نویدنو:10/08/1390  

 

 نویدنو  10/08/1390

 

 




 

 

تدارک برای "باند ونگ "

نوشته:سمیر امین- ترجمه:کوثر ال علی محمره

 

برای بار دوم در تاریخ معاصر،بعد امپریالیستی سرمایه در برابر چالش قرار گرفته است.چالش اول در

فردای جنگ جهانی دوم روی داد.

در سال 1945 ایالات متحده امریکا،به عنوان سرکرده امپریالیسم ،جهان را به دو اردوگاه تقسیم کرد.

"جهان ازاد"و"دیکتاتوری کمونیستی"،این نظریه ،"جهان سوم" را نادیده گرفت و آن را به" دلیل غیر کمونیست بودن"، تابعی از"جهان آزاد" قلمداد نمود.اما ازادی در جهان سوم صرفا در ازادی تحرک و توسعه سرمایه خلاصه می شد واستبداد استعماری و شبه استعماری حاکم بر مقدرات جهان سوم در این دیدگاه محلی از اعراب نداشت.

یک سال بعد گزارش مشهور"گدانوف"(ژدانف) (که در واقع به استالین تعلق داشت)منتشر شد.براساس این نظریه، کامنفورم( واژه مخفف برای بین الملل سوم)تاسیس گردید.این نظریه نیز جهان را به دو اردوگاه  تقسیم نمود.اردوگاه سوسیالیستی(اتحاد شوروی و اروپای شرقی)و اردوگاه سرمایه داری (بقیه جهان).این نظریه نیز تضادهای درون نظام سرمایه ، بین کانون های امپریالیستی وملت هایی که برای رهایی مبارزه می کردند، نادیده گرفت.

هدف اساسی دیدگاه گدانوف،همزیستی مسالمت امیز و تخفیف مواضع خصمانه ایالات متحده امریکا و هم پیمانان اروپایی و ژاپن بود.در مقابل ،اتحاد شوروی نیزضمن خودداری از دخالت در امور  مستعمرات(امپریالیست ها امور مربوط به مستعمرات را جز مسائل داخلی بحساب می اوردند) از شور و هیجان انقلابی خودمی کاست .جنبش های ازادی بخش در ان روزگار و خصوصا انقلاب چین به طور محدود ازپشتیبانی اتحاد شوروی بهره برد.این جنبش ها با تکیه بر ظرفیت  و پتانسیل خویش به پیروزی رسیدند.

پیروزی این جنبش و مهم تر از همه موفقیت انقلاب چین،تاثیری شگرف بر توازن قوا در روابط بین  المللی داشت.

مسکو ارزش این تغییر در توازن قوا را تا پیش از "باندونگ" در نیافت ،چرا که یاری به ملت هایی که علیه امپریالیسم مبارزه می کردند باعث گردید اتحاد شوروی از انزوا خارج شده و به بازیگری اساسی در امور بین المللی تبدیل گردد.بی گمان می توان این تغییر اساسی در نظام جهانی رامدیون"مرحله اول بیداری جنوب" دانست و بدون این فرضیه امکان تبیین روند پیدایش نیروهای جدید"کشورهای توسعه یافته"میسر نمی باشد.

در ان هنگام حزب های کمونیست اروپایی و امریکایی نظریه گدانف را بدون تردید پذیرفتند.در مقابل، حزب های کمونیست اسیا و خاورمیانه بر خلاف تاکید بر گفتمان"وحدت اردوگاه سوسیالیستی"به مخالفت با دیدگاه گدانف بر خاستند.این مخالفت  با رشد جنبش های ازادی بخش و خصوصا پیروزی انقلاب چین در سال 1949خود را بیشتر نشان داد. تا ان جایی که به یاد دارم تاریخ نگارش دیدگاه جانشین  درکنفرانس "باندونگ"در سال 1955وپس از ان جنبش غیر متعهد ها در سال 1960(جنبشی که به نام اسیا،افریقا و کوبا معروف گردید) اشکار نگردید و هم چنان در ارشیو بعضی از حزب های کمونیست مانند چین،هند،اندونزی،مصر،عراق وایران و..نگهداری می شود.

برای من به دلیل مشارکتم در مجموعه ای از کمونیست های مصری،عراقی ،ایرانی و ..... که به منظور بازنگری و تدقیق در سال 1950تشکیل شد، این شانس فراهم شده که گواهی خودم را برای ثبت در تاریخ باز گویم.یاد اوری می نمایم که در ان مقطع هیچ گونه اطلاعی از جدل بحث انگیزچوئن لای نداشتیم تا ان که پس از زمانی طولانی در سال 1963 توسط رفیق "وانگ"{که در ان هنگام به عنوان حلقه ارتباطی با مجله ریولسیون(انقلاب)که منهم عضو ان بودم} از ان اگاهی یافتیم.

پس از ان صدای اعتراص را از درون حزب کمونیست هند شنیدیم که به انشعاب و پیدایش حزب کمونیست – مارکسیست انجامید.در همین هنگام از اختلاف در درون احزاب کمونیست اندونزی وفیلیپین در ارتباط با همین موضوع مطلع شدیم.

ضرورت نوشتن این تاریخ برای ان است که دیدگاه خطایی که تصور می کند"باندونگ"نتیجه تبلورافکار رهبران ملی گرایی چون نهرو،سوکارنو و یا ناصر بوده است،تصحیح گردد.

در واقع "باندونگ"نتیجه چالش و نقد چپ رادیکال از جانب برخی از احزاب کمونیست بود.این نقدسازنده این گونه نتیجه گیری نمود که:"مبارزه ضد امپریالیستی در سطح جهانی در بر گیرنده ان دسته ازنیروهای اجتماعی و سیاسی است که پیروزی انها راه را برای پیشروی به سمت سوسیالیسم در عصرحاضر هموار می سازد".

این نتیجه گیری اما جواب یک سوال اساسی را به آینده موکول نمود:"چه نیرویی این مبارزه ضدامپریالیستی را رهبری خواهد نمود؟"یا به عبارتی دیگر:"آیا بورواژزی،  که در ان زمان،بورژوازی ملی نام داشت،این رهبری را به عهده خواهد داشت، که در نتیجه ، کمونیست ها می بایستی ان را تایید واز آن پشتیبانی نمایند،  یا جبهه ای از طبقا ت مرد م آن هم به رهبری کمونیست ها و نه بورژوازی(که در عمل دشمن ملی بود)؟پاسخ به این سوال نه ناروشن بلکه در لفافه بود.در سال 1945 حزب های کمونیست درگیربا مبارزه به پشتیبانی از نظریه استالین سازمان یافتند.این نظریه بورژوازی را در تمام جهان چه در اروپا که با امریکا مرتبط بود و چه درکشورهای مستعمره وشبه مستعمره(اصطلاح رایج در ان هنگام)فاقد خصوصیات ملی بود و به قول استالین:" پرچم ملی گرایی را به گل زده است ".

بر همین اساس نتیجه گیری شد که:"کمونیست ها به تنهایی قادرند جبهه ای متحد از نیروهای مردمی را بر پا نمایند که در برابر نظام امریکایی امپریالیستی سرمایه داری تسلیم نگردد".

این نتیحه گیری با انچه که "مائو" در سا ل 1942 به ان رسید مطابقت داشت اگرچه ما تا سال 1952یعنی تا زمان ترجمه کتاب"دموکراسی نوین"به زبان های اروپایی در سا ل 1952 از ان بی خبر یودیم.

به تعبیری دیگر این نظریه ، راه طولانی رسیدن به سوسیالیسم را از طریق"انقلابی دموکراتیک و ملی

بر ضد فئودالیسم و امپریالیسم (عین عبارتی که ان هنگام استفاده می شد)به رهبری کمونیست ها"امکان

پذیر می دانست. این یعنی ،پیشروی به سمت سوسیالیسم در مناطق دیگر، از جمله در کانون های امپریالیستی ، امکان پذیر نیست مگر ان که مبارزه مرد م درکشورهای پیرامونی ،امپریالیسم را با شکست روبرو سازند.

پیروزی انقلاب چین بر کارایی این نظریه صحه گذاشت.احزاب کمونیست کشورهای جنوب شرق اسیا خاصه در تایلند،مالزی و فیلی پین به پیروی از مدل ویتنامی ، جنگ های ازادی بخش را اغاز نمودند.

در سال 1964 "چه گوارا"طرح " ویتنام دوم و سوم و..."را پیشنهاد نمود.پیشنهادهای اولیه توسط گروه های کمونیستی پشتیبان این نظریه، به موقع و دقیق بود.این پیشنهادهابر مبنای استقلال ومبارزه با استعمار"برای مردم اسیا و افریقا" تنظیم شده بود و در برنامه "باند ونگ" و"غیر متعهد ها" گنجانده شد.من در کتا ب"بیداری جنوب" در باره این برنامه وپیشنهادها نوشته ام.این پیشنهادها بر اساس ضرورت بدست گرفتن قدرت کنترل روند انباشت(ازطریق توسعه غیر وابسته و متکی بر امکانات داخلی) استوار بود.

این پیشنهاد ها در سال های 60/1955،با تعدیل های فراوان  توسط اغلب طبقات حاکمه در دو قاره به

اجرا گذاشته شد،هم زمان تمامی جنگ های ازادی بخش(بجز جنگ ویتنام ) به شکست انجامید ، و پس ازآن چه اتفاقی افتاد ؟ برامد منطقی این حوادث ان بود که "بورژوازی ملی" از همه امکانات خود در مبارزه علیه امپریالیسم  استفاده نکرد .اتحاد شوروی نیز به این نتیجه منطقی رسید وتصمیم به حمایت از جنبش عدم تعهد گرفت ،هم زمان سه گا نه امپریالیستی (امریکا ،اروپا و ژاپن) اغا ز جنگ با این جنبش را اعلام  نمو د ند.

در این هنگام کمونیست ها ی کشور ها ی در گیر به دو دسته متعارض تقسیم شدند و مابین انان در گیری ها ی غم انگیزی صورت گرفت .عد ه ای به ضرورت "تایید "هیئت های حاکمه در گیر مبارزه با امپریالیسم  با حفظ مواضع "انتقادی" معتقد شدند .مسکو این موضع گیری را تایید و حمایت کرد.

نظریه "راه رشد غیر سرمایه داری"به تبع این تایید به صحنه امد.اما دیگران به نظریه "مائو" که "خلق "را جدا از" بو رژوازی" قادر به پیش برد ن مبارزه ضد امپر یالیستی می دانست ،متمسک شدند.این گروه ،از مبارزه بین حزب کمونیست چین و حزب کمونیست اتحاد شوروی ، که از سال  1957 اغاز و در سال 1960 به طور رسمی علنی گردید ، پشتیبانی نمودند.این دومین دیدگاه در بین کمونیست های اسیایی و افریقایی بود.

اما پس از نزدیک به پانزده سال ستاره "باندونگ" به دلیل محدودیت برنامه های "بورژوازی ملی" برای مبارزه با امپر یالیسم، رو به افول نهاد.این گونه بود که شرایط پیروزی هجوم ضد انقلابی امپر یالیسم فراهم گردید.سیستم های اقتصادی جنوب مجددا وابسته(کمپرادور ) گردید و در پاره ای از حالت ها به وضعیت "استعماری"باز گردانده شد.

اما در تحولی که به نظر می رسد در رد نظریه ای که مصرانه تاکید می کرد :"بورژوازی ملی از ارمان های ملی خود شانه خالی کرده است" و مقطع "باندونگ" فقط مرحله ای گذار در چارچوب جنگ سرد بوده است ، بعصی از کشورهای جنوب خودرا به عنوان "در حال ظهور" مطرح می کنند ان هم در شرایطی که امپریالیسم ، "جهانی سازی "را به پیش می برد.

این سوال هم چنان باقی می ماند که معنای "در حال ظهور" چیست ؟ایا این به معنای بازارهای باز در مقابل انحصارات "سه گانه امپریالیستی " نیست .یا ان که جوامع  "در حال ظهور " قادرند به طور جدی در برابر شرایط "جهانی سازی امپریالیستی" قد علم کنند ؟ ایا این جوامع قادرند در درون نظام"جهانی سازی"در برابر سلطه امپریالیستی قرار گیرند ؟ ایا اینان می توانند "انباشت سرمایه" را  به سوی "توسعه ملی" در درون کشورهایشان هدایت نمایند.این گونه است که سوال همیشگی در موردچگونگی خصوصیات "کشورهای در حال ظهور"(و بعضی دیگر از کشورهای پیرامونی ) خود را مطرح و چگونگی اینده این" جوامع "را به چالش می کشد.

بحران اخیر کشورهای امپریالیستی ،انحصارات جهانی را(در همه انواع خود)به صورت آشکاری به چالش کشیده است.اما پیش از ان که  این بحران به مرحله بعدی خود وارد شود(مرحله ای که در سال 2008وارد ان گردید) ،خلق ها با انگیزه بهره برداری از موج اول بیداری ارام ارام از حالت رخوت بیرون امدند و بنظر می رسد "امریکای لاتین"که در "باند و نگ"غایب بود {علیرغم تلاش کو باو سه قاره دیگر ( Tricontinental) } پیشتاز اشکار این سمت گیری است.

چنین است که پرسش های دهه 50 خود را به شکل دیگر و در شرایطی دیگر مطرح می کنند.ایا جنوب

(کشورهای در حال ظهورو دیگران ) خواهند توانست استراتژی مستقلی را پیش روی جوامع خود قرار

دهند؟ایا نیروهای مردمی در این کشورها خواهند توانست هیئت های حاکمه را وادار به پیشروی وسمت

گیری صحیح نمایند؟ ایا امکان بر پایی پل های ارتبا طی  و پیوند مابین مبارزه ضد امپریالیستی – مردمی در جنوب با پیشبرد اگاهی در جهت "ناگزیری سوسیالیسم "در شمال وجود دارد ؟

 

به نوبه خود قادر به پاسخگویی عجولانه به این پرسش ها ی مشکل که فقط و فقط مبارزه پاسخ انهارا می دهد ،نیستم. در همین جا اهمیت گفتگوهایی که باید توسط روشنفکران راد یکال معاصر به پیش برده شود مد نظر قرار می گیرد.بدیهی است پیشنهاد های حاصل از این گفتکو ها اهمیت بسیاری دارد .

نتایجی که مجموعه گروه های گفتگو کننده در دهه پنجاه به انها رسیدند،بیان کننده چالشی است که منتهی به نظریه هایی شد  که با واقعیت های کنونی تفاوت چندانی ندارند ،و ان نتایج عبارتند از :"مردم در کشور های پیرامو نی باید اقتصاد ملی خود را بر پایه امکانا ت خودی و قطع وابستگی بنا سازند(بر پایه امکانات اقلیمی وامکانات جنوب در کل)این مهم بدون سمت گیری به سوی سوسیالیسم تحقق نخواهد یافت و در این راه باید از توهم وجود الترناتیو دیگر رها گردند".

ایا این پیشنهاد در شرایط بر پایی"بیداری دوم جنوب"پاسخ شایسته ای دریافت خواهد کرد؟ ایا این بار پیوند میان مبارزه در شمال و جنوب بر قرار خواهد گردید؟ این پیوند در مرحله "باندونگ" حلقه ای مفقوده  بود.در ان هنگام مردم کشورهای شمال تابع طبقات امپریالیستی حاکم در کشورشان بودند.

برنامه دمکراتیک اجتماعی در ان هنگام ، بدون استفاده از بهره های امپریالیستی،که مورد استفاده جوامع مرفه شمال قرار گرفت،ممکن نبود.

در شمال ،در ان مقطع نه تنها به "باندونگ " صرفا به عنوان حلقه ای از زنجیر "جنگ سرد"برخورد می شد بلکه بیشتر به عنوان یکی از برگ هایی که توسط مسکو در ان بازی به زمین زده شده بود تلقی می گشت ، به همین دلیل ، درک انگیزه های مو ج اول  جنبش های ازادی بخش در اسیا و افریقا  و ، عامل های درونی آن جنبش ها ، که خود دلیل جلب حمایت مسکو بود ، برای شمال، دشوار بود.

و سرانجام آن که  چالش بر پایی "دولت ضد امپریالیستی" هم چنان پیش روی کارگران وخلق ها خواهد ماند.

 

بر گرفته از:سایت شخصی نویسنده در"الحوار المتمدن"

 نوید نو : با پوزش از مترجم گرامی ، در بعضی جا ها اصلاحات اندکی از سوی نوید نو انجام گرفته است .

 


 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter