نویدنو:01/09/1390 |
نویدنو 01/09/1390
«وال
استريت را اشغال کنيد» ازاينجا به کجا میرود؟ منبع: مارکسيسم- لنينيسم امروز
«●
جنبش
اشغال والاستریت، قرابتی با جنبش های اعتراضی در سطح جهان در دوره جهان دو
قطبی ندارد. هر چند خود را جنبش سوسیالیستی ننامیده است، اما مستقیم و
بیواسطه، اساس مناسبات نظام سرمایهداری را نشانه رفته است. یک جنبش
مطالباتی است که نه امپریالیسم، بلکه نظام سرمایهداری را تمام قد به چالش
کشیده است. در این میان تلاش میشود جای پای چپ سوسیالیستی در این جنبش
نشان داده شود یا از غیبت آن صحبت میشود، اما به نظر من خود چپ غالب
تاکنونی در سطح جهان، یکی از مقولاتی است که این جنبش در تداوم و تعمیق
خود، با آن تسویه حساب خواهد کرد.» (جعفر عظیمزاده «جنبش اشغال
والاستریت، نطفههای جنبش خلع ید از خلع ید کنندگان»):
«وال استريت را اشغال کنيد» از اينجا به کجا میرود؟
يکی از جوانب برجسته پديده «والاستريت را اشغال کنيد» شکست آن در ايجاد کشش در ميان قشر نخبگان سياسی، به ويژه در ميان مقامات منتخبی است که چشمشان به انتخابات آتی است. مطمئناً، دمکراتهای بسيار و حتا برخی جمهوریخواهان هستند که با لحنی، صادقانه، اما اربابوار گفتند که «والاستريت را اشغال کنيد» يک پاسخ قابل درک به دردی است که اقتصاد در حال غرق شدن موجب آن شده است. اما هيچ تلاش واقعی برای هدايت خشم و برآشفتگی آشکار به درون کارزارهای سياسی آتی سال ۲۰۱۲ وجود ندارد. اين به ويژه با توجه به موضع حزب جمهوریخواه در ارتباط با به اصطلاح جنبش «تی پارتی» مهم است. آنها، برخلاف دمکراتها و جنبش «والاستريت را اشغال کنيد»، از ابتدا نظرات تشکل نوپای «تی پارتی» را تأييد کردند، پذيرفتند و تبليغ نمودند. جمهوريخواهان به رسانههای دوست پول دادند و آنها را تشويق کردند که دربارۀ اندازه و اهميت «تی پارتی» مبالغه نمايند. آنها خشم جنبش را وارد انتخابات ۲۰۱۰ کردند و از «قهرمانان» آن در صف جمهوریخواهان استقبال نمودند. درآغوش گرفتن اين چنين «والاستريت را اشغال کنيد» از طرف حزب دمکرات قريبالوقع به نظر نمیرسد. نتايج نظرسنجیهای اخير به اين مشاهده میافزايد: يک نظرسنجی که بين ۱۳ و ۱۷ اکتبر از طرف AP/GfK انجام شد، نشان میدهد که ۳۷ درصد مردم از اعتراضات «والاستريت را اشغال کنيد» حمايت میکنند. اين را با غلُو دربارۀ «تی پارتی» مقايسه کند. براساس نظرسنجی «سیبیاس- نيويورک تايمز»، «تی پارتی» در اوج خود در انتخابات ميان دورهای سال ۲۰۱۰ از حمايت ۳۱ درصد از مردم برخوردار بود. همين منبع نظرسنجی، حمايت از «تی پارتی» در اوت سال جاری را ۱۸ درصد نشان میدهد. همانطور که در گذشته گفته ام و خواهم گفت، جنبش «تی پارتی» چيزی به غير از همان ۱۵ تا ۲۵ درصد جمعيت را، که هميشه وبال گردن سياست در ايالات متحده بوده اند، نمايندگی نمیکند: «آنهايی که چيزی نمیدانند»، «کوکلاسکلان» اعضای «ليگ آزادی»، «لژيونرهای سياه»، هواداران کاگلين کشيش ارتجاعی (Coughlinites)، جدايیطلبان نژادی، مککارتيستها، هواداران گلدواتر(Goldwaterites)، و اکنون هواداران «تی پارتی». آنها در زمانهای بحرانی از زير صخرهها بيرون میخزند، و در نتيجه حمايت مالی قوی و سر و صدای رسانهها، اهميت غيرواقعی کسب میکنند. پس چرا، با حمايت عمومی کافی و اميدوارانه رو به رشد، حزب دمکرات واگن خود را به اين جنبش مردمی نبسته است؟ در حالی محبوبيت رييسجمهور رو به کاهش است، آيا اين يک جهش غيرمترقبه برای شانس حزب دمکرات نخواهد بود؟ اين در حال وقوع نيست و اتفاق نخواهد افتاد، چونکه حزب دمکرات يک سازمان فاسد و ورشکسته است که به همانهايی تعلق دارد که هدف جنبش «والاستريت را اشغال کنيد» هستند. البته، من منابع عظيمی را- که حزب دمکرات برای از آن خود کردن، منحرف ساختن، و بازسازی اين جنبش در اختيار دارد- ناديده نمیگيرم. آنها سابقه درخشانی از انجام اين کار دربارۀ جنبشهای بالقوه راديکال گذشته دارند. اما پيامهای کنونی «والاستريت را اشغال کنيد» اساساً با ارزشها و منافع مادی تمام مقامات انتخابی حزب دمکرات- به استثنای تعدادی که در حاشيه قرار دارند- در تضاد است. شعار «ما ۹۹ درصد هستيم»، که هواداران «والاستريت را اشغال کنيد» فرياد میزنند، يک احساس تقسيم طبقاتی و يک وحدت طبقاتی در حال ظهور را میرساند که لرزه بر اندام کارگزاران دو حزب سياسی میاندازد. هيچ چيز به اندازه اذعان به اينکه ايالات متحده يک جامعه طبقاتی است، مقرارت قديمی نظام سياسی ما را زير پا نمیگذارد. همينطور، جنبش بر بانکها، مؤسسات سرمايهگذاری، و والاستريت به عنوان نمادهای نابرابری و بیعدالتی در جامعه ايالات متحده تمرکز کرده است. با توجه به حمايت مادی عظيمی که اين هدفهای جنبش «والاستريت را اشغال کنيد» به حزب دمکرات میدهند، مقامات حزب دمکرات بسيار مراقبند که انگ اين جنبش به آنها زده نشود. آنها اين را نمیخواهند و «والاستريت را اشغال کنيد» نبايد آنها را بخواهد. در حالی که مفسران، از چپهای قديمی تا نجبای رسانهای «والاستريت را اشغال کنيد» را به خاطر نداشتن يک موضوع واحد يا يک برنامه مشترک مورد انتقاد قرار میدهند، حقيقت اين است که شعارهای مرکزی و اصلی آنها تبلور خُلق و خشم بسياری از شهروندان ايالات متحده- اگر نه اکثريت آنها- میباشد. در واقع، با توجه به کمعُمقی ايدئولوژيک گفتمان همگانی در ايالات متحده، که نتيجه سرکوب ايدههای متفاوت، و رسانههايی است که همه چيز به غير از تفکر سطحی را عقب میزنند، شعارها، پلاکاردها، و پرچمها مناسب لحظه هستند. با توجه به اينکه چپ به علت ابتلای طولانی به آنفلوانزای اوباما روحيه خود را باخته و تأثيرگذار نيست و با موضوعات متعدد، کوتهبينانه دچار تفرقه شده است، جنبش «والاستريت را اشغال کنيد» به موقع تمرکز را به موضوعات اقتصادی برگردانده است و به چپ فرصت ديگری برای رشد و مشارکت در شکلگيری يک اپوزيسيون واقعی داده است. اين واقعيت که بخش مهمی از جنبش کارگری در حمايت از «والاستريت را اشغال کنيد» سخن گفته و عمل کرده است، پتانسيل اين جنبش را نشان میدهد. روشن است که «وال را اشغال کنيد» هنوز يک شروع خودبهخودی و به طور گَلوگشاد سازمان يافته است. تعيين کننده اين است که از اينجا به کجا میرود. هم اکنون سرويسهای امنيتی در شيکاگو، اوکلند، و بسياری از شهرهای ديگر، اقدامات ايذايی و سرکوبگرانه را شروع کرده اند. آنها با توجه به اينکه دستگيری و اقدامات خشونتبار از طرف پليس در شهر نيويورک به توانمند کردن «والاستريت را اشغال کنيد» کمک کرده است، هنوز وزن کامل نيروهای امنيتی حکومت را وارد بازی نکرده اند. با اين وجود، آنها از طريق سنجش تحمل مداخله پليس از طرف مردم، ژرفای حمايت عمومی از جنبش «والاستريت را اشغال کنيد» را چالش میکنند. نتيجتاً، تظاهرات عمومی همبستگی در اين زمان اساسی است. امروز، «والاستريت را اشغال کنيد» فقط يک واکنش احساسی به نابرابری اجتماعی و کاهش سريع استاندارهای زندگی در ايالات متحده است، گرچه اقدامات نافرمانی مدنی، اقدامات «مشاهدهای» و ديگر فعاليتهای توجه جلبکن، ممکن است برای ايجاد جنبشهای تأثيرگذار برای تغيير لازم باشند، اما به هيچوجه کافی نيستند. آنچه لازم است شکلهای سازمانی است که بتوانند جنبش را حفظ کرده و رشد دهند. اين شکلها میتوانند تاکتيک و استراتژی عمل را فرموله و تصحيح کنند و به طور ارگانيک اهداف و تقاضاها را تنظيم نمايند. اين تقاضاها بعداً میتوانند در شکلهای پيشرفته مبارزه- قابل حصول مانند اصلاحات در عرصه انتخاباتی يا از طريق عمل انقلابی مستقيم، پيش برده شوند. هر گام چالشی است که مهارتهای سازمانی، شناخت ژرف شونده و تأثير زبردستانۀ رهبری توانمند را لازم دارد. در هر مورد، خودبهخودی بايد به عمل جمعی هماهنگ و متمرکز تحول يابد. گو اينکه بسياری «خودبهخودی» را میستايند، آنها جرقه را با آتش پُرشعله اشتباه میگيرند. آتشهای پُرشعله با دقت آماده، تغذيه و نگهداری میشوند. آنها به مراقبت و سعی نياز دارند، در غير اين صورت، بدون هيچ سودی سرد و خاموش میشوند. روی ديگر سکه خودبهخودی، وسواس «والاستريت را اشغال کنيد» با ساختار «افقی» و آلرژی به هر نوع سازمان دارای سلسله مراتب است. برای بسياری از ما، اين شديداً يادآور وسواس چپ نو دهه ۱۹۶۰ به «دمکراسی مشارکتی» است. بسياری از جوانان چپگرا که بعد از ديوسازی جنگ سرد از رزمندگی کارگری و نفوذ کمونيستی و نابودی آن آمده بودند، در ايالات متحده [و جاهای ديگر] شکست ايدههای راديکال را به مثابه شکست درآميختن آن ايدهها با ارزشهای دمکراتيک میديدند. قالبسازیهای عاميانه همه وقت و همه جا حاضر ضدکمونيستی و ضدکارگری از کمونيستها به عنوان «فريب خوردگان» و بوروکراتهای کارگری، و ارازل آدموار اين نظر را تقويت کرد. به علاوه، بُتواره (fetish) دمکراسی بورژوايی، اين درک که روند بر همۀ ارزشهای ديگر برتری دارد، اينکه چگونگی تصميمگيری دربارۀ چيزها مهمتر از چيزی است که دربارۀ آن تصميم گرفته شده، عميقاً در تاريخ ايالات متحده ريشههای ژرفی دارد. اين گرايش، در پيوند با کيش فردگرايانه همراه با توسعه اجتماعی ايالات متحده، بيزاری از تشکيلات و ساختار را پرورش میدهد. اين، همچنين محبوبيت آنارشيسم در چپ و اختيارباوری (libertarianism) در راست- دو تظاهر راديکال بیاعتمادی بيمارگونه به عمل جمعی تشکيلاتی و ساختاری- را توضيح میدهد. موضوع اصلی برای «والاستريت را اشغال کنيد»، برخلاف آنچه که منتقدان بسياری میگويند فقط موضوع يک پلاتفرم يا مجموعهای از تقاضاها نيست، بلکه تعهد به رشد مبارزه برای رسيدن آن به تودههای وسيع و ژرفش آگاهی عمومی است. ما نمیدانيم اين به کجا خواهد رفت. بسيار زود است که جنبش را پايان يافته دانست يا آن را به مثابه سرآغاز چيزی اعلام کرد که تأثير ماندگاری بر سياستهای ما خواهد داشت. تاريخ ايالات متحده پُِر از جنبشهايی است که با جذب حمايت وسيع شروع شدند، اما موقعی که با منابع، سازمان، و خرابکاری طبقه حاکمه ما روبهرو شدند، متلاشی گرديدند. پيروزیهای اندک، اما مهم، با ايجاد يک رهبری منسجم، تزلزلناپذير، در کنار مهارتهای سازمانی و با داشتن يک چشمانداز روشن و استوار از يک راه بهتر به دست آمدند. همۀ ما میتوانيم با درگير کردن کنشگرانی که پيکارگرانه به قلب اين جانور- سرمايهداری- میزنند، در پيش راندن اين جنبش به جلو نقشی ايفاء نماييم. و ضرر نخواهد داشت اگر يک نسخه از «چه بايد کرد؟» و. ای. لنين را با خود داشته باشيم. ۳ نوامبر ۲۰۱۱
تارنگاشت عدالت
|
|