز انقلاب مشروطه، جنبش خيابانی و ديگر خيزش های مردمی در منطقه شده بود. از آن رو جنبش 21 آذر با کوله باری از تجربه و به دستان مردان آگاه، کارآمد و ميهن دوست شکل گرفت. آنان هم با مفاهيم سياسی آشنا بودند و هم جامعه خود را می شناختند. 
فرقه دمکرات آذربايجان با استفاده از تجربه پيشينيان بگونه ای شکل گرفت که نماينده همه اقشار اجتماعی بويژه کارگران و دهقانان تهی دست و بی زمين باشد، در کادر رهبری آن افرادی قرار گرفتند که يا انديشمند، حقوقدان، پزشگ، اهل علم و قلم بودند و يا با کار و کارگری ارتباط نزديک داشتند. آنان نه با خواست بيگانگان سازماندهی شدند و نه ماجراجويی می کردند. سال های طولانی در دوره يگانه سازي، ملت سازی و انکار هويت و زبان ديگر ملل در گستره ايران، طعم تلخ تحقير، کوچ اجباري، فرار سرمايه از منطقه و فقر و بيکاری را چشيده بودند. آنان به نمايندگی از سوی مردم
آذربايجان خواستار نجات از ظلم ارباب، نوکر حلقه بگوشش ژاندارم و ظلم و ستم نظام و فضايی بودند که استبداد آفريده بود. همکاری مثلث ارتجاع، استبداد و ارباب زندگی مردم را تيره و تار و به جهنمی جانکاه تبديل کرده بود. از آن رو آغاز فعاليت فرقه در آذربايجان با شادمانی و شعف همگانی روبرو شد و به سرعت شگفت انگيزی در همه شهر ها و روستا ها گسترش يافت. سرعت سازمان دهی بقدری زياد بود که دولتمردان مرکز، احزاب سياسی و فرماندهان نيرو های متفق در ايران را غافلگير کرد. مردم سرخورده، تحقير شده آذربايجان به پا خواسته ، خواهان اجرای اصل ايالتی و ولايتی ازقانون اساسی مشروطه بودند که برای حفظ آن با دست خالی تا عقب نشينی استبداد به تهران رفته بودند. بنابرين خواستگاه فرقه دمکرات آذربايجان همان توده های مردم و پايگاه آن دل و قلب مردم آذربايجان بود که هنوز هم با گذشت ده ها سال همراه با سرکوب شديد در دو رژيم گذشته و کنونی مشاهده می شود. 
بيانيه 12 شهريور 1324 خورشيدی که به امضا 48 نفر از سران فرقه رسيده بود در 12 ماده با يک مقدمه طولانی به زبان های ترکی و فارسی منتشر شد و زمينه اولين کنگره را در دهم مهر ماه فراهم کرد. در بخشی از مقدمه آمده بود. ايران مسکن اقوام و ملل گوناگون است. اين اقوام و ملل هر قدر آزاد تر زندگی کنند، يگانگی بيشتری خواهند داشت... وحدت ملی واقعی زمانی ميسر می شود که تمام مردم با حفظ خصوصيات و آزادی داخلی خود ترقی کرده و از هر لحاظ بتوانند باهم برابری کنند. در اولين کنگره فرقه نظام نامه و مرام نامه فرقه به تصويب نمايندگان شرکت کننده رسيد و فرقه عملا کار های اجرايی خود را شروع کرد. در پی آن محمد بی ريا رياست اتحاديه های کارگري، صادق پادگان و زين العابدين قيامی مسئول کميته ايالتی حزب توده ايران هم به فرقه پيوستند. برخی از اعضای رهبری حزب با تشکيل فرقه و پيوستن کميته ايالتی به آن با شدت مخالفت می کردند تا جايی که شکاف عميقی در کادر رهبری پيدا شد. کنگره دوم در 29 آبان ماه همان سال با امضا بيش از 150 هزار نفر برگزار شد که در آن هم بيش از 800 نماينده از شهر های گونا گون شرکت کردند، اين کنگره زمينه انتخابات آزاد را در همه شهر ها و روستاهای آذربايجان فراهم کرد. 
همکاری و همدلی بين مردم و ارگان های دولتی خود را در عملکرد دولت و نهاد های مدنی به سرعت نشان داد. در مدت کوتاهی کتاب های ترکی در مدارس جايگزين کتاب های درسی شدند. شور و شوق فراونی در مردم برای آموزش و يادگيری پيدا شد. کلاس های سواد آموزي، هنری و موسيقی به شکل گسترده ای افزايش يافت. کار های عمرانی از روستا ها با اصلاحات ارضی و تقسيم زمين های دولتی بين روستايی های بی زمين آغاز شد. در شهر ها بويژه در تبريز فعاليت های زير بنايي، اقتصادی و عمرانی به شکل حيرت آور و خيره کننده ای پيش رفت. مردم آذربايجان برای حفظ دستآورد های خود به تشکيل دسته های فدايی همت گماشتند. در مدت کوتاهی دسته های فدايی امنيت شهر ها و روستا ها را در اختيار گرفتند. لشگر 3 تبريز و فرماندهی آن درخشانی با صلاح ديد خود و در مخالفت با خواست تهران به فرقه پيوست و از آن حمايت کرد. 
پيشرفت های اقتصادي، اجتماعی و فرهنگی و پيوند بسيار محکم و عميق مردم با فرقه و رهبری آن لرزه بر اندام استبداد، ارتجاع و مالکانی انداخت که منافع خود را در گستره ايران در خطر می ديدند. سواد آموزی زنان همراه با حق رای در انتخابات و تقسيم اراضی مالکانی که از منطقه فرار کرده بودند، جبهه ارتجاع را در خارج از آذربايجان تقويت می کرد و آنان را برای فريب، نيرنگ، دسيسه و خيانت به اين جنبش مردمی همسو می کرد. در اين ميان بزرگ مالکانی مانند برادران ذوالفقاری ها، اسکندری ها، حاج احتشام ها و شاهسون ها با افراد مسلح و خون آشام خود با حمايت مستقيم دولت
مرکزی به گردآوری لومپن ها پرداختند تا در فرصت مناسب عمليات جنايتکارانه خود را آغاز کنند. 
نيمسال اول فرقه به سازندگي، اصلاحات اجتماعی و گسترش فرهنگی گذشت، ابعاد سازندگی و حمايت مردمی از فرقه به قدری گسترده بود که حکومت مرکزی را به وحشت انداخت. دسته های فدايی با جان و دل و با آموزش های ابتدايی که گاهی بيشتر از چند مشق نبود از دستآورد های فرقه حمايت می کردند. اسماعيل پور والی که از سوی روزنامه ايران ما به آذربايجان اعزام شده بود در گزارش خود می نويسد. آنها روی لباس های پاره خود قطار فشنگ بستند در اينجا قدرت در دست پا برهنه ها است، به نظر آنان يک شکم سير غذا نمی خورند ولی خيلی اميدوارند، اين آتشی که از آذربايجان زبانه کشيده خاموش شدنی نيست، گرمی آن به تهران و از آنجا به همه جای ايران خواهد رسيد. اين جملات ساده و بی آلايش اين روزنامه نگار کافی است تا بدانيم کينه ورزی ارتجاع داخلی و همدلان خارجی آنان نسبت به اين جنبش از کجا است و برای خاموش کردن آن به چه اقداماتی دست زدند. بنابرين از نيمه دوم اولين سال حکومت ملی فرقه به رهبری پيشه وری همه راه های مخالفت مورد آزمايش قرار گرفت. از يک سو برای وقت کشی راه مذاکره با فرقه در پيش گرفته شد و از سوی ديگر به تخليه غلات، بازار، تحريم بانکی و تحريک تجار و بازاری ها پرداخته شد تا اسباب نارضايتی در بين توده های مردم فراهم شود. در اين ميان مذاکرات قوام و تخليه آذربايجان از نيرو های ارتش سرخ در روحيه دسته های فدايی تاثير بسيار مخربی گذاشت. در نتيجه در 21 آذر 1325 اين جنبش مردمی به طرز وحشيانه ای سرکوب و هزاران نفر از افراد آن که آرزوی خوشبختی و عدالت داشتند به جوخه های اعدام سپرده شدند. برخی از تاريخ نگاران، خاطره نويسان و روزنامه نگاران با استناد به منابع مختلف، تعداد اعدامی ها را در همان روز های نخست بيش از 2500 تن در تبريز نوشته اند.8000 هزار زنداني، 36000 تبعيدی به مناطق جنوب و 70هزارپناهنده به آنسوی ارس ديگر دستآورد اين فاجعه و نسل کشی تاريخی بوده است. در اين ميان بايد يادآور شد که از آن تاريخ به بعد يک دشمنی آشکار و گاهی پنهان با مردم آذربايجان پيش رفته است. همه دستآورد های فرهنگی فرقه از مدارس و کتابخانه ها جمع آوری و بی رحمانه به آتش کشيده شد. سرمايه دار ها، روشنفکران و کارگران فنی و متخصص تشويق به مهاجرت به مناطق ديگر بويژه به استان های مرکزی و خراسان شدند. 
حکومت مرکزی در ظاهر برای کشتار و قتل عام نيرو های خود را به اين منطقه نفرستاده بود، آنان می خواستند امنيت انتخابات دوره پانزدهم را برقرار سازند ولی گويا در جيب خود فرمان ديگری داشتند و در آن نوشته شده بود به هيچ فردی از عضو تا طرفدار فرقه دمکرات آذربايجان رحم نکنيد، برخی از روحانيون مرتجع پا را فرا تر گذاشته حکم به تصاحب زنان آنان دادند که متاسفانه تا کنون مورد بررسی و پژوهش قرار نگرفته است. چگونگی تشکيل، عملکرد و پايان کار فرقه دمکرات آذربايجان نيازمند مدارک و اسنادی است که در بايگانی های رژيم شاهنشاهی و جانشين آن جمهوری اسلامی موجود است ولی تا کنون هيچگونه سندی در اين رابطه منتشر نشده است. در هر دوره سخن گفتن از فرقه گناه نابخشودنی است. بايد به همان گفتار هميشگی که گاهی با توهم و خيال در هم آميخته است اکتفا کرد. استالين کاشت و استالين درو کرد چون می خواست امتياز نفت شمال را بدست آورد! و قوام سر استالين کلاه گذاشت! تا جنبش آذربايجان را سرکوب کند و شعار هايی از اين قبيل که برای پاک کردن صورت مسئله به نظر مفيد می آيد. آنچه در اين جا مطرح نمی شود حقوق مردم آذربايجان و مبارزه برای رسيدن به آزادی و تعيين حق سرنوشت است که در فرصت های مناسب به پا خواسته و برای آن مبارزه کرده است و آن را به دفعات در طول تاريخ معاصر نشان داده است. 
آنچه  در 21 آذر 1325 در آذربايجان اتفاق افتاد، جنايت عليه بشريت و نسل کشی است. هزاران انسان بيگناه بنام متجاسر، خائن، اجنبی پرست، اشرار و بی وطن به جوخه های اعدام سپرده شدند. آنان ميهن پرست، عدالت خواه و آزادی طلب بودند. اگر آن حادثه غم انگيز و کشتار بی رحمانه از سوی پژوهشگران و حقوقدانان پيگيری می شد و به مراجع قضايی در درون و نهاد های بين المللی منتقل می شد، شايد از فجايع ديگری مانند کشتار هزاران تن در نظام جمهوری اسلامی و يا قتل های زنجيره ای در پی آن پيشگيری می شد و اين همه فجايع رخ نمی داد و يا انتقال آن به دادگاه های بين المللی آسان ترمی شد. مدتی قبل اردغان نخست وزير ترکيه از کشتار ارتش ترکيه در حوادث درسيم که در سال های 1937 اتفاق افتاده بود از مردم عذر خواهی کرد. بايد از مردم آذربايجان در رابطه با کشتار بی رحمانه ارتش پوزش طلبيد و برای هميشه به اينگونه جنايات سياسی پايان داد. 


 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter